سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سودای محال - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*وحید نصیری‌کیا

در شماره‌های 4 و 5 به بررسی سیر تاریخی غرب ماقبل‌مدرن و مدرن پرداختیم. در ادامه‌ی بحث غرب‌شناسی و پیش از بررسی وضعیت غرب پست‏مدرن، به کندوکاو پیرامون «نیهیلیسم» می‏پردازیم. در اصل، نهیلیسم میوه‌ی زقوم شجره‌ی خبیثه‌ی تمدن مدرن است که در خاک اومانیسم ریشه دوانیده‏است. به همین جهت بررسی این موضوع فارغ از سیر تاریخی-فرهنگی غرب ممکن نخواهد بود. به همین دلیل مجبور به تکرار اجمالی این سیر با نگاه ویژه به مسئله‌ی «نیست‏انگاری» شده‏ایم. ضرورت این بحث فرصت دیگری می‏طلبد که در آینده به آن خواهیم‌پرداخت.   

سرویس غربشناسی



نیهیلیسم(1) از ریشه‌ی لاتین «Nihil» که به معنای«نیست» می‏باشد، گرفته شده‏است و نیهیلیسم را می‏توان «نیست‏انگاری» ترجمه کرد. در کاربرد افواهی و عامیانه در زبان فارسی، معمولاً به معنای پوچ‏انگاری، سیاه‏بینی و یأس‏انگاری تلقی می‏گردد؛ حال آن‏که این‏ها از نتایج، توابع و لوازم مرحله‏ای از بسط نیست‏انگاری بوده و نمی‏توان آنها را مترادف با نیهیلیسم دانست. نیهیلیسم در معنای تاریخی-فرهنگی آن، «نیست‏انگاشتن ساحت غیب» و «انکار حضور» آن و غافل شدن از حقیقت قدسی و باطن غیبی عالم است و دور شدن از «خودِ حقیقی» و «گوهر معنوی خویشتن» می‌باشد، از این رو با «درنیافتن صدای فطرت درون» و «ازخودبیگانگی» تلازم دارد. لیکن این ناشنوایی، متناسب با ادوار ظهور و بسط نیهیلیسم، اقسام مختلفی دارد. نیست‏انگاری، انحطاطی است که در ساحت «تفکر منقطع از وحی» روی داده و بشر را در عصر مدرن، گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خودبنیادی کرده‏است، و پیامدهای آن امروز در جوامع مختلف به وضوح آشکار شده‏است.
همچنین نیهیلیسم را نباید مترادف الحاد گرفت، زیرا انواعی از نیهیلیسم‏های غیرالحادی نیز وجود داشته‏‏اند.
به تبع ادوار تاریخ غرب (به عنوان یک مجموعه‌ی تاریخی-فرهنگی) و نیز سیر بسط تفکر متافیزیکی، «نیست‏انگاری» به عنوان صفت ذات غرب(2)، ادوار و شئون مختلفی پیدا می‏کند، که در ادامه به آن می‏پردازیم.
تمامیت تاریخ غرب از منظر حیات باطنی، «تاریخ نیست‏انگاری» است. در واقع از آن هنگام که قوم یونانی با اعراض از تفکر وحیانی قدسی، طریق تفکر و سلوک متافیزیکی(3)  در پیش گرفت، قدم به این ساحت گذاشت و نیهیلیسم به عنوان شأن و وجه باطنی تفکر غربی در تاریخ بسط آن تداوم پیداکرد.
در تاریخ غرب می‏توان از سه دوره ظهور و بسط «نیست‏انگاری» نام برد؛

