سفارش تبلیغ
صبا ویژن


فرهنگ و تمدن - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*شهید سید مرتضی آوینی


انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می‏آید، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر، «علت دفعی بودن تغییر» را. «تغییر« لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد« است متحول، و درست خلاف آنچه می‏پندارند، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می‏گذرم چرا که فرصت بسیار می‏خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی‏توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول، و بشر در پیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می‏کند.گر منتسب است به مولایمان علی(ع) که فرموده »اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر... «این سخن فقط استعاره‏ای ادبی نیست. تأویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لایتناهی گسترده‏است. مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا در هم می‏ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تحولات درونی بشر است.
نباید پنداشت که بشر از سر صدفه در یکی از سیارات یکی از منظومه‏های خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم، سیر تحولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی می‏گذرد بی‏‏عتناست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی‏یابد، نباید بینگارد که چنین رابطه‏ای وجود ندارد .
عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی »که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است«قیامت صغرا نیز واقع می‏شود و همه عالم هستی در هم می‏ریزد و نظام دیگری به خود می‏گیرد، و از همین جاست. یعنی هنگامی جهان به مقصد می‏رسد که آدم “در مقام کلی“ خود به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید، که آن خرافه‏ای بیش نیست .
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی‏دانم بدون تفکر و تأمل در «طرح کلی عالم» چگونه می‏توان به حقیقت رسید. مورچه‏ای که تلاش می‏کند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تأمل می‏کند و نه خود را می‏شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می‏اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می‏دارد که او روحاً امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسماً به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی‏توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.
خلاف تفکر علمی جدید، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه‏ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می‏پرورد. یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می‏گفتند که زمین مرکز عالم است، این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند. «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه، با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تأویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان می‏گیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می‏تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟ این عقل جدید چگونه می‏تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی‏دانم انسانی که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی‏کند، چگونه می‏خواهد معانی جنگ‏ها و صلح‏ها و تحولات تاریخی و انقلاب‏ها را دریابد؟ و به راستی من نمی‏دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می‏خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد... معنا کند؟
حقیقت آخرین چیزی است که بشر ”در مقام کلی خویش“ به آن خواهد رسید و بنابراین، »حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با »وضع موجود» مخالفتی نمی‏کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می‏مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی‏شود و به آنچه دارد بسنده نمی‏کند، چرا که از وضع موعود صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند دست از تلاش بر نمی‏دارد. آیه »یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه« تاویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان «لقای حقیقت» است. چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.
آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده‏ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست، من تصور می‏کنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.
پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته‏اند و این نه فقط به آن علت است که در عصر جاهلیت، بشر مستغرق در ظلمات بیش‏تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود قابلیت هدایت نمی‏یابد و اصلاً حکمت وجود شیطان در قصه آفرینش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی‏بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد، او قابالیت «تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی‏کرد. »انا لله و انا الیه راجعون«، «دایره کاملی» است که عالم هستی را معنا می‏کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می‏کند مجموع تحولات تاریخی است که از حجت اول تا حجت آخر روی می‏دهد.
از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پبدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد. تعبیر »دهکده جهانی» نشان می‏دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است باید همه بشریت را شامل شود که خواهد شد. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از آسمان معنوی هبوط خواهد کرد-که کرده است- و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران- که ام القرای معنوی سیاره زمین است -این عصر نیز اغاز شده و می‏رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.
این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می‏خواهند با نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی‏راهه‏ها و کژراهه‏ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده‏است و او می‏رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند، به مصداق »نسوا الله فانسیهم  انفسهم« خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت، می‏رود تا خود را باز یابد.
فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی از میان سیاستمداران آمریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب‏ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان‏ها به غایت خلقت خویش واصل شوند، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده  به مدد علم تکنولوژیک  بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، آخرین مقاتله ما -به مثابه سپاه عدالت - نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است. اگر چه این یکی نیز و لو «هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.
?
مقاله ای از کتاب آغازی بر یک پایان، سید مرتضی آوینی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:55 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*وحید نصیری کیا


