سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نهضت عاشورا - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*مقام معظم رهبری حضرت آیت‏الله خامنه‏ای

 

یک جمله در زیارت اربعینِ امام حسین علیه‏الصّلاةوالسّلام ذکر شده است که مانند بسیارى از جملات این زیارتها و دعاها، بسیار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. آن جمله این است: «و بذل مهجته فیک».(1) این زیارت اربعین است؛ منتها فقره‏هاى اوّل آن، دعاست که گوینده این جملات خطاب به خداوند متعال عرض مى‏کند: «و بذل مهجته فیک»؛ یعنى حسین‏بن‏على، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنقذ عبادک من الجهالة»؛(2) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛(3) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. این یک طرف قضیه، یعنى طرفِ قیام کننده؛ حسین‏بن‏على علیه‏السّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقره بعدى معرفى مى‏شود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(4) نقطه مقابل، کسانى بودند که فریب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنیاى مادّى، زخارف دنیایى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را که خداى متعال براى هر انسانى در آفرینش عظیم خود قرار داده است - این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت - به بهاى پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایى فروخته بودند. این، خلاصه نهضت حسینى است.


با مداقّه در این بیان، انسان احساس مى‏کند که نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهنده‏ى ابعاد عظیم این نهضت است. یک نگاه، حرکت ظاهرى حسین‏بن‏على است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوبگر - یعنى حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگترى است که نگاه دوم، انسان را به آن مى‏رساند؛ و آن حرکت علیه جهل و زبونى انسان است. در حقیقت، امام حسین اگرچه با یزید مبارزه مى‏کند، اما مبارزه گسترده تاریخى وى با یزیدِ کوته‏عمرِ بى‏ارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسین با اینها مبارزه مى‏کند.
یک حکومت آرمانى به وسیله اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجراى امام حسین را در سطورى خلاصه کنیم، این‏طور مى‏شود: بشریت، دچار ظلم و جهل و تبعیض بود. حکومتهاى بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسراى آن زمان است - چه در ایران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حکومت اشرافیگیرى و حکومت غیرمردمى و حکومت شمشیر بى‏منطق و حکومت جهالت و فساد بود. حکومتهاى کوچکتر هم - مثل آنچه که در جزیرةالعرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهلیتى دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیله پیامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظیم و توانفرساى مردمى توانست اوّل یک منطقه از جزیرةالعرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش یابد و شعاع آن همه جا را فرا گیرد. وقتى پیامبر از دنیا مى‏رفت، این حکومت، حکومت مستقرى بود که مى‏توانست الگوى همه بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا مى‏کرد، بدون تردید تاریخ عوض مى‏شد؛ یعنى آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلى - پدید آید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیاى سرشار از عدالت و پاکى و راستى و معرفت و محبّت، دنیاى دوران امام زمان است که زندگى بشر هم از آن‏جا به بعد است. زندگى حقیقى انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است که خدا مى‏داند بشر در آن‏جا به چه عظمتهایى نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامه حکومت پیامبر میسّر مى‏شد و در همان دوره‏هاى اوّل پدید مى‏آمد و تاریخ بشریت عوض مى‏شد، فرجام کار بشرى مدتها جلو مى‏افتاد؛ اما این کار به دلایلى نشد.
خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرک و تفرقه فکرى انسان، متّکى بر توحید و تمرکز بر عبودیت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّکى بر علم و معرفت بود. به جاى کینه‏ورزى انسانها با هم، متّکى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ یعنى یک حکومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى که در چنین حکومتى پرورش پیدا مى‏کند، انسانى باتقوا، پاکدامن، عالم، بابصیرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّک و رو به کمال است. با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود. به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد. در این دوره پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مى‏آییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهنهاى جوان و جوینده روشن کنند.
امامت به سلطنت تبدیل شد! ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و مناقض است. این دو ضدّ همند. امامت، یعنى پیشوایىِ روحى و معنوى و پیوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، یعنى حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچ‏گونه علقه معنوى و عاطفى و ایمانى. این دو، درست نقطه مقابل هم است. امامت، حرکتى در میان امت، براى امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنى یک سلطه مقتدرانه علیه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروت‏اندوزى و براى شهوترانى گروه حاکم. آنچه که ما در زمان قیام امام حسین مى‏بینیم، دومى است، نه آن اوّلى. یعنى یزیدى که بر سر کار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگارى و پاکدامنى و پارسایى داشت، نه سابقه جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّه‏اى به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن و نه گفتار او گفتار یک حکیم بود. هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطى، براى کسى مثل حسین‏بن‏على - که خود او همان امامى است که باید به جاى پیامبر قرار گیرد - فرصتى پیش آمد و قیام کرد.