1. نیهیلیسم یونانی-رومی باستان
اساساً نیست‏انگاری ریشه در صورتی از تفکر دارد که می‏توان آن‏را «تفکر غیر اصیل» نامید، زیرا ریشه در «تذکر نسبت به حق» و حقیقت ندارد. تفکر متافیزیکی بر پایه‌ی انکار تذکر و تسلیم و ایمان بنا می‏گردد و از مفاهیم و صور ذهنی، حجابی برای تذکر و تفکر اصیل پدید می‏آورد. با بسط این حجاب، حضور و هدایت قدسی بیش از پیش غایب می‏گردد. این غیبت، عین نیست‏انگاری است که ناشی از تصویر «جهان» یا «کاسموس» در متافیزیک طبیعت‏گرایان و پس از آن فلسفه‌ی فلاطونی و ارسطویی در تفکر یونانی است. حلقه‏های مختلف ظهور این تفکر، مبنا و معلم یونانیان و سپس رومیان باستان گردید. در واقع بنیان اندیشه‌ی غربی از همان آغاز و در دوران نزدیک به شکل‏گیری متافیزیک طبیعت‏گرا (در جهان‏نگری هومر)، دنیوی و مبتنی بر منفعت‏گرایی هواپرستانه‌ی شخص بوده است و از اساس با مفهوم «فضیلت» در اندیشه‌ی دینی که مبتنی بر آخرت‏طلبی و ایثار است، تقابل دارد.  
این نوع نیست‏انگاری اگر چه به تبع جوهر نیهیلیسمی خود غیردینی است، لیکن مبتنی بر الحاد صریح و پررنگ نیست، اگرچه مایه‏های نیرومند شرک و حتی صورت‏های اولیه‌ی ماتریالیسم را می‌توان در متافیزیک نیست‏انگار یونانی مشاهده کرد.
این نوع نیهیلیسم «کاسموسانتریک» است. یعنی جهان را به عنون دایر‏مدار امور فرض کرده و در مواردی حتی قدسیت به آن می‏بخشد. بنابراین سکولاریستیِ محض به معنای مدرن آن نیست(4). در متافیزیک یونان و به تبع آن در نیهیلیسم یونانی، گرایش‏های اضطراب‌آلود و شکاکانه در قلمرو معرفت‏شناسی و اخلاق دیده می‏شود.
یکی از ویژگی‏های خاص این دوران و در واقع وجه تمایز نیست‏انگاری آن با دیگر صور نیهیلیسم، اعتقاد به مفهوم «فاتال» یا «تقدیر» و کشمکش آن با اراده‌ی خدایان و پهلوانان یونانی است که گاه حتی خدایان را مقهور خود می‏سازد. این تقدیر تراژیک با مفهوم دینی «قضا و قدر» متفاوت است و بیانگر نوعی رویکرد عبث و بیهوده‏گرایی است. همچنین در این دوران ارزش‏های منفعت‏پرستانه‌ی دنیوی به عنوان «افتخارها» و «فضایل»، جانشین اندک‌مایه‏های معنوی به جای مانده از گذشته‏های دوردست می‏شود.

2. نیهیلیسم قرون وسطایی در پوشش شریعت‌مآبی شبه‌دینی
غرب قرون وسطی، اگر چه به لحاظ مبنایی و کیفی تفاوت‏های اساسی با غرب یونانی-رومی دارد، اما در کل محصول گسترش همان رویکرد  و صورتی از صور تحقق غرب تاریخی-فرهنگی است. تمدن قرون وسطایی (به اصطلاح مسیحی) در تداوم گسترش متافیزیک نیست‏انگار غربی بوده‏است. این نکته را باید یادآوری کرد که تمدن در این دوره ابداً دینی نبوده‏است، بلکه آمیزه‏ای از مسیحیت تحریف شده یهوده‏زده بوده، آن‏هم یهودیت دور شده از تعالیم وحیانی(5). در این دوره برخی آثار و مایه‏های دینی وجود داشته‏است ولی کلیت آن به هیچ وجه بطور غالب دینی نبوده‏است. این دوره با دیگر ادوار تاریخی غرب از این جهت متمایز است که جریان نیهیلیسم متافیزیکی غربی، صورتی پنهان دارد، هر چند که روند حیات و حرکت آن به لحاظ باطنی فعال است.
در اندیشه‏های پلاگیوس می‏توان نخستین جلوه‏های نوعی «خودبنیادانگاری» در تعریف بشر را ملاحظه کرد. در اندیشه‌ی اگوستین در مقام تبیین رویکرد انسان‏شناختی، بشر مقدم بر «عالَم» (کاسموس) تعریف می‏شود. در این دوره بشر به عنوان یک شخصیت در برابر خدا (تئو) قرار می‏گیرد. این بشر خودبنیاد نیست، اما در برابر خدا حتی در عالم بالا، غیرت و شخصیت خود را حفظ می‏کند و دارای کمال بشری است که مستقل از فنا شدن در ذات الهی است. در عین حال با «منِ فردیِ خودبنیاد» مدرن (سوبژه) نیز متفاوت است. در واقع با این اندیشه گامی بزرگ در جهت پیدایش مفهوم «سوبژه» برداشته شده‏است. لیکن این بشر هنوز سعادت را در نسبت خود با خدا و در آسمان می‏جوید (اگرچه تعبیر او از این آسمان، تعبیری شرک‌آلود است).
سیطره‌ی متافیزیک در اندیشه‌ی قرون وسطی و آمیزش آن با یهودیت تحریف شده، اولاً خدا را در اندیشه‌ی خود از روح دینی تا حدودی خارج گردانید و ثانیاً بشر به صورت «من فردی مستقل» و «هم‏ارز با خدا» لحاظ گردید. بدین‏سان با اصالت یافتن مفهوم‏زدگی متافیزیکی، حقیقت شهودی ادراک خداوند و وجود زنده و حضوری و فراتر از مفهوم او نادیده گرفته می‌شود.
نیهیلیسم قرون وسطایی صورتی پنهان دارد و هنوز به مرحله‏ای نرسیده‏است که اضطراب‏های خود را در قالب شکاکیت و نسبی‏انگاری اخلاقی تمام عیار ظاهر سازد. بنابراین وجه غالب اندیشه‌ی قرون وسطایی، منکر ارزش‏های مطلق و حقیقی جاودان اخلاقی نیست.

