(به بهانه ی روز دانشجو)
*محمد مهدی علی اکبری
آنچه مینویسم، دغدغهای است که از «آشفته بازار فکر» دنیای امروز، ذهنم را به خودمشغول ساخته. «جمعه بازار»ی که هر کس دست ساختهی خود را که نه، عقل ساختهاش را به حراج گذاشته است؛ اما عقلهایی پریشان و بیمار که چون چاقویی در کف «زنگیِ مست»، جان نحیف و از پا افتادهی انسان امروزی را مجروح تر میکند. واقعاً از کدام آدم امروزی، میتوان پرسید که «چه آیندهای برای خودت ترسیم کردهای»؟ در حالی که آینده را همان نااهلان اندیشه، قبل از اینکه بیاید بلعیدهاند!!
میگویند «دانشجو نبض اجتماع است» و این تحرک و تپش است که خبر از جریان حیات در کالبد اجتماع میدهد. اما باید دانست که اگر نباشد «خون تازه»ای در رگها، نبض تنها بر این آلودگی طبل نابودی مینوازد.
چشمها را باید گشود و کمی از زنگارهای فکر زدود و بیتعصب یک بار دیگر نگریست: «دستاوردهای جنبش دانشجویی چه بوده است؟»
نه! بهتر بگویم: تمام آنچه را که دادهایم و متاعی را که ستاندهایم، چگونه محک میزنیم؟ اگر «دانشجو نماد اندیشیدن است» در این معاملهی فکری چه چیز مبادله شده است؟
معتقدم دانشجوی امروز تولیدکننده نیست و تنها یک مصرف کنندهی صرف است؛ و این چنین است که طوفان های فکری که نه، گاهی حتی نسیمها نیز او را از این سو به آن سو میبرند. این در حالی است که رهبر فرزانهمان، بارها و بارها دعوت به تفکر و تشکیل کانون های تولید فکر نمودهاند.
آسیب شناسی جریانهای دانشجویی، نتیجهای جز این نخواهد داشت: «فقدان اندیشه»؛ و این نقطه ضعف بزرگی است که در هر دوره، میوهای میدهد که گاهی تلخی آن را حتی باغبانش اذعان میکند. و نیاز به مثال نیست که در چندین سال گذشته بارها شاهد آن بودهایم.
کوتاه سخن اینکه جریانهای دانشجویی، اغلب دستاویزی است برای کسب قدرت گروههایی خاص. قدرتی که همراه خود فراموشی نیز میآورد و اگر خیلی خوشبینانهتر نگاه کنیم، فضای دانشگاه صرفاً دروازهی ورود آرا و اندیشههای غیر بومی به سطح جامعه است. اما ای کاش آن را «فیلتر»ی نیز میبود برای پالایش ذهن بافتههای بی مصرف!!
متأسفانه عدهای هنوز در پی تکرار خویشند بی هیچ تحول و نوآوری. و عدهای دیگر مست غرب و دنیای علم زده که حتی خویش را هم نمیبیند. این دوقطبی بودن افراطی که کمکم جزوی از فرهنگ و آداب و رسوم ما شده است، دست و پای اراده و فکر را بسته است.
بی تعارف باید گفت مجوعههایی که داعیهی دین و انقلاب دارند، انگار هنوز در همان سالها باقی ماندهاند و به جای درک جریان پیوستهی روح و فکر انقلاب، از این رود خروشان، برکهای جدا کردهاند و مدام تمرین شنا میکنند و کمتر کسی جرات میکند تن به این جریان بسپرد.
عادت کردهایم به قرارگیری در «مقام دفاع». در حالی که تفکر امام (رضوان الله تعالی علیه) و فرهنگ دینی، نه تنها میدان مبارزه را تغییر میدهد بلکه خود در نوک پیکان حمله و تهاجم قرار میگیرد. و همین کوتاهی ماست که میدان را به «تهیدستان فکری» میسپرد تا ادعای ثروتمندی شان گوش فلک را کر کند.
در مقابل نیز انگار، دستهای گوشها را سخت چسبیدهاند و فکرها را خوب کانالیزه کردهاند که فرصت قضاوت درست را حتی از خود نیز میگیرند. تعصب در اینجا انگار خریدار بیشتری دارد. هرچند که اینجا «کلاغ» را خوب رنگ کردهاند برای فروش به جای «قناری»! بی انصاف نیستم و سیاه و سفید نیز نمیبینم. این وسط خاکستریها هم زیاد اند، اما همان گونه که گفتم «فکر» انگار بازاری ندارد و این «باد» است که اینجا حکومت میکند!
در آن سو، دغدغهی عدهای تنها خطکشی خیابان عقاید است، که تا بحث تولید فکر میشود مرزهای خودی و غیر خودی را روشن میکنند . . . و در این سو تافتههای جدا بافتهای هستند که اگر از آنها جواب سلام را هم شنیدی، باید تمام توانت را جمع کنی و کلاهت را تا میتوانی بالا بیندازی!
و همین است که در آن سمت، فرزندان فکری و ایدئولوژیک امام، در جستجوی گوشی جهت شنیدن حرفهایشان هستند تا بگویند دریا دریا حرفهایی را که چارهساز دردهای دیروز و امروز و فردای ماست؛ و در سمت دیگر کوتولههای عالم اندیشه قرار دارند که دستهایشان را تا مچ در گوشهایشان فروبرده و فریادزنان کبادهی اندیشمندی و آزادیخواهی و . . . میکشند. کسانی که با خواندن چند جزوه و قدری رمان و حفظ کردن چند شعر که مخصوص شرایط زمانی خاص بوده است، توهم ایدئولوگ بودن دارند. خود را ناجی عالم روشنفکری و قهرمان آزادی نوع بشر میدانند و تمام دار و ندارشان، تئوریهای موزهی اندیشهی غرب است.
