سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارتجاع روشنفکری2 - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


این در حالى است که در معناى روشنفکرىِ ساخته و پرداخته‌ى فرنگ - که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به‌هیچ‌وجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنى چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنّتهاى بومیش بى‌اعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکرى، عبارت است از آن حرکتى، شغلى، کار و وضعى که با فعّالیت فکر سر و کار دارد. روشنفکر، کسى است که بیشتر با مغز خودش کار مى‌کند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار مى‌کند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکر است. لذا در طبقات روشنفکرى که سپس در فصلهاى بعدى کتابش ذکر مى‌کند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال اینها شروع مى‌کند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامه‌نگار - که آخرین آنها روزنامه‌نگار و خبرنگار است - مى‌رسد.
چرا باید کسى که با تفکر خودش کار مى‌کند، لزوماً به سنّتهاى زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّى با آنها دشمن باشد، یا بایستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهاى خود این مرحوم، یا بعضى حرفهاى دیگرى که در این زمینه‌ها زده شده، به دست مى‌آید. علّت این است که آن روزى که مقوله‌ى روشنفکرى - مقوله‌ى «انتلکتوئل» - اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتى بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایىِ سیاهِ خشنِ خرافىِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را مى‌کُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه مى‌کند، تبعید مى‌کند، نابود مى‌کند، کتاب علمى را از بین مى‌برد. این بدیهى است که یک عدّه انسانهاى فرزانه پیدا شوند و آن مذهبى که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایى که هیچ انسان خردپسندى آن را قبول نمى‌کند، پُر بود، به کنارى بیندازند و به کارهاى جدید رو بیاورند و دائرةالمعارفِ جدیدِ فرانسه را بنویسند و کارهاى بزرگ علمى را شروع کنند. بدیهى است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلّد ایرانى در دوره‌ى قاجار، که اوّل بار مقوله‌ى «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منوّرالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر» - با همان خصوصیت ضدّ مذهبش - تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى که منطقى‌ترین تفکّرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفّافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامى که همان وقت در ایران همان کارى را مى‌کرد که روشنفکران غربى مى‌خواستند در غرب انجام دهند! یعنى در برهه‌اى از دوران استعمار، روشنفکران غربى، با مردم مناطق استعمارزده‌ى غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آن‌جا - شکر کوبا - را در اختیار گرفته بود، «ژان‌پل‌سارتر» فرانسوى از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چه‌گوارا»، علیه دولت استعمارى فرانسه دفاع مى‌کرد و کتاب مى‌نوشت: «جنگ شکر در کوبا».
به عبارت دیگر، روشنفکر غربى در برهه‌اى از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهاى ضعیف مبارزه مى‌کرد. این کار در ایران به وسیله‌ى چه کسى انجام مى‌گرفت؟ به وسیله‌ى میرزاى شیرازى؛ به وسیله‌ى میرزاى آشتیانى در تهران؛ به وسیله‌ى سیدعبدالحسین لارى در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه مى‌کردند؛ اما چه کسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار کمک مى‌کرد؟ میرزا ملکم‌خان و امثال او و بسیارى از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنى درست مواضع جابه‌جا شده بود؛ اما درعین‌حال مبارزه با دین خرافى مسیحیّت در روشنفکرى ایران، جاى خودش را به مبارزه با اسلام داد! بنابراین، یکى از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد.
البته هنوز هم که هنوز است، دنباله‌هاى همان خیل روشنفکران دوره‌ى پهلوى، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محقّقشان، تا مصحّحشان، تا بیوگرافى نویسشان، گاهى با صراحت همان خط را دنبال مى‌کنند و از مثل «میرزا فتحعلى آخوندزاده»اى، آن‌چنان تجلیل مى‌کنند، که گویى از پیامبرى تجلیل مى‌کنند! براى این‌که میرزا فتحعلى به برکت ضدّیتش با دین و مبارزه‌اش با اسلام، هم رفت سر سفره‌ى تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد و هم بعداً وقتى که بلشویکها و کمونیستها به خامنه‌ى ما آمدند، به نام میرزا فتحعلى آخوندزاده کنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران، کودکى را نگذراندم، آنهایى که کودکیشان را در آن‌جا گذرانده بودند و یادشان بود، سالها پیش این ماجرا را براى من نقل مى‌کردند. مى‌گفتند وقتى در زمان «پیشه‌ورى» - سالهاى 1324 و 1325 - تبریز و بخشى از آذربایجان در اختیار نیروهاى پیشکرده‌ى شوروى قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلى تشکیل گردید و بعد هم تار و مار شدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتى به نام میرزا فتحعلى آخوند زاده راه انداختند! یعنى یک نفر، هم در حکومت تزارى طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویکها که حکومت تزارى را برانداخته است! شخصیت مضطرب را مى‌بینید!؟ نقطه‌ى مشترک حکومت تزارى و حکومت کمونیستى چیست؟ ضدّیت با مذهب، ضدّیت با اسلام؛ و ایشان منادى ضدّیت با اسلام بوده است.