3. نیهیلیسم مدرن
پیوند و در عین حال کشمکش عمیق و فراگیر میراث متافیزیک یونانی-رومی با یهودیت سوداگرای تحریف شده، نهایتاً به پیدایش موجودی انجامید که هم محصول بسط متافیزیک نیست‏انگار یونانی بود و هم ماتریالیسم و سودمحوری و حس‏گرایی لذت‏جو و عناد و دشمنی ذاتی یهود با تعالیم الهی را در خود داشت، و این موجود چیزی نیست به جز «نیهیلیسم اومانیستی مدرن». این نیست‏انگاری بر چهار ضلع اومانیسم، سوبژکتیویسم ، سودمحوری سوداگرایانه‌ی دنیوی و عقل‏گرایی ناسوتی حساب‏گر بناگردیده‏است(6).
نیهیلیسم مدرن در سیر بسط خود در سه صورت ظاهر گردیده‏است؛
1. نیست‏انگاری منتقد رنسانسی
2.  نیست‏انگاری ارزش‏گذار عصر روشنگری
3. نیست‏انگاری خودویرانگر پست‏مدرن

3-1. نیست‏انگاری منتقد «رنسانسی»
نیست‏انگاری مدرن در گام اول ظهور خود، به صورت یک رویکرد منتقد ارزش‏ها و نگرش‏های به ظاهر شریعت‏مآبانه و اخلاق‏گرایی قرون وسطایی ظاهر گردید. بطوری‏که آشکارا مروج نسبی‏انگاری معرفتی و اخلاقی، فساد اخلاقی، سکولاریسم تمام عیار و دنیاگرایی فارغ از دیانت و اخلاق‏ستیزی و دین‏گریزی فراگیر بود و اندک مایه‏های پیوند با ظاهرگرایی اخلاقی و به اصطلاح شریعت‏مآبانه را نیز گسست و به عنوان مظهر اراده‌ی معطوف به قدرت حیوانیت‏مدار و استیلاجو ظاهر گردید. این نیهیلیسم-نیمه دوم قرن 14 تا 16م- بیشتر نفی‌کننده و منکر مایه‏های اخلاقی و به ظاهر دینی دوره‌ی پیشین است و رنگ و بویی صراحتاً اخلاق‏ستیز و نسبی‏انگار و مدافع فساد دنیوی دارد. این خصایص در آرای سزار بورژیا و نیکولا ماکیاولی  بیش از هر جای دیگر ظاهر گردیده‏است. این دوره در اصل، عصر اضطراب معرفت‏شناختی و دسیسه‏چینی و سیطره‌ی رذائل‏اخلاقی است. در حالی‏که به لحاظ ایجابی، معیار و میزان محدودکننده و جهت‏دهنده‌ی اخلاقی و اجتماعی چندانی جهت کانالیزه‏کردن انرژی ناسوتی-غریزی عظیم آزاد شده در ساحت خودبنیادی نفسانی، ارائه نمی‏دهد و بدین‏سان زمینه‏ی نوعی هرج و مرج و آنارشیسم اخلاقی را فراهم می‏آورد. این خصایص در آثار ادبی چون دکامرون اثر بوکاچیو یا ماجراهای پانتاگروئل اثر فرانسو رابه نیز دیده ‏می‏شود.
نیهیلیسم مدرن رنسانس با نیست‏انگاشتن و انکار حضور و هدایت قدسی به انکار صریح روح و خدا و الحاد آشکار می‏رسد که حداقل در نیهیلیسم قرون وسطایی بروز چندانی نداشت. گونه‏ای خلاء ناشی از انکار همه ارزش‏های مابعدالطبیعی پیشین و فقدان هر نوع وجه نیرومند و بارز ایجابی احساس می‏شود که موجب دامن زدن به یک حس دردناک تهی‌بودن و بی‏معنایی می‏گردد.

