*آیت الله جوادی آملی
در گذشته که رشته های گوناگون دانش به شکل کنونی آن تخصص و مجزا نشده بود علوم و معارف در یک نوع هماهنگی و ارتباط محتوایی به رشد خود ادامه می دادند. تخصصی شدن گسترده علوم و دانش ها این اثر مهم را به دنبال دارد که داده ها ونتایج آنها بیگانه و بی ارتباط با هم شکل می گیرند و تصویری میهم و نامتجانس و عیبناک از عالم و آدم عرضه می کنند.
وضعیت دانش در گذشته به گونه ای بود که ریاضیات و طبیعیات در دامن الهیات و در تعامل مستقیم با فلسفه و حکمت الهی رشد می کرد. فلسفه الهی عهده دار برخی مبانی مهم و اساسی علوم تجربی بود و داد و ستد علمی بین آنها برقرار بود. برای نمونه در طبیعیات مبحث حرکت وضعی برخی از کرات و تناهی ابعاد و نیز مسئله وجود نظم در عالم، تثبیت می شد و به فلسفه وام داده می شد تا فیلسوف به کمک این مقدمات برگرفته شده از طبیعیات برخی مسائل فلسفی را مبرهن کند.
اینکه مشاهده می شود که کتاب منظومه مرحوم حکیم سبزواری در حقیقت مشتمل بر چهار کتاب منطقیات، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است، نه از آن جهت است که این چهار فن بی ارتباط با هم تنها در یکجا صحافی شده و جنگی را به نام کتاب شکل داده اند، بلکه از آنرو است که مولف کتاب همچون اسلاف متأله خویش هماهنگ می اندیشیده و میان این شاخه های معرفت تجربی و تجریدی، ارتباط و تعامل و هماهنگی می دیده است. چنین نیست که بتوان درباره طبیعت سخن گفت و علوم طبیعی را بنا نهاد بی آنکه به الهیات و فلسفه کلی توجه کرد. آنچه درباره حقایق هستی در حکمت و الهیات به کرسی می نشیند باید خود را در علوم طبیعی و انسانی نشان دهد و با حضور محتوای معرفتی آنها این علوم رقم بخورد، چنانکه در مواردی نیز دستمایه ی این علوم به کار حکمت و الهیات و دین پژوهی می آید.
علوم موجود و متعارف و طبعا دانشگاهها و مراکزی که در چهارچوب این نا هماهنگی درونی و بیگانه سازی ناموجه به تحقیق و پژوهش مشغولند، از اساس عیبناک هستند؛ چه عیبی بالاتر از اینکه در عرصه ای از دانش و معرفت، حقایق و واقعیاتی که دیگر شاخه های معرفتی در اختیار می نهند نادیده گرفته شوند و نسبت به وجود آنها تغافل و تجاهل روا داشته شود. و عده ای بر اثر این کثرت به وحدت نرسیده موثر معرفت را رها کرده به تکاثر وهم آلود بسنده نمایند. علم تجربی موجود معیوب است، زیرا در سیری افقی به راه خود ادامه می دهد؛ نه برای عالم و طبیعت مبدئی می بیند و نه غایت و فرجامی برای آن در نظر می گیرد و نه دانشی که خود دارد عطای خدا و موهبت الهی می یابد. این نگاهی که واقعیت هستی را مثله می کند و طبیعت را به عنوان خلقت نمی بیند و برای آن خالق و هدفی در نظر نمی گیرد، بلکه صرفا به مطالعه لاشه طبیعت می پردازد و علم را زاییده فکر خود می پندارد نه بخشش خدا، در حقیقت علمی مردار تحویل می دهد، زیرا به موضوع مطالعه خویش به چشم یک مردار و لاشه می نگرد، چون بال مبداء فاعلی و نیز بال مبداء غایی از آن کنده شده است.
