*شهریار زرشناس
تاریخ معاصر ایران از اواسط سلطنت فتحعلیشاه قاجار به بعد مصادف با آغاز سیطرهی استعمار مدرن و اضمحلال تمدن کلاسیک ایران است. در پروسهی حضور سلطهگرانهی دولتهای سرمایهسالار مدرن و از اوایل قرن بیستم، قدرتهای امپریالیستی لیبرال و سوسیالامپریالیست در ایران و زیر سایهی حضور استیلاجویانهی آنان؛ آخرین حلقههای تکوینی تمدن ما از هم فروپاشید و به جای عقلانیت مابعدالطبیعی و تا حدودی بهرهمند از ذخائر گرانقدر میراث معارف قدسی، فرماسیون تاریخی - فرهنگی بیریشه و بیگانه از پیشینه و هویت تاریخ ایرانیان مسلمان شیعی پدید آمد که در باطن خود چیزی نبود مگر یک تقلید سطحی و مضحک و عقیم و توخالی از مدرنیتهی غربی که میتوان آن را نه غربیشدن و یا غربزدهی مردن گردیدن که “غربزدگی شبهمدرن” بیمار و سترون نامید.
غربزدگی شبهمدرن بیتردید هزاران بار فاجعهبارتر و تلختر و آفتزاتر و مهیبتر از سیطرهی ویرانگر مدرنیتهی غربی و یا غربزدگی مدرن میباشد و همهی معایب و تناقضات و مشکلات و بحرانهای ذاتی و انحطاط ویرانگر مدرنیتهی غربی یا غربزده را دارد و در عین حال آفات و مشکلات و کاستیهای ذاتی و گسسته خردی و سطحیت و تقلیدگری ظاهرگرایانه و دهها مشکل ذاتی دیگر با خود دارد که “وضعیت شبهمدرن” را هم از شرایط تاریخ تمدن کلاسیک ایران و نیز حتی از غرب مدرن و پسامدرن خودویرانگر بحرانزده و منحط نیز به مراتب فاجعهبارتر میکند. دوران صدسالهی سیطرهی فرماسیون شبهمدرن بر ایران تلخترین شب ظلمانی تاریخ مردم ما و تونل وحشت پرفشار و هولناک و ویرانگر این سرزمین در درازای تاریخ خود بوده و هست.
صفت اصلی غربزدگی شبهمدرن، گسسته خردی و فقدان تفکر و پریشانی و سطحیت و حالت برزخی و تعلیق و نیستانگاری آدمکُش نشأت گرفته از آن است بیتردید کاست روشنفکری ایران، طلیعهدار و پرچمدار و مبلّغ اصلی و تئوریزه کنندهی رویکرد غربزدگی شبهمدرن در این کشور بوده است. تلاش جریان روشنفکری مقلّد و گسسته خرد ایران [به این دلیل میگویم گسستهخِرَد، زیرا ارتباط تاریخی - فرهنگی با عقلانیت تمدن کلاسیک ایرانی نداشت و در عین حال شاکلهی آن بر فقدان تفکر و ژرفاندیشی نظری جدی بنا گردیده بود و به هیچروی در تفکر متافیزیک اومانیستی غربی و عقلانیت ابزاری آن نیز به طور باطنی سهیم و یا حتی با آن آشنا نبود، از این رو، اساس آن بر پریشانفکری و بیسامانی و بیخردی شکل گرفته بود] برای ترویج تئوریک و فرهنگی و حتی اجرای سیاسی مدل فرماسیون شبهمدرنیته نهایتاً با پیروی خط فراماسونری لژ بیداری در ماجرای مشروطه و ظهور استبداد مطلقهی پلهوی [که تبلور و تجسم ارادهی سیاسی شبهمدرنیته در ایران بود] عینیت و تحقق یافت. بدینسان کاست روشنفکری ایران به نماینده و مبلّغ و مدافع اصلی تجددگرایی سطحی و غربزدگی شبهمدرن در کشور ما بدل گردید.