البته به نظر ما، در روشنفکرى به معناى حقیقى کلمه، نه ضدّیت با مذهب هست و نه ضدّیت با تعبّد. یک انسان مى‌تواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایى که همه روشنفکر را تعریف کرده‌اند - کسى که به آینده نگاه مى‌کند، کار فکرى مى‌کند، رو به پیشرفت دارد - و هم مى‌تواند مذهبى باشد، مى‌تواند متعبّد باشد، مى‌تواند مرحوم دکتر بهشتى باشد، مى‌تواند شهید مطهّرى باشد، مى‌تواند بسیارى از شخصیتهاى روشنفکرِ مذهبىِ کاملاً مؤمن ما باشد که ما دیده‌ایم. هیچ لزومى ندارد که مخالف مذهب باشد.
جالب این‌جاست که وقتى قید عدم تعبّد را جزو قیود حتمى و اصلى روشنفکرى ذکر مى‌کنند، نتیجه این مى‌شود که علّامه‌ى طباطبایى، بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهاى برجسته‌اى مثل «هانرى کربن» به این‌جا مى‌آیند و چند سال مى‌مانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعرى که به مبانى مذهب و مبانى سنّت و مبانى ایرانیگرى اعتقادى ندارد و چند صباحى هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هرچه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبى به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود!
در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه‌ى 28 مرداد، هیچ مبارزه‌ى حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خیلى قدیمى و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوى در قضیه‌ى 28 مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقه‌اى هم داشتند، کارى کرد که به‌کل کنار رفتند و هیچ مبارزه‌ى حقیقى از طرف مجموعه‌ى روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفه‌ى روشنفکرى ایجاب مى‌کرد که به نفع مردم و به نفع آینده‌ى آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.
بعد به قضیه‌ى پانزده خرداد مى‌رسیم که بزرگترین حادثه‌اى بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانى امام رضوان‌اللَّه‌علیه در قم و در روز عاشورا، آن‌چنان ولوله‌اى ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمى، بدون هیچ گونه رهبرى مشخّصى در تهران، فردا و پس‌فرداى آن روز به راه افتاد. اسنادى هم چاپ شده که نشان‌دهنده‌ى مذاکرات هیأت دولت براى مقابله با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانى و آن حضور مردم، چه زلزله‌اى به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلى که ممکن بود انجام گیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم - در این ماجرا کشته شدند و خونها ریخته شد.
آل احمد در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» مى‌گوید: روشنفکران ایرانى ما - به نظرم چنین تعبیرى دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنى لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایى که شعر مى‌گفتند، قصّه مى‌نوشتند، مقاله مى‌نوشتند، تحلیل سیاسى مى‌کردند؛ همینهایى که داعیه‌ى رهبرى مردم را داشتند؛ همینهایى که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایاى اجتماعى، وقتى آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظرى مى‌کنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دورى همچنان ادامه پیدا کرد.
گاهى نشانه‌هاى خیلى کوچکى از آنها پیدا مى‌شد؛ اما وقتى که دستگاه یک تشر مى‌زد، برمى‌گشتند مى‌رفتند! یکى از نمونه‌هاى جالبش، آدم معروفى بود که چند سالى است فوت شده است - حالا نمى‌خواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را مى‌گویم؛ هر کس فهمید، که فهمید - این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامه‌اى به نام: «آ باکلاه، آ بى‌کلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بى‌کلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه» امریکاییها! در پرده‌ى اوّل، نمایشنامه نشان‌دهنده‌ى دوره‌ى نفوذ انگلیسیها بود و در پرده‌ى دوم، نشان‌دهنده‌ى دوره‌ى نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهاى مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمایشنامه «آقاى بالاى ایوان» نام دارد - به‌کل برکنار مى‌ماند! مى‌بیند، احیاناً کلمه‌اى هم مى‌گوید، اما مطلقاً خطر نمى‌کند و وارد نمى‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجویان و جوانان صحبت مى‌کردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقاى نویسنده‌ى کتاب هم، همان «آقاى بالاى ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به‌کلّى برکنار!