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضدّ مردمى یزید است؛ اما در باطن، یک قیام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزت است. براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند. لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّدبن‏حنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - چنین گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(5) من با تکبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(6) من مى‏بینم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است که اسلام مى‏خواست و پیامبر آورده بود. قیام کردم براى این‏که با اینها مبارزه کنم.
مبارزه امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است. یک نتیجه این بود که امام حسین علیه‏السّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مى‏کوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مى‏کردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مى‏گرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مى‏شد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در این‏جا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مى‏اندازد. و این کار را امام حسین کرد.
البته کسانى که دم از ایمان مى‏زدند، اگر رفتارى غیر از آن داشتند که به امام حسین نشان دادند، شقّ اوّل پیش مى‏آمد و امام حسین مى‏توانست دنیا و آخرت را در همان زمان اصلاح کند؛ اما کوتاهى کردند! البته بحث این‏که چرا و چطور کوتاهى کردند، از آن بحثهاى بسیار طولانى و مرارتبارى است که بنده در چند سال قبل از این تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح کردم - یعنى چه کسانى کوتاهى کردند، گناه و تقصیر به گردن چه کسانى بود؛ چطور کوتاهى کردند، کجا کوتاهى کردند - که من نمى‏خواهم آن حرفها را مجدّداً بگویم. بنابراین، کوتاهى شد و به خاطر کوتاهى دیگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گردید. این دیگر چیزى است که هیچ قدرتى نمى‏تواند آن را از امام حسین بگیرد. قدرتِ رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگى که از بس عظیم است، هر عظمتى که دشمن داشته باشد در مقابلش، کوچک و محو مى‏شود و این خورشید درخشان، روزبه‏روز در دنیاى اسلام به نورافشانىِ بیشترى مى‏پردازد و بشریت را احاطه مى‏کند.
امروز بیش از پنج قرن و ده قرن پیش، حسین‏بن‏علىِ اسلام و شما، در دنیا شناخته شده است. امروز وضع به گونه‏اى است که متفکّران و روشنفکران و آنهایى که بى‏غرضند، وقتى به تاریخ اسلام بر مى‏خورند و ماجراى امام حسین را مى‏بینند، احساس خضوع مى‏کنند. آنهایى که از اسلام سر در نمى‏آورند، اما مفاهیم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مى‏فهمند، با این دید نگاه مى‏کنند و امام حسین، امام آنها در آزادیخواهى، در عدالت‏طلبى، در مبارزه با بدیها و زشتیها و در مبارزه با جهل و زبونى انسان است.
امروز هم هرجایى که بشر در دنیا ضربه خورده است - چه ضربه سیاسى، چه ضربه نظامى و چه ضربه اقتصادى - اگر ریشه‏اش را کاوش کنید، یا در جهل است، یا در زبونى. یعنى یا نمى‏دانند و معرفت لازم را به آنچه که باید معرفت داشته باشند، ندارند؛ یا این‏که معرفت دارند، اما خود را ارزان فروخته‏اند؛ زبونى را خریده‏اند و حاضر به پستى و دنائت شده‏اند! امام سجّاد و امیرالمؤمنین - بنابر آنچه که از آنها نقل شده - فرموده‏اند: «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلاتبیعوها بغیرها»؛(7) اى انسان! اگر بناست هستى و هویت و موجودیت تو فروخته شود، فقط یک بها دارد و بس و آن بهشتِ الهى است. به هرچه کمتر از بهشت بفروشى، سرت کلاه رفته است. اگر همه دنیا را هم به قیمتِ قبول پستى و ذلّت و زبونى روح به شما بدهند، جایز نیست. همه کسانى که در اطراف دنیا تسلیم زر و زور صاحبان زر و زور شده‏اند و این زبونى را قبول کرده‏اند - چه عالم، چه سیاستمدار، چه فعّال سیاسى و اجتماعى و چه روشنفکر - به خاطر این است که ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. بسیارى از سیاستمداران دنیا خودشان را فروخته‏اند. عزّت فقط این نیست که انسان روى تخت سلطنت یا ریاست بنشیند. گاهى یک نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تکبّر فخرفروشى مى‏کند و زور مى‏گوید؛ اما درعین‏حال زبون و اسیر یک قدرت و یک مرکز دیگر است؛ اسیر تمایلات نفسانىِ خود است که البته اسراى سیاسىِ امروز دنیا به این آخرى نمى‏رسند، چون اسیر قدرتها و اسیر مراکزند!
