جنگ سرد؛
جنگی برای انحصار سلطه
«جنگ سرد» به دوران تاریخی اطلاق می شود که از اواسط دهه 1940 میلادی، با پایان جنگ دوم جهانی، آغاز شد و تا سال 1991 و فروپاشی اتحاد شوروی، یعنی حدود 45 سال، تداوم یافت. این دوران، دورهی نبرد آشکار و پنهان سیاسی، اقتصادی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و فرهنگی بلوک غرب به رهبری ایالات متحدهی آمریکا، و بلوک شرق به رهبری اتحاد شوروی بود. جنگ سرد در واقع نزاع دو ایدئولوژی مدرن (لیبرالیسم و کمونیسم) بر سر مالکیت عالم بود. از آنجایی که سلطهگری، اساس مدرنیته است و تمامی ایدئولوژیهای مدرن، به دنبال جهانیسازی خود هستند، یک ایدئولوژی مدرن اساساً قادر به تحمل ایدئولوژی دیگر نیست. در دورهی جنگ سرد، هریک از دو ایدئولوژی لیبرالیستی و کمونیستی میکوشیدند تا با حذف دیگری، سلطهی خود را بر عالم، انحصاری کند.
در این دوران، جامعهی روشنفکری جهان به دو جبههی اصلی کمونیست و ضد کمونیست تقسیم شدند و حتی اگر مواضع روشنفکران مستقل و میانهرو، با نگرش یکی از این دو جبههی اصلی روشنفکری تعارض مییافت، به وابستگی به جبههی دیگر متهم میشد. طبعاً، سرویسهای اطلاعاتی هر دو بلوک شرق و غرب نیز در حوزهی روشنفکری فعال بودند.
با فروپاشی اتحاد شوروی و پایان یافتن جنگ سرد، توجه به نقش سرویسهای اطلاعاتی، بهویژه آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA)، در حوزههای روشنفکری در دورهی جنگ سرد افزایش چشمگیر یافت. پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفت، ثابت میکرد که در دوران جنگ سرد در عرصههای روشنفکری نیز، مانند سایر عرصهها، نبرد سرویسهای اطلاعاتی به شدت جریان داشت. پدیدهای که از آن با عنوان «جنگ سرد فرهنگی» یاد میشود. این اصطلاح را نسلی پرشور و دقیق از محققین غربی به وجود آوردند. آنان بر پایهی اسناد منتشرشدهی CIA، گروهی از برجستهترین نظریهپردازان و مبلغان لیبرال دمکراسی را همکاران CIA و اینتلیجنس سرویس (سرویس اطلاعاتی انگلیس) معرفی میکنند. این جنجالی است که برخی مطبوعات آن را »بحران روشنفکری لیبرال پس از جنگ سرد« نامیدهاند.
مهم ترین این تحقیقات، کتاب خانم «فرانسس ساندرس» پژوهشگر و روزنامه نگار انگلیسی است که چاپ اوّل آن در سال 1999 در لندن منتشر شد. چاپ های بعدی این کتاب با این عنوان منتشر شده است: «جنگ سرد فرهنگی؛ CIA و جهان هنر و ادب«(1).
ناتوی فرهنگی؛
لشکر غرب در جبههی فرهنگی-اجتماعی جنگ سرد
خانم ساندرس در این کتاب به صورت مستند و مستدل نشان می دهد که «کورد مهیر» رئیس بخش عملیات بین المللی CIA ، و دوست او، »آرتور شلزینگر«، طبق طرحی که »ملوین لاسکی« ارائه داد، حرکتی را آغاز کردند که به ایجاد شبکهی فرهنگی غولآسایی در سراسر جهان انجامید. خانم ساندرس این شبکه را »ناتوی فرهنگی« می نامد. بودجهی این عملیات در سال 1950، یعنی در زمان دولت ترومن، 34 میلیون دلار در سال بود. CIA در چارچوب عملیات جنگ سرد فرهنگی، شبکهی مطبوعاتی جهانی ایجاد کرد که از ایالات متحده تا لندن و اوگاندا و خاورمیانه و آمریکای لاتین گسترش داشت. در تمام این دوران مطبوعات روشنفکری متنفذی مانند »پارتیزان ریویو«، »کنیان ریویو«، »نیولیدر«، »انکاونتر«، »درمونات«، »پرووه«، »تمپو پرزنته«، »کوادرانت« و . . . از CIA کمک های مالی مستقیم یا غیرمستقیم دریافت می کردند.
