سفارش تبلیغ
صبا ویژن


روش‏شناسی فهم دین - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


* احسان اقارضایی

 

یکی از شبهاتی که در حوزه ی مسائل مربوط به دین مطرح است این می باشد که: روحانیون، علما و فقها در طول تاریخ اسلام تفسیرهاى خاصى را از متون اسلامى ارائه داده و چنین وانمود کرده اند که فهمیدن قرآن و منابع دینى، اختصاص به آنها دارد؛ در صورتى که خود قرآن اعلام مى کند که بیانى براى همه مردم و نورى براى همه انسان ها است و همه مى توانند از آن استفاده کنند. قرآن نفرموده: براى علما نازل شده است. همچنین پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) در فرمایش هاى خود نفرموده اند که ما سخنان خود را براى علما بیان مى کنیم.


کسانى که این شبهه را مطرح کرده اند، مى گویند: علما براى خود دکانى درست کرده و گفته اند فهمیدن متون دینى اختصاص به ما دارد، تا مردم مجبور باشند به آنها مراجعه کنند و کار علما رونق پیدا کند. اگر از این آقایان سؤال شود که اگر ما به علما رجوع نکنیم، چگونه از متون دینى استفاده کنیم؟ آنها جواب مى دهند: همچنان که از کتابهاى دیگر استفاده مى کنید، از متون دینى هم استفاده کنید. متأسفانه طى حدود نیم قرن، این شبهه تا حد زیادى در ذهن بسیارى از جوانان، روشنفکران و دانشگاهیان رسوخ کرده و بسیارى از دانشجویان مسلمان در این دام افتاده اند و تصور کرده اند که خود آنها بدون مراجعه به علما مى توانند از متون دینى استفاده کنند. البته این شبهه، هر چند به صورتى کمرنگ، حتّى در ذهن بسیارى از دانشجویان متعهد ما وجود دارد و آن این است که مى گویند: ما مى خواهیم خودمان در مورد مسائل اسلامى تحقیق کنیم. آنها تصور مى کنند مراجعه به ترجمه ی قرآن و کتاب حدیث و استفاده از کتاب لغت و امثال آن براى تحقیق در مورد این قبیل مطالب کافى است.
کسانی که این شبهه را مطرح کرده اند، مى گویند: ما اصلا احتیاجى به بیانات علما و تفسیرهاى آنها از متون دینى نداریم، بلکه ما خودمان مطالبى را از منابع دینى مى فهمیم که علما آنها را نفهمیده اند. علما اشتباه کرده اند و ما خودمان متون دینى را بهتر مى فهمیم. آنها بر همین اساس، پیشنهاد مى کنند که مردم به علما مراجعه نکنند، کتابهاى آنها را مطالعه نکنند و خود ایشان بکوشند که قرآن و حدیث را تفسیر کنند.
براى پاسخ به این شبهه، بهتر است ابتدا نگاهى به روش و نحوه ی عملکرد علما بیندازیم تا متوجه شویم که آنها چگونه مطلبى را از منابع دینى برداشت مى کنند. و تفاوت روش علما با روش کسانى که مى گویند ما روش علما، فقها، مفسرین و محدثین را قبول نداریم و می خواهیم خودمان مستقیماً از این منابع برداشت کنیم، چیست؟
همچنان که مى دانیم، منابع دینى ما از جمله متن قرآن و متون احادیث، که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به ما رسیده، به زبان عربى است. حال، اگر کسى بخواهد علما، مفسرین، فقها و مجتهدین را رها کرده و خود به این منابع مراجعه و از آنها استفاده کنم، آیا معنى این کار این است که قبل از یاد گرفتن زبان عربى مى تواند از قرآن و سنت استفاده کند؟ آیا تنها به این دلیل که قرآن مى گوید قرآن نور است، فهمیدن معناى آن احتیاج به چیز دیگرى، حتى یاد گرفتن زبان عربى ندارد؟ دلیل کسانى که این شبهه را مطرح کرده اند این است که قرآن مى گوید: قرآن نور است، «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین» (مائده؛5). نور به طور ذاتى روشن است و نیازى نیست که عامل دیگرى آن را روشن کند. بنابراین، براى روشن شدن معنى آیات قرآن به علما احتیاج نداریم. در اینجا از آنها سؤال مى کنیم که آیا با استناد به اینکه قرآن نور است، کسى که زبان عربى را نمى داند، با رو خوانى قرآن مى تواند معنى آیات را فهمیده و از مطالب آن استفاده کند؟ گمان نمى کنم هیچ آدم عاقلى اینگونه حرف بزند! آنها هم خواهند گفت: ما چنین مقصودى نداشتیم. البته براى فهمیدن قرآن باید زبان عربى را یاد گرفت یا از ترجمه قرآن استفاده کرد. دوباره سؤال مى کنیم که ما هر اندازه که بر زبان عربى تسلط داشته باشیم، آیا از کسانى که زبان مادری شان عربى است، عربى را بهتر مى فهمیم؟ در موارد زیادى معانى آیات قرآن براى بسیارى از عرب زبانان نیز روشن نیست. حتى در صدر اسلام هم گاهى خود عرب ها به درستى معنى بعضى از آیات را نمى دانستند و براى فهمیدن آن نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) آمده و سؤال مى کردند.