اگر امروز شما به این کشور بزرگ نگاه کنید، مى‏بینید که چهره جوانان این کشور، از احساس استقلال و عزّت، برافروخته و شادمان است. هیچ کس نمى‏تواند ادّعا کند که دستگاههاى سیاسى این کشور، از قدرتى در دنیا کمترین فرمانى مى‏برند. همه دنیا هم این را قبول دارند که در همین کشورِ باعزّت و باعظمت، قبل از انقلاب حکومتى بر سرِ کار بود که افرادش تفرعن و تکبّر داشتند و براى خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بایستى در مقابلشان تعظیم مى‏کردند و خم مى‏شدند؛ اما همانها اسیر و زبون دیگران بودند! در همین تهران، هر وقت سفیر امریکا مى‏خواست، مى‏توانست با شاه ملاقات کند و هر مسأله‏اى را بر او دیکته کند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغیّر کند! ظاهرشان براى مردم و ضعفا، جلال و جبروت داشت؛ امّا زبون بودند. امام حسین خواست این زبونى را از انسانها بگیرد.
پیامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا مى‏خورد و مثل بندگان مى‏نشست؛ نه مثل اشراف‏زاده‏ها: «کان رسول‏اللَّه (ص) یأکل اکل العبد و یجلس جلوس العبد»؛(8) پیامبر جزو فامیلهاى اشراف‏زاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانه‏اى بود. به آنها احترام مى‏کرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمى‏فروخت؛ اما اشاره و نگاه مبارکش بر تن امپراتوران آن روز عالم - در سالهاى آخر عمرش - لرزه مى‏انداخت. این عزّت است.
امامت، یعنى دستگاهى که عزّت خدایى را براى مردم به وجود مى‏آورد. علم و معرفت به مردم مى‏دهد. رفق و مدارا را میان آنها ترویج مى‏کند. ابّهت اسلام و مسلمین را در مقابل دشمن حفظ مى‏کند. اما سلطنت و حکومتهاى جائرانه، نقطه مقابل آن است. امروز در بسیارى از کشورهاى دنیا اسم زمامداران پادشاه نیست، اما در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نیست و ظواهر دمکراسى هم در آن‏جاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ یعنى رفتار تعندآمیز با مردم و رفتار ذلّت‏آمیز با هر قدرتى که بالاسر آنها باشد! حتى شما مى‏بینید که در یک کشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سیاسى آنها باز به نوبه خود مقهور و اسیر دست صاحبان کمپانیها، مراکز شبکه‏اى پنهان جهانى، مراکز مافیایى و مراکز صهیونیستى هستند. مجبورند طبق میل دل آنها حرف بزنند و موضعگیرى کنند؛ براى این‏که آنها نرنجند. این سلطنت است. وقتى که در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسین علیه این قیام کرد.
در رفتار امام حسین، از اوّلى که از مدینه حرکت کرد، تا روزی که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویّت و عزّت و سرافرازى و درعین‏حال عبودیّت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همه مراحل هم این‏طور است. آن روز که صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون براى او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توایم و در کوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آن‏جا که سخنرانى کرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جید الفتاة»،(9) صحبت از مرگ کرد. نگفت چنان و چنین مى‏کنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب کوفه نکرد. حرکت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبودیّت و همراه با تواضع، آن وقتى‏است که همه دستها را به طرفش دراز کرده‏اند و نسبت به او اظهار ارادت مى‏کنند. آن روز هم که در کربلا همراه یک جمعِ کمتر از صد نفر، توسط سى هزار جمیعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرمش را تهدید به اسارت کردند، ذرّه‏اى اضطراب در این مرد خدا و این بنده خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
آن راوى‏اى که حوادث روز عاشورا را نقل کرده و در کتابها دهن به دهن منتقل شده است، مى‏گوید: «فواللَّه ما رأیت مکثورا».(10) مکثور، یعنى کسى که امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچه‏اش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همه امواج بلا به طرفش بیاید. راوى مى‏گوید من هیچ کس را در چهار موجه بلا مثل حسین‏بن‏على محکم‏دل‏تر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا».(11) در میدانهاى گوناگون جنگها، در میدانهاى اجتماعى، در میدان سیاست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مى‏کند؛ کسانى که دچار غمهاى گوناگونند. راوى مى‏گوید هرگز ندیدم کسى در چنین هنگامه‏اى با این همه مصیبت، مثل حسین‏بن‏على، چهره‏اى شاد، مصمّم، حاکى از عزم و اراده و متوکل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهى است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید که باید براى چنان حکومت و جامعه‏اى مبارزه کند؛ جامعه‏اى که در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید براى چنان اجتماعى جهاد کنند که به وجود بیاید و مى‏آید و ممکن است.