به تعبیر خانم ساندرس، CIA در مقام »وزارت فرهنگ بلوک غرب« عمل میکرد. مثلاً، از »جکسون پولاک«و نقاشی آبستره به شدت حمایت می کرد با این هدف که در عرصهی هنر، رئالیسم سوسیالیستی را شکست دهد. در هالیوود، مأموران CIA کارگردانان را ترغیب می کردند که در فیلم های خود سیاهپوستان را هر چه بیشتر نمایش دهند، آنان را آراسته و خوش لباس به تصویر کشند و از این طریق ایالات متحده را جامعهای آزاد و دمکرات بنمایانند. یا مثلاً کتاب مزرعهی حیوانات »جرج ارول« با سرمایهی CIA تهیه شد. بسیاری از کتب کمپانی پراگر با بودجهی CIA چاپ می شد. کتاب »طبقه جدید« میلوان جیلاس با بودجهی CIA در شمارگان بالا منتشر شد و در سراسر جهان توزیع گردید. CIA، 50 هزار نسخه از یکی از کتابهای «ایروینگ کریستول» را برای توزیع مجانی در سراسر جهان خریداری کرد. CIA در سال 1950 با ده میلیون دلار بودجه، رادیوی اروپای آزاد را تأسیس کرد و موارد فراوانی از این قبیل. طبق تخمین خانم ساندرس، در دوران جنگ سرد، حدود 1000 عنوان کتاب به وسیلهی CIA و در زیر نام بنگاه های انتشاراتی تجاری و دانشگاهی، فقط در ایالات متحده آمریکا، منتشر شد.
مهمترین اقدام سیا، تأسیس «کنگره آزادی فرهنگی» بود که در ژوئن 1950 با حضور بیش از 100 نویسنده از سراسر جهان در برلین گشایش یافت. در این اجلاس، روشنفکران برجستهای چون «آرتور کوستلر»، «سیدنی هوک»، «ملوین لاسکی»، «ایناتسیو سیلونه» و «جرج ارول» شرکت کردند. «کوستلر» در ابتدای این کنگره اعلام کرد: «دوستان! آزادی، تهاجم خود را آغاز کرده است!» . این کنگره، مجمع روشنفکرانی بود که پیوند عاطفی با CIA داشتند. «آرتور کوستلر» رابطهی نزدیک با CIA داشت و راهنماییهای او در فعالیتهای CIA در میان روشنفکران بسیار مؤثر بود. »سیدنی هوک« در 1949 به مقامات آمریکایی گفته بود: »به من یکصد میلیون دلار و یکهزار انسان مصمم بدهید؛ تضمین میکنم که چنان موجی از ناآرامیهای دمکراتیک در میان توده ها، بلکه حتی در میان سربازان امپراتوری استالین، ایجاد کنم که برای مدتی طولانی تمامی دغدغهی وی به مسائل داخلی معطوف شود».
یکی از اولین اقدامات این کنگره، صرف پولهای کلان برای ایجاد نشریات روشنفکری در پاریس، برلین و لندن بود. هدف اولیهی آنها تقویت چپگرایان غیرکمونیست و مارکسیستهای مخالف شوروی بود. هدف دوم، مقابله با روحیات ضد آمریکایی در میان روشنفکران اروپای غربی، از طریق ارائهی تصویری زیبا و آرمانی از ایالات متحده آمریکا بهعنوان اوج شکوفایی تمدن غرب بود.
هدایت کنگره آزادی فرهنگی را «مایکل یُسلسون»، کارمند واحد جنگ روانی CIA به عهده داشت که بعدها به نویسندهای سرشناس بدل شد. دستورات به شکل رمز از واشنگتن به آپارتمان محل زندگی «یُسلسون» و همسرش در پاریس انتقال مییافت. این سازمان تا زمان انحلال (1967) دهها میلیونها دلار پول از سیا دریافت کرد.