اشاره:
متفکری گفته است؛»پرسش تقوای تفکر است.« گاه تصور تفکر بدون پرسش محال به نظر می‏رسد. و شاید هم این چنین باشد. به هر حال هیچ‏گاه ‏واهمه‏ای از رها ماندن پرسش در ذهن مخاطب نداشته‏ام-و چه بسا سعی‏ام بر این بوده‏است. که از این طریق است که می‏توان به نتیجه‏ای مقبول دست یافت. لیکن تفاوت پرسش با شبهه را نیز نباید از یاد برد.
?
تکنولوژی چیست؟ یکی می‏گوید وسیله‏ای است برای هدفی. دیگری می‏گوید یک فعالیت انسانی است. این دو تعریف به یکدیگر تعلق دارند. زیرا وضع هدف و کاربرد وسایل مناسب برای رسیدن به آن فعالیت انسانی است. تکنولوژی مجموعه‏ای از اشیاء و افزار ساخته شده و به کار رفته و همچنین هدف و نیازهایی است که آنها را برآورده می‏کنند. اصلاً تکنولوژی خود یک وسیله‏ است، یا به زبان لاتین، یک instrumentum، است. بنابراین می‏توان این تعریف و تصور رایج از تکنولوژی را تعریف ابزاری و انسان‏مدار تکنولوژی خواند. چنین تعریفی مستلزم آن است که تکنولوژی صرفاً اختراعی «فاعلی» باشد و به مثابه ابزاری خنثی عمل کند. اگر چه این تعریف درست-یا صحیح- است لیکن هنوز حقیقی نیست.
امر صحیح تنها به معنایی محدود از «حقیقت» اشاره دارد. این تعریف اگرچه تعریفی رایج است لیکن سطحی است و مانع پرسش و تفکر درباره ماهیت تکنولوژی می‏شود.
تعریف دیگری از تکنولوژی وجود دارد که از تخنه یونانی(techné) سرچشمه می‏گیرد. تخنه به فعالیت و مهارت‏های صنعتگر و هم به هنرهای دست و سر اطلاق می‏شود، و در عین حال با ساختن خلاق(poiésis) هم مرتبط است. برای یونانیان تخنه نوعی تولید(یا فرآوردن) بود که این نیز نوعی دانش به شمار می‏آمد.
در تعریف سوم و نهایی، تکنولوژی تبدیل می‏شود به نحوی از حقیقت، نحوی از انکشاف. تکنولوژی در اساس به نحوی معین جهانی را منکشف می‏کند. ماهیت تکنولوژی به ما امکان می‏دهد تا به نحوی معین جهان را ببینیم، به آن نظم ببخشیم و با آن نسبت برقرار کنیم. طبیعت تبدیل می‏شود به ذخیره ثابت-یا منبع ذخایر. این نحوه نسبت برقرار کردن با جهان، تبدیل می‏شود به نحوی غالب و اصلی درک جهان. و با این نحوه درک از جهان است که عصر تکنولوژیک پدید می‏آید.
در همه اعصار و سرزمین‏ها بشر از وسایلی در طول زندگی خود بهره می‏برده است، لیکن هیچ‏گاه به شیوه ساخت و استفاده از آنها لفظ علم اطلاق نمی‏کرده است و هر قدر هم در وضع آنها بهبود حاصل می‏شده در حد همان صنف و صنعت باقی مانده و به حوزه علوم وارد نمی‏شدند.
بسیاری کوشیده‏اند توفیق و پیشرفت انسان در عصر جدید را در ادامه تلاش نوع بشر در تسخیر طبیعت جلوه دهند و جامعه امروزی را تحقق سودای بشر در دوران گذشته تعبیر کنند. بدین منظور هم تاریخی نگاشته‏اند از سیر تطور و پیشرفت ابزار از عصر سنگ و آهن و ... .
برای بسیاری از ما-و شاید هم همگان- مسلم و پذیرفته شده است که پیشرفت علم موجب پیشرفت تکنولوژی شده است و تکنولوژی حاصل فیزیک جدید است که کاربردی شده‏است. فیزیک و امثالهم به دنبال چیزی بوده‏اند مانند حقیقت؛ که در مسیر کاربردی کردن آنها تکنولوژی جدید پدید آمده است. این تصور وابسته به آن است که بپذیریم علم نسبت به تکنولوژی مقدم بوده است.
با در نظر گرفتن ماهیت تکنولوژی(1) - نحوی انکشاف طبیعت به عنوان منبع ذخیره انرژی- و نسبتی که با جهان برقرار می‏کند، علم تبدیل می‏شود به وسیله معرفتی که منشأ قدرت ماست و خصلتی بیکنی پیدا می‏کند. تکنولوژی(2)، همچون انکشاف جهان به عنوان منبع لایزال، شرط و بنیاد وجودی علم جدید است.
ساعت که اختراع آن از قرن نهم و دهم آغاز شد و در سال‏های 1500م همه‏جا گیر و همه‏گیر شد، ادراک آدمی را از زمان زیر و رو کرد. همچنین اختراع عدسی در 1050م و تکامل آن و تولید میکروسکوپ و تلسکوپ در سال 1600م فهم و تصور انسان را از مکان و دوری و نزدیکی تغییر داد. جستجو برای نیرو، در قرون وسطا، باعث می‏شود که هر منبع ممکنی مورد بررسی قرار گیرد. اختراعات موجود در سرزمین‏های بیگانه به سرعت، به طرق جدید مورد آزمایش قرار می‏گیرند. برای آنان امری مفروض و بدیهی بود که بشر با خدمت کردن به خود از طریق تسخیر تکنولوژیک طبیعت به خدا خدمت می‏کند. درست به خاطر اعتقاد بشر قرون وسطا به این امر، آنان دسته دسته و با علاقه شدید وقت خود را صرف روند اختراع می‏کردند.
علاوه بر آنکه ماهیت تکنولوژی بر علم جدید مقدم است، با توجه به اینکه پیشرفت علوم تجربی وابستگی شدیدی به ابزارآلات آزمایشگاهی داشته است، انقلابی تکنولوژیک درست قبل از شروع دوره تاریخی جدید-و پیش از وقـوع انقلاب صنعتی- روی داده است(3).
در مجموع می‏توان گفت که علم جدید، علم تکنولوژیک است و در ارتباط بی‏واسطه با تکنولوژی است که پدید آمده است. نوعی تلقی تکنولوژیک از جهان انسان را بر آن داشته است تا در برابر جهان به عنوان مجموعه از نیروهای محاسبه‏پذیر بایستد، آنها را محاسبه کند و تلاش کند آن را به عنوان منبعی از انرژی به سیطره خود درآورد. این طرز برخورد طی مدت مدیدی-قریب به هزار سال- تبدیل به نوعی جهان‏بینی و زیست-جهان برای بشر غربی(4) شده است. تکنولوژی درست مانند عینک است: آنان که توسط آن می‏بینند و به آن خو گرفته‏اند دیگر آن را نمی‏بینند. به این ترتیب، ما نتوانسته‏ایم آنچه را نزدیک‏ترین و آشناترین چیز به ما بوده‏است، ببینیم. لیکن آنچه ما نتوانسته‏ایم ببینیم امری اساسی از آب درآمده است، شاید اساسی‏ترین امر در مورد نحوه‏ای که جهان را می‏بینیم. درک تکنولوژیک جهان، آن را در حجاب فرو برده است و انسان دیگر جهان را «آنگونه که هست» درک نمی‏کند.
?
در اینجا این پرسش مطرح است که «ما چه نسبتی با این عالم تکنولوژیک داریم؟». در اینجا «ما» دارای چند عنصر اساسی و سرنوشت ساز در پاسخ به این پرسش است: 1. دینداری 2. تمدن‏سازی 3.آخرالزمانی و زمینه‏سازی ظهور. ضریب و اعتبار و موضع ما نسبت به این عناصر به شدت تعیین کننده خواهد بود.
دین در اروپا در زمان ظهور و بروز نگاه تکنولوژیک به عالم فاقد بنیان‏های تئوریک توحیدی و نقش اجتماعی(5) بود. علاوه بر آنکه به شدت یونان‏زده و یهودی‏زده نیز بود. در صورتی که اسلام در مقایسه با مسیحیت در وضع کاملاً متفاوتی قرار دارد. علاوه بر داعیه اسلام مبنی بر اداره زندگی اجتماعی مردمان(6)، در حوزه فردی نیز نوعی جهان‏بینی توحیدی به فرد تعلیم می‏دهد. علاوه بر آنکه تصوری که یک مسلمان از مرگ و حیات اخروی دارد با یک انسان پرورش یافته در جهان تکنولوژیک متفاوت است؛ همچنین نگاه او به آسمان و زمین و اطرافش کاملاً متفاوت است. علی‏رغم تلاش روشنفکران-اعم از دینی و لائیک- هنوز نتوانسته‏اند از قدرت دین در جامعه ایرانی بکاهند و هنوز دین است که زمام اندیشه اکثریت مردمان را در دست دارد. پس باید مشخص کنیم که از جایگاه یک عالَم دینی می‏خواهیم این نسبت را بررسی کنیم یا یک عالَم ضددینی؟
انقلاب اسلامی از بدو پیروزی-وچه بسا پیش از آن- داعیه‏ای جهانی داشته است. بدیهی است در صورت جهانی شدن تمدنی باید شامل عناصری اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مخصوص خود را داشته باشد، تا احتمالاً تمدن‏های دیگر نتوانند به معارضه و نابودی آن برخیزند. اینکه آیا ما چنین موضعی داریم یا خیر، پاسخ به این نسبت متمایز خواهد بود.
افقی که با ظهور انقلاب اسلامی فراروی متفکران مسلمان گشوده شد، نقش این انقلاب فکری-فرهنگی در جهت زمنیه‏سازی ظهور است. نقشی که این انقلاب در جهت ایجاد طلب همگانی در سطح جهان دارد. علاوه بر آن، این نقش آخرالزمانی ارتباط نزدیکی با عنصر تمدن سازی دارد که شرح آن مجال دیگری می طلبد. 
?
پی نوشت:
1.تعریف سوم از کنولوژی که در ابتدای مقاله به آن اشاره شد.
2.تکنولوژی با حروف ایرانیک در ادامه متن به مفهوم ماهیت تکنولوژی و تعریف سوم از آن اشاره دارد.
3.برای مثال؛ اختراع ساعت و میکروسکوپ که نقش مهمی در تحقیقات علمی داشته‏اند و در بالا به آن اشاره شد.
4.منظور از بشر غربی، بشری است که با این نوع نگاه گذران عمر کرده است.
5. نه آنکه چنین پایگاهی نداشت. بلکه قدرت ایستادگی و دوام نداشت. شرح این سخن نیازمند فرصت کافی است.
6. با توجه به آنکه اسلام دارای معارفی در حوزه‏های مختلف سیاسی، اقتصادی و ... است.




نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:54 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*محمد سعید فخیم جو



مظاهر و صورت تمدن غرب، ظاهری فریبنده و مطلوب دارند. پیشرفت های علمی و تکنولوژی تا به آنجا پیش می روند که هر انسانی را برای دست یابی به آن همچون تشنه ی در جستجوی آب به تکاپو می اندازد. و شاید همین ظاهر فریبنده است که باعث می شود عده ای تنها راه رسیدن به تعالی را عبور از مسیر غرب برای رسیدن به پیشرفت می دانند. غافل از اینکه هر «تمدنی» ریشه در «فرهنگی» دارد که بر آن حاکم است و این فرهنگ نشأت گرفته از نوعی «تفکر» و نگرش به جهان است و چگونگی دیدن و اندیشیدن در مورد هستی (جهان بینی)، هدف و مطلوب را ایجاد می کند.
آنان که اصرار به حرکت در مسیر غرب دارند باید بدانند که این مسیر به مطلوب و مقصود ساخته تفکر غربی ختم می شود. هر چقدر هم که سعی شود ظاهرش را اسلامی و شرعی کنیم، خود را فریب داده ایم. زیرا این دو اندیشه از ریشه با هم در تضادند؛ تمدن و فرهنگی که ناشی از تفکر امانیستی(انسان محوری) است. انسانی که علم را مطلوب خود ساخته، پیشرفت علم در دستان چنین تفکری منتهی به ساخت بمب اتم می شود، سلاحی علیه خود انسان!؟
این مقاله نگاهی بسیار گذرا و اجمالی است به کتاب استراتژی انتظار نوشته اسماعیل شفیعی سروستانی، کتابی که به چگونگی حرکت انقلاب اسلامی از ابتدا تا به امروز و بایدها و نبایدهای پیش روی آن برای نزدیک شدن به هدفش، آنگونه که متناسب با تفکر آن می باشد، می پردازد:
طی چهارصد سال گذشته، جهان شاهد دو انقلاب بزرگ بوده است که یکی سیر تحولی خود را طی کرده و دیگری در گذار از مراتب خود درگیر شرایط و حوادث روزگار می گذراند. انقلاب اول، »انقلاب کبیر فرانسه« بود، که به دنبال نهضت های روشنگری، اصلاح دینی و امانیسم، اروپا را در خود فرو برد. اما انقلاب دوم، »انقلاب اسلامی ایران« است. وجه اشتراک این دو انقلاب و تمایز این دو با سایر دگرگونی های بزرگ در رجوع بنیان گذاران و رهبران آن ها بر یک »نگرش کلی و ویژه« به عالم بود؛ یعنی این دو مبداء تفکری نو و آرمانی جدید را به جهان عرضه کردند.
وجه تمایز تمدن های بزرگ خاستگاه »فرهنگی« آن هاست، دریافتی درباره انسان، جایگاه او، نقش و نحوه حضورش و بالاخره نسبتی که با جهان مادی و خالق هستی پیدا می کند.
به عبارتی سه موضوع اصلی تفکر (همان نگرش کلی نسبت به جهان یا جهان بینی) که نتیجه می دهد فرهنگ را که آن نیز روح حاکم بر تمدن است، با ارتباطی طولی همه وجوه آشکار و پنهان حیات آدمی را در برهه ای خاص از تاریخ می نمایانند.
از همین روست که می توان گفت که غرب سیر تحولی خود را پشت سر گذاشته، چون با بروز همه مایه های نظری خود و بسط آراء اهل نظر در هیأت ادب و فرهنگی فراگیر و بالاخره تمدنی پر سر و صدا به آخرین مرحله از سیر تکوینی خود رسیده و امروزه غرب سعی در به تأخیر انداختن مرگ محتوم خود دارد. و اهل ادب و فرهنگ بعد از چندی مهیای عهدی که مبداء تفکری جدید باشد می شوند تا تمدنی متفاوت را خلق کند.
انقلاب ایران زمانی رخ داد که انقلاب اول، آخرین مرحله حیات خود را پشت سر می نهاد.
جدال و رویایی این دو انقلاب قبل از صحنه ی تمدن و فرهنگ در ساحت »نظر« بود. انقلاب غربی با قطع ارتباط از معنویت و رویکردی مادی به جهان و در نقطه مقابل تفکر انقلاب اسلامی که بنیان آن مبتنی بر دینی آسمانی و رویکردی معنوی به جهان بود.
سیر تحولی انقلاب ایران را می توان در چهر حرکت یا جهار مقطع بررسی کرد:
حرکت اول: سال ها پیش از پیروزی انقلاب بستر و زمینه وقوع آن آماده شده بود. استبداد سلسله پهلوی و سلطه استکبار بر کشور باعث بروز تدریجی نوعی آگاهی در میان مردم بود. وضعیتی که در آن همه خواهان تغییر در وضع موجود و رسیدن به تفکری نو بودند. در این میان نقش جوانان پر رنگ تر از همه بود. وقتی جوانی در خدمت آرمانی بزرگ قرار گیرد همه هم و مقدوراتش را تقدیم آرمان می کند.
سیر صعودی نهضت از همین جا آغاز می شود و طی 15 سال حرکت در بهمن 57 به ثمر نشست.
حرکت دوم: پس از پیروزی انقلاب آرمانی که تا این زمان در دوردست تصور می شد تحقق یافته بود. در چنین وضعیتی جمله مردم متذکر مبانی نظری حرکت نیستند. حرکت دوم بر خلاف تصور سخت تر از حرکت اول است، در حرکت دوم بنا بر ساختن نظامی بر اساس آرمان تحقق یافته (همان مبانی نظری) در میان انبوهی از مشکلات است. در این جا دو مسئله مهم قابل توجه است:
1. فقدان طرح مدون و مورد نیاز برای بنای ساختمان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی کشور مبتنی بر نظام نظری مطلوب.
