*شهریار زرشناس
ماکسیم گورکی نویسندهی معاصر روسی، پس از مسافرتی که در اوایل قرن بیستم به آمریکا داشت، این سرزمین را «شهر شیطان زرد» نامید. آمریکا به راستی شهر شیطان زرد است. اکثر جادبه های این کشور، مبنایی شیطانی دارد. آمریکا سرزمینی است که مثل وعدهها و اعمال شیطان، از جنس حباب و به تعبیر زیبای کلام ا... مجید، کفِ روی آب است.
آمریکا سرزمین جذابی است. اما جاذبههای آن بی محتوا و توخالی است. پر از زرق و برق و رنگ و لعاب، اما بیبنیاد است. و این خصلت شیطان است. جهانی که شیطان می آفریند، محصول یک توهم و پندار است. تمامی جاذبههای آن وهمآلود است. حاصل پنداری است که در لحظه ای هست. و پس از عمری، حسرت و رنج و تلخکامی پدید می آورد و خود ناپدید میگردد. شگفتیها و جاذبههای آمریکا برای ناظری که تازه قدم به خاک آن میگذارد، از همین جنس است. در ابتدا مسحورکننده است و با طبیعت حیوانی و نفس امارهی ما بازی می کند. اما انسان موجودی است فراتر از طبیعت جسمانی. و اساساً به گونه ای خلق شده که اگر نیازها و تمنیات جسمانی و طبیعی او در پرتو هدایت روحانی و فطری قرار نگیرد، همان نیازها و خواستهای جسمانی نیز حتی در صورت ارضای مداوم و راحت، پس از مدتی او را سرخورده و ملول میسازد، از این رو نمی تواند فقط به طبیعت حیوانی و جسمانی خود متکی باشد.
تمدن آمریکا تمدنی است که بر پایه چند وهم و پندار غلط بنا شده است:
1- این پندار که گویا آدمی صرفاً دارای نیازهای جسمانی است و یا حداقل، نیازهای جسمانی و حیوانی در او اصالت و تقدم وجودی دارد. به همین دلیل است که در جامعه آمریکا تلاش می شود تا امکان ارضای آزاد همه نیازهای جسمانی انسان حتی المقدور فراهم گردد.
2- این پندار که گویا تقوا به معنای موفقیت مالی در زندگی دنیوی است و سرمایهاندوزی موجب رستگاری است. این پندار ریشه در آموزههای «پیوریتانیسم» دارد که درباره آن در آینده سخن میگویم.
3- این پندار که گویا برای هدایت سعادتمندانهی زندگی بشر، اصول باورهای «روشنگری» که مبتنی بر اصالت عقل منقطع از وحی است، کافی است و از این رو تعالیم ادیان وحیانی را می توان به مجموعهای از الگوهای فکری و رفتاری تشریفاتی تقلیل داد.
4- این پندار که هدف اصلی زندگی، سودجویی و انباشتن و یا مصرفکردن و غرق شدن در ارضای نیازهای جنسی و پرخاشگرانه است و آزادی، در امکان ارضای آزاد این نیازها ممکن می گردد.
5- این پندار که خدا همان ساعتساز معروف «اسحاق نیوتن» است و قانون و دستوری برای ادارهی زندگی انسانها صادر نکرده و خود نیز پس از خلقت انسان، نقش چندانی در کائنات و تداوم هستی آدمی ندارد.
6- این پندار که فرهنگ جدید، نتیجهی تکامل میراث فرهنگی بشری است و مدرنیته، اوج و قلهی اصلی زندگی انسان در بستر حیات تاریخی اوست. جوهر مدرنیته، « بشر انگاری» (اومانیسم) است و هر تمدنی که بیشتر «مدرن» باشد، « پیشرفته تر» و از این رو «کاملتر» است.
7- این پندار که گویا تکنولوژی و علوم جدید، صورت کامل دانش بشری است و علوم جدید رسالت دارند انسان را آزاد سازند.
8- این پندار که «شادی» و «خوشبختی» در رفاه مادی صرف و لذات جسمانی متنوع است و آدمی موجودی است که در جستجوی این «خوشبختی» است.
9- این پندار که گویا ملت آمریکا «رسالتی جهانی» دارد و « ملتی برتر» است.
جامعهی آمریکا را میتوان « جمهوری سرمایهداران » یا شرکت سهامی مبتنی بر «سرمایه اندوزی، لذتگرایی مبتذل و افراط در سطحیگرایی» دانست.