احیای این مردار و برطرف کردن نقص این دانش معیوب که از این احیا به اسلامی کردن علوم و دانشگاه ها تعبیر می شود به آن نیست که مظاهر و برنامه های اسلامی و دینی را در محیط و فضای دانشگاه ها و مراکز علمی وارد نماییم؛ مثلا در محیطهای علمی و دانشگاهی نمازخانه و مسجد بسازیم و یا کتابهای درسی دانشگاهها را با بسم الله و آرم جمهوری اسلامی چاپ کنیم. این کارهای صوری و ظاهری توان آن را ندارد که علوم را احیا کنند و دانش معیوب و هماره افسرده را صحت و شادابی بخشند. اسلامی کردن علوم در گرو تغییر اساسی در نگاه به علم و طبیعت و تدوین متون درسی سرآمد و صاعد و هماهنگ دیدن حوزه های معرفتی و بازگشت طبیعیات به دامن الهیات است. تا هنگامی که علوم و دانشگاهها از سیر محدود و افقی خویش دست بر نداشته و در مسیر صعودی گام بر ندارند، هرگونه کار و اقدام شکلی و ظاهری، تغییر ماهوی در ساختار معیوب علوم ایجاد نمی کند.
این نگاه معیوب به علم است که صنع خداوند در عالم را نمی بیند و همه چیز را به شانس و اتفاق و تصادف وامی نهد و سخن گفتن از تاثیر و دخالت خداوند در حوادث عالم را خرافه و افسانه می پندارد. علمی که بخواهد همه هستی و طبیعیت و حوادث آن را از دریچه تنگ علل و اسباب مادی قابل مشاهده و تجربه پذیر بفهمد و تحلیل کند کجا خواهد توانست به این نکته بلند و عمیق بار یابد که در کنار تقسیم علوم به لحاظ موضوعات و روش، تقسیم دیگری هست که به لحاظ معلم انجام می پذیرد. آنچه معمولا رواج دارد این است که علم را به اموری نظیر چیستی موضوع و محمول و روش آن می شناسند و تقسیم می کنند؛ اما این پرسش که علم را نزد چه کسی خواندی و معلم تو در این فراگیری که بود، اساسا مطرح نیست؛ ولی در دستگاه دین و شریعت به ما می آموزند که در کنار این مسیرهای متعارف کسب دانش، گونه ای دیگر از علم هست که ویژگی و خصوصیت آن مرهون معلم آن است. اگر نزد خدا دانش آموختی چنین علمی، علم لدنی می شود. لدن به معنای نزد است و علم لدنی علمی است که نزد خدا آموخته می شود و حضرت حق معلم آن است. علم لدنی از دیگر علوم؛ نظیر فقه و فلسفه و دانش تجربی و علوم انسانی به موضوع، روش و غایت متمایز نمی شود، بلکه معلم واقعی را شناختن و او را باور کردن و با جهاد اوسط و اکبر به حضور او برود و از نزد او علم بیاموزد، دانش از سرچشمه گرفته است و به حقیقت رسیده است و به معرفتی زلال و بی شائبه و بی اشتباه دست یافته است.
کسی که در فضای مسموم تلقی معیوب از علم، تنفس می کند در طبیعت جز علل و اسباب مشاهده پذیر مادی نمی بیند، لذا قادر به فهم این نکته نیست که مبداء حکیمی که سرتاپای کار او حکیمانه است، بساط عالم را برپا کرده و کارگردان صحنه هستی است و آنچه واقع می شود همه به اذن و اراده اوست. این نگاه معیوب تجربه زده سمی سهم و مجالی برای نیایش و دعا و نماز برای تغییر حوادث و وقوع امور طبیعی قائل نیست و همه چیز را مرهون تحقق اتفاقی و شانسی اسباب طبیعی و مادی می داند؛ اما نگاه سالم به هستی و علم، به گونه ای دیگر می اندیشد و طبیعت را خلقت دانسته و در کنار اسباب طبیعی به اسباب معنوی و فرا طبیعی نیز باور دارد.
حاصل آنکه: 1. نگاه طبیت زاده حس گرا برای معلوم مبداء و هدف قایل نیست، لذا از خلقت به طبیعت یاد می کند. 2. برای عالم؛ یعنی خود شخص طبیعت گرا آغاز و انجامی معتقد نیست و خیال می کند از خاک برآمده و دوباره خاک می شود و بعد از آن خبری نیست، زیرا مرگ را پوسیدن می پندارد؛ نه از پوست به درآمدن و هجرت کردن. 3. برای علم مبدا و هدف قائل نیست بلکه خیال پردازی او را به این وادی می کشاند که بخشی از علم را کوشش وی و بخش دیگر را شانس، تصادف، رخدادهای اتفاقی و ... به عهده دارد.
