سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سودای محال - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


درباره نیهیلیسم - قسمت دوم
* وحید نصیری‌کیا

اشاره:
از آن زمان که بشر به ساحت تفکر مدرن و نیست‏انگار وارد شد، مثل انسانی را داشته‏است که در حال سقوط به اعماق دره، برای نجات جان خود به هر شاخهی خشکی متوسل شده‏است، و او را به ساختن بهشتی زمینی امیدوار ساخته است و حال که بهشت زمینی برای او به دوزخی مبدل شده و در جستجوی آرمانشهر خود سر از ویرانشهر درآورده است، باز هم در جستجوی محل فراری به آغوش خرافه و عرفان‏های دروغین پناه برده‏است.
در شمارهی پیشین به بررسی نیهیلیسم در دوران مدرن پرداختیم. در این شماره پیرامون جریان پست مدرن و ویژگی‏های نیست‏انگارانه‌ ی آن خواهیم پرداخت.


ترجمه و تفسیر لفظ پست مدرن(که در قرن بیستم آغاز شده است) مشکل است و حتی پرداختن کوتاه به اندیشه‏های پست مدرن نیز در این اجمال ممکن به نظر نمی رسد و مجال گسترده‏تری می‏طلبد. لیکن باید توجه داشت که اولاً پست مدرن، مرحله‏ای از بسط مدرنیته است، که با نفی تمام مبادی، غایات و مبانی و ارکان نظری مدرنیته آغاز می‏شود و در اصل بحران فراگیر تمدن مدرن و خودآگاهی نسبت به این بحران است. این بحران نه از نوع بحران‏های زایا، بلکه از نوع بحران‏های انحطاطی است که در دوران افول یک سیستم رخ می‏دهد. از همین جهت است که نیست‏انگاری پسامدرن را «خود ویرانگر» نامیده‏اند.
ثانیاً آنها که می‏گویند: ما هنوز به مدرنیته نرسیده‏ایم پس به پست مدرن چه کارداریم، نه فقط خود را فارغ از تأثیر غرب کنونی و وضع فعلی آن می‏دانند بلکه گمان می‏کنند که می‏توان فارغ از آنچه در عالم می‏گذرد، به تقلید از سیر تاریخ غربی در قرن 18 و 19 پرداخت. آنان تفکر را امری سطحی و بی‏اهمیت تلقی می‏کنند و می‏پندارند که بدون تفکر می‏توانند هر چه بخواهند انجام دهند. حال آنکه این تصورات قشری همه راه‏ها را بسوی ما می‏بندد.
پست‏مدرن یک دوران نیست، حتی آن را یک طرح فلسفی خاص نباید دانست، وضعیت پست مدرن یک بحران است. اصولاً اقتضای مدرنیته وجود پست‏مدرن است. اگر مدرنیته مدرن است، باید پست مدرن نیز باشد. پست مدرنیته زمان پرسش از مدرنیته است. در اینجا به جای فلسفه پست‏مدرن با فلسفه‏های پست مدرن مواجهیم و این هم از آنجا نشأت می‏گیرد که در این دوران زبان مشترک در بین اندیشمندان وجود ندارد. بنابراین تنها می‏توان به برخی وجوه مشترک پست مدرنیست‏ها پرداخت و حتی پرداختن اجمالی به آراء فیلسوفان این دوره به صورت اجمال هم مقدور نیست.