نکته دوم که از این مهم تر است این که زبان در طول تاریخ، تحول پیدا مى کند. بسیارى از کلمات در یک زمان معنایى دارند و به تدریج در معناى آنها تغییراتى ایجاد مى شود و ممکن است بعد از چند قرن معناى خاصى از آن فهمیده شود که در زمان اول از آن فهمیده نمى شد. به عنوان مثال ما امروز کلمه ی «تقیه» را به کار مى بریم، همچنان که 1300 سال قبل هم این کلمه به کار برده مى شد. یکى از معانى این واژه را همه مى دانیم. هنگامى که گفته مى شود فلانى تقیه مى کند، به این معنى است که او اعتقادى دارد که آن را اظهار نکرده و بر خلاف اعتقاد خود عمل مى کند. مثلا در صورتى که کسى جان یا مالش در خطر باشد، براى حفظ جان یا مال خود تقیه مى کند. هم چنین ممکن است براى مدارات یعنى براى حفظ وحدت بین مسلمانان، کسانى اعتقاد خود را ابراز نکرده و طبق فتواى خود عمل نکنند، تا رفتار همه مسلمانان یکنواخت شود. همچنان که کسانى که به حج مشرف مى شوند، در نماز برادران اهل تسنن شرکت مى کنند، با وجود این که طبق فتواى آنها این نماز صحیح نیست. چون اهل سنت نماز را قبل از وقت مى خوانند و بسم الله را در حمد نمى گویند. ولى فقها به خصوص حضرت امام (قدس سره) تأکید مى کنند شیعیان هم در نماز اهل سنت شرکت کنند و ثواب این نماز از نمازى که طبق فتواى خودشان بخوانند، بیشتر است. به این کار «تقیه» مى گویند. در صورتى که تقیه به منظور حفظ جان یا مال باشد، به آن تقیه خوفى و در صورتى که به منظور حفظ وحدت باشد تقیه مداراتى گفته مى شود.
این معنایى است که امروزه ما از تقیه مى فهمیم. اما این کلمه در نهج البلاغه به معنى دیگرى استعمال شده است. به عنوان مثال حضرت امیر (علیه السلام) مى فرماید: «اتقوا اللَّه تقیه من شمّر تجریداً و جدّ تشمیراً» (نهج البلاغه؛ خطبه 210). در این جمله و در بعضى موارد دیگر واژه «تقیه» به عنوان مصدرى براى تقوا به کار رفته است. این یکى از معانى کلمه «تقیه» است. از زمان نزول قرآن تا عصر  امام جعفر صادق(علیه السلام) و امام محمد باقر(علیه السلام) در معنى کلمه ی تقیه تحول ایجاد شد و این کلمه اصطلاح جدیدى پیدا کرد. در روایتى از حضرت صادق(علیه السلام) نقل شده است که ایشان فرمودند: «التقیه دینى و دین آبائی» (وسائل الشیعه، ج 16، ص 210). در این روایت تقیه به معناى تقوا نیست، بلکه به همین اصطلاحى است که ما هم امروز به کار مى بریم. پس، «تقیه» در نهج البلاغه به معنى تقوا به کار رفته است در حالى که چند دهه بعد این واژه متحول شده و معنى دیگرى از آن فهمیده مى شده است.