بنابراین، بدترین کارى که ممکن بود یک مجموعه‌ى روشنفکرى در ایران بکند، کارهایى بود که روشنفکران ما در دوره‌ى پانزده ساله‌ى نهضت اسلامى انجام دادند؛ به‌کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودى، تعداد خیلى معدودى وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّى شاگردان و دوستان و علاقه‌مندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلى دورادور حرکتى کردند.
زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبه‌ها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول این سالهاى متمادى، بیشترین تعداد زندانیان را، زندانیان مربوط به نهضت امام تشکیل مى‌دادند؛ چون تلاششان، تلاشى بود که دستگاه را به ستوه مى‌آورد. این چهره‌هاى معروفى که همه مى‌شناسید، زندان رفتند و ساعتهاى متمادى زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه!
البته بعضى از اینها که به خاطر چیز مختصرى به زندان مى‌افتادند، تقریباً به فوریت به توبه‌نامه مى‌رسیدند! الان در میان همین چهره‌هاى معروفى که مى‌خواهند عامل ارتجاع روشنفکرى در زمان ما شوند - که بعد عرض مى‌کنم - کسانى بودند که در زندان نامه مى‌نوشتند و التماس و گریه مى‌کردند! ما اینها را کاملاً از نزدیک مى‌شناسیم؛ خودشان هم مى‌دانند که ما آنها را مى‌شناسیمشان؛ اما جوانان اینها را نمى‌شناسند. آن مجموعه‌ى آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که یک قشر غیر قابل اعتماد براى رهبرى فکرى مردم است.
البته یکى، دو سال به انقلاب، حرکتى به وجود آمد. این حرکت هم به این شکل بود که موج نهضت، با بار معرفتى و اعتقادى خودش، وارد محافل گوناگون شد. خیلیها بودند که به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به برکت نهضت، به اسلام اعتقاد پیدا کردند. خیلى از دختران بودند که به حجاب هیچ اعتقادى نداشتند؛ اما در دوران نهضت، بدون این‌که کسى به آنها حتّى یک کلمه بگوید، خودشان با حجاب شده بودند؛ یعنى نهضت امام، نهضت اسلامى، با گسترش خودش، با اوج خودش، با کربلایى شدن خودش، هرچه بیشتر تلفات مى‌داد، هرچه بیشتر شهید مى‌داد، هرچه بیشتر فدایى مى‌داد، طرفداران بیشتر و پیام گسترده‌ترى پیدا مى‌کرد. هرچه پیام انقلاب پیش مى‌رفت، پیام نهضت هم که همان پیام دین و پایبندى به اصول و معارف اسلامى بود، گسترش پیدا مى‌کرد و البته مجموعه‌اى را هم شامل شد. اینها - اشخاص مشخصى که البته من نمى‌خواهم اسم بیاورم - وارد میدان شدند، تا انقلاب شد.
بعد از پیروزى انقلاب، روشنفکرى در ایران برنیفتاد - روشنفکرى وجود داشت - اما در واقع یک روشنفکرى نوین به وجود آمد. در دوره‌ى انقلاب، شاعر، نویسنده، منتقد، محقّق، کارگردان، سینماگر، نمایشنامه‌نویس و نقّاش، از دو قشر پدید آمد: یکى از عناصرى که انقلاب اینها را به وجود آورده بود و دوم عناصرى که از دوره‌ى قبل بودند و انقلاب اینها را به‌کلّى قلب ماهیّت کرده بود. براى اوّلین بار بعد از گذشت تقریباً صد سال از آغاز تحرّک روشنفکرى در ایران، روشنفکرى بومى شد. آن کسانى که در مقوله‌هاى روشنفکرى فعّالترند و در مرکز دایره‌ى روشنفکرى قرار دارند - یعنى نویسندگان و شعرا - تا برسد به قشرهاى گوناگون، مثل هنرمندان و نقّاشان و ... اینها براى اوّلین بار در این کشور مثل یک ایرانى فکر کردند، مثل یک مسلمان حرف زدند، محصول روشنفکرى و هنرى و ادبى تولید کردند؛ این شد یک دوران جدید.