در این دوره تعدادی از دانشگاههای سرشناس ایالات متحده، مانند کلمبیا و استانفورد و نیویورک و هاروارد، در زیر نفوذ مستقیم CIA بود. مثلاً »بنیاد فارفیلد« (2) در دانشگاه کلمبیا از مهمترین مراکزی بود که بودجه عملیات فرهنگی CIA از طریق آن به نهادهای فرهنگی انتقال مییافت. ظاهراً این بنیاد را یک ثروتمند یهودی بهنام »جولیوس فلیشمن« ایجاد کرده بود، ولی در واقع با بودجهیCIA تأمین میشد. هدایت این بنیاد را »جک تامپسون«، مأمور CIA و استاد دانشگاه کلمبیا به دست داشت.
«دیوید گیبس» در مقالهی «اندیشمندان و جاسوسان؛ سکوتی که فریاد میزند» در لسآنجلس تایمز (28 ژانویه 2001) از رسوایی بزرگی سخن میگوید که به دلیل فاش شدن اسناد ارتباطCIA با نهادهای آکادمیک در دوران جنگ سرد پدید آمده است. گیبس به رابطهی تنگاتنگCIA با نهادهای علوم اجتماعی ایالات متحده اشاره میکند(3).
با انتشار کتاب خانم ساندرس و تحقیقات مشابه، نام گروهی از سرشناسترین روشنفکران جهان غرب در فهرست «شوالیههای جنگ سرد فرهنگی» ثبت شده است. در فهرست این جنگجویان فرهنگی، نامهای بزرگی دیده میشود: «سِر کارل پوپر»، «توماس کوهن»، «آرتور شلزینگر»، «سِر آیزایا برلین»، «والت ویتمن روستو»، «جیمز برنهام»، «دانیل بل»، «ریمون آرون»، «هانا آرنت»، «ایروینگ کریستول»، «سیدنی هوک»، «آرتور کوستلر»، «هنری لوس»، «رینهولد نیبور»، «رابرت کانکوئست» و . . .
اینان اندیشمندانی بودند که در دوران جنگ سرد، روشنفکران مخالف کمونیسم را در سراسر جهان تغذیهی فکری میکردند. مثلاً «توماس کوهن» کتاب «ساختار انقلابهای علمی» خود را که یکی از نامدارترین کتب قرن بیستم بهشمار میرود، به سفارش «جیمز بریان کانانت»، رئیس دانشگاه هاروارد نوشت و کتاب را به او اهدا کرد. کانانت شیمیدان برجسته و از طراحان بمب اتمی ایالات متحده بود و با زرسالاران والاستریت و سرویس اطلاعاتی آمریکا پیوندهای استوار داشت.
نقشCIA در هدایت این فعالیتهای فرهنگی در زمان خود چندان پوشیده نبود. در دههی 1960 در محافل روشنفکری اروپا این شوخی رواج یافته بود که هر نهاد خیریه یا فرهنگی آمریکایی که در نام خود از واژههای »آزاد« یا »خصوصی« استفاده میکند وابسته بهCIA است. بهنوشتهی »دیوید گیبس«، اندیشمندان اجتماعی و سیاسی فوق، کاملاً به رابطهی خود باCIA واقف بودند. خانم ساندرس نیز با دلایل و اسناد محکم ثابت میکند که برخی از این روشنفکران برجسته، از جمله »سر آیزایا برلین« و »سر استفن اسپندر« و »آرتور کوستلر«، از همکاری خود باCIA کاملاً مطلع بودند.
این ترویج «فرهنگ آزاد»، همپای سیاست «ترور و کشتار روشنفکران دگراندیش» در تمامی دوران جنگ سرد جریان داشت. طبق برخی تخمینها،CIA در این دوران حداقل یکصد و پنجاه هزار آموزگار، استاددانشگاه، رهبر اتحادیهی کارگری و کشیش و روحانی را به قتل رساند. برخی تخمینها این رقم را تا سیصد هزار نفر نیز افزایش میدهد. در دوران جنگ سرد، حدود 30 هزار عنوان کتاب در ردیف لیست سیاه قرار گرفت و از کتابخانهها بهعنوان »کتاب مضر« خارج شد.