نکته سوم این است که در تمام زبان ها از جمله زبان عربى الفاظ مشترک وجود دارد. این شعر مولانا را همه شنیده اید:
آن یکى شیر است اندر بادیه
وان دگر شیر است اندر بادیه
آن یکى شیر است کآدم مى خورد
وان دگر شیر است کآدم مى خورد
در این شعر لفظ «بادیه» و «شیر» استعمال شده است. اما یک مرتبه «بادیه» به معنى بیابان است و در جاى دیگر به معنى ظرف شیر. همچنین «شیر» یک جا به معنى نوشیدنى لذیذى است که انسان از آن استفاده مى کند و در جاى دیگر شیر به معنى حیوان درنده اى که انسان را مى خورد. واژه شیر یکى است، اما معانى متعددى دارد. امروزه معنى سوم هم براى «شیر» پیدا شده است یعنى این واژه براى شیر آب هم به کار مى رود. حال، اگر کسى به ادبیات یک زبان آشنا نباشد، هنگامى که با لفظ مشترکى مواجه شود، متوجه نمى شود کدام یک از معانى آن مراد است. کسانى که در ادبیات تخصص دارند، مى توانند از قرائن کلامى، مقدمات و مؤخرات عبارت و از قرائن مقامى استفاده کنند و بفهمند کدام یک از معانى لفظ مشترک مورد نظر بوده است. اما کسانى که به ادبیات زبانى آشنا نیستند، ممکن است به اشتباهات زیادى گرفتار شوند. بنابراین براى فهمیدن یک کلام، آشنایى به اصول کلى ادبیات زبان کافى نیست، بلکه انسان باید از بسیارى جزئیات هم اطلاع داشته باشد تا بتواند معناى صحیح کلام را بفهمد و در فهم آن اشتباه نکند.
نکته دیگرى که مخصوص زبان عربى است، این است که در زبان عربى با تغییر حرکت و اِعراب کلمه، معناى کلام از زمین تا آسمان تفاوت پیدا مى کند. در اینجا نمونه ی عینى را نقل مى کنم.
نقل شده است که علم نحو را امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابداع کردند. علت این کار هم این بود که روزى آن حضرت شنیدند شخصى مشغول خواندن آیه سوم از سوره برائت بود «أذان من اللّه و رسوله إلى النّاس یوم الحجّ الأکبر أن اللّه بریء من المشرکین و رسوله». آن مرد «و رسوله» را به کسر لام خواند در صورتى که باید به ضمّ لام خوانده شود. اگر آیه به کسر لام خوانده شود، معنى آیه این مى شود که «خدا در روز حج اکبر اعلام مى کند که از مشرکین و از پیغمبرش بیزار است(!)». در صورتى که اگر به ضمّ لام قرائت شود معنایش این مى شود: «همچنان که خدا از مشرکین بیزار است، پیغمبر او هم از مشرکین بیزار است». بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است، این جریان انگیزه اى شد براى این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) قواعد نحو را به «ابوالاسود دؤلى» تعلیم فرمایند. بسیارى از علما بودند که با وجود این که سال ها در زمینه بحث و تحقیق زحمت کشیده بودند، اما گاهى در بعضى موارد به خاطر اشتباه در ادبیات، معنى کلام را اشتباه مى فهمیدند. بنابراین، حتى براى فهمیدن معناى ساده یک آیه قرآن، آشنایى اندکى که یک دانشجو با آیات قرآن پیدا مى کند، کافى نیست.
اما آنچه از همه این موارد مهم تر است، مطلب دیگرى است. این که قرآن کریم حجم محدودى دارد؛ اما این حجم محدود، متکفل بیان حقایقى است که بشر تا روز قیامت به آنها احتیاج دارد. قرآن گاهى این حقایق را به صورت کلى بیان کرده و تشخیص مصادیق آن را ابتدا به عهده ی پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و بعد از ایشان، به عهده ی ائمه اطهار(علیهم السلام) گذاشته است. طبعاً هر زبانى محدودیت هایى دارد که موجب مى شود ابهاماتى در کلام به وجود آید و معناى آن به درستى براى هر شنونده اى روشن نشود. از این رو گاهى فهم قرآن به کسى نیاز دارد که آن را تفسیر کند. تفسیر قرآن هم بر عهده ی پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) گذاشته شده است. آن حضرت در حدیثى که بین تمامی فرقه های اسلامی متواتر است و حضرت امام(قدس سره) هم در مقدمه ی وصیت نامه ی خود، این حدیث را نوشته اند، مى فرمایند: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» (وسائل الشیعه، ج 27، ص 33) من دو چیز گرانبها را در میان شما به امانت مى گذارم که این دو از هم جدا نمى شوند، یعنى باید به هر دو آنها تمسک کنید و اگر بین آنها فاصله انداختید و گفتید یکى را قبول داریم و دیگرى را نه، گمراه خواهید شد «ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا»، اگر به هر دوى آنها تمسک کردید هلاک نمى شوید. اما اگر گفتید «حسبنا کتاب الله»، و عترت را رها کردید، ضمانتى براى هدایت شما نخواهد بود. این دو را باید با هم داشته باشید تا بتوانید به هدایت برسید. راز این فرمایش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) این است که تمام آنچه ما به آن احتیاج داریم در نصّ قرآن نیامده است. زمانى که ما به قرآن مراجعه مى کنیم، بسیارى از مطالبى را که احتیاج داریم، از قرآن به دست نمى آوریم، در حالى که یقین داریم که در اسلام چنین مطالبى هست.
