سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دیگر آسمان را نخواهی دید! - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*علیرضا داداشی
بیوتن، جدیدترین رمان رضا امیرخانی به تازگی به چاپ سوم رسید. به این بهانه نگاهی اجمالی بر این اثر انداخته‌ایم. رضا امیر خانی نویسنده باهوشی است، او با انتشار آثاری چون «ارمیا» و «منِ او» توانست جایگاه خود را در میان اهالی حرفه‏ای ادبیات داستانی باز کند. این نویسنده خودش در جایی گفته‏ که اگر روزی کتاب‌هایم نفروشند، سراغ شغل اصلی‌ام می‌روم. (نقل به مضمون) اما همان زمان با تمام حس خوبی که به او و آثار او در جامعه وجود داشت بسیاری از دوستدارانش کمی نگران  شدند.
نگران از این حیث که بعضی از نویسندگان ایرانی استعداد عجیبی دارند که یک شبه ره صد ساله بروند و  یک شبه راه رفته را به عقب برگردند که خوشبختانه در مورد امیرخانی  این مسأله اتفاق نیفتاد.
جدای از تمام این نگرانی‌ها، یک ویژ‌گی دیگر در امیرخانی هست و آن این‌که آثارش ـ از «ارمیا» گرفته تا «من او»، «داستان سیستان» و همین اثر آخری، «بیوتن» به حدی افراطی شخصی‌اند که این مسأله در سفرنامه ـ داستان «داستان سیستان» بیش از دیگر آثارش نمود دارد.
به نظر می‏رسد که امیرخانی می‌بایست از اثرش جدا می‌شد و اجازه می‌داد خواننده خودش از وقایع نتیجه‌گیری کند زیرا در «بیوتن» ماجراها و وقایع داستان نیستند که اثر را هدایت می‌کنند بلکه داستان به شدت توسط نویسنده‌ به سمت و سویی می‌رود که صرفاً مورد نظر اوست.
خصوصاً رمان‌نویس، آینه‌ تمام نمای اندیشه‌ اوست اما هنرمند واقعی کسی است که عقاید شخصی خود را به قدری در لایه‌های پیچیده‌ اثرش پنهان ‌می‌کند که کشف و تفسیر آن نیاز به واکاوی خواننده‌های حرفه‌ای و منتقدان ریزبین و نکته سنج دارد. در یک جمله باید گفت راز ماندگاری و تأثیرگذاری یک داستان، در درونمایه‌‌ جهان‌شمول و دغدغه‌های انسانی آن است. از این رو، هر قدر نویسنده بتواند اثر خود را به این سمت هدایت کند با اقبال بیش‌تری از جانب مخاطب مواجه خواهد شد.
 شاید به همین دلیل باشد که احساس می‌شود آثار امیرخانی (خصوصاً همین «بیوتن») تا حد زیادی شعاری‌اند. جالب این‌که خود او نیز بارها در این اثر روایت را رها می‌کند و اذعان می‌کند که در حال شعار دادن است، ساختار و زبان این اثر نیز این امکان را به او می‌دهد که از طرف سهراب و یا خود نویسنده‌اش، جا به ‌جای رمان تذکر بدهد و اعتراض کند که «شعار نده» و یا «شعاری شد» و... . نویسنده در همان صفحات ابتدایی داستان تکلیف خود را با خواننده روشن می‌کند. زمانی که ارمیا و آرمیتا به اتفاق خشی از فرودگاه «جی اف کی» به منطقه‌ منهتن نیویورک می‌رسند، آسمان‌خراش‌های این قسمت از شهر، دید ارمیا را کور می‌کنند؛ به گونه‌ای که او از آسمان به جز نواری باریک چیز دیگری نمی‌بیند. ارمیا به دلیل نور کم، احساس می‌کند وقت زوال آفتاب فرا رسیده و نمازش در حال قضاست؛ غافل از این‌که ساعت، 2 بعدازظهر است! همان‌جا ارمیا با خود واگویه می‌کند: «...و دیگر آسمان را نخواهی دید.» به این معنی که خواننده‌ محترم، حواست باشد تو را آورده‌ام جایی که به واسطه‌ پول و قدرت و فساد، خبری از خدا در آن نیست و مردم آن راهی برای رستگاری و درک آسمان ندارند. اما ای کاش نویسنده به جای این‌که شخصیت‌های خود را محدود کند به خشی، آرمیتا، جانی و سوزی، کمی هم وارد زندگی شهروندان آمریکا می‌شد، مثلاً  شخصیت‏های «اسپنسر» و همسر باردارش می‌توانستند عناصر مناسبی برای این ورود باشند، که نیستند و به همین دلیل هم احساس می‏شود «بیوتن» در حدی اغراق‌آمیز از زندگی واقعی تهی است.