البته مقاومتهایى بود، لیکن حرکت عظیم انقلابى، که همه چیز مقدّمه‌ى چنین حرکتى است - این را شما بدانید که هر فکرى، هر قلم‌زدنى، هر کار کردنى، مقدّمه‌ى چنین حرکتى است؛ مثل حرکتى که در انقلاب براى کشور پدید آمد - بزرگترین برکات را براى کشور دارد؛ لذا موج حرکت خودى و اسلامى و بومى روشنفکرى، با شعبه‌هاى گوناگونش در کشور، همه چیز را تحت‌الشّعاع قرار داد. از آهنگساز گرفته، تا موسیقیدان، تا هنرمند، تا ادیب، تا شاعر، اسلامى فکر کردند، اسلامى کار کردند؛ لااقل تلاش کردند که این‌گونه باشند. این، پدیده‌ى بسیار نو و مبارکى بود و ادامه پیدا کرد.
جنگ، میدانى براى بروز استعدادها در این زمینه شد. مى‌دانید یکى از عواملى که هنر و ادبیّات را در هر کشورى به شکوفایى مى‌رساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها و شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها نوشته شده، به تصویر کشیده شده، سروده شده و به وجود آمده است. در جنگ ما هم همین‌طور بود.
ما در جنگ مظلوم بودیم. ما در جنگ، ملتى بودیم یکجا مظلوم و مورد ستم. ما که تجاوزى به کسى نکرده بودیم؛ ما هیچ بهانه‌اى دست کسى نداده بودیم؛ ما حتّى یک تیر هم به داخل مرزهاى عراق پرتاپ نکرده بودیم؛ اما طبیعت انقلاب این بود که به ما حمله‌ى نظامى بشود.
یکى از رهبران ملى آفریقا «احمد سکوتوره» رئیس جمهور گینه‌ى کوناکرى بود. او در دوران ریاست جمهورى من چند بار به ایران آمد. یکى از دفعاتى که آمد، زمان جنگ بود. گفت از این جنگى که بر شما تحمیل شده، تعجّب نکنید. هر انقلابى که علیه دستگاههاى استعمارى و استکبارى و قدرتهاى نافذ جهانى باشد، وقتى به وجود آید، یکى از اوّلین کارهایى که علیه آن مى‌شود، این است که یکى از همسایگانش را به جانش مى‌اندازند! شما هم مشمول این قانون کلّى شده‌اید؛ تعجّب نکنید. او به من گفت: به شما از یک مرز حمله کرده‌اند؛ اما به من، از پنج جاى مرزم، پنج کشور حمله کرده‌اند! چون کشور کوچکى است و اطرافش کشورهاى متعدّدى وجود دارد. او هم چون یک فرد انقلابى بود و با یک انقلاب بر سر کار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.
همه‌ى مردم در جنگ شرکت داشتند. در حادثه‌ى جنگ، نقش رهبرى، نقش طراز اوّل بود. رهبرى با خودش، حضور یکپارچه‌ى مردم را آورد. این بسیج، تشکیل سپاه، تحرّک عظیم ارتش، کارهاى فراوانى که انجام گرفت، کمک مردم، همراهى مردم و ... هم، آن فضایى را که روشنفکرى براى رشد و شکوفایى خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشدید کرد.
البته اینهایى که مى‌گویم، مسأله‌ى اغلب است - نه عمومى - استثناهایى دارد. در همان دوران جنگ، نویسنده و داستان‌نویسى، داستانى درباره‌ى جنگ نوشت؛ لیکن داستانى که ایران را در این جنگ محکوم مى‌کند! ببینید؛ وقتى کسى حاضر نیست به هیچ قیمتى از مواضع غلط خودش منصرف شود، این‌طورى درمى‌آید. ایرانى که اهواز و آبادان و خرمشهرش، بدون اراده و بدون اختیار او، مورد هجوم نظامى دشمن قرار گرفته و جمهورى اسلامى - از رهبرى، از دولت، از نیروهاى مسلّح و از مردم - با همه‌ى وجود وارد میدان شده است، چه ایرادى باید به این گرفت؟ این رمان، اوّل تا آخر، ایراد به مردم و مسؤولان آن منطقه و تمسخر و اهانت به آنهاست. از این چیزها، از بعضى از آن قدیمیها صادر شد؛ لیکن روال عمومى این‌گونه نبود. تا بعد از جنگ و تا بعدها، روال عمومى در جهت صحیح بود.