در اینجا به عنوان مثال یک نمونه بیان مى کنیم. تا جایى که ما اطلاع داریم، شیعه، سنى، زیدى، کیسانى و تمام مذاهب مختلف اسلام، هر کس که نام خود را مسلمان گذاشته، معتقد است نمازهاى واجب روزانه هفده رکعت است  [البته اگر قرائت هاى جدید، تغییرى در این مطلب نداده باشد!]  نماز صبح دو رکعت، ظهر چهار رکعت، عصر چهار رکعت، مغرب سه رکعت، عشا چهار رکعت. در طول هزار و چهارصد سال از تاریخ اسلام، مسلمانى را سراغ نداریم که غیر از این را گفته باشد. حتى هیچ کس احتمالى غیر از این هم نداده است. تمام مسلمانان در هر نقطه از دنیا و با هر مذهبى، این مطلب را معتقدند و مى دانند که اسلام چنین مطلبى را گفته است. اما در هیچ یک از آیات قرآن نگفته است که نمازهاى یومیه هفده رکعت است و نماز صبح دو رکعت. اگر قرار باشد که ما فقط به قرآن تمسک کنیم و به کلمات پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه نکنیم، از کجا بفهمیم که نماز صبح دو رکعت است؟
[البته بعید نمى دانم صبح که از خواب بیدار شدیم چنین کسى پیدا شود، و بگوید قرائت جدیدى در قرآن پیدا شده است که به جاى دو رکعت نماز صبح، ورزش کنید! این هم قرائت دیگرى است.]
این مطلب، دلیل گفته ی پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است که فرمودند قرآن به تنهایى کافى نیست، بلکه باید در کنار آن فرمایش هاى خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و بعد از آن هم کلام عترت(علیهم السلام) ضمیمه شود. در غیر این صورت، شما نمى توانید واضح ترین مسائل را از قرآن استفاده کنید. امام باقر(علیه السلام) در روایتى فرمود: ما هر چه مى گوییم از قرآن کریم استفاده مى کنیم. اما نحوه ی استفاده آنها از قرآن به صورت دیگرى است. آیا الهام الهى است یا امرى دیگر؟ ما نمى دانیم. به هر حال، خود قرآن مى فرماید که تبیین قرآن بر عهده ی پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است. «وانزلنا علیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» (نحل؛44) ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو حقایقى را که براى مردم نازل شده است، براى آنها بیان کنى.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) یک شأن، موقعیت و وظیفه اى داشت که باید آنچه بر او نازل مى شد براى مردم بخواند «یتلوا علیهم آیاته» (آل عمران؛ 164)، «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه» (قیامه؛18)، مطالبى را که ما بر تو نازل مى کنیم، براى مردم قرائت و تلاوت کن. این یکى از شؤون پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است. اما خداوند به دنبال آن مى فرماید «و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب والحکمه»، یعنى قرآن را براى ایشان بخواند و پس از آن قرآن را به ایشان تعلیم دهد. پس آموزش دادن و تعلیم قرآن، غیر از تلاوت قرآن است. تعلیم، به معنى تفهیم معانى است. یک معلم، زمانى که در کلاس، کتابى درس مى دهد، اگر فقط متن کتاب را بخواند، شاگردان مى گویند: خود ما هم بلد بودیم متن کتاب را بخوانیم. معلم باید الفاظ را بخواند و معانى آنها را بیان کند. این معنى تعلیم است. قرآن دو شأن براى پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مشخص مى کند؛ اول «یتلوا علیهم» دوم «یعلمهم». آیه دیگرى مى گوید «لتبیّن للناس ما نزّل الیهم». این آیه نمى فرماید ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو آن را براى مردم بخوانى. خواندن غیر از تبیین است. براى تبیین باید معانى آیات و مصادیق آن را بیان کند، به گونه اى که پس از آن براى مردم هیچ ابهامى باقى نماند. خاصیت زبان این است که در یک جمله نمى توان تمام ابعاد مطلب را بیان کرد؛ و اگر درصدد چنین کارى برآیند که با عبارات متعدّد ابعاد مطلب را روشن کنند، کلام از فصاحت و بلاغت ساقط مى شود. مقتضاى بلاغت، کلام را در هر مقامى به نحوى سوق مى دهد؛ از این رو نقاط ابهامى در کلام باقى مى ماند که باید در فرصت دیگرى این ابهام ها روشن شود. این کار پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است. اگر ما براى فهمیدن قرآن، دست از سنت و بیانات پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و امام(علیه السلام) برداریم، نمى توانیم بسیارى از تفاصیل را از قرآن استفاده کنیم. خدا هم در قرآن فرموده است که مردم باید به پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مراجعه کنند تا او مفاهیم قرآن را براى ایشان تبیین کند.
