غزل را غزال وحشی دشتستان ادب نامیده اند(*). وچه تعبیر کاملی. که غزل آمیزه ای از زیبایی و ظرافت و تیزپایی است.
صحبت از غزل، صحبت از یک قالب شعری با مختصات ویژه اش نیست. صحبت از روحی است که در کالبد آدمیانِ این دیار جاری است و وقتی به قالب شعر در می آید، نتیجه ای جز غزل ندارد.
اگرچه قالب های شعری بسیاری در تاریخ ادب ایران به وجود آمده و ازمیان رفته است اما این غزال غزل بوده که هزار سال پابه پای ادب ایران آمده است.
به راستی این چه خاصیتی است که غزل را با هر آب و هوایی سازگار ساخته و او را تا به امروز سرزنده و شاداب، محبوبِ آدمیانِ سرزمینِ زیبایی ها نگاه داشته است؟
غزل، کوتاه است. یعنی مستقل از اینکه چه ماهیتی با خود به همراه دارد، در ذات خود فریاد می زند که
» آی آدم ها! چشم به هم بزنید تمام شده ام! «
و این ندا چقدر آشناست. تو گویی فریاد ما، بلکه فریاد عالم است. و تو آیا میدانی؟ نیامده ای که بمانی . . .
غزل آیینه است. آیینه ای برای انعکاس مفاهیم و آیینه ای برای تماشا. غزل، آیینه ی وجود خالق خویش است و آیینه ای برای کسانی که می خواهند حال خویش را به تماشا بنشینند.
به همان نسبت که آدم ها متنوع اند، موضوع غزل متنوع است و این رمز انعطاف پذیری غزل است. به همان میزان که آدم های قد و نیم قد، با ارتفاع های وجودی مختلف ممکن است، وزن های غزل مختلف است. تو گویی برای هر ارتفاع وجودی آدم، وزن و طولی از غزل وجود دارد.
از همین جا می توان فهمید تفاوت غزل با غزل از کجاست تا به کجا! آری! غزل را در نسبت با وجود آدمی باید سنجید. که غزل هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ تأثیر، قابل سنجش است.
غزل، حامل »دید« و »پیام« است. »دید غزل« نشانگر ارتفاع وجودی خالق غزل است و »پیام« آن معرف ارتفاع وجودی مخاطبین. و از همین جاست که تفاوت غزل حافظ و غزل سعدی و غزل مولانا و غزل صائب و غزل های دیگر معلوم می شود.
کار غزل، آیینگی است. پس هرکه آیینه تر باشد، شاعرتر است. و آیینگی کار هر شیشه ی زنگار گرفته نیست(*).
غزال، تیزپاست و غزل هم.
آیا تجربه نکرده ای؟ پا به پایی با غزل را می گویم. گاه با یک بیت غزل، فاصله ی زمین تا آسمان پیموده می شود.
و چگونه این را دریابم، وقتی که نه زمین را فهمیده ام و نه آسمان را!
و تو آیا آسمان را تجربه کرده ای؟
آنجا که می خوانی » و هو معکم أینما کنتم « . . .(1)
و آسمان، نه این آبیِ پهناورِ بالای سرمان، که حضوری است بی انتها.
غزل را، چه آنان که خلق می کنند، چه آنان که می خوانند و چه آنان که تفسیر می کنند، گزارشی از حال درونی خویش خوانده اند. و خوش به حال آنان که ارتفاع وجودشان حداقل چند سانتی متر بالاتر از زمینِ تعلق است.
وحشی یعنی ناآرام. یعنی کسی که یقین دارد ماندن و دل بستن، آرام نمی کند. وحشی یعنی بیقرار. یعنی کسی که جز در کنار محرم خویش قرار نمی گیرد.
هر غزلی که هماهنگی بیشتری با وجود آدمی دارد، غزال تر است و غزال هرقدر وحشی تر؛ زیباتر و تیزپاتر.
الا ای آهوی وحشی کجایی؟
مرا با توست بسیار آشنایی(2)
پی نوشت ها:
1. او با شماست، هرجایی که باشید.
2. حافظ
* وامی است از شهید آوینی.