نگاه شخصی، به شکل‌های مختلف در اثر نمود دارد. در جایی از رمان (صفحه‌ی 107ـ 111) وقتی که «ارمیا» در کاندو «آپارتمان» آرمیتا جا گیر می‌شود، یک‌باره نویسنده روایت را قطع می‌کند تا از خواننده برای ادامه‌ سرنوشت ارمیا کسب تکلیف کند(!) در عین حال 5 پیش‌فرض برای ادامه‌ داستان پیشنهاد می‌کند، واقعاً معلوم نیست هدف نویسنده از این کار چیست، گویی او نگران است که روایت سرراست و خطی داستان، خواننده را از پی‌گیری آن منصرف کند و از این رو خود وارد گود می‌شود تا بگوید «خواننده‌ گرامی، فکر نکن داری سفرنامه می‌خوانی» این داستان به ظاهر خطی و یکنواخت ممکن است در صفحات بعد هیجان بگیرد و تو را به پی‌گیری آن ترغیب کند. امیر خانی باز در جایی دیگر از طراح جلد کتابش نام می‌برد که اسم او را با نام معلی بر پیشانی کتاب نوشته است، گویی نویسنده با توجه به بار مذهبی خط معلی می‌خواهد نوعی تقدس به کارش بدهد و اذعان کند که اثرش، به نوعی بیانیه‌ و مانیفست عقیدتی اوست، از این رو با این شگرد(؟) صراحتاً اعلام می‌کند نه تنها ناشر را در انتخاب رسم‌الخط شخصی‌اش مجاب کرده، بلکه هدایت طراح جلد کتاب را نیز بر عهده گرفته تا از این رهگذر روایت داستان را به درونمایه اثر نزدیک کند.
 نگاه شخصی افراطی که پیشتر به آن اشاره شد به این دلیل است که ما همه چیز را از منظر نویسنده می‌نگریم، او ما را به جایی می‌برد که خود می‌خواهد. اگر در صحنه‌ بسیار خیره‌کننده‌ کازینوی صحرا حیرت زده می‌شویم و همانند خشی، آرمیتا و دیگران زمان را از یاد می‌بریم، یادمان هست که نویسنده‌ای شانه به شانه‌ ما ایستاده و وقایع را کارگردانی می‌کند. اگر در شب بی‌سحر «دیسکو ریسکو» نظاره‌گر فروپاشی اخلاقی امثال سوزی هستیم، امیرخانی را می‌بینیم که در هیأت ارمیا گوشه‌ای از دیسکو نشسته و با خود می‌جنگد(راستی، چرا شخص معتقدی مثل ارمیا حاضر نیست محل ارتکاب گناه را ترک کند و مانند یک انسان مسخ شده، گوشه‌ای از دیسکو می‌نشیند و آن‌گونه ترحم برانگیزانه، خود را محاکمه می‌کند؟). در این صحنه نیز حضور نویسنده را کنار خود احساس می‌کنیم و البته نویسنده در سراسر داستان خود را به اثرش سنجاق می‌کند تا پیام مورد نظرش را به خواننده القا کند، در حالی که می‏توانست درونمایه‌ سقوط را جور دیگری به خواننده القا کند.
به نظر می رسد که امیرخانی می‌بایست از اثرش جدا می‌شد و اجازه می‌داد خواننده خودش از وقایع نتیجه‌گیری کند، زیرا در «بیوتن» ماجراها و وقایع داستان نیستند که اثر را هدایت می‌کنند بلکه داستان به شدت توسط نویسنده‌ به سمت و سویی می‌رود که صرفاً مورد نظر اوست.
اشاره به این مسائل البته به معنای نفی نقاط قوت رمان نیستند، اما یک خواننده‌ حرفه‌ای نمی‌تواند دیالوگ‌های استادانه، چند موقعیت‌ قوی داستانی، توصیف‌ها و صحنه‌پردازی‌های خیره‌کننده و نگاه تیزبین امیرخانی را در این رمان خوش ساخت نادیده بگیرد.?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20