*آیت الله جوادی آملی
اگر خواستیم علوم تجربی و متون درسی دانشگاهها اسلامی گردد باید اولاً عنوان «طبیعت» برداشته شود و به جای آن عنوان «خلقت» قرار گیرد؛ یعنی اگر عالمی بحث میکند که فلان اثر در فلان ماده معدنی هست یا فلان گونه گیاهی چنین خواص و آثاری دارد، با تغییر عنوان یاد شده اینگونه میاندیشد و آن را تبیین میکند که این پدیدهها و موجودات چنین آفریده شدهاند. ثانیاً عنوان خالق که مبدأ فاعلی است ملحوظ باشد؛ یعنی آفریدگارِ حکیم صحنه خلقت را چنین قرار داده است که دارای آثار و خواص ویژهای باشند. ثالثاً هدف خلقت که پرستش خدا و گسترش عدل و داد است به عنوان مبدأ غایی منظور شود. رابعاً محور بحث دلیل معتبر نقلی؛ مانند آیه قرآن یا حدیث صحیح قرار گیرد. خامساً از تأییدهای نقلی یا تعلیلهای آن استمداد شود. سادساً در هیچ موردی دعوای «حسبنا العقل» نباشد، چنان که ادعای «حسبنا النقل» مسموع نشود. سابعاً تفسیر هر جزئی از خلقت با در نظر گرفتن تفسیر جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید؛ نظیر تفسیر تدوین به تدوین، زیرا هر موجودی از موجودهای نظام آفرینش آیه، کلمه و سطری از آیات، کلمات و سطور کتاب جامع تکوین الهی است.
در این صورت ارتباط موضوع دانش عالمان علوم طبیعی با خالق هستیبخش هم به لحاظ مبدأ آفرینش و هم به لحاظ مقصد و منتهای آن و هم به جهت صراط مستقیم محفوظ میماند؛ اما اگر این نظم خاص اتفاق نیفتد و همچنان بر آن نگاه معیوب که طبیعت را منقطع الاول و الآخر تصور میکند، اصرار ورزیده شود چارهای جز آن نیست که همچنان به شانس و تصادف بسنده کنند یا کار را به خود طبیعت استناد دهند و از این نکته که کسی طبیعت را به این صورت درآورده، غفلت ورزند و جهان را مانند انسان و انسان را بسان جهان، پوچ و بیمعنا تفسیر کنند. انسان به دنیا میآید و رشد میکند و میپوسد؛ مانند دیگر پدیدههای طبیعی بیآنکه از پوست به در آید و غایت و هدفی متعالی را تعقیب کند.
حاصل آنکه پس از قدم اوّل؛ یعنی خلقت را به جای طبیعت نشاندن و مبدأ و هدف را ملحوظ داشتن، نوبت به قدم دوم و... میرسد؛ یعنی کنار زدن منطق قارونی و باور به اینکه عقل و دانش سرمایه و موهبت الهی است و همچنان که نقل همتای عقل، عطای خداوند و حجت او برای فهم دین و هدایت بشر است، عقل و علم نیز موهبت خدا و حجت او برای شناخت دین است، بنابراین در علوم تجربی هر جا در حکمت نظری از بود و نبود خبر داد حجت خداست و هر جا در حکمت عملی از باید و نباید خبر داد باز هم حجت خداست. تفسیر عالمانه فعل و قول خدا هر دو حجت است و هر دو تأمین کننده محتوای اسلام هستند.
در زمینه اسلامی کردن علوم و دانشگاهها از هرگونه افراط و تفریط باید دوری جست و نباید تصور کرد علم اسلامی؛ یعنی فیزیک و شیمی اسلامی تافتهای جدا بافته از علوم طبیعی رایج است. منشأ چنین گمانی آن است که نسبت علم دینی به علم رایج را نسبت فرش دستباف با فرش ماشینی بدانیم و تخیل کنیم که علم دینی محتوایی کاملاً متفاوت از علم رایج در اختیار میگذارد و چون مشاهده میکنیم که از دلِ علم دینی فیزیک و شیمی متفاوتی به دست نمیآید، به این تصور کشانده میشویم که از اساس منکر امکان اسلامی کردن علوم گردیم.