در عالم حرکت روشنفکرى، این یک پیشرفت و یک ترقّى و یک کار منطبق با طبیعت روشنفکرى بود؛ چون روشنفکرى طبیعتش پیشروى است و درستش همین بود که از آن اشتباه و از آن بیمارى نجات پیدا کند؛ اما در شرایط قبل از انقلاب امکان نداشت؛ شرایط انقلاب این تحوّل را ممکن و عملى کرد.
یک کلمه از بحث من باقى مانده و آن یک کلمه، همه‌ى آن مطلبى است که اسم این بحث به مناسبت آن است. آن یک کلمه این است: از بعد از جنگ تلاشهایى جدّى شروع شده براى این‌که روشنفکرى ایران را به همان حالت بیمارى قبل از انقلاب برگردانند - برگشت به عقب، ارتجاع - یعنى باز قهر کردن با مذهب، قهر کردن با بنیانهاى بومى، رو کردن به غرب، دلبستگى و وابستگى بى‌قید و شرط به غرب، پذیرفتن هرچه که از غرب - از اروپا و از امریکا - مى‌آید، بزرگ شمردن هر آنچه که متعلّق به بیگانه است و حقیر شمردن هر آنچه که مربوط به خودى است؛ که در باطن خودش، تحقیر ملت ایران و تحقیر بنیانهایش را همراه دارد. من این را مشاهده مى‌کنم.
اینها چه کسانى هستند؟ البته مى‌شود حدس زد. من این‌جا دیگر خبر یقینى نمى‌توانم بگویم. یک عدّه کسانى هستند که «لم یؤمنوا باللَّه طرفة عین». اینها هرگز نه به اسلام و نه به ایران، ایمانى نیاورده‌اند. آن چند سالى هم که این جریانات روشنفکرىِ الهى، اسلامى، مذهبى، حقیقى، ایرانى - هرچه مى‌خواهید اسمش را بگذارید - در ایران وجود داشت، اینها حاضر نشدند حتّى سر بلند کنند! به گوشه‌اى رفتند، یا به خارج از کشور سفر کردند و معبود خودشان، قبله‌ى خودشان، معشوق خودشان را آن‌جا یافتند. این ملت، این سنّتها، این تاریخ و این فرهنگ، برایشان اهمیتى نداشت؛ طبعاً آینده‌ى این ملت هم برایشان اهمیتى ندارد. ممکن است حرف بزنند، ممکن است ادّعا کنند؛ اما گذشته نشان نمى‌دهد که اینها صادقند. اینها به فکر مردم نیستند؛ به فکر خودشانند.
بعضیها هم کسانى هستند که ممکن است تحت تأثیر اینها قرار گیرند؛ عنوانهاى پُرطمطراق روى ذهنها اثر بگذارد. بعضى هم احتمالاً - نمى‌توانم یقیناً بگویم - کسانى که اجیر باشند. بالاخره یکى از چیزهایى که راحت در خدمت پول قرار مى‌گیرد، ادبیّات و قلم و هنر و شعر است؛ تعجبى ندارد! ما شعراى بزرگى داشتیم که براى فلان پادشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالى که در خور لعن و نفرین بودند. ما کسان زیادى داشتیم که به خاطر پول، به خاطر دنیا و به خاطر شهوات، از بنیانهاى پلید و زشت حمایت کردند؛ در حالى که باید از آنها تبرّى مى‌جستند. هیچ بُعدى ندارد. البته عرض کردم که این اطّلاع نیست؛ این حدس است. مى‌خواهند روال را به عقب برگردانند. نباید روشنفکران مسلمان ما این اجازه را بدهند.