3-2. نیست‏انگاری ارزش‏گذار(ایدئولوژیک) «عصر روشنگری»
در این دوره علی‏رغم این‏که این نوع از نیهیلیسم در دل خود بذر یأس‏آلودگی و بی‏معنایی را نهفته‏داشت، اما به طور غالب و به عنوان وجه اصلی ظهور خود، صورت یأس‏آلود نداشته‏است. این هنگامی است‏که نیست‏انگاری مدرن با انکار ارزش‏های قرون وسطایی آغاز می‏شود و در ادامه‌ی بسط تفکر مدرن صورت نهادینه پیدا می‌کند و بر پایه‌ی اومانیسم و اراده‌ی معطوف به قدرت حیوانی و رویکرد تکنیکی به نظام‏سازی دست می‏زند و منشأ و مصدر ارزش‏گذاری‏های اخلاقی می‏گردد.
به نظر می‏رسد از اواسط قرن هفدهم و با پی‏ریزی بنیان‏های یک متافیزیک نیست‏انگار اومانیستی و تدوین مبانی علوم مدرن، اراده‌ی معطوف به قدرت حیوانیت‏مدار حرکت به سمت تمدن‏سازی و نظام‏آفرینی را آغاز کرده است. برای ایجاد چنین تمدنی، نیاز به تأسیس ارزش‏های اخلاقی و دستورالعمل‏های سیاسی است که بدین‏گونه نظام‏های اخلاقی و ایدئولوژی‏های سکولار و مدل‏های تعلیم و تربیت آن تدریجاً شکل گرفته و شاکله‌ی تمدن غرب مدرن استقرار ظاهری یافت. البته کاملاً بدیهی بودکه این تمدن هر قدر هم که پیچیده باشد و یا به اهرم جادویی تکنولوژی مسلط بوده و توانمند به نظر برسد، چون بر بستری از تناقضات و شکاف‏های مبنایی بناگردیده بود نمی‏توانست پایدار بماند.
تضاد اساسی که مدرنیته و نیست‏انگاری اومانیستی با آن روبه‏رو بود این است که بشر را (که به طور فطری کمال خود را در بندگی و قرب می‏جوید) از جایگاه خود خارج کرده و به او شأن دایر‏مداری و خودبنیادی داده‏است. این جایگاه با فطرت بشر ناسازگار است و نه تنها به معنای ارتقای آدمی نیست، بلکه به معنای انکار فطرت انسانی و اثبات حیوانیت اوست. در واقع در اندیشه‌ی مدرن، بشر با حیوانیت خود تعریف می‏شود و این به وضوح در انسان‏شناسی هابز و جان لاک و نیز تعریف دکارتی آدمی به عنوان «سوبژه» نمودار است و همین امر سنگ‏بنای از خود بیگانگی و جدایی او از خویشتن است.
اما نیست‏انگاری مدرن با تکیه کردن بر دستاوردهای مقهورکننده‌ی تکنولوژیک و شعارهای پر سروصدای مبتنی بر حقوق و آزادی‏های بشری می‏کوشد تا این تضادهای جدی و ویرانگر را پنهان نماید.
در این تمدن نیست‏انگار، هر فرد به عنوان یک سوبژه و موضوع انسانی اصالت می‏یابد و دایرمدار عالم فرض می‏گردد. بدین‏سان خودخواهی و خودبنیادی نفسانی و به تبع آن خودمحوری، نوعی میل و رویکرد روانی اتمیستیک، سوداگر و نفسانی پدید می‏آید. این رویکرد، زندگی اجتماعی را به صورت تزاحم دائمی نفوس و جنگ مداوم منافع و رقابت مابین گرگ‏ها و کشمکش همیشگی تعریف می‏کند. این موضوع در عبارت معروف هابز، «بشر، گرگ بشر است» به خوبی خودنمایی می‏کند که بیانی از موقعیت زندگانی اجتماعی در تمدن نیست‏انگار مدرن است.