راه پست‏مدرن در دو طریق باید جست و جو شود: پناه گرفتن در ساحت نیست‏انگاری و یا گریز و گذر از نیست انگاری و گشایش افق‏های نو. راه پست‏مدرن بیشتر در همان ساحت نیست‏انگاری استمرار یافته‏است. در نیهیلیسم پسا‏مدرن آشکارا سوبژکتیویسم مدرن در آرای متفکرانی چون مارتین هایدیگر، میشل فوکر، ژاک دریدا، و حتی تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه به نقد جدی کشیده می‏شود. که بازتاب اجتماعی این نفی گسترش نوعی «اسکیزوفرنگی فرهنگی» و تجزیه هویت است که بر عمق و شدت واکنش‏های «اضطراب افسردگی» مدرن و خشونت‏های لاقیدانه می‏افزاید(1). این نوع نیست‌انگاری نافی هر نوع نظام اخلاقی، و فراتر از آن هر بنیان، مبنا و امکان تفکری یا معرفت‏شناختی است. این نگرش باعث ایجاد هرج و مرج و بحران گسترده اخلاقی است که نمادی از یک انحطاط بوده و فاقد هر نوع چشم‌انداز ایجابی است و لذا شدیداً یأس‌آلود، سیاه و پوچ‌انگار است.
ادبیات نیهیلیستی این دوره به حد افراطی مأیوس، وهم و بیمارصفت است(2). آثار رمان‌نویسانی هم‌چون کافکا، آلبر کامو و برخی آثار میلان کوندرا، گابریل گارسیا مارکز و مارگریت دوراس نمودهایی از این ادبیات یأس‌آلود نیست‌انگار هستند. این آثار اغلب نمایشگر بحرانی هستند که سوبژه مدرن(3) در عصر سیطره نیست‌انگاری پسامدرن بدان مبتلا گردیده‌است که عمیقاً گرفتار بی‌اعتقادی، بی‌هویتی و فقدان پای‌بندی به اعتقادات و آرمان‌هاست که این ویژگی‌ را تحت عنوان«مخالفت با تعصب» پنهان می‏کرد. چنین فردی به نازل‌ترین مراتب حیوانیت خود تنزل کرده و گرفتار احساس تنهایی ناشی از بیگانگی با حقیقت هستی است. این تنهایی رنج‌آور تلخ‌ترین حس رنج و پوچی را به همراه می‌آورد. قهرمان‌های این داستان‌ها اسیر یک چرخه بی‌حاصل و عقیمند و در این دور باطل نیست‌انگارانه، از درون تحلیل می‌روند و فرو می‌پاشند. در این آثار ادبی فضایی گیج، مبهم و سردرگم یک جامعه پسامدرن نیست‌انگار توصیف می‌شود.
به این عبارات آلبرکامو توجه کنید:
سرشت پوچی در آغاز است و در انتها.(4)
شعور نیز به طریقه خود به من می‌گوید که این دنیا پوچ است.(5)
خود را می‌کشند زیرا زندگی به زیستنش نمی‌ارزد.
تیپ شخصیتی که در واپسین دوران حیات غرب مدرن و در دوره نیست‌انگاری خودویرانگر پست‌مدرن پدیده‌آمده، شخصیت«شیزوفرن نیست‌انگار» است(6). انرژی معنوی این تیپ شخصیتی در حصار مدل سکولاریستی زندگی و اقتضائات نازل آن-غریزه‌گرایی، اصالت حیوانیت، از خود بیگانگی و ...- اسیر و محصور می‌گردد و صبغه ای مادی و حیوانی پیدا می‌کند؛ که موجب مسخ قابلیت‌های شگفت‌انگیز او در قلمرو سازندگی معنوی می‏گردد؛ و به یک انرژی مضطرب سرگردان پرخاشگر مبدل می‌گردد و تدریجاً مدار حرکت این انرژی، صبغه‌ای ویرانگر و حتی خودویرانگر پیدا می‌کند و به حرکت در مدار بیهودگی، ابتذال و یأس پوچ‌انگار می‌پردازد. این مدل شخصیتی، غیر اصیل بوده و شخص را از ماهیت و هویت خود تهی می‌کند. در ادامه به برخی از خصایص این شخصیت که به صورت قالب «منش» و تیپولوژی روانشناختی-اجتماعی حاکم بر جوامع نیست‌انگار غربی درآمده‏است می‏پردازیم.