مرحوم بوعلی در بخشی از کتاب شفاء در انتقاد به کسانی که با اتکای به عقلانیت محض فلسفی می خواهند تاثیر اموری؛ نظیر نماز استسقاء، دعا، صدقه و ... را در بارش باران را انکار کنند، چنین می گوید:« و اعلم ان اکثر ما یقربه الجمهور و یفزع الیه و یقول به فهو حق و انما یدفعه هولاء المتشبهه بالفلاسفه جهلا منهم بعلله و اسبابه...»1 مراد مرحوم ابن سینا آن است که گمان مبر این گونه افراد طعم حکمت و فلسفه الهی را چشیده باشند. اینها حقیقتا فیلسوف و حکیم نیستند، بلکه به ناروا و بی مایه تظاهر به فیلسوفی می نمایند، زیرا از علتهای واقعی و اسباب حقیقی این رخدادها بی خبرند.
تفکر قارونی نیز مانع اسلامی کردن علوم است. مشکل قارون آن بود که ثروت و توفیق خویش را تنها مرهون تلاش و زحمت و دانش و تعقل خود می دانست و سهمی برای خداوند قائل نبود و توحید افعالی نداشت و می گفت:« انما اوتیته علی علم عندی»2 جزای این خود محوری و نادیده گرفتن تاثیر الهی آن شد که:«فخسفنا به و بداره الارض»3 نگاه قارونی به مسئله جمع ثروت و موفقیت اقتصادی محدود نمی شود، بلکه این منطق هر کجا باشد آثار زیانبار خود خواهد داشت، چنان که این کوته نظری و خودمداری مخصوص قارون نبود بلکه طبع آلوده خود باورانی که اعتماد به فیض و اتکال بر فوز و اتکای به امداد الهی را رها کرده و فقط از اعتماد به نفس یاد می کنند چنین گرایش ناصوابی را به همراه دارد، چه اینکه از آیه«فاذا مس الانسن ضر دعانا ثم اذا خولنه نعمه منا قال انما اوتیته علی علم بل هی فتننه و لکن اکثرهم لا یعلمون»4 استفاده می شود.
غرض آنکه در عرصه کسب دانش و معرفت نیز بسیاری افراد فکر قارونی دارند و از منطق قارون پیروی می کنند، زیرا معلم واقعی را نمی بیند و علم را یکسره مرهون تلاش و کوشش و استعداد فردی خویش می دانند. غافل از آنکه در تمام دوران تحصیل بر سر سفره احسان معلم واقعی؛ یعنی خداوند نشسته اند و واهب و ساقی معارف و علوم، حضرت حق جل و علاست، زیرا قابل به تنهایی از قوه به فعل نمی رسد.
این نگرش قارونی در حد خود چالش علم و دین را به همراه دارد و مانع همگامی و وحدت حوزه و دانشگاه و علم و دین خواهد بود. تا زمانی که ریشه های معایب علم وجود، بر طرف نشده و غفلت از مبداء و معاد عالم و منطق قارونی حاکم است نمی توان به اسلامی سدن علوم امیدوار بود. با توصیه و بخشنامه و نمازخانه ساختن و تاکید بر ظواهر شرعی نمی توان علوم دانشگاه را اسلامی کرد، هرچند ممکن است فضای غالب و جو حاکم بر آن اسلامی شود و دانشجویان متدینی از تحصیلات عالی دانشگاه فراغت یابند. اما باید عنایت کرد که دانش اسلامی است که مرکز یادگیری خود به نام دانشگاه را اسلامی خواهد کرد نه عکس آن.
?
منابع:
1. الشفاء، حسن زاده، ص484-485.
2. سوره قصص، آیه 78.
3. سوره قصص آیه 81.
4. سوره زمر آیه 49.