عجیب اینکه اکثر این شوالیههای جنگ سرد فرهنگی، (تقریباً همهشان!) یهودی بودند. «پل بوهل»، استاد تاریخ جنبشهای رادیکال در دانشگاه براون، مقالهای با عنوان «CIA و لیبرالهای یهودی» در مجله تیکون (مه- ژوئن 2000) منتشر کرده است(4). تیکون یک نشریهی روشنفکری یهودی است که در ایالات متحده چاپ میشود. بوهل به نقش مؤثر روشنفکران یهودی در جنگ سرد فرهنگی CIA توجه میکند. او مینویسد: وجه اشتراک جنگجویان فرهنگی سیا این است که »تقریباً تمامی آنها جداشدگان از چپ هستند« و اعضای حلقهای بودند که به »روشنفکران نیویورک» معروف است.
پایان جنگ سرد؛
بازگشت غرب به جنگ تاریخی خود با اسلام
به هر صورت جنگ سرد به پایان میرسد و غرب لیبرال، پیروزی خود را با شوالیههایش به جشن مینشیند. در این مقطع، «یلتسین» مأموریت خود را به پایان رسانده و اتحاد جماهیر به هم سنجاقشدهی شوروی فروریخته بود و غرب که حالا عرصه را برای ترکتازی خود مهیا میدید، با تغییر ادبیات قبلی، وارد ادبیات مخصوص «نظام تک قطبی» شد. کارشناسان CIA، اما دقیقتر و حرفهایتر از سردمداران خوشخیال کاخ سفید، تمام توان خود را معطوف به جبههای دیگر نمودند و آن جبههی تاریخی نبرد با اسلام است.
تمامی جنگهای چند قرن اخیر، جنگی در درون مدرنیته بوده است. یعنی مثلاً جنگ جهانی دوم، جنگ یک رویه از مدرنیته با یک رویهی دیگر از آن است. همانطور که قبلاً اشاره کردیم، تمامی ایدئولوژیهای مدرن، انحصار طلب بوده و به دنبال جهانی سازی خود هستند. در جنگ جهانی دوم، دو ایدئولوژی لیبرالیستی و کمونیستی (به رهبری آمریکا و شوروی) در یک ائتلاف مصلحتی متحد شدند تا ایدئولوژی فاشیستی نازیها را از مقابل راه سلطهگری خود حذف کنند. با پایان جنگ جهانی دوم، حال نوبت این دو ایدئولوژی باقیمانده بود تا یکی، دیگری را حذف کند. پس جنگ سرد نیز جنگی در درون مدرنیته است. جنگ دو ایدئولوژی مدرن برای حفظ خود؛ جنگی که در صورت بود نه در ذات. نتیجهی این جنگ (صرفنظر از اینکه شرق پیروز میشد یا غرب) تفاوت ماهوی در عالم ایجاد نمیکرد، چون به هرحال، پیروز این میدان، یک ایدئولوژی مدرن بود. یعنی در اصل، مدرنیته همچنان وجود داشت.
با شکست ایدئولوژی کمونیستی، حیات مدرنیته در اتمسفر ایدئولوژی لیبرالیستی منحصر میشود. «لیبرالیسم» آخرین ایدئولوژی مدرنیته و «جامعهی باز» اتوپیای موعود تمدن غرب برای بشریت است و مصداق تمام و کامل آن نیز «ایالات متحدهی آمریکا» میباشد. بنابراین جنگ ایدئولوژی لیبرالیستی با اسلام، جنگ بین دو ایدئولوژی نیست، بلکه نبرد تمامیت تمدن غرب با اسلام است. نزاع غرب با اسلام، مبنایی فلسفی دارد چرا که اسلام منافی ذات مدرنیته است.
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک انقلاب الهی که از رستاخیز فطرت انسانی شکل گرفت، فراتر از انقلابهای عالم مدرن، با خود پیام «حاکمیت الله» را به همراه داشت و این به معنای اعلام جنگ با اساس عالم مدرن بود. پس بدیهی است که جمهوری اسلامی ایران به عنوان خیمهی فرماندهی جبههی اسلام، در کانون حملات غرب قرار گیرد.