ایده اسلامی کردن علوم همانطور که اشاره شد در نتیجه آشتی دادن علم با دین و رفع غفلت از جایگاه عقل در هندسه معرفت دینی و برطرف کردن بیگانگی و فاصلهای که به نادرست میان علم و دین برقرار شده، حاصل میآید؛ نه آنکه از روش تجربی دست برداشته و سازوکار کاملاً جدید و بدیعی برای علوم طبیعی پیشنهاد شود. حقیقت آن است که اسلامی کردن علوم به معنای رفع عیب و نقص حاکم بر علوم تجربی رایج است و اینکه علوم طبیعی را هماهنگ و سازگار با دیگر منابع معرفتی ببینیم؛ نه آنکه اساس علوم رایج را ویران کرده و محتوای کاملاً جدیدی را در شاخههای مختلف علوم انتظار بکشیم. علم اگر علم باشد؛ نه وهم و خیال و فرضیه محض، هرگز غیراسلامی نمیشود. علمی که اوراق کتاب تکوین الهی را ورق میزند و پرده از اسرار و رموز آن برمیدارد به ناچار اسلامی و دینی است و معنا ندارد که آن را به دینی و غیردینی و اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم.
بر این اساس علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا طمأنینه عقلائیه است و در مرز فرضیه و وهم و گمان به سر نمیبرد، یقیناً اسلامی است، هرچند شخص فیزیکدان ملحد و یا شاکّ باشد. اینکه او به سبب اعوجاج و الحادش ارتباط عالم طبیعت با خدا را قطع کرده و خلقت را باور ندارد، موجب آن نیست که فهم او از طبیعت در صورتی که حقیقتاً علم یا کشف اطمینانآور باشد، فاقد حجیت و اعتبار شرعی تلقی گردد و تفسیر فعل خدا قلمداد نشود.
همانگونه که اگر کسی ملحدانه ارتباط قرآن که کتاب تدوینی است با خداوند را قطع کرد و این حقیقت را نادیده گرفت که خدای سبحان این کتاب را برای اهداف والایی؛ نظیر هدایت متقیان و اقامه قسط، نازل کرده است، با این حال به بررسی و تفسیر قرآن پرداخت و جهات ادبی و لطایف و فصاحت و بلاغت آن را بررسی نمود و به مطالعه قصص و تاریخش پرداخت و معارف حکمی و کلامی آن را ارزیابی کرد، نمیتوان به استناد الحادش، فهم و تفسیر او را گرچه با رعایت شرایط کامل فهم و ادراک معتبر و مضبوط صورت گرفته باشد مخدوش و ناموجّه اعلام کرد، زیرا تفسیر قول خداوند سبحان، اگر وهم و حدس نباشد و تفسیر صحیح و فهم درست باشد، به اسلامی و غیراسلامی تقسیم نمیشود، هرچند صاحب این فهم به مسلمان و غیرمسلمان تقسیم شود.
شاهد این مدعا آن است که قرآن که بر پیامبر نازل میشد مردم را که شامل کفار و مشرکان نیز میشدند مخاطب قرار میداد و اسلام را به آنان معرفی میکرد. اگر فهم آنان از این آیات مطابق اسلام نباشد و فهم قرآن به اسلامی و غیراسلامی (به حسب مفسّر) تقسیم شود ابلاغ رسالت و محتوای دین اسلام به مردم صورت نپذیرفته است، پس فهم قرآن فهم محتوای اسلام است و این علم و معرفت، اسلامی است، گرچه کسی که آن را فهمیده بر اثر قبول یا نکول یا مسلمان است و یا کافر.
به همین قیاس ما هرگز فیزیک و شیمی غیراسلامی نداریم. علم اگر علم است نمیتواند غیراسلامی باشد، زیرا علم صائب تفسیر خلقت و فعل الهی است و تبیین کار خدا حتماً اسلامی است، گرچه فهمنده این حقیقت را درنیابد و خلقت خدا را طبیعت بپندارد.
