سفارش تبلیغ
صبا ویژن


قرن بازگشت به خدا - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*محمد نمازی

 

ازخانهات فراری بودم.
مدتی درسیاهیها پرسه میزدم.
به خانه ات آمدم.
وقتی تو را دیدم که به اندازه ی عمر من بر در خانه منتظر ایستاده ای . . .
خدایا من برگشتم!


شنیدم شب جمعه ها، دو دستت را به رحمت و عطیه گشوده ای،
وقتی گرمای آغوشت را چشیدم . . .
خدایا من برگشتم!
مرگ یادم رفته بود.
وقتی مرده ای را بر سنگ غسالخانه دیدم وصدای تیک تیک ساعت را شنیدم . . .
خدایا من برگشتم!
دلم پاسبان نداشت.
غیر توآمده وجاخوش کرده بودند.
وقتی باتمام وجود، گندی گناه رافهمیدم . . .
خدایا من برگشتم!
کور رنگی داشتم
. . . یارنگ نور در مدادرنگیهایم گم شده بود،
وقتی درسحری ازمیهمانیات، نورانیترین نورت را طلب کردم وتو مهربانی کردی . . .
خدایا من برگشتم!
فکر می کردم دیگر پا ندارم. یا پا نداشتم.
فکر می کردم دیگر راه را پیدا نمیکنم.
فکر میکردم مادری نیست که راهم ببرد.
وقتی به وسیلهی بهترین دوستانت دو دستانم را گرفتی و برگرداندیام،
خدایا من برگشتم!



نویسنده :« سردبیر » ساعت 7:0 صبح روز جمعه 86 آبان 11