« الکسی توکویل» جامعه شناس فرانسوی، در کتاب «دمکراسی در آمریکا» می نویسد: «من هیچ ملتی را سراغ ندارم که به اندازهی مردم آمریکا عاشق پول باشند و پول چنین جایگاه مهمی در قلبشان داشته باشد. ملت آمریکا مجموعه ای از ماجراجویان و سوداگران است.»
به راستی توصیف دقیقی است. بارزترین ویژگی جامعه آمریکا، پولسالاری یا سرمایهسالاری است. این یک فاجعهی بزرگ برای مقام و مرتبه انسانی است که ارزشهای اصلی یک جامعه، حول محور پولدوستی و انباشت یا مصرف حریصانه و دیوانه وار پول سامان گیرد. «پول» حتی اگر عادلانه و منصفانه توزیع گردد و از راه صواب و اخلاقی به دست آمده باشد، صرفاً در افق مادیت زندگی و نیازهای اولیه و آغازین بشر مطرح است و بیانگر همهچیز یا پاسخدهنده به همهی نیازها و شوؤن وجودی انسان نیست.
جامعهی آمریکا «پول سالار» است، اما نظام اقتصادی- اجتماعی آن به گونهای شکل گرفته است که همین «پول»، از اساس، ناعادلانه و غیرمنصفانه توزیع می گردد و در حالی که حتی شخصیت یک فرد را در آن جامعه با «پول» میسنجند، اما به همگان به اندازهی رفع نیازشان پول داده نمیشود و ثروتی که حاصل تلاش گستردهی عدهی کثیری است، به حساب بانکی متورم عدهی معدودی واریز میگردد.
جامعهی آمریکا مظهر تام و تمام مدرنیته و شکلگرفتهترین مصداق آن است. آمریکا همان جامعه ای است که نویسندگان عهد «روشنگری» قرن هجدهم، آرزوی تحقق آن را داشتند. روشنفکران قرن هجدهم اروپا از تحقق نوعی بهشت زمینی سخن میگفتند و اگر انسان را صرفاً حیوانی استثمارگر و مبتذل و دارای زندگی گیاهی و حداکثر، زیست جانوری بدانیم و نیز فقط عدهای «کلانسرمایهدارِ صاحب ثروتهای نجومی» را مصداق این «انسان» فرض کنیم، البته آمریکا، بهشت زمینی انسانها است. اما نکته این است که انسان، صرفاً حیوانی استثمارگر و مبتذل و مصرف کننده و پولسالار نیست و تودههای انبوه دهها میلیون بشر از خودبیگانهی خسته از کار و زندگی ماشینی که استثمار میشوند و در جامعهی آمریکا اسیر انضباط بوروکراتیک و بیرحمیهای یک زندگی سرمایهسالار می باشند نیز انساناند و برای آنها، آمریکا بهشت نیست و مجموعهی پیچیده و دارای استعدادهای متعالی آدمی، در حیوانیت صرف او خلاصه نمیگردد و اینها همان انبار باروت بالقوهای هستند که میتوانند این «شهر شیطان زرد» را به آتش بکشند.
مجموعه فرهنگِ در قالب، به شدت کثرتگرا و در محتوا، تهی و پوچ آمریکایی و رسانههای این کشور وظیفهی تحمیق و استعمار آنها را بر عهده دارند. آمریکا، سرزمین رفاه و آزادی و عدالت نیست، سراب آنها است و جوهر اصلی این سراب، در برانگیختن و تحریک دائمی قوای غضبی و شهوانی نفس آدمی در قالبهای تنوعطلبانه و پر زرق و برق از یک سو و سرکوب نیازهای معناطلبانه و روحانی و انسانی و فطری بشر از طرف دیگر است.
اگر بخواهیم یک چهارضلعی را مظهر جامعهی آمریکا فرض نماییم، میتوان گفت، آرای «جان لاک»، پیوریتانیسم، اقتصاد لیبرالیستی و فراماسونری، اضلاع مربع سازندهی جامعهی آمریکا هستند.
«جان لاک»، فیلسوفی انگلیسی است که او را پدر لیبرالیسم و پیامبر انقلاب آمریکا نامیدهاند. «اعلامیهی استقلال» به شدت متاثر و ملهم از آرای جان لاک بوده است. جان لاک، فیلسوفی تجربیمشرب بود که از بانیان ایدئولوژی لیبرالیستی است. رهبران بنیانگذار آمریکا علاقهی شدیدی به او داشتند. جان لاک نظریهی «تفکیک قوا» را که بعدها توسط منتسکیو بسط داده شد، برای اولین بار مطرح نمود. لاک از بانیان نظام تعلیم و تربیت سکولار جدید است و تعابیر مشترک فراماسونرها و لیبرال ها یعنی «تسامح و تساهل» به صورتی فرموله در آثار و آرای لاک مطرح است.