این‌که مى‌گویم نباید اجازه بدهند، مقصودم این نیست که حالا بلند شوند دعوا کنند؛ نخیر، میدان روشنفکرى، میدان مشت و امثال اینها نیست. میدان فرهنگ و روشنفکرى، میدان همان فرهنگ است؛ ابزارهایش، ابزارهاى فرهنگى است. جوانانى که اهل مقولات روشنفکریند، باید در میدان فعّال شوند. جوانان! خودتان را بسازید. یک ملت اگر بخواهد راه رشد و کمال و پیشرفت را طى کند، باید از لحاظ ایمان فکرى، به جاى محکمى متّکى باشد. آن ملتى، آن نسلى، آن جوانى که بخواهد به یک مجموعه‌ى هُرهُرى مذهب، بى‌ایمان، بى‌اعتقاد به بنیانهاى اخلاقى و دینى و معنوى دل بسپارد و با حرف آنها پیش برود، زیر پایش سست خواهد شد. نسل جوان، همانى خواهد شد که در دوران رژیم پهلوى بود؛ یأس‌آور، بى‌فایده، مایل به فساد، آماده براى کجروى. آن وقت براى آن‌که کسى آنها را باز از آن راه، به راه راست حرکت دهد، معونه‌ى زیادى لازم است؛ حرکتى مثل انقلاب اسلامى لازم است که به آسانى در قرنى - بلکه قرنهایى - در این کشور پیش نمى‌آید.
با همه‌ى قوا باید موجودى فعلى را حفظ کرد. نباید اجازه دهند که یک عدّه افرادى که سالهاى متمادى در این کشور با ابزارهاى روشنفکرى و با ابزارهاى فرهنگى، هیچ خدمتى به این مردم نتوانستند بکنند - حدّاقلش این است - در هیچ مشکل و مسأله‌ى مهمى نتوانستند با این مردم همراه باشند و به پاى مردم برسند؛ حتّى نتوانستند پابه‌پاى مردم برسند، چه برسد بخواهند جلودار و پیشرو و رهبر مردم باشند - همیشه عقب ماندند، همیشه در انزوا ماندند - اینها مجدداً به این کشور بیایند و سایه‌ى فکر و فرهنگ خودشان را حاکم کنند. این‌که مى‌بینیم در بعضى از مطبوعات و مجلّات و منشورات فرهنگى، چیزهایى نشان داده مى‌شود، دنبال رجعت به گذشته‌اند؛ دنبال برگشتن به حالت بیمارى روشنفکریند. این مقوله‌ى روز است. این مقوله‌ى بسیار اساسى و مهمّى است.
البته روشنفکر جماعت وقتى بخواهند در این زمینه‌ها حرف بزنند، مى‌توانند بنشینند ببافند، حرف بزنند، که آقا نمى‌شود، روشنفکرى با دین نمى‌سازد؛ دین اگر به کشورى آمد، همه چیز را تحت‌الشّعاع قرار مى‌دهد؛ کمااین‌که متأسّفانه در یک پاورقى، مرحوم آل احمد هم یک جمله‌ى این‌طورى دارد، که خطاى تاریخى است. به نظر من، ایشان در این‌جا دچار خطاى تاریخى شده است.
مى‌گوید در زمان صفویه، چون دین، منشیگرى، ادیبى و دبیرى، در کنار دستگاههاى حکومتى قرار گرفت - یعنى مثلاً میرداماد رفت کنار شاه عباس نشست - لذا در آن زمان، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزّل کرد! این اشتباه است. مثل دوره‌ى صفویه، دوره‌اى در طول ادبیّات نیست. مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده؛ به نظر من از روى بى‌اطّلاعى اظهارنظر کرده است. شعراى مخالف سبک هندى، حرف معروف غلطى را در دهنها انداختند. سبک هندى در دوره‌ى صفویه رایج شد و تا دوره‌ى زندیه و اوایل قاجاریه هم ادامه داشت؛ بعد گروه دیگرى پدید آمدند، که به آنها به اصطلاح متجدّدان و انجمن ادبى اصفهان مى‌گفتند. اینها با سبک هندى خیلى مخالف بودند. البته شعرهایشان هرگز به پایه‌ى شعراى سبک هندى هم نمى‌رسد - فاصله خیلى زیاد است - لیکن مخالف بودند. از آن زمان ترویج شد که دوره‌ى صفویه، دوره‌ى انحطاط شعر است! نه؛ شاعر بزرگى مثل صائب، متعلّق به دوران صفویه است. شعرایى مثل کلیم، مثل عرفى، مثل طالب آملى، متعلّق به دوران صفویه‌اند. شعرایى که در همه‌ى طول تاریخ شعر، ما نظیرشان را کم داریم، در دوره‌ى صفویه بوده‌اند. نصرآبادى در «تذکره‌ى نصرآبادى»، در زمان خودش در اصفهان، نزدیک به هزار شاعر را اسم مى‌آورد و شرح حالشان را مى‌نویسد. شهرى مثل شهر اصفهان با هزار شاعر! البته شعراى خوب، نه شاعر جفنگ‌گو! شعرهایشان هست، تذکره‌ى نصرآبادى هم موجود است. ما کِى و کجا چنین چیزى داشتیم؟