جبههی نبرد اسلام و غرب از بدو پیروزی انقلاب اسلامی شکل عینیتیافتهای پیداکرده بود. نبردی که صورت فرهنگیاش در دیماه سال 1363 خود را کاملاً واضح مینمایاند. در آن زمان مطبوعات خبر از برگزاری کنفرانسی علمی-تحقیقی در رژیم اشغالگر قدس دادند. کنفرانسی که برای یافتن شیوههای مبارزه با مذهب تشیع و انقلاب اسلامی و با حضور چند تن از مقامات امنیتی و نظامی آمریکا، دهها تن از پژوهشگران امور خاورمیانه، اساتید دانشگاههای رژیم صهیونیستی و آمریکا تشکیل شده بود. شرکت کنندگان در پایان این کنفرانس، یک برنامهی 10 مادهای را برای مقابله با جمهوری اسلامی ارائه دادند که همهاش مربوط به حوزهی مسائل فرهنگی-اجتماعی بود. پیش از آن نیز «رونالد ریگان» رییس جمهور وقت آمریکا به دانشگاه هاروارد مأموریت داده بود تا با تشکیل کنفرانسی به این پرسش پاسخ دهند که «چگونه میتوان از گسترش موج انقلاب اسلامی جلوگیری کرد؟».
با پایان جنگ تحمیلی و پس از رحلت حضرت امام، غرب که از راهکارهای نظامی و براندازی آشکار ناامید شده بود، رو به آلترناتیوهای نرم و پنهان آورد و با بسیج تمامی نیروهای مخالف نظام، جبههی فرهنگی نبرد با انقلاب اسلامی را گسترش داد. فسیلهای باقیمانده از حکومت پهلوی، بقایای گروهکهای فراری، اپوزیسیونهای داخل و خارجنشین، روشنفکرانی که در حسرت لقای مدرنیتهی ایرانی میسوختند و . . . همگی پیادهنظام تهاجم فرهنگی غرب به نظام الهی مردم ایران بودند.
مراکز و بنیادهایی همچون «سیرا»، «پر»، «کیان»، «محوی»، «بنیاد پژوهشهای زنان»، «مسا»، «بنیاد مطالعات ایران»، «ایرانیکا»، «انجمن بینالمللی قلم»، «انجمن پژوهشگران ایران» و . . . و نشریاتی همچون آدینه، کلک، دنیای سخن، بخارا، جامعهی سالم، نگاه نو و . . . در واقع نرمافزار طراحی شدهی CIA برای برقراری ارتباط بین شبکهی ضدانقلاب اسلامی در خارج با حلقهی مخالفین داخلی بود(5). «دیوید کیو» کارشناس CIA در جلسهی توجیهی که برای این نیروها در سال 1368 در کنفرانس هامبورگ برگزار شده بود، استراتژی مورد نظر آمریکا را این چنین تشریح میکند: «مهمترین حرکت در جهت براندازی جمهوری اسلامی، تغییر فرهنگ جامعهی فعلی ایران است و ما مصمم به آن هستیم»(6).
مقام معظم رهبری در همان زمان (7 آذر 1368) با اشاره به تهاجم فرهنگی فرمودند: «یک جبهه بندی عظیم فرهنگی که با سیاست، صنعت، پول و انواع و اقسام پشتوانه همراه است، الان مثل یک سیلی راه افتاده که با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامی نیست . . . و آثارش هم طوری است که ما تا به خود بیاییم گرفتار شدهایم».
آرایش جدید ناتوی فرهنگی
با پایان جنگ سرد، کارشناسان سرویسهای اطلاعاتی غرب، تمامی تجهیزات جنگ فرهنگی را به جبههی مبارزه با اسلام منتقل کردند و به آرایش نیروهای خود در این جبهه پرداختند. مهمترین اقدام، بومیسازی پروژهی براندازی نرم در ایران است و از طریق همان نرمافزاری صورت میگیرد که در جنگ سرد فرهنگی آزموده شد. این پروژه البته با ظهور تئوری «انقلابهای رنگین» صورت جدیدی به خود گرفت، اما در هر حال، لشکرکشی بزرگ از طریق «ناتوی فرهنگی» همچنان ثابت است.