این شخصیت گرفتار گونه‌ای «افسردگی منتشر» و مستمر است که بیشتر خود را در از توان افتادنِ انرژیِ معنوی و کمال‌گرایی قدسی و بسط بیهودگی و رنج ناشی از بی‌معنایی زندگی نشان می‌دهد. این حس بیهودگی باعث گونه‌ای ناخشنودی مداوم توأم با نارضایتی است.
از بین رفتن یک مرکزیت یا «خود معنوی» آرمانگرای وحدت بخش، زمینه‏های انشقاق و تجزیه‌ منش شخص را فراهم می‌سازد. این انشقاق درونی موجب بسط تدریجی گونه‌ای گسست بین عواطف و عقلانیت شخص گردیده و نحوی روند عاطفی مسخ شده و منفعل پدید می‌آورد که حتی در برابر بزرگترین و هولناک‌ترین فجایع و جنایات نیز حالتی خنثی و بهت‌زده دارد. البته رویکرد رسانه‌ها مبتنی بر بمباران اطلاعاتی گسترده مخاطبان نقش بسیار مهمی در ایجاد این وضع تخدیرآلود دارد.
میان‌مایگی، معاش‌محوری و فقدان روح حماسه و ایثار، روزمرگی، غریزه‌گرایی صرف به همراه لذت‌طلبی توأم با کم حوصلگی و هوس‌بازی، ابتذال و سطحی‌گرایی مادی و ناسوتی صرف از دیگر خصایص این تیپ شخصیتی است. چنین شخصیتی فاقد سرور و انبساط روحانی و شادی مستمر و با دوام گردیده و به دلیل رنج عمیقی که می‌برد به مجموعه‌ای از سرخوشی‌ها مبتذل پناه می‌برد. در چنین وضعیتی حس بی‌معنایی و سرخوردگی و ناامیدی افزایش بسیار می‌یابد. او اگرچه نیاز بسیاری به مهرورزی حس می‌کند و دائماً از «عشق» سخن می‌گوید اما به دلیل مسخ شدن ظرفیت‌های کمال‌گرایانه قدسی و اضطرابی که همیشه به آن مبتلاست ظرفیت مهرورزی مسئولانه را از دست می‌دهد. که پیامدهای قریب آن افزایش خشونت‌های سادستیک است. از بین رفتن خود آرمان‌گرا و هدایت‌گر و کاهش توجه به ناخودآگاه ملکوتی باعث آشفتگی ذهن و کاهش و حتی فقدان اندیشه‏ورزی در او می‏شود که توانایی ساختن یا بهره‌گیری از یک نظام فکری را از او سلب می‌کند و سبب تعطیلی تفکر و خاموشی خرد در معنای عقل فطری و باطنی می‌گردد. این همه ناشی از بسط نیست‌انگاری(7) خود ویرانگر پسامدرن است. در این مرحله، نیست‌انگاری اومانیستی مدرن تا نهایی‌ترین مراحل پیش‌رفته و با انکار سوژه مدرن، نیست‌انگاری به نفی خود می‌پردازد. در این دوران صور تفکر اخلاقی-سنتی، لیبرال و یا سوسیالسیتی مدرن- و هر نوع بنیان برای تفکر مورد انکار قرار می‌گیرد. نیست‌انگاری این دوره نحوی منش میان‌مایه غریزی را تحت لوای«شهروند متعارف» ترویج می‌کند.
در این میان کسانی پس از خوداگاهی از بحران، سعی در عبور از ان نموده‌اند. نیچه و هایدیگر در میان فیلسوفان از این قبیلند. نیچه اگر چه نقاد تمدن سقراطی-مسیحی است، اما به سر منشأ متافیزیک غربی در یونان ماقبل سقراط همچنان دل بسته‌است.  و از این رو خود نیز گرفتار نیست‌انگاری است. شاید بتوان گفت اندیشه پست‏مدرن او بنیاد نهاد.  