نیست‏انگاری سوبژکتیویستی به دلیل ساختار از خودبیگانه و فطرت‏ستیزی که دارد موجب اضطراب در روان اشخاص می‏گردد. از طرف دیگر، بیگانگی بشر با خود و دیگران و فقدان معنا و غایت متعالی برای هستی، موجب ایجاد افسردگی رویکردها شده و به‏عنوان عادات اپیدمیک درمی‏آیند. و این دو احساس به تولید دائمی خشونت در فرهنگ غرب می‏انجامد. این خشونت نه از نوع «خشونت دفاعی» بلکه از نوع «خشونت سرکوب‏گر» است که گاه حالت سادیستی و شقاوت‏آلود نیز پیدا می‏کند و به وجه غالب خشونت در دوره‌ی پست مدرن تبدیل می‏شود.
از آثار ادبی این دوره می‏توان به رمان‏های راهبه اثر دنیس دیدرو، مادر اثر ماکسیم گورکی و 1984 اثر جرج ارول اشاره کرد. البته عناوین بیشتری می‏توان ذکر کرد و از پدران و پسران اثر ایوان تورگینف و یا تهوع اثر ژان پل سارتر نیز نام برد، و یا جن‏زدگان اثر داستایوسکی.
البته این معناسازی اگر چه برای مدتی با بهره‏گیری از قدرت عظیم تبلیغاتی و طرح دعاوی چون«علمی بودن»،«خردگرایانه بودن» و خرافات نامیدن معارف و حقایق دینی تا حدودی در سرگرم‏سازی مردمان مغرب‏زمین در قرون 18 و 19 موفق بود، اما با شدت یافتن بحران تفکر و آشکار شدن تضادهای مبنایی در درون اندیشه‌ی مدرن و به ویژه با عیان گردیدن عمق بی‏خردی و فقدان تفکر و نیز دروغین بودن وعده‏های این ایدئولوژی‏ها، نقش و کارکرد فریب‏دهنده و آرام‏ساز این ایدئولوژی‏ها به ضد خود بدل گردید و با آشکار شدن مبانی و غایات وهم‏آلود و عبث آنها، بحران فقدان معنا و مشکل بشر مدرن در به اصطلاح «ساختن» معنایی برای هستی به شکل جدی‏تر و در ابعاد بسیار بحرانی‏تر خودنمایی نمود.  
نیست‏انگاری مدرن در دومین مرحله بسط خود، فقط در قالب ایدئولوژی‏ها و نظام‏های فکری ظاهر نگردید، بلکه در هیأت سازمان‏های غول‏آسا و عریض و طویل بوروکراتیک-تکنوکراتیک نیز ظاهر گردید. در واقع نیست‏انگاری این دوره دارای ویژگی‏هایی چون نظم بوروکراتیک، تعمیم ساختار روابط پادگانی به همه‌ی سطوح جامعه، میلیتاریزم خشن و عریان، و توتالیتاریسم سرکوب‌گر سیاسی و اجتماعی می‏باشد. همین ویژگی‏ها نیز موجبات انحطاط فراگیر آن در قلمرو اجتماعی و عینی را فراهم ساخت.
در شماره‌ی آینده به بررسی ‏نیهیلیسم و وضع آن در دوران پست‏مدرن و همچنین تأثیر آن در ایران و ارائه‌ی راه‏کار برای خروج از این «گرداب بلا» خواهیم پرداخت.

پی‌نوشت‌ها:
1. Nihilism.
2. ذات غرب، انقطاع از وحی و حضور و هدایت قدسی است.
3. تفکر حصولی منقطع از وحی.
4. سکولاریسم مدرن مبتنی بر انکار هر امر قدسی است.
5. برای آشنایی بیشتر با این دوران: ر.ک. شماره 3 ماهنامه «حضور»، مقاله «تاریخ غرب ماقبل مدرن» از شهریار زرشناس.
6. برای آشنایی بیشتر با این مفاهیم: ر.ک. شماره 4 ماهنامه «حضور»، مقاله «ظهور مدرنیته» از همین قلم.

منابع:
1. نیهیلیسم/شهریار زرشناس
2. فردایی دیگر/سید مرتضی آوینی
3. مقاله «در پروای نیست‏انگاری»/ رضا داوری اردکانی








نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15