و اینگونه میشود که علوم انسانی یک مملکت شیعه که سودای تسخیر ایدئولوژیک جهان را در سر میپروراند، تبدیل به نشخوار تفالههای فکری غربِ کماکان وحشی شده است و این البته نه به معنای انکار دست آوردهای خوب آن تمدن است که در برخی از جاها باید زانوی تلمذ در برابر آن زد، اما با کمی موشکافی خواهیم دید که هرجا چراغی روشن است باید دانست که سر دیگر فتیلهی آن در روغنی است که از دین گرفته شده، و احوال ما به آن میماند که آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. دانشمندان ما تنهایند و این تنهایی را تنها مسبب کسانی هستند که باید در حیطهی عمل به علم آنان، رنگ اجرا ببخشند.
شاید باید از لاک استعاره گویی بیرون بیایم و واضح تر سخن بگویم: چرا باید اندیشه ناب اسلام محمدی (صل الله علیه و آله و سلم) در دل و درون کتابها محبوس بماند و از مرز جغرافیایی قم به مرز کاربردی دانشگاه راه نیابد؟ و تولید علم به آرزویی تبدیل شود که دیدن رویایش نیز ممکن نباشد؟
حاصل این غفلت تاریخی همان میشود که عده ای کار رابه جایی میرسانند که دین و قرآن محمد (صل الله علیه و آله و سلم) را در حد یک برداشت شخصی و تجربهی فردی تنزل میدهند و در گفتمان آنها انگار که هیچ چیز مطلق نیست و هرچیزی میتواند حق باشد، همچون امثال سروش که به «ماشین پر قدرت ترجمه» میماند که زحمت «مخلوط کن» را نیز میکشد و با ترکیب آیات و روایات، مفسر دین هم میشود! و البته خوب واضح است که سر در کدام آبشخور دارد و امثال او نیز فراوانند و کم نیستند و اگر قرار بود دینمان را به چون اینان بسپاریم بعید می دانم نامی از اسلام را میشد در نقشهی عقاید یافت!!
چه بخواهید بپذیرید و چه نه، امروز در دنیا جنگ عقاید برپاست و اگرلباس رزم را بر تن نکردیم قطعا شکست خورده ایم.
باز هم تکرار میکنم که انصاف آن است که عدهای را نیز خاکستری دید ولی امروز به انسان یک بار بیشتر حق انتخاب نمیدهند یا رومی روم یا زنگی زنگ!
امروز تنها راه نجات و اثر بخشی جنبش دانشجویی، وارد شدن به دنیای فکر و تولید فکر است و قدم اول رها شدن از تعصبات و تمرین پذیرش حقیقت است. به خودتان فرصت بدهید تا حرفهای دیگر و تازهتر را بشنوید. رسم آزادگی اینگونه حکم میکند.
نباید گذاشت خط کشیهای سیاسی راه را به سوی حقیقت جویی ببندد. باید هم خوبیها را دید و هم بدیها را. در توصیف رویدادها، گروهی آنقدر بر خوبی ها تکیه میکنند که کمکم بوی تملق میپذیرد؛ در حالی که از دیدن نقاط ضعف و انتقاد و ارائهی راهکار، رشد حاصل میشود.
و گروهی نیز جهت رسیدن به اهداف خود نه تنها بر نقاط ضعف دقیق میشوند بلکه توهم مخالفت به هر شکل ممکن آنان را وادار به دروغ بافی نیز میکند و همچون مگس تنها بر روی زخم ها مینشینند.
گروه اول قدرت تحلیل درست را از انسان میگیرند و گروه دوم با تزریق یأس و ناامیدی، شور و علاقه را از زندگیها میدزدند.
در پایان زنگ خطری را می بایست نواخت. با تمامی احترامی که برای افکار مخالف دارم باید عرض کنم جریانی که امروز تحت عنوان تحکیم وحدت و انجمنهای اسلامی وابسته به آنان وجود دارد، متاسفانه رنگ و بوی مخالفت متعصبانه به خود گرفته است. انگار که مخالف بودن به معنای انکار تمام آنچه هست، میباشد و با تصویر نمودن فضایی تاریک و سراپا ظلم و ستم سعی در جذب مخاطب میکند. بیآنکه به فکر و اندیشه مخاطب احترام بگذارد و او را با حقیقت همراه کند.
اینچنین است که راه را حتی برای توهین به مقدسات، و نه نقد واقعی آنها باز میکند که نمونه های آن را در سال گذشته حتی در همین دانشگاه شاهد بودیم. حقیقت را آنگونه که هست دریابیم و بپذیریم و باور کنیم. این درخواست بزرگی نیست!
چرا باید وقتی نامی از تحکیم و انجمن اسلامی و . . . می آید، همراه نامهای افرادی چون صادق هدایت و . . . باشد؟ کسانی که عمری در غفلت و ظلمت خود زندانی بودند و در آخر هم بعضی به دست خود به این زندگی (به توصیف خودشان) نکبت بار خاتمه دادند.
همکلاسی!
نکند که مخالفت با جریان حاکم بر کشور، تو را به دامن گرگهای اندیشه بیندازد. من افرادی را دیدهام که متاسفانه از یک فعالیت دانشجویی ساده، راه به پوچی و بیهوده بودن زندگی بردهاند. و با تاسف عمیق باید گفت که امثال سروش که به اخلاق، هویت نسبی بودن بخشیدهاند نیز راه را برای پذیرش حقیقت به طور مطلق، بستهاند.
اما دنیایی که اسلام ناب نشان میدهد سراسر شور و نشاط و حرکت است و خود بزرگترین مشوق برای مبارزه با بی عدالتیها است.
راستی!
همکلاسی!
روزت مبارک!