2. کاهش انرژی و قدرت آرمانخواهی به دلیل تحقق آنچه که طی حرکت اول در آرزوی همه جوانان بود.
به تدریج رابطه آرمان و آرمان خواه دگرگون شد و جماعتی که خود را وقف آرمان کرده بود حال، آرمان را در اختیار آورده بود و خود را طلبکار آن می دید. و این جاست که سیر صعودی حرکت، تبدیل به حرکتی ثابت و حتی رو به افول می شود.
آنچه انقلاب اسلامی آورده بود در وضعی اجمالی و مبهم مانده بود و تا بروز و ظهور تفصیل یافته آن راهی دراز در بیش بود. «تفکری که می بایست مبدل به فرهنگی فراگیر شود و بر شالوده هایش اساس تمدنی دیگرگون شکل یابد» و این کار نیازمند فعالیت و توجه بسیار و زمانی طولانی بود همانگونه که انقلاب اول برای تثبیت خود 200 سال صبوری کرد.
حرکت سوم: وقوع جنگ تحمیلی عامل تحرک جدیدی شد برای خروج از حرکت ثابت و ایجاد آرمانی جدید برای حرکت صعودی. جنگ در سینه جوانان آتش آرمانی دیگر را روشن نمود. جنگ به صورت طبیعی و متأثر از انقلاب اسلامی موجب بروز فضایی شد که عموم مردم به تدریج با فرهنگ انقلاب آشنا شدند.
اما پایان جنگ باب این مدرسه بزرگ را بست و همه دانش آموختگان آن را راهی شهرها ساخت. با انگیزه ای قوی برای بنای شهرهایی هماهنگ با آنچه طی این هشت سال تجربه کرده اند.
 حرکت سوم در ایران به «دوران سازندگی» شهرت گرفت و مشخصه بارز آن احساس تند در میان مدیران اجرایی کشور بود. و احساس نیاز به برنامه و طرحی کلان برای سازماندهی تمامی مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور که به دلایل مختلف مورد غفلت (هفت غفلت بزرگ در فصل های بعدی کتاب تشریح شده) واقع شد.
در این زمان انقلاب در کشاکش تمنای دو گروه ماند: جمعیتی که میل به ارتقاء آن را تا آخرین مرحله داشتندو جمعیتی که با ترسیم و یژگی ها و برشمردن مواهب عالم غربی (گاه به اسم دین و انقلاب) برای افول آن کوشیدند. و این در حالی است که انقلاب ایران با غرب اختلافی بنیادین در اساس دارد.
اما در این میان کودکان و نوجوانان نسل دوم پا به عرصه می گذارند و سال های اولیه زندگی خود را در مدرسه و روی خط افق سپری می کنند. جایی که نظام آموزشی در تلاش آموخته کردن آنان با انقلاب و جنگ و از سوی دیگر ارائه چهره ای منفور از سال های پیش از انقلاب بود، باران شدیدی از اطلاعات بی هیچ فرصتی برای مطالعه و کندو کاو عمیق در باره اش. غافل از آنکه پس از  بهمن 57 انقلاب وجه آرمانی خود را از دست داده است و آنچه برای نسل اول آرمان محسوب می شد حال که تحقق یافته نمی توانست ضرورتاً برای نسل دوم آرمان باشد و نسل جوان به اقتضای سن و طبیعتش در جستجوی آرمانی در دور دست بود.
عدم توانایی در عرضه یک آرمان نو موجب شد تا ناخودآگاه رسیدن به مدینه غربی در هیأت آرمان مطلوب جلوه کند. و غرب که دریافته بود بنیاد گرایی اسلامی بنیاد فرهنگ و تمدنش را نشانه رفته در سه جبهه مدنیت، فرهنگ و تفکر وارد عمل شد. و ما در برخورد با غرب بیشترین هم خود را مصروف لایه میانی (فرهنگ و اخلاق) آن هم در صورت بیرونی و ظاهری آن ساختیم و از دو وجه دیگر غافل شدیم و از همین رو بیشترین تصمیمات متوجه نفی صورت فرهنگ غرب شد(موضوعاتی چون بی حجابی، روابط دختر و پسر و ...) در حالی که همه تلاش مسؤلان اقتصادی و شهرسازی و ... صرف الگوبرداری از تمدن غربی شد.
ما با غرب در جبهه مدنیت رویارو نشدیم بلکه آن را پذیرا شدیم و تلاش کردیم نیل به آنرا مشروعیت داده و حتی در زمره اهداف انبیا و انقلاب اسلامی قلمداد کنیم. و تنها عیب آن را متوجه برخی ابتذالات اخلاقی نظیر مشروبات الکلی و سکس و ... سازیم تا با برطرف شدن این عارضه دیو مسلمان شود. امابه راستی ابتذال، عارض به تمدن غرب بود یا ذاتی آن؟
حرکت چهارم: طی چهار پنج سال اخیر جمعی از طلاب، علما و پژوهشگران بنای مطالعه در مباحث نظری و فلسفی و کلامی غربی را گذارند اما هیهات که این کار با تأخیری 20 ساله شروع شد و صورتی سازمان یافته به خود نگرفت تا تبدیل به طرحی کلان و جامع شود. حرکت چهارم، گام اول از وظیفه بزرگ به تأخیر افتاده است.
گذار از جذابیت تمدن غرب بیش از آنکه نیازمند متشابه شدن به قوم غربی در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باشد، نیازمند امری متفاوت و آرمانی دیگرگون اما از جنس »انقلاب، شیعه و جنگ« است. که این آرمان گره خورده با مفهوم انتظار(که آرمان ساز است) می باشد. و گرنه مدینه انقلابی بدل به شهری کاملاً فرنگی می شود با تابلوهای رنگین سبحان ا... و الحمد ا... .
?
برگرفته از کتاب استراتژی انتظار، اسماعیل شفیعی سروستانی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:53 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27