نگارنده در شمارهی قبل و در بررسی سیر روشنفکری ایرانی، از موج چهارم روشنفکری به عنوان آلترناتیو اصلی نظام سلطه در برابر جمهوری اسلامی نام برد. دلایل این نظریه را میتوان با مراجعه به آرشیو نشریات داخلی و خارجی درک کرد. نشریه «پر» متعلق به بنیاد ضدانقلابی «پر» با ارائهی تحلیلی از فضای فکری ایران در بهمنماه 1374 مینویسد: « . . . کسی که در جستجوی میانجی –به منظور مرتبط ساختن شبکهی مخالفان خارجی و حلقهی مخالفین داخلی- به ساختار هیئت حاکمه جمهوری اسلامی ایران و گروهبندی های اجتماعی و سیاسی آن طیف مینگرد، حداقل بر روی دو گروه تأمل میکند: گروه اول نهضت آزادی . . . و گروه دوم سروش و پیروانش در مجلهی کیان»(7).
ظهور موج چهارم روشنفکری و پیوند تئوریک آن با اپوزیسیون داخل و خارج از کشور، طراحان غربی پروژهی براندازی نرم و سربازان ایرانیشان را به پیروزی استراتژی «استحاله جمهوری اسلامی» امیدوارتر ساخت. به گونهای که «هوشنگ امیراحمدی» از همکاران CIA و عضو اصلی بنیاد «سیرا» در یک تحلیل طولانی و بلند در شمارهی 27 نشریه ایران فردا اعلام داشت: « . . . مهمترین اتفاقی که در آینده در ایران رخ خواهد داد، در ارتباط با تحول روحانیت و رابطهی این نهاد با دولت است . . . گفتمان رابطهی دین و دولت . . . در میان روشنفکران مذهبی و بخشی از روحانیت دربارهی نقش دین در حکومت و امکان تحویل آن شکل گرفته است. عبدالکریم سروش از سخنگویان اصلی این جریان است . . . سروش به طور منطقی با هرگونه تفسیر مطلق از دین مخالف است. این روشنفکر مدرنگرا بر این باور است که خردگرایی باید جلوی ایدئولوژی را بگیرد و اینکه حکومت دینی تنها و تنها در جامعهی دینی میسر است . . . »(8).
مجید تهرانیان یکی دیگر از اعضای بنیاد «سیرا» و از همکاران نزدیک CIA در گفتگویی با رادیو آمریکا اظهار میدارد: «عبدالکریم سروش یکی از چهرههای درخشان واژگونی تفکرات جمهوری اسلامی ایران است. ما به او بسیار دل بستهایم. او کاملاً حرفهای ما را میزند. دقیقاً راه ما را میرود. از همهی ما جلوتر است. حتی مخاطب بسیاری در مسئولان نظام دارد(!). اگر ما ضدانقلاب هستیم، او از همهی ما ضدیتش بیشتر است. او حتی نظام لاییک ترکیه را بر جمهوری اسلامی ترجیح میدهد»(9).
«علی آشتیانی» یکی دیگر از ضدانقلابهای خارجنشین، با استقبال از رویکرد تجددطلبانهی حلقهی کیان طی مقالهای در نشریه کنکاش مینویسد: «افرادی مانند عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری با قاطعیت، مجازبودن تجدید نظر در شریعت را مطرح کرده و زمینهی مناسبی را در اختیار روشنفکران سکولار قرار میدهد تا دیدگاههای خود را مطرح کرده و تضادهایی را که دینی نمودن حوزهی سیاسی جامعه به وجود میآورد، مورد تأکید قرار دهند. جالب اینکه سروش، یک مسئلهی به ظاهر دینی را با توسل به نظریات متفکرین غیردینی و سکولار مطرح نموده و با استدلالی که کاملاً برای روشنفکران متجدد آشناست، به جدال مدعیان ارتدوکسی شریعت میرود»(10).