با این که لاک در مقام پدر لیبرالیسم کلاسیک، بسیار از «آزادی و برابری» سخن می گفت، اما آشکارا مدافع استعمار ملل محروم و نیز مدافع برده داری بود. جان لاک قبل از وقوع جنگ های استقلال، قانون اساسی یکی از ایالات آمریکا را نوشته بود. لاک از فیلسوفان عصر روشنگری است. «موریس کرنستون» منتقد معاصر فلسفی، جان لاک را « پیشاهنگ واقعی امپریالیزم تجاری بریتانیا» می نامد. در واقع دیدگاه های سرمایه سالارانه و سودجویانه او است که توسط «پدران بنیانگذار» جامعهی آمریکا، مورد تحسین قرار گرفته است. لاک به لحاظ معرفت شناسی، فیلسوفی تجربی مسلک بود و مبنای پروسهی «شناخت» در انسان را «تجربهی حسی» می دانست. تجربهگرایی (آمپریسم) ملازم با نسبی اندیشی و بی اعتنایی به ظرفیتها و قابلیتهای ادراک عقلانی و شهودی است. اصولاً بینش آمریکایی نیز به تبع لاک و حتی به شکلی شدیدتر از او، فاقد توانایی فهم ادراکات عقلانی و کلینگری است. فرهنگ آمریکایی نیز از زمان شکل گیری آن، به شدت حسی و تجربه زده، پوزیتیویستی و جزوئینگر و فاقد ظرفیت لازم برای درک و فهم مقولات فلسفی بوده است. اصولاً دانش های عقلی و فلسفی، در فرهنگ آمریکایی کمتر مورد توجه و علاقه قرار میگرفته است و آمریکاییها طبیعتاً افرادی پراگماتیست بوده اند. این عملزدگی، نوعی همراهی و پیوند با روح سوداگر و سودمحور آمریکایی دارد و «زندگی آمریکایی» را گرفتار نحوی سطحیت و قشرینگری سوداگرانه کرده است. بسیاری از کسانی که به آمریکا می روند و یا با مردم این کشور دیدار می کنند، از سطحیت وحشتناک غالب این مردم و ضعف بینش فلسفی در آن فرهنگ تعجب می کنند. این سطحی نگری در واقع یکی از مختصات فرهنگ آمریکایی است که ریشه در سرچشمههای تجربهگرایانه و عملزدهی آن دارد و از جهاتی به جان لاک و میراث تعالیم معرفت شناختی او بر میگردد.
البته مقصود این نیست که ریشهی سطحیت فرهنگی و ظاهرگرایی مبتذل حاکم بر فرهنگ آمریکا را صرفآ در آرای«لاک»جستجو کرده و منکر هر علت دیگری گردیم؛ بیتردید بیهویتی تاریخی مهاجرین اروپایی اولیه، حاکمیت معیارهای سرمایه سالارانه، سیطرهی تفکر اومانیستی و بسیاری عوامل دیگر در این میانه در غلبهی سطحیت بر فرهنگ آمریکایی مؤثر بودهاند.
یکی از عناصر سازندهی فرهنگ و جامعه ایالات متحده آمریکا آیین شبه مذهبی «پیوریتانیسم» است. به این دلیل میگوییم شبه مذهبی، چون جوهر تعالیم این آیین با رویکرد معنوی ودینی سازگاری ندارد . رویکرد دینی متکی بر اعتقاد و فراتر از آن ایمان و تجربهی عملی بندگی الهی و تلاش به منظور اتصال و قرب به ساحت قدس است. در باور دینی، دنیا در چشمانداز آخرت و ماده در ذیل معنا تعریف میشود و اگر چه استفادهی مشروع از نعمات الهی و کار برای آبادانی دنیا تشویق میشود، اما هر نوع نفسپرستی و زیادهطلبی و سوداگری و سود جویی و سرمایهسالاری و طمعورزی، نهی میگردد.
در عصر جدید که روزگار سیطره «بشر انگاری» است، بسیاری آیین ها انشعابی از مذهب «پروتستانیسم مسیحی» و به شدت منعکسکنندهی روح سوداگر سرمایهداری مدرن است و آموزه های آن در خدمت منافع و خواستهی بورژواها و جهت تحکیم سیطرهی آنها قرار گرفته است.