*وحید نصیری کیا
نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن چنان ما را محاصره کرده‏اند که اصلاً تصور دیگری از حیات بشری، جز این که هست نداریم. کودکان در میان خانواده‏های متولد می‏شوند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از زندگی بشری را ضرورتآً پذیرفته‏اند. رسانه‏های جمعی هرچند با شبکه‏های مختلف یک پیام واحد جهانی را به جذاب‏ترین صورت ارائه می‏دهند. کودکان چنان آموزشی از سوی این رسانه‏ها می‏بینند که از منظر بیرونی هیچ تصور دیگری از عالم نباید سروقتشان بیاید.
نظام‏های رسمی و غیررسمی آموزشی نیز سخن متفاوتی نمی‏گویند. این نظام‏های آموزشی از مهدکودک تا دانشگاه متعهدند که شهروندان خوب و سازگار و کاملاً استانداردی برای دهکده جهانی تکنولوژیک تربیت کنند. و بالأخره ضرورت معاش جوانان را تحصیل کرده یا تحصیل ناکرده بصورت جابرانه به درون نهادهای اجتماعی می‏رانند. بدین سان نظام تکنیک موفق شده‏است فرهنگ خویش را بصورت اشیائی غایتمند در نظامی که هر روز به آخرین مراحل اتوماسیون-خودکاری- و دقت ریاضی‏وار نزدیک می‏شود، درآورد و از طریق متدولوژی1 و ابزار پیچیده و عقلانیت افزاری جهان را تسخیر کند. این ضرورت مطلقاً اجازه نمی‏دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز اینکه اکنون هست تجربه کند.
تصور رایج ما این است که جامعه اسلامی با جوامع غربی جز در ظواهر دینی تفاوتی ندارد و جامعه اسلامی نهایتاً جامعه‏ای است با امکانات تکنیکی مدرن و عقاید اسلامی. گاه در جهان موهوم خود پا را فراتر از این گذاشته و چنین تصور می‏کنیم که جامعه موعود نیز جامعه‏ای است از لحاظ کاربرد و استفاده تکنیک در نهایت مرتبه-چون امروز تنها دو حرف از 37 حرف علم کشف شده است.
از آنجایی که دوره ‏زایش تا نابودی تمدن‏ها چیزی غریب به یک هزاره است، درک و توجه به چنین تحولی برای انسان دشوار است. این نظر برای اکثر ما جزو مسلمات شده‏است که تمدن کنونی در ادامه تلاش بشر است برای به خدمت گرفتن نیرها و ذخایر طبیعت در جهت بهبود زندگی. و تاریخ را نیز سیری از این تکامل می‏انگاریم که از عصر سنگ آغاز شده‏است و تا کنون نیز ادامه داشته‏است-تکامل بشر ابزار ساز.
بنابر تصور متعارف، تکنولوژی ابزار است و پیشرفت آن ما را بسوی آرمانشهر هدایت می‏کند. تکنولوژی وسیله‏ای است که می‏تواند به خدمت اهداف متعالی یا دانی و پست درآید و این به استفاده کننده از آن بستگی دارد. ولی آیا به راستی این چنین است؟
با ظهور انقلاب اسلامی این تصور در ما پدیده آمد که این امکان وجود دارد که ابزار و تکنولوژی را در مسیر اهداف دینی به خدمت گرفت و در ساخت جامعه‏ای اسلامی به کاربرد. ثمره و نتیجه این نوع نگاه چه چیزی برای ما به ارمغان آورده‏است؟ اگر حکومتی بر سر کار می‏آمد که متصف به صفت اسلامی نبود ولی سعی بر قرار گرفتن در مسیر توسعه داشت چه تغییری در جایگاه و دستاوردهای صنعتی و تکنولوژیک ما رخ می‏داد2؟
تا زمانی که تصوری ابزارگونه از تکنولوژی داشته باشیم امکان پرسش از ماهیت آن برای ما ممکن نخواهد بود. فلسفه قرن‏هاست که تعلیم می‏دهد که علت بر چهار نوع است: علت مادی، علت صوری، علت غایی و علت فاعلی3. این پرسش مطرح است که حتی اگر به تصور ابزارگونه از تکنولوژی رضایت دهیم آیا می‏شود در علت غایی آنها تغییر داد؟ و آیا ما تا به حال در فرآیند اخذ تکنولوژی به این پرسش درباره وسایل گوناگون پاسخ داده‏ایم؟ و اگر در صورت پاسخ به این پرسش آیا سعی در تغییر آن در فرآیند بومی‏سازی کرده‏ایم؟ و تا چه اندازه در این تغییر موفق بوده‏ایم؟ از این بگذریم که اصولاً چنین تغییری بدون انقلاب در ماهیت اشیاء ممکن است یا خیر؟
در این میان نباید از مشکلات و معضلاتی که استفاده تکنولوژی-چه در تلقی ابزارگونه و چه غیرآن- برای جهان چه در حوزه طبیعت و چه در حوزه اجتماعی پدید آورده است غافل بود. این تصور که تکنولوژی خود می‏تواند اثرات مخربش بر طبیعت را جبران و یا حتی تقلیل دهد گرچه برای مدتی آرامش ایجاد می‏کند لیکن این پناهگاه وهمی بسیار زود ویران می‏شود. تکنولوژی در بستری از روابط و سازمان‏های غول‏پیکر علمی، اقتصادی و فرهنگی امکان بروز، ظهور و پیشرفت پیدا می‏کند. این پندار که تکنولوژی در نتیجه اکتشافات علمی پیشرفت می‏کند ما را بر آن داشته است که دانشگاه‏ها و مراکز علمی خود را گسترش دهیم. بی‏آنکه متوجه باشیم که گرچه تکنولوژی جدید از نظر تقویمی مؤخر است، به لحاظ ماهیتی که بر آن استیلا دارد، از نظر تاریخی مقدم است.