در فلسفه، ملاصدرا، بزرگترین فیلسوف همه‌ى تاریخ فلسفه‌ى اسلامى، متعلّق به زمان صفویه است. میرداماد، مربوط به زمان صفویه است. فیض کاشانى - عارف معروف - مربوط به زمان صفویه است. لاهیجى - متکلّم و فیلسوف معروف - متعلّق به زمان صفویه است. این چه حرفى است که زمان صفویه، دوره‌ى انحطاط شعر است؟ نخیر؛ اتّفاقاً دوران صفویه، دوران شکوه و اوجِ ادب و هنر است. البته ادب به معناى شعر، نه نثر. نثر هم خوب است، اما آن‌چنان اوجى ندارد. بهترین کاشیکاریها و بهترین معماریها، متعلّق به دوران صفویه است. شما در طول تاریخ، مثل مسجد شیخ لطف‌اللَّه - در یک مقوله - مثل میدان نقش جهان اصفهان - در یک مقوله - مثل آن ساختمانها - در مقولات دیگر - نمى‌توانید پیدا کنید؛ مگر خیلى کم. اینها متعلّق به دوران صفویه است.
البته صفویه شعرا را به دربار نمى‌بردند، تا به آنها پول بدهند؛ ولى واقعاً نمى‌خواهم از صفویه دفاع هم بکنم. ما با همه‌ى شاهها بدیم. شاه بد است. اصلاً شاه نمى‌تواند خوب باشد. ملوکیّت بد است. ملوکیّت، به معناى مالکیت است. آن کسى که خودش را مَلک مى‌نامد - یعنى پادشاه - مالکیتى نسبت به مردم و به اصطلاح رعیت خودش براى خود قائل است. در اسلام اصلاً ملوکیّت مردود است. آن روز در نماز جمعه هم گفتم که خلاقت و ولایت، نقطه‌ى مقابل ملوکیّت است. پادشاهان صفویه هم پادشاه بودند و ما اصلاً نمى‌توانیم از آنها دفاع کنیم؛ اما از لحاظ تاریخى، این حرف، حرف غلطى است که ما بگوییم در دوره‌ى صفویه، شعر و ادبیّات، تنزّل و انحطاط پیدا کرده است. من مى‌بینم که هنوز هم به تبع همان دوران، در تلویزیون و رادیو و این‌جا و آن‌جا، گاهى همین مطالب را مى‌گویند. نخیر؛ دوران صفویه، دوران انحطاط نیست. بعد از حافظ، هیچ غزلسرایى به عظمت صائب نیامده است. بعد از رودکى، هیچ شاعرى به تعداد صائب شعر نگفته است؛ دویست هزار بیت شعر دارد. البته شاعرِ حسابى که بشود روى شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد، مورد نظر است، والّا شاعران جفنگ‌گو هرچه بخواهید، مى‌گویند. هیچ شهرى به قدر اصفهان، در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است. این چه حرفى است؟!
على‌اىّ‌حال، ارتجاعِ روشنفکرى این است؛ یعنى برگشتن به دوران بیمارى روشنفکرى؛ برگشتن به دوران بى‌غمى روشنفکران؛ برگشتن به دوران بى‌اعتنایى دستگاه روشنفکرى و جریان روشنفکرى به همه‌ى سنّتهاى اصیل و بومى و تاریخ و فرهنگ این ملت. امروز هر کس این پرچم را بلند کند، مرتجع است؛ ولو اسمش روشنفکر و شاعر و نویسنده و محقّق و منتقد باشد. اگر این پرچم را بلند کرد - پرچم بازگشت به روشنفکرى دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصیات و با جهتگیرى ضدّ مذهبى و ضدّ سنّتى - این مرتجع است؛ این اسمش ارتجاع روشنفکرى است.
شما دانشجویان، خودتان جزو قشرهاى روشنفکرید. روی این موضوع باید فکر و کار کنید.
?سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه تهران 77/2/22

نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17