هایدیگر پا را کمی فراتر می‌گذارد و شاید بتوان او را به ساحتی دیگر دانست. هایدیگر علاوه بر خودآگاهی بر بحران مدرنته و نقد آن ، چاره رهایی این بحران را تفکر درباره وجود به جای موجود می‌داند.(8) لیکن هایدگر هم چاره را در تفکر مغرب زمین می‌داند. افکار هیدیگر با تمایزات قابل تأملی با دیگران متفکران پست‏مدرن دارد. او معتقد است آرزوها و اغراض آدمی مانند فلسفه قادر به تغییری بی‏واسطه در وضع کنونی جهان نیست و تنها خدایی است که می‏تواند ما را نجات بخشد. تنها مفر ما این است که در تفکر و شاعری آمادگی را برای خدا یا برای غیاب خدا در افول برانگیزیم. به اعتقاد هیدیگر اگر تغییری در جهان بخواهد رخ دهد، نظام گشتگی تکنیک از همان جایگاه جهانی‏ای که منشاً تکنیک مدرن است می‏تواند صورت بگیرد و این که این بازگردانی از طریق اقتباس ذن بودیسم یا دیگر تجارب شرقی نمی‏تواند میسر گردد. برای تغییر تفکر، غربیان به کمک سنت‏های تفکر اروپایی و بازاندیشی آنها نیازمندند. تفکر را فقط تفکری می‏تواند دگرگون سازدکه از همان منشأ و خمیره باشد و در همین نقطه جهان تکنیک به اصل خویش بازمی‏گردد و به معنای هگلی رفع می‏گردد نه اینکه از بین برده شود و باز نه فقط توسط آدمی. از این نظر گاه با اندیشه کسانی همچون هانری کربن، رنه گنون و تیتوس بوکهارت و ... که تغییر عالم غربی را به حکمت اشراقی و عرفان هند و ایران وامی‏گذارند؛ تفاوت دارد.    
به هر حال غرب در این برهوت سرگشتگی خویش به جای رجوع به شریعت ناب، پای در بی‌راهه‌ای دیگر نهاده‏است و در جست و جوی آب به عطشی مضاعف مبتلا گردیده‏است، و برای حل بحران خویش به عرفان‌های سکولار و خرافه روی آورده است(9). رواج بودیسم و برخی عرفان‏های شرقی که اغلب شریعت‏ستیز و یا شریعت‏گریز هستند از اینجا نشأت می گیرید. گویا  انحطاط بشر غربی و حیرانی او در منزل عقل منقطع از وحی آلوده به نفسانیت(10) پایانی نیست و گمگشته آسمانی خود را در زمین می‌جوید.
بررسی افکار متفکران شاخص پست‌مدرن را به مجالی دیگر می‌سپاریم.
کندو کاو و شرح اوضاع و احوال اجتماعی ایران در قبال تمدن مدرن، نیازمند بررسی نسبت متفکران ایرانی با اندیشه غربی، مدرنیزاسیون، سنت و مدرنیته، فلسفه معاصر ایران و ... است که در آینده نزدیک به آن خواهیم پرداخت. علاوه بر آن جریان نیهیلیسم در ایران و چاره این بحران را شرح خواهیم داد.

پینوشت:
1. وضعیت کنونی جوامع غربی مشحون از این خشونت‏های سادستیک است و به عبارتی خشونت برای خشونت. که در رسانه‏های غربی نیز به وضوح مشاهده می‏شود.
2. ادبیات ابسورد؛ محال‌انگار و یا بی‌معنا.
3. نگاه ک.به: ظهور تمدن مدرن/ حضور شماره 5. از همین قلم ذیل واژه سوبژکتیویسم.
4. افسانه سیزف ص 60.
5. همان ص 69.
6. این تعریف با تعریف بالینی «شیزوفرنی» متفاوت است.
7. روح سیر تاریخی غرب.

V.nasirikia@gmail.com



نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:3 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11