مشکلی که تکنولوژی برای ما-علاوه بر تخریب طبیعت- به ارمغان آورده‏است نابودی و در معرض خطر قرار دادن فرهنگ و تعالیم دینی ماست. بصورتی که تلاش ما در جهت استفاده ابزاری از وسایلی مانند تلویزیون و اینترنت نتوانسته است آثار مخرب و زیان‏بار آنها را محدود کند و در بیشتر موارد به عکس سبب تحریف برخی عقاید دینی شده‏است4.
این پرسش‏ها و اشکالات تماماً بر این فرض استوار بود که تکنولوژی ابزار است و «خوب و بد» آن وابسته به این است که در دست چه کسی قرار دارد. شاید برای اهل فکر این پرسش‏ها کافی باشد که در نحوه ارتباط ما با تکنولوژی غرب5 تشکیک کنند و در آن تأمل کنند. لیکن برای آنان‏که سخت در سیطره مسلمات این نوع از تمدن بشری‏اند تأمل در آن ناممکن و به منزله فروپاشی جهان واهی و خودساخته آنان است. از سوی دیگری اگر کسی به تأملی کوتاه در این پرسش بپردازد-اگر مجنون نشود- پرسش «چه می‏توان کرد؟» راه را بر تفکر او خواهد بست. اینکه بر فرض صحت تمامی این مسائل چه باید بکنیم، زمانی پاسخ داده می‏شود که پاسخی برای پرسش‏های فوق بیابیم فراتر از قلمروی تفکر حسابگرانه.
تأملات ما نباید ما را به این اندیشه دچار کند که می‏توانیم در سودای بازگشت به گذشته بر علیه تکنولوژی قیام کنیم-که این نه امکان‏پذیر است و نه مطلوب- و تکنولوژی را به عنوان امری شیطانی لعن کنیم. و نه خود را مقید به اطاعت کورکورانه از آن کنیم. با این توضیح سه‏گونه واکنش نسبت به تکنولوژی می‏توانیم داشته باشد: 1. اطاعت کورکورانه 2.عصیان کورکورانه 3. آزاد و اصیل.
آنچه ما را در برون رفت از این وضع یاری خواهد کرد پرسش از ماهیت تکنولوژی است. تکنولوژی دیگر ابزار نیست. و با این نگاه غیرابزاری به آن است که می‏توان از ماهیت آن پرسش کرد. لیکن مقصود ما از «ماهیت» همان معنای متداول آن نیست. در زبان رسمی فلسفه «ماهیت» عبارت است از آن چه یک چیز هست، یا چیستی، پاسخی است به پرسش از ماهیت. برای مثال، آنچه بر تمامی انواع درختان-بلوط، صنوبر، کاج- قابل حمل است خصلت واحد «درخت بودن» آنهاست. همه درختان واقعی و ممکن تحت همین جنس عام-[یا] «کلی»- قرار می‏گیرند. بنابراین آیا ماهیت تکنولوژی نیز از جنس عام همه امور تکنولوژیک است؟ اگر این امر صادق بود، آنگاه توربین بخار، دستگاه رادیو، شتابگر اتمی مصداقی از ماهیت تکنولوژی بود.
نسبت آدمی با تکنولوژی خود امری «غیرتکنولوژیک» است. اساس تعیین نوع واکنش آدمی نسبت به تکنولوژی عبارتست از اینکه بپذیریم، تکنولوژی:
 اولاً امری خنثی نیست. در غیر اینصورت، یعنی پذیرش هویت خنثی و ابزاری تکنولوژی، چشم ما را به کلی بر ماهیت آن می‏بندد.
ثانیاً امری مبهم است، ماهیت تکنولوژی به مفهوم والایی مبهم است.
ثالثاً امری اسرارآمیز است. تکنولوژی امری اهریمنی نیست،‌ ولی ماهیت آن اسرارآمیز است.
سخن گفتن درباره ماهیت تکنولوژی نیازمند بنیان‏های فلسفی و حکمی است که شرح قابل فهم آن در این مختصر نمی‏گنجد-هدف این نوشتار نیز این نبوده‏است. لیکن ما به عنوان داعیه‏داران صاحبان تمدن فردای بشریت، نیازمند تأمل در این باره هستیم. در سایه این خودآگاهی است که این امکان وجود دارد که بتوانیم در برابر غرب از اندیشه دینی-ایرانی خود محافظت کنیم. در غیر این صورت دیر یا زود در ظواهر غرب مستحیل خواهیم شد.   
?
پی‏نوشت:
1. روش‏شناسی.            
2. گرچه دیدیم که اندیشه‏های مارکسیستی و لیبرالیستی و سردمداران آنان چه در آغاز انقلاب و چه در حال حاضر چه بر سر ما آورده‏اند. با این حال فرض محال، محال نیست.              
3. برای مثال در مورد یک جام نقره‏ای علت مادی، ماده سازنده آن، علت صوری یعنی صورت یا شکلی که ماده به آن در می‏آید. علت غایی(هدف یا غایت) برای مثال، مناسک قربانی که صورت و ماده جام مورد نیاز را تعیین می‏کند و علت فاعلی که خود معلول، یعنی جام واقعی ساخته شده را پدید می‏آورد و در این مورد همان نقره‏ساز است.
4. اشاره به سریال‏هایی که با مضمون دینی و مذهبی تهیه و پخش می‏شود.
5. منظور از غرب در این نوشتار تمدن غرب که امروز جهان‏گیر شده‏است و منحصر به غرب جغرافیایی نمی‏شود.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