همانطور که قبلاً نیز اشاره کردیم(11)، موج چهارم روشنفکری ایرانی با جعل عنوان پارادوکسیکال «روشنفکری دینی»، اصول و مبانی مدرنیته را در لفافهی دین پیچیده و به ذهن جامعهی فکری ایران وارد ساخته است. اینان با تکیه بر عقل اومانیستی، تمام توان خویش را متوجه بازتعریف و نوسازی دین با صرفنظر از باطن الهی و قدسی آن نمودهاند. و این درسی است که از روی دست اساتید غربی خود نوشتهاند بدون اینکه خاستگاه آن را بدانند. اینان شوالیههای ناتوی فرهنگیاند و ابزار جنگشان همچون جنگ سرد فرهنگی، کتاب و نشریه و شعر و رمان و فیلم و . . . است. «والتر لیپمن» در مورد تأثیر این محصولات مینویسد: «عقاید، ناشی از تصوراتی است که اشیا و مسائل، در ذهن ما ایجاد کردهاند. و مطبوعات یومیه، در قسمت اعظم این تجسم شرکت دارند»(12).
مقام معظم رهبری سال گذشته در دیدار دانشگاهیان دانشگاههای سمنان ضمن اشاره به موضوع ناتوی فرهنگی فرمودند: « . . . تحولات کشورهاى آسیایى و آفریقایى و امریکاى لاتین در دام طراحى باندهاى قدرت بینالمللى افتاده است و طراح اینها صهیونیست و سرمایهداران بینالمللى بودهاند. براى اینها آنچه مهم بوده، کسب قدرت سیاسى است که بتوانند در کشورها و دولتهاى اروپایى و غیره نفوذ کنند و قدرت سیاسى را در دست بگیرند و پول کسب کنند و این کمپانیها، سرمایههاى عظیم، کارتلها و تراستها را به وجود آورند. هدف این بوده است؛ آن وقت اگر اقتضاء مىکرده است که اخلاق جنسى ملتها را خراب کنند، راحت مىکردند؛ مصرف گرایى را در بین آنها ترویج کنند، بهراحتى این کار را انجام مىدادند؛ بىاعتنایى به هویتهاى ملى و مبانىِ فرهنگى را در آنها ترویج کنند، این کار را مىکردند. اینها، اهداف کلان آنها بوده است که تصویر مىکردند. آن وقت همیشه لشگرى هم از امکانات فرهنگى و رسانهاى و روزنامههاى فراوان و مسائل گوناگون تبلیغات در مشت اینها بوده است، که اینها امروز یواش یواش دارد پخش مىشود و من پریروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از این، من مقالهاش را دیده بودم- گزارشى از تشکیلِ «ناتوى فرهنگى» را خواندم. یعنى در مقابل پیمان ناتو که امریکاییها در اروپا به عنوان مقابلهى با شوروى سابق یک مجموعهى مقتدر نظامى به وجود آوردند؛ اما براى سرکوب هر صداى معارض با خودشان در منطقه خاور میانه و آسیا و غیره از آن استفاده مىکردند، حالا یک ناتوى فرهنگى هم به وجود آوردهاند. این، بسیار چیز خطرناکى است. البته حالا هم نیست؛ سالهاست که این اتفاق افتاده است. مجموعهى زنجیرهى به هم پیوستهى رسانههاى گوناگون - که حالا اینترنت هم داخلش شده است و ماهوارهها و تلویزیونها و رادیوها - در جهت مشخصى حرکت مىکنند تا سررشتهى تحولات جوامع را به عهده بگیرند؛ حالا که دیگر خیلى هم آسان و رو راست شده است»(13).
پینوشتها:
1.http://www.culturevulture.net/Books/CulturalColdWar.htm
2. Farfield Foundation
3. http://www.flyingfish.org.uk/articles/rushdie/01-01-28lat.htm
4. http://www.tikkun.org/magazine/index.cfm/action/tikkun/issue/tik0005/article/000512b.html
5. گروهی از نویسندگان/ جنگ در پناه صلح، ص24
6. هویت، ص18
7. نشریه «پر»، شماره 121، بهمنماه 1374 (به نقل از جنگ در پناه صلح)
8. گروهی از نویسندگان/ نیمه پنهان، ج10، ص238
9. نشریه «سیری در مطبوعات»، شماره 27، ص31 (به نقل از جنگ در پناه صلح)
10. نشریه«کنکاش»، شماره6، ص113 (به نقل از جنگ در پناه صلح)
11. ر.ک. شماره 4 ماهنامه «حضور» مقالهی موج مرده از همین قلم
12. علومی، رضا/ اصول علوم سیاسی، ص310
13. در دیدار دانشگاهیان استان سمنان؛ 18 آبان 1385