یک روز بود که بشر مأیوس بود؛ اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد که همه چیز ممکن است. نظام اسلامى به آن حد نرسیده است، اما بزرگترین موانع را در راه رسیدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حکومت طاغوتى، حکومت دیکتاتورى، حکومت انسانهایى که بر مردم شیر بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مى‏نمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تکبر بودند، اما در مقابل بیگانگان تسلیم و خاضع بودند، بزرگترین مانع براى یک ملت است؛ آن هم حکومتى که همه قدرتهاى جهانى از او حمایت مى‏کردند. ملت ایران نشان داد که این کار، عملى و ممکن است؛ این مانع را برداشت و در این راه حرکت کرد.
به لطف و فضل الهى، در این راه گامهاى زیادى برداشته شده است. اما برادران و عزیزان! ما در نیمه راهیم. اگر پیام امام حسین را زنده نگه مى‏داریم، اگر نام امام حسین را بزرگ مى‏شماریم، اگر این نهضت را حادثه عظیم انسانى در طول تاریخ مى‏دانیم و بر آن ارج مى‏نهیم، براى این است که یادآورى این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشاره امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدفها برسیم و ملت ایران ان‏شاءاللَّه خواهد رسید. نام امام حسین علیه‏السّلام را خدا بزرگ کرده است و حادثه کربلا را در تاریخ نگه داشته است. این‏که مى‏گویم ما بزرگ نگه‏داریم، معنایش این نیست که ما این کار را مى‏کنیم؛ نه. این حادثه عظیمتر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.
روز عاشورا، اوج همین حادثه عظیم و بزرگ است. حسین‏بن‏على علیه‏السّلام با ساز و برگ جنگ به کربلا نیامده بود. کسى که مى‏خواهد به میدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسین‏بن‏على علیه‏السّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. این به معناى آن است که این‏جا باید حادثه‏اى اتفاق بیفتد که عواطف انسانها را در طول تاریخ همواره به خود متوجّه کند؛ تا عظمت کار امام حسین معلوم شود. امام حسین مى‏داند که دشمن پست و رذل است. مى‏بیند کسانى که به جنگ او آمده‏اند، عدّه‏اى جزو اراذل و اوباش کوفه‏اند که در مقابل یک پاداش کوچک و حقیر، حاضر شده‏اند به چنین جنایت بزرگى دست بزنند. مى‏داند که بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسین از اینها غافل نیست؛ اما درعین‏حال تسلیم نمى‏شود؛ از راه خود برنمى‏گردد؛ بر حرکت در این راه پافشارى مى‏کند. پیداست که این راه چقدر مهم است؛ این کار چقدر بزرگ است.
آن‏طور که از مجموع قراین به دست مى‏آید، از مردان رزم‏آور - غیر از کودک شش ماهه، یا بچه یازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنى آوردن آب براى لب‏تشنگان خیمه‏هاى اباعبداللَّه الحسین - است. در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهم‏السّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا. بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان‏نامه کردند و گفتند ما تو را امان مى‏دهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانه‏اى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان‏نامه شما!(12) نمونه دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا این‏که به شهادت رسیدند. مى‏دانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسین‏بن‏على قربانى کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا این‏که مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است که امام حسین علیه‏السّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر – مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابن‏طاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مى‏کند. در این کتابهاى معتبر این‏طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‏قدر بر این بچه‏ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات - شعبه‏اى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوى‏پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‏آوران بى‏نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى‏وچند ساله‏اش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته‏اند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مى‏شکافند. براى این‏که خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مى‏کند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مى‏رساند. آن‏طور که نقل مى‏کنند، او مشک آب را پر مى‏کند که براى خیمه‏ها ببرد. در این‏جا هر انسانى به خود حق مى‏دهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در این‏جا وفادارى خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنه امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه عطشناک على‏اصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مى‏دهد و امام حسین علیه‏السّلام ناگهان صداى برادر را مى‏شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».

 

پینوشتها:
1. مصباح المتهجد: 788
2. همان
3. همان
4. همان
5. بحارالانوار، ج 44، 329
6. همان
7. نهج‏البلاغه، حکمت 448
8. محاسن، ج 2، 244
9. بحارالانوار، ج 44، 366
10. بحارالانوار، ج 45، 50
11. همان
12. ارشاد، ج 2، ص 89



نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز پنج شنبه 86 دی 20