 


از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد، در دنیا چونان زاهدان سخن مى گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است ، اگر نعمت ها به او برسد سیر نمى شود ، و در محرومیت قناعت ندارد ، از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده ، زیاده طلب است.
دیگران را پرهیز مى دهد اما خود پروا ندارد ، به فرمانبردارى امر مى کند اما خود فرمان نمى برد ، نیکوکاران را دوست دارد ، اما رفتارشان را ندارد ، گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است ، و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد ، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد، اگر بیمار شود پشیمان مى شود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى خواند ؛ اگر به گشایش ، دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى گرداند ، نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد ، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد.
براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران ، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است . اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود ، و اگر تهى دست گردد ، مأیوس و سْست شود ، چون کار کند در آن کوتاهى ورزد ، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید ، چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده ، توبه را به تأخیر اندازد ، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند ، عبرت آموزى را طرح مى کند اما خود عبرت نمى گیرد ، در پند دادن مبالغه مى کند اما خود پند پذیر نمى باشد.
سخن بسیار مى گوید ، اما کردار خوب او اندک است ! براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى گذرد؛ سود را زیان و زیان را سود مى پندارد ، از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى دهد ، گناه دیگران را بزرگ مى شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى پندارد، طاعت خود را ریاکارانه بر خورد مى کند ، خوشگذرانى با سرمایه داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد ، به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد.

