سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چرا حضور . . . - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*مدیر مسئول


 

در میان انبوه کلماتی که دفتر لغات زندگی مارا پر کرده‌اند، همیشه واژه‌هایی وجود دارد که تعریف و توضیح‌شان مجالی بیشتر از یک جمله می‌طلبد. هر واژه البته با خود معنایی را حمل می‌کند که فهم این معنا جز با شناخت خاستگاه آن ممکن نیست. واژه ها باهم فرق دارند. مثل آدم‌ها که باهم فرق دارند. گویی معنی بعضی واژه‌ها در ارتباط با آدمی معلوم می‌شود؛ یعنی خاستگاه این واژه‌ها وجود آدمی است و تو عالم و آدم را هرگونه شناخته باشی، واژه‌ها را همان‌طور معنی می‌کنی.

 

فرهنگ لغت را که ببینی »شرق« و »غرب« را احتمالاً این‌گونه معنی کرده که یک معنای جغرافیایی و یک معنای سیاسی دارد. معنی جغرافیایی شرق و غرب البته معلوم است؛ و معنی سیاسی‌اش که طی سال‌های جنگ سرد، غرب عبارت بود از اردوگاه کشورهای لیبرال‌سرمایه‌داری با محوریت آمریکا و شرق عبارت بود از بلوک کشورهای سوسیالیستی به رهبری شوروی . . .

. . . ولی این تمام ماجرا نیست. معنی شرق و غرب را در نگاهی دیگر باید درک کرد. نگاهی به وسعت تمام وجود آدمی. در این نگاه، دیگر شرق و غرب، نه دو »واژه«، که دو »عالم« متفاوت است. در افق این نگاه، غربی یا شرقی بودن، مستلزم زندگی در مغرب یا مشرق جغرافیایی نیست؛ که شرق و غرب، مکانت آدمی است و نه مکان او. چه بسا ساکنان مشرق جغرافیایی، که روح غربی در کالبدشان جاری است و چه بسا ساکنان مغرب که در آرزوی اشراقی الهی می‌سوزند و آب می‌شوند، تا شاید از میان جوی مولیان فطرت خویش به بخارای شرق الهی راه یابند.

در این نگاه، شرق، مطلع انوار حقیقت و مشرق ظهور حق‌مداری است؛ عالم سرسپردگی به ساحت وحی است؛ عالم دین‌داری است؛ و غرب، عالم تاریکِ احساسِ بی‌نیازی از حقیقت قدسی و محل غروب خورشید خدامحوری است.

در عالم دینی، همه‌ی مراتب زندگی در نسبتی منظم و منسجم با حقیقت عالم به سرمی‌برند. تمامی امور از عادی‌ترین مسائل روزمره‌تا عالی‌ترین شئون مناسبات اجتماعی، در پیوند با سرشت مقدس عالم معنا می‌یابند؛ و بدون این ارتباط، رنگ می‌بازند و هیچ می‌شوند. در عالم غرب اما عکس این قضیه برقرار است.  ذات عالم غرب، قائم به انکار همین رابطه است. در عالم غرب همه چیز رنگ تعیّن دارد. هر چه که محسوس است حقیقت است و اساساً غیب، یا انکار می‌شود و یا در سازماندهی زندگی انسانی نادیده گرفته می‌شود. البته این‌طور نیست که در عالم دینی، محسوسات و امکانات مادی عالم نفی شود، بلکه تمامی این‌ها، شعاعی از حقیقتی غیرمادی و وسیله‌ای برای رسیدن به او هستند. به همین دلیل است که اهالی عالم دینی، »بامعناترین« لذت‌ها را از نعمت‌های مادی می‌برند.

هر عالم، رنگ و بویی دارد که اهلش آن را می‌شناسند. آنکه در عالم دینی سیر می‌کند سیر در »بندگی حق« دارد و این بندگی او را بر تخت فرمانروایی عالم می‌نشاند. چون بندگی، مسیر رسیدن به جانشینی خداوند در زمین است؛ عالم و آدم، به فرمان خدا در خدمت بندگان او هستند. بندگان نیز از تمام اختیاراتشان برای پیشرفت در بندگی و نزدیکی هرچه بیشتر به او بهره می‌گیرند. این عالم لحظه به لحظه نو می‌شود. چرا که حقیقت عالم، منشأ بی‌پایان جلوه‌های قدسی است. عالم دینی، جانشین خدا پرورش می‌دهد.

اما آنکه در عالم غربی سیر می‌کند از عبودیت (خداپرستی) رویگردان است. عالم غربی، انسان مدرن به بار می‌اورد.  انسان مدرن، سیر در انانیت (خودپرستی) دارد. خود را خدای عالم می‌داند و تمام عالم و آدم را در خدمت خود (آن هم خودِ نفسانی‌اش) می‌خواهد، بدون اینکه خود را متصل به حقیقتی غیرمادی بداند؛ که اساساً برای او غیر ماده وجود ندارد. انسان مدرن، برای خود حقّ هر کاری را محفوظ می‌داند. او حتی  سراغ دین هم که می‌آید، می‌خواهد آن را در ذیل نفسانیت خود از حقیقت قدسی‌اش خالی ساخته و به امری روزمره و عرفی تبدیل کند. به همین دلیل است که سخن از »هرمنوتیک« و »تأویل متون دینی« می‌گوید. بر طبل »قرائت‌های مختلف از دین« می‌کوبد؛ و در عین حال که مدعی »بی‌نیازی از دین« است، با طرح »بسط تجربه‌ی نبوی« ادعای پیامبری هم می‌کند. انسان مدرن فقط تجربه را می‌شناسد، آن‌هم از نوع حسی‌اش. و ثمره‌ی این همه، وضعیتی است که امروز گریبان اهل غرب را گرفته است.

ثمره‌ی رویگردانی از عالم غیب،  »از خود بیگانگی« و »نفی هرچه هست« (نیست‌انگاری) بوده؛ »بی‌وطنی« و زندگی کولی‌وار، تمام رهاورد عالم غرب است. و شرح ماجرا البته مجالی دیگر می‌طلبد . . .

تمام این‌ها را مرور کردیم تا بگوییم چرا هستیم. دروازه‌ی ورود به عالم دینی، سرسپردگی به ساحت شریعت الهی (با تمامی مختصاتش) است. خروج از عالم غربی هم ممکن نیست مگر با نفی انانیت. قدم اول اما در این حرکت »پرسش« است. پرسش از غرب. پرسش از مختصات عالم غربی. پرسش از وطن انسان. پرسش از آنچه که انسان را به این روز انداخت. پرسش از چرایی وضعیت امروز.

ما آمده‌ایم بپرسیم. پرسش از آنان که می‌دانند. و این »پرسش« دلیل »حضور« است.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 7:0 صبح روز چهارشنبه 86 مهر 18