*استاد شهید مطهری
بحثی درباره «نقش زن در تاریخ» مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی میتواند داشته باشد یا نه؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید بر آورد کرد؟ زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است. میگویند زن، مرد را میسازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن میتواند تاثیر داشته باشد، زن در ساختن مرد تاثیر دارد .آیا مرد، روح و شخصیت زن را میسازد، اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر، یا این زن است که فرزند و حتی شوهر را میسازد؟ (مخصوصا در مورد شوهر.)
آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است. بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ، غیر قابل انکار است .
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه میتواند باشد؟ به سه شکل میتواند باشد. یکی اینکه اساسا زن، نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد، یعنی نقش زن، منفی محض باشد. در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زائیدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه، نقشی قائل نبودهاند، یعنی زن در اجتماع بزرگ، نقش مستقیم نداشته، نقش غیر مستقیم داشته است، به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته ی خانواده در اجتماع مؤثر بوده است. یعنی زن، مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیری داشته باشد، به هیچ شکل تاثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است. ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است. بدون شک و برخلاف تبلیغاتی که در این زمینه میکنند، به عنوان یک شیء گرانبها زندگی میکرده است. یعنی به عنوان یک شخص، کمتر مؤثر بوده، ولی یک شیء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهائیش، بر مرد اثر میگذاشته است. ارزان نبوده که توی خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهرهگیری از او وجود داشته باشد، بلکه فقط در دائره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار میگرفته است. لذا قهرا برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع میکرده است و طبعا و بدون شک مرد ، عملا در در خدمت زن بوده است، ولی زن شیء بوده، شیء گرانبها، مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست، شخص نیست، شیء است ولی شیء گرانبها.
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ که این شکل در جوامع قدیم زیاد بوده، این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد، نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شیء، اما شخص بیبهاء، شخص بی ارزش، شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است. دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پائین آمده است. البته از جنبههای دیگری ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد، عالمه شده باشد، ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست. از طرف دیگر زن نمیتواند زن نباشد. جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد. و این را هم اگر از زن بگیرید، تمام روحیه او متلاشی میشود. آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است، در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست، نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او. ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد او را به عنوان یک شیء گرانبها داشته باشد، بلکه این است که خودش به عنوان یک شیء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد (لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد) ، یعنی وقتی که زن ارزان شد، در اماکن عمومی بسیار پیدا شد، هزاران وسیله برای استفاده مرد از زن پیدا شد، خیابانها و کوچهها جلوهگاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشاکردن، از نظر استماع موسیقی صدای زن، از نظر لمس کردن، حداکثر بهره برداری را از زن بکند، آنجاست که زن از ارزش خودش، از آن ارزشی که برای مرد باید داشته باشد، میافتد. یعنی دیگر شیء گرانبها نیست ولی ممکن است مثلا باسواد باشد، درسی خوانده باشد، بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اداره بکند، یا طبیب باشد، همه اینها را میتواند داشته باشد ولی در این شرایط (ارزان بودن زن) آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد، دیگر برایش وجود ندارد. و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان میشود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان، آن عزت و احترامی را که باید داشته باشد دارا باشد. جامعه اروپائی به این سو میرود. یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیت میدهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین میبرد.
شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک »شخص گرانبها« دربیاید، هم شخص باشد و هم گرانبها. یعنی از یک طرف شخصیت روحی و معنوی داشته باشد، کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد. (علم و آگاهی، یک پایه شخصیت زن است، مختار بودن و از خود اراده داشتن، اراده قوی داشتن، شجاع و دلیر بودن، یک رکن دیگر شخصیت زن است . خلاق بودن، رکن دیگر شخصیت معنوی هر انسانی از جمله زن است .پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن، حتی روابط معنوی در سطح عالی، در آن سطحی که انبیاء با خدا داشتهاند با خدا داشتن ، از چیزهایی است که به زن شخصیت میدهد .) و از طرف دیگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . یعنی آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد ، نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم . حریم مسئلهای است بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد .
وقتی که ما به متن اسلام مراجعه میکنیم ، میبینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن میخواهد، شخصیت است و گرانبها بودن. در پرتو همین شخصیت و گرانبهائی، عفاف در جامعه مستقر میشود، روانها سالم باقی میمانند، کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند، و رشید از کار در میآید. گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده، حریم باشد، یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی، یعنی صحنه اجتماع، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش، چه به صورت لمس کردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج باشد، اسلام اجازه نمیدهد. ولی اگر بگوئیم علم، اختیار و اراده، ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟ میگوید بسیار خوب، مثل مرد. چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است، آنچه را که حرام نکرده، بر هیچکدام حرام نکرده است. اسلام برای زن ، شخصیت میخواهد، نه ابتذال.