ممکن است این آقایان بگویند: اولا زمانى که خودمان به قرآن مراجعه مى کنیم، معنى آیات را مى فهمیم، ثانیاً در صورت نیاز، به کلمات پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مراجعه مى کنیم؛ اما دیگر به علما، نیازى نداریم چون خود ما حدیث را مى خوانیم و معناى آن را متوجه مى شویم. غافل از اینکه در اینجا مشکلات، مضاعف مى شود. زیرا در معنى حدیث هم ابهاماتى وجود دارد که گاهى از ابهام آیات قرآن بیشتر است. علاوه بر اینکه حدیث باید از نظر سند هم رسیدگى شود. ما در قرآن از نظر سند مشکل نداریم. همه مى دانیم که محتواى قرآن آیاتى است که بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شده و تحریف یا کم و زیاد نشده است. این گونه نیست که سند بعضى از آیات یا بعضى از سوره هاى قرآن ضعیف باشد یا احتمال دهیم شخص دیگرى آن را جعل کرده باشد. اما در روایات این گونه نیست. در بین روایات، احادیث ضعیف و مجعول هم به چشم مى خورد. افرادى بوده اند که روایاتى را جعل کرده و به دروغ به پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت داده اند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) این مسأله را پیش بینى کردند که بعد از رحلت ایشان کسانى به آن حضرت دروغ خواهند بست. به همین دلیل فرمودند: به سادگى هر کلامى را که از من نقل شد، نپذیرید. حال، اگر کسى که قصد دارد به حدیث (کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و امام(علیه السلام)) مراجعه کند و آن را بفهمد، اگر تخصص لازم را نداشته باشد و حدیث صحیح و سقیم را از یکدیگر تشخیص ندهد، چه بسا حدیث صحیح را رها کند و حدیث ضعیف را مورد استناد قرار دهد.
ممکن است کسى بگوید: ما تمام نکاتى را که باید براى استفاده از آیات و روایات در نظر داشت، مراعات مى کنیم. یعنى لغت و ادبیات عربى، معانى بیان و قواعد محاوره را یاد مى گیریم، به عام و خاص کلام توجه مى کنیم، مقید و مطلق و ناسخ و منسوخ آن را هم بررسى مى کنیم، تمام موارد لازم را رعایت مى کنیم. معناى این کلام این است که این شخص خودش مجتهد است، چون این، همان کارى است که مجتهد انجام مى دهد. و این، همان شیوه اى است که فقها و مفسرین به کار مى برند. و کسى نگفته است که مجتهد و متخصّص هم باید به مجتهد و متخصّص دیگرى مراجعه کند. نکته ی شایان توجه اینست که روحانیون براى استفاده از آیات و روایات، بر اساس روش اجتهادى این کار را انجام مى دهند و بیش از هزار و سیصد سال علماى بزرگ ما براى تکمیل آن زحمت کشیده اند تا روشى سنجیده به دست آمده است یعنى همان قواعد فقه، اصول، ادبیات و سایر قواعدى که در روش تحقیق یا به اصطلاح، [متدولوژى فقه] باید رعایت شود. ولى حتّى بین علمایى که بر اساس این متدولوژى تحقیق کار مى کنند، اختلافات فراوانى پیدا مى شود، که بخشى از آنها معلول عدم دسترسى به امام معصوم و عدم دسترسى به همه سخنان ایشان و وقوع پاره اى تغییرات در آنچه به دست ما رسیده، مى باشد بطورى که مباحث فقهى را در بسیارى از موارد بصورت مباحث نظرى و ظنّى درآورده که مانند سایر علوم مشابه در مقام عمل باید نظر اعلم و افقه را ملاک قرار داد و از آن تبعیت کرد. اختلاف نظر فقها گاهى در فتاوى و احکام فردى است. در این صورت هر کس مى تواند در زندگى فردى خود از یکى از علما تقلید کرده و طبق فتواى او هم عمل کند.

 

منبع: در پرتو آذرخش/ آیت الله مصباح یزدی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 7:0 صبح روز پنج شنبه 86 آبان 17