جریان روشنفکری ایران چه در طیف نیروهای آشکارا همسو با رژیم پهلوی و مجموعههای خودفروختگان ادبی و هنری و سیاسیاش [از “محمدعلی فروغی” و “حسن تقیزاده” گرفته تا “پرویز نیکخواه” و “شجاعالدین شفا”] و چه در طیف نیروهای غربزدهی شبهمدرنی که به دلیل تعلق به مارکسیسم روسی یا دیگر صورتهای ایدئولوژیهای سکولاریستی مارکسیستی با رژیم پهلوی مبارزه میکردند [از “تقی ارانی” و “احسان طبری” گرفته تا “بیژن جزنی” و “حمید اشرف”] و یا در رویکردهای التقاطی به اصطلاح “روشنفکری دینی” خود [از رویکرد نهایتاً کفرآلود “کسروی” گرفته تا تجددگرایی التقاطی پوزیتیویستی مرحوم “بازرگان” و یا گرایشهای مدرنیستی التقاطیای چون “سوسیالیستهای خداپرست” و “مجاهدین خلق ایران”] همیشه و در همه حال مبلّغ صور مختلف ایدئولوژیک غربزدگی شبهمدرن ایران بوده است و در کل نتوانست از پلهی توهمات غربزده و مدرنیستی خود خارج گردیده و از منظری بیرونی سهم و نقش و جایگاه تلخ و تراژیک خود در قوام بخشیدن به سیطرهی تجددگرایی سطحی و نازلترین و سخیفترین صورت غربزدگی را در یابد. در این میان دو استثنا وجود داشته است که هر یک به طریقی [و البته نه به یک اندازه و در یک حد و مرتبه و یا به یک شیوه] امکان این را یافتند که در عین تعلق به ساحت روشنفکری تجددزدهی ایرانی، تا حدودی از آن فاصله گرفته و در مقاطعی نسبت به آن خودآگاهی و رویکرد انتقادی و تاحدی واقعبینانه و منصفانه در پیش گیرند: مرحوم دکتر علی شریعتی و زندهیاد سیدجلال آلاحمد.
در این میان نقش و کارکرد سیدجلال آل احمد به نحوی خاص و منحصر به فرد و از جهاتی بسیار پرطنین بوده است. جلال، فرزند یک خانوادهی مذهبی و روحانی و پرورشیافته دریک محیط سنتی بود. در جوانی پیرو یکی از افراطیترین ایدئولوژیهای سکولار مدرنیستی یعنی مارکسیسم و ماتریالیسم لخت و عریان آن گردید. اما مدتی بعد مشاهدهی روابط بوروکراتیک و مستبدانهی حزبی و عمق وابستگی جریان مارکسیستی آن روز ایران [حزب توده] به امپریالیزم شوروی، او را از مارکسیسم حزبی سرخورده کرد. مدتی در پی گرایشهای اگزیستانسیالیستی و رویکرد به اصطلاح “سوسیالیسم بومی” مدل “خلیل ملکی” و “نیروی سوم” به راه افتاد و به ترجمهی آثاری چون “بیگانه” و “سوءتفاهم” اثر “آلبر کامو” و “بازگشت از شوروی” و “مائدههای زمینی” از “آندره ژید” پرداخت. شکست خیانتبار جبههی ملی و جریان روشنفکری “ناسیونال - لیبرالیست” ایران در کودتای 28 مرداد و وقایع پس از آن و تأمل و ژرفاندیشی در ریشههای جدی و عمیق مشکل وابستگی و اسارت ایران در چنگال امپریالیسم جهانی و نیز آشنایی با عقاید مرحوم دکتر “سید احمد فردید” در خصوص “غربزدگی” و آغاز حرکت حماسی و رادیکال مرجعیت شیعه علیه رژیم شاه و اصلاحات آمریکایی دیکته شده از طرف کندی و در دفاع از استقلال سیاسی و هویت تاریخی مردم ایران، جلال را به مرحلهای متفاوت و رویکردی نوین نسبت به مسائل و مشکلات جامعهی ایران در ارتباط با سلطهی استعماری غرب مدرن و نقش و کارکرد جریان روشنفکری ایران رساند. در واقع جلال تدریجاً و به دلیل صداقت و انصاف و حقیقتجویی و شجاعت ذاتی و نیز پیشینه و تعلقات دینی و سنتی و ظرفیت ژرفاندیشی در وقایع تاریخ معاصر ایران و ریشههای فکری و فرهنگی آن و بهرهمندی از برخی جلوههای اندیشهی حکمت معنوی فردیدی و نقادی فلسفی نسبت به غرب مدرن و نیز عبرتآموزی از عملکرد زبونانه و همسویی جریان روشنفکری ایران در ارتباط با رژیم شاه و دُول استعماری [ابراهیم گلستان و خانلری و سیّار به طریقی و فریدون توللی و عیسی سپهبدی و حتی خلیل ملکی و خنجی به شیوههای دیگر] و در مقابل مشاهده و آموختن از قیام خونین و استقلالطلبانهی روحانیت شیعه علیه استبداد و استعمار غربی به نتایج و جمعبندیهای جدید و مهمی رسید که تا حدود زیادی زمینههای جدایی او از رویکرد غالب کاست روشنفکری ایران و غربزدگی حاکم بر آن را برای او فراهم ساخت.