«پیوریتانیسم» ابتدا در سال 1559 م، در اعتراض علیه کلیسای انگلستان شکل گرفت و تحت تاثیر و ملهم از آرای «جان کالون» بود. در پیوریتانیسم، سرمایه دارها آیات و نشانه های برکت خدا تلقی می شوند. «ماکس وبر» جامعهشناس پرآوازهی قرن بیستمی معتقد است که در اندیشهی پیوریتانیسم، استثمار تا آنجا مشروعیت مییابد که گویی آدمی به نوعی «ماشین تحصیل ثروت» تنزل می یابد. تحقیقات علمالادیان نشان می دهد که پیوریتانیسم تا حدود زیادی ملهم از آیین یهودیت است.
پیوریتانیسم نوعی ریاضت سختگیرانه جهت انباشت سرمایه است که ثروت اندوزی و کار ماشینی را با نحوی امساک افراطی در مصرفکردن میآمیزد و حاصل آن شکلگیری نگرشی است که سودجویی و استثمار و رفاه طلبی را «عین تقوا» می پندارد و البته بستر مناسبی جهت رشد تمنیات بورژوایی است. مهاجران اولیه به آمریکا، به لحاظ مذهبی اکثراً «پیوریتن» بودند و نوعی درک سرمایهسالارانه از زندگی، عبادت، کار و استثمار داشتند. همین بینش، کمک بسیار بزرگی کرد که بذر آرای لیبرال- سرمایهسالارانه در زمین فرهنگ و جامعهی آمریکا شکوفا گردد و سرمایه سالاری به نظام و
مناسبات حاکم بر آن جامعه تبدیل شود.
پیوریتانیسم با انگیزههای سودجویانه مهاجران و با بینش لیبرال- فراماسونری بنیانگذاران جمهوری آمریکا بسیار سازگار و هماهنگ بود. در واقع، این آیین یک پوستهی به ظاهر مذهبی مناسب با روح سوداگرانه سرمایه داران و برده داران و خرده مالکان سفید پوست و نژادپرست آمریکایی پدید می آورد و وجدان آنها را جهت بهره کشی و انباشت سرمایه، توجیه و آسوده میکرد.
از زمان شکلگیری جمهوری سرمایهداران و فراماسونرها در آمریکا تا اوایل قرن بیستم، آیین پیوریتن و نظایر آن مثل فرقه « کوئکرها» چونان رشتهای، تار و پود وجدان اخلاقی و عناصر تکوین یافته کاپیتالیستی جامعهی آمریکا را به هم میبافت و حفظ میکرد؛ اما با گسترش فرهنگ لائیک مدرن و رخ دادن «انقلاب جنسی» در ایالات متحده، وضع به گونهای شد که پوستهی مذهبی پیوریتانیسم ضعیفتر گردید و تظاهر اجتماعی آن کم رنگتر شد. هر چند که هنوز چونان رکنی مهم و فعال در فرهنگ این جامعه حضور دارد. بررسی ماهیت آیین پیوریتانیسم و نیمهی پنهان غیرمذهبی و بورژوایی آن، بدین سبب امری ضروری و لازم است که می تواند ماهیت واقعی برخی ظواهر و شعایر دینی در جامعه و حکومت آمریکا را توضیح دهد. وقتی ماهیت سوداگرانه و سرمایه سالارانه و در اصل غیردینیِ شعارهای جامعهی آمریکا نظیر « پیوریتانیسم» و به ویژه ریشه های یهودی آن را بشناسیم، دیگر درک و فهم ادعاهایی نظیر این سخن «نیکسون» که می گفت: «خدا با ملت آمریکا است. خواست خداوند این است که آمریکا رهبری دنیا را به دست بگیرد.» آسان می شود. درک حقیقت برخی ادعاها و ظواهر دینی پیوریتانیستی و امثال آن و فهم ماهیت سرمایه سالارانه آن تعالیم، به خوبی مشخص می سازد که وقتی بر روی هر دلار آمریکا و در حالی که یک طرف آن عکس «جرج واشنگتن» فراماسونر و علایم رمزی فراماسونری چاپ شده و در طرف دیگر آن نوشته شده است: «ما به خدا ایمان داریم»، مقصود و منظور چیست و چگونه نوعی باور و رسالت یهودی- پیوریتانیستی، دستمایهی گسترش و توجیه سرمایه داری و امپریالیزم نژادپرستانه علیه ملل دیگر قرار گرفته است.
جمهوری لیبرال- سرمایه سالار آمریکا، از آغاز سکولاریست بوده است و اکنون در قرن بیست ویکم نیز به همین گونه است، اما در برخی وجوه و شوؤن خود، تظاهراتی جهت ترویج یا ارائه تعابیر پیوریتانیستی دارد که در واقع در خدمت منافع سرمایه سالارانه نظام حاکم آن است و از عمق و حقیقت قدسی و دینی تهی است.
منبع: نیمه ی پنهان آمریکا