اینان بخشی از حقیقت را میگیرند و بخشی از آن (ارتباط طبیعت با خداوند و مبدأ تعالی) را انکار میکنند. کنار گذاشتن بخشی از حقیقت، مانع از آن نیست که بخش مثمر و مثبت آن که علمِ صائب و مطابق با واقع است، مطرود شود. آنچه علم صحیح و ثمربخش است قطعاً اسلامی و حجت شرعی است و آن دسته از محتوای علوم که وهم است و خیال در واقع جهل مرکب است و علم نیست تا سخن از اسلامی بودن یا غیراسلامی بودن علوم شامل حال آن شود. نباید پنداشت کسی که نمیداند قرآن کتاب چه کسی است، توان قرائت و فهم آن را ندارد. او گرچه آن را به عنوان کتابی عربی میخواند؛ اما معانی آن را میفهمد، پس فهم وی بر او حجت است و اگر طبق آن عمل نکرد شرعاً مسئول و معاقب است، چنانکه همین مطلب در حق مؤمنی که به فهم و تفسیر قرآن پرداخته و به همان فهم شخص کافر رسیده، حجت شرعی است.
وجود مبارک موسای کلیم(علیهالسلام) هم به نظام فاعلی و هم به نظام غایی و هم به نظام داخلی عالم اشاره کرد زمانی که فرعون از او پرسید که ما را به چه کسی فرا میخوانی و ربّ تو کیست؟ ?قالَ رَبُّنَا الَّذی اَعطی کُلَّ شیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی?، جمله ?رَبَّنَا الَّذی أَعطی? اشاره به مبدأ فاعلی عالم دارد و فقره ?کُل شَیءٍ خَلقَه? ساختار هماهنگ و منسجم را که درونش با هم هماهنگ، راهیاب باشد میرساند و جمله ?ثُمَّ هَدی? به مبدأ غایی برمیگردد.
حال اگر کسی همانند موسای کلیم(علیهالسلام) معتدل و جامع نبود و حقیقت نظام را مُثْله کرد و ?رَبَّنَا الَّذی أَعطی? را که راجع به مبدأ فاعلی است، نادیده گرفت و ?ثُمَّ هَدی? را نیز که ناظر به مقصد غایی است کنار زد و فقط بر نظام داخلی اشیاء و عالم متمرکز شد و تلاش کرد تا نظم درونی اشیاء و اسرار نهفته در دل مواد و موجودات و روابط پیچیده و محیّرالعقول آنها را کشف کند، نمیتوان و نباید به جرم غفلت او از دیگر بخشهای حقیقت این بخش از نظام هستی را نامعتبر و ناصواب دانست، پس چنین فهمی از طبیعت، به اسلامی و غیراسلامی تقسیم نمیشود، بلکه همواره دینی و اسلامی است و در درون هندسه معرفت دینی جایگاه خویش را حائز است.
اساساً اگر منطق قارونی را کنار بگذاریم متوجه میشویم که علم از آنرو که علم است، الهام الهی است و از جانب او افاضه میشود: ?عَلَّمَ الاِنسنَ ما لَمیَعلَم?. کار بشر فراهم کردن شرایط و اِعداد برای حصول این تعلیم و افاضه است. علم، افاضه و تعلیم الهی است، گرچه عالم ممکن است ملحد و سکولار باشد؛ اما علم، سکولار و غیرالهی نیست. آنچه گفته شد مبتنی بر این مبناست که واقع مطلق است و علم و معرفت مطلق امکانپذیر، گرچه در مواردی خطا نیز واقع میشود و همه معارفی که بشر به آنها رسیده است صواب و مطابق با واقع نیست، بنابراین آنچه برخی در تحلیل دانش و معرفت میپندارند و همه علمها را به فرضیه برمیگردانند و یا با تأکید بر نسبیگرایی حقیقت را توزیع میکنند و با مصالحه، هر فرضیه و ایدهای را بهرهمند از قدری از حقیقت میدانند در تقابل با مبنای درست قرار میگیرد، زیرا نه واقع نسبی است و نه معرفت، پس آنچه در درون هندسه معرفت دینی قرار میگیرد باید معرفت قطعی و یقینی باشد یا علم اطمینانآور، از اینرو تصوری که علم موجود را یک سری فرضیات اثباتناپذیر میپندارد و یا با تأکید بر نسبیگرایی معرفت و علم مطلق را دور از دسترس بشر میداند، نمیتواند در این تحلیل که علم را همگام با ادله معتبر نقلی، از منابع معرفت دینی میدانیم جایگاهی داشته باشد.
?