اینگونه بود که آخرین مرحلهی تحول و بلوغ فکری جلال آل احمد رخ مینماید و به او این امکان بزرگ و استثنایی را میدهد تا با خارج شدن از پیلهی خودستاییهای مدرنیستی روشنفکرانه مشکل اصلی و جدی جامعهی ایرانی و علت اصلی اسارت و ذلت و خودباختگی آن یعنی “غربزدگی” را دریابد و شجاعانه و صریح و منصفانه بر رویه و رویکرد استعماری و غربزدهی روشنفکری عصر مشروطه و برخی مقاطع دیگر ایران بتازد. این کاری بزرگ بود که انجام آن منوط به فرا رفتن از حصار بسته و خودباختهی مشهورات روشنفکرانه و سطحیت ملازم آن بود و نیز شجاعتی بینظیر در پافشاری بر سخن حق و نترسیدن از اَنگها و فشارها را میطلبید که در جلال آل احمد وجود داشت.
اولین جلوههای ظهور این خودآگاهی انتقادی نسبت به غربزدگی و عملکرد روشنفکران تجددزدهی ایرانی در داستان بلند “سرگذشت کندوها” (1337) و بیشتر از آن در داستان بلند “نون و القلم” ظاهر میگردد و البته در رسالههای تئوریک و تحلیلی او “غربزدگی” (1341) و “در خدمت و خیانت روشنفکران” (1343) به اوج شکوفایی و صراحت خود [البته در چارچوب ذهن و زبان و ظرفیتهای تئوریک جلال] میرسد و اندکی بعد در داستان بلند “نفرین زمین” (1346) به گونهای دیگر تداوم مییابد و بدینسان جلال آل احمد بدل به چهرهای اسطورهای در تاریخ ادبیات و روشنفکری ایران میگردد که پس از طی یک مسیر پرتلاطم و پرتنوع و پرماجرای فکری و سیاسی در مقام یک روشنفکر، ظرفیت و امکان این را مییابد که بخشی از انحطاط ذاتی جریان روشنفکری ایران و نقش و کارکرد مخرب و انحطاطآفرین آنها در بسترسازی برای سیطرهی استعماری را منصفانه و ژرفاندیشانه در یابد و صادقانه و صریح و شجاعانه بیان نماید و همین ویژگیها است که به او مقام و جایگاه و اهمیتی استثنایی در تاریخ اندیشه و ادبیات داستانی معاصر ایران میبخشد.