 

حکمت 150



نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:25 صبح روز پنج شنبه 87 دی 19


درباره نیهیلیسم - قسمت دوم
* وحید نصیری‌کیا

اشاره:
از آن زمان که بشر به ساحت تفکر مدرن و نیست‏انگار وارد شد، مثل انسانی را داشته‏است که در حال سقوط به اعماق دره، برای نجات جان خود به هر شاخهی خشکی متوسل شده‏است، و او را به ساختن بهشتی زمینی امیدوار ساخته است و حال که بهشت زمینی برای او به دوزخی مبدل شده و در جستجوی آرمانشهر خود سر از ویرانشهر درآورده است، باز هم در جستجوی محل فراری به آغوش خرافه و عرفان‏های دروغین پناه برده‏است.
در شمارهی پیشین به بررسی نیهیلیسم در دوران مدرن پرداختیم. در این شماره پیرامون جریان پست مدرن و ویژگی‏های نیست‏انگارانه‌ ی آن خواهیم پرداخت.

ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:3 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11


*وحید نصیری‌کیا

در شماره‌های 4 و 5 به بررسی سیر تاریخی غرب ماقبل‌مدرن و مدرن پرداختیم. در ادامه‌ی بحث غرب‌شناسی و پیش از بررسی وضعیت غرب پست‏مدرن، به کندوکاو پیرامون «نیهیلیسم» می‏پردازیم. در اصل، نهیلیسم میوه‌ی زقوم شجره‌ی خبیثه‌ی تمدن مدرن است که در خاک اومانیسم ریشه دوانیده‏است. به همین جهت بررسی این موضوع فارغ از سیر تاریخی-فرهنگی غرب ممکن نخواهد بود. به همین دلیل مجبور به تکرار اجمالی این سیر با نگاه ویژه به مسئله‌ی «نیست‏انگاری» شده‏ایم. ضرورت این بحث فرصت دیگری می‏طلبد که در آینده به آن خواهیم‌پرداخت.   

سرویس غربشناسی

ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15


*شهریار زرشناس

 

ماکسیم گورکی نویسنده‌ی معاصر روسی، پس از مسافرتی که در اوایل قرن بیستم به آمریکا داشت، این سرزمین را «شهر شیطان زرد» نامید. آمریکا به راستی شهر شیطان زرد است. اکثر جادبه های این کشور، مبنایی شیطانی دارد. آمریکا سرزمینی است که مثل وعده‌ها و اعمال شیطان، از جنس حباب و به تعبیر زیبای کلام ا... مجید، کفِ روی آب است.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 7:0 صبح روز چهارشنبه 86 آبان 16


*وحید نصیری کیا

 

ادوار تاریخی غرب مدرن
غرب مدرن را به سه دوره کلی می‌توانیم تقسیم کنیم. تاریخ غرب مدرن به اعتقاد برخی مورخان سال 1374 یا 1375 میلادی است که با مرگ پتراک و بوکاچیو آغاز می‌شود. به هر حال به نظر می‌رسد از قرن 14 و 15 میلادی جهان وارد ساحت تازه‌ای می‌شود یا حداقل می‌توانیم بگوییم اروپا وارد ساحت تازه‌ای می‌شود که این ساحت، ساحت غرب مدرن یا مدرنیته است.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 7:0 صبح روز سه شنبه 86 آبان 15


* شهریار زرشناس

 

اگر به تاریخ نگاه کنیم اولین صورت تمدنی پدید آمده در تاریخ تمدن شرقی بود و تمدن شرقی ابتدا در قالب اندیشه دینی ظهور کرد، اندیشه دینی آغازین یا همان تعبیر قرآنی، امت واحده. در تمامی اقوام اشاره به یک دوره آغازین وجود دارد که به آن دوره، دوره طلایی می‌گویند و همه از آن به نیکی یاد می‌کنند. در اسطوره‌های سرخپوستان نیز این عصر طلایی را شاهد هستیم. بشر در این دوره، باورهای دینی داشته است. در همه ادیان همان طوری که اشاره به کمال آغازین می‌شود به کمال واپسین نیز اشاره می‌شود. شرق، همان دوران امت واحده و دوران کمال آغازین است. این شرق آغازین، گرفتار شرک و تشتت می‌شود و به این ترتیب عصر شرق توحیدی به پایان می‌رسد و شرق اسطوره‌ای (میتولوژیک) آغاز می‌شود یعنی اسطوره‌ها جایگزین باورهای توحیدی می‌شوند به گونه‌ای که رنگ و بوی توحید اولیه پاک و تا حد زیادی فراموش می‌شود. در ایران باستان و حتی در شاهنامه فردوسی نیز به کمال آغازین اشاره می‌شود. به این دوران، دوران میتولوژی یا اسطوره می‌گوییم.

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز یکشنبه 86 مهر 15

   1   2      >