بیتردید میتوان به حق و به درستی بر سید جلال آل احمد خرده گرفت که عمق ژرفای مفهوم “غربزدگی” و باطن فلسفی و معنای “تاریخی - فرهنگی” آن را در نیافته است و در رسالهی معروف خود صرفاً به بیان مراتبی سطحی و سیاستزده از آن بسنده کرده است. همچنین میتوان درک او از جایگاه و کارکرد کلی جریان روشنفکری ایران در کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران” را در عین نکات مثبت و ارزندهای که در آن رساله وجود دارد، از بسیاری جهات نارسا و ناکافی و ناقص و حتی به لحاظ تئوریک تا حدودی مبهم از مشهورات مدرنیستی و منورالفکرانه دانست و یا تعریف او از “دین” و نقش و کاربرد آرمانی و هژمنوتیک آن در مجموعهی آن چیزی که جلال به عنوان سد “سنت” در برابر هجوم غربزدگی مطرح میکرد را از برخی زوایای تئوریک و از منظر اعتقاد به خلوص اندیشهی اسلامی به نقد نشست. آری میتوان چنین کرد. اما باید به این نکتهی بسیار مهم توجه داشت که جلال در مقام یک روشنفکر تا حدودی رها شده از پیلهی مشهورات و وهمیات مدرنیستی و در ظرف زمانی و مکانی دههی چهل شمسی [که شرایط مهیا و فعلیت یافته برای برخی تأملات حکیمانهی امروز چندان وجود نداشته و یا به راحتی ممکن و میسور نمیگردیده است] و درزیر تازیانهی سلطهی ساواک و سیطرهی بلامنازع روشنفکران بر مطبوعات و رسانهها به این ارزیابی انتقادی برخاسته است و اگرچه بضاعت محدود فلسفی و حکمی او و برخی نکات دیگر مانع از تحقق ژرفاندیشیهای عمیق حکیمانه نسبت به “غربزدگی و جریان روشنفکری در آثار او گردید؛ اما کاری که او با آن جایگاه و تعلقات روشنفکرانه و در آن شرایط خاص تاریخی فرهنگی و با آن صراحت و صداقت و ستیهندگی انجام داد و نیز تأثیر جدی و پردوامی که این رویکرد او بر کل اندیشه و ادبیات دههی چهل و پنجاه ایران نهاد، به حق قابل ستایش و ستودنی است و جلال آل احمد را در مقام یک نویسندهی مورد احترام و قابل ستایش قرار میدهد؛ هرچند که باید با دقت به این نکتهی بسیار مهم توجه کرد که ستایش از جلال و برخی وجوه آراء و آثار او هرگز نباید موجب گردد که ما امروز در درک مقولهی “غربزدگی” و یا تاریخچه و عملکرد جریان روشنفکری ایران در چارچوب آنچه او بیان کرده است محدود و محصور گردیم و یا به خطا رویکرد او را [که خالی از ضعفهای جدی و مبنایی تئوریک و فلسفی و نواقص عدیده نیست] به عنوان یک الگوی مبنایی برای شناخت و نقد مفهوم غرب و غربزدگی و روشنفکری مورد توجه قرار دهیم که اگر خدایناکرده چنین کنیم [که امروزه برخی منتقدان سطحی غرب و غربزدگی و روشنفکری چنین میکنند] بیتردید گرفتار سطحیت و ظاهرگرایی سادهاندیشانهای خواهیم شد که حاصل آن در نهایت جز افزودن بر غلظت حجابهای وهمآلود غربزدگی سطحی، چیز دیگری نخواهد بود.
و البته همهی این بحثها و نقدهای تئوریک چیزی از ارزش و جایگاه و مقام و اعتبار سید جلال آل احمد به عنوان روشنفکری که پیلهی وهمیات منورالفکرانه را تا حدودی از هم درید و عملکرد و ماهیت این جریان را به نقد نشست و در همهمهی نزاعهای ایدئولوژیهای سکولاریستی غرب مدرن و پیروان مقلد آنها در ایران، از غربزدگی و برخی شئون و وجوه آن سخن گفت نمیکاهد و موجب انکار یا نادیده گرفتن مقام و ارزش اسطورهای و ستیهنده و ستایشبرانگیز و منحصر به فرد او نمیگردد. روانش شاد و یاد رویکرد حماسی ضد غربی و توجه او به خود معنوی تاریخی ما بیش از گذشته و عمیقتر و جدیتر از پیش جاودانه و مستمر باد و راه بازگشت اصولی به اصالتهای دینی و معنوی برای عبور از شب ظلمانی غربزدگی شبهمدرن و سیطرهی استکبار مدرنیستی پُر رهرو باد. انشاءالله.
?