بنابراین تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن، تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند ، سه گونه میتواند باشد . یک تاریخ، تاریخ مذکر است، یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر بطور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد. یک تاریخ، تاریخ مذکر مؤنث است اما مذکر مؤنث مختلط، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش. یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن قرار میگیرد و زن در مدار مرد که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم، میبینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض میکنند. نوع سوم، تاریخ مذکر مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم، میبینیم تاریخ و مذهب و دین آنطور که قرآن کریم تشریح کرده است یک تاریخ مذکر مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ مؤنث است، یعنی مذکر و مؤنث هر دو، اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان میکند، صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان بکند. در داستان آدم و همسر آدم نکتهای است که یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند و واقعا خیانت بود . در مسئله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها، کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است، یعنی شیطان کوچک است. مرد به خودی خود گناه نمیکند و این زن است، شیطان کوچک است که همیشه وسوسه میکند و مرد را به گناه وا میدارد. گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا، این طور شروع شد که شیطان نمیتوانست در آدم نفوذ بکند لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد، و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میکند. اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل درآمد، ولی قرآن درست خلاف این را میگوید و تصریح میکند ، و این عجیب است.
قرآن، وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر میکند، برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل میشود. اول، کسی که میفرماید ما گفتیم، میگوید ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید (نه فقط به آدم) . « لا تقربا هذه الشجره »(1) به این درخت نزدیک نشوید (حالا آن درخت هر چه هست) بعد میفرماید : « فوسوس لهما الشیطان »(2) شیطان این دو را وسوسه کرد. نمیگوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. « فدلاهما بغرور »(3) باز «هما» ضمیر تثنیه است «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین »(4) آنجا که خواست فریب بدهد، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد. آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا. و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم. اسلام این فکر را، این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند، زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان، چنین نیست که «شیطان زن را وسوسه میکند و زن مرد را و بنابراین زن یعنی عنصر گناه!». و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشتهاند .
در داستان ابراهیم، از ساره با چه تجلیلی یاد میکند. در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت، فرشتگان را میدید و صدای ملائکه را میشنید ساره نیز صدای آنها را میشنید. وقتی به ابراهیم گفتند خداوند میخواهد به شما (ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد، گفت : «ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا»(5) من پیر زن با این شوهر پیرمرد؟! ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است، نه ابراهیم، گفتند: «اتعجبین من امر الله»(6) ساره! آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب میکنید؟
همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را میبرد میفرماید : « و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه »(7) ما وحی فرستادیم به مادر موسی که خودت فرزندت را شیر بده «فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین »(8).
قرآن به داستان مریم که میرسد، بیداد میکند. پیغمبران در مقابل این زن میآیند زانو میزنند. زکریا وقتی میآید مریم را میبیند در حالتی میبیند که مریم با نعمتهایی به سر میبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد . تعجب میکند. قرآن میگوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود، فرشتگان الهی با این زن سخن میگفتند(9) ملائکه مستقیما با خودش صحبت میکردند. مریم، برخلاف شأنش مبعو ث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالیمقامتر بود. بدون شک و شبهه، مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده عالیمقامتر و والامقامتر بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره میفرماید : « انا اعطیناک الکوثر »(10) دیگر کلمهای بالاتر از کوثر نیست. در دنیائی که زن را شر مطلق، و عنصر فریب و گناه میدانستند، قرآن میگوید نه تنها خیر است بلکه کوثر است، یعنی خیر وسیع، یک دنیا خیر.
میآئیم در متن تاریخ اسلام. از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند: علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثری در ساختن تاریخ اسلام دارند. اگر فداکاریهای این زن که از پیغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود، از نظر علل ظاهری مگر پیغمبر میتوانست کاری از پیش ببرد؟ تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را میبردند، اشک مقدسشان جاری میشد . عایشه میگفت یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت، چه خبر است؟ میفرمود تو خیال میکنی من به خاطر شکل خدیجه میگریم؟ خدیجه کجا شما و دیگران کجا؟
اگر به تاریخ اسلام نگاه بکنید میبینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم یاران مذکری دارد و یاران مؤنثی، هم راوی زن دارد و هم راوی مرد که در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده است، شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است.
کتابی است به نام بلاغات النساء اثر بغدادی. یعنی خطبهها و خطابههای بلیغی که توسط زنها ایراد شده است. از جمله خطبههایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است، خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در اوائل خلافت ابوبکر است .
در این ضریح جدیدی که اخیرا برای حضرت معصومه ساختهاند، روایتی را انتخاب کردهاند که راویها همه زن هستند تا میرسد به پیغمبر اکرم . در ضمن، اسم همه آنها فاطمه است)حدود چهل فاطمه) . روایت کرده فاطمه دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر .
بعد ادامه پیدا میکند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر میرسد به فاطمه دختر پیغمبر . یعنی شرکت اینها اینقدر رایج بوده، ولی هیچوقت اختلاط نبوده. بسیاری از راویان بودند که میآمدند روایت حدیث میکردند. زنها میآمدند استماع میکردند. اسلام میگوید علم ، اما نه شهوترانی، نه مسخرهبازی، نه حقهبازی ، میگوید شخصیت.
حضرت زهرا سلام الله علیها و علی علیه السلام بعد از ازدواجشان میخواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند، ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت بکند چون لذت میبردند. به ایشان گفتند : یا رسول الله ! دلمان میخواهد بگوئید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه ؟ پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه میگوید نمیدانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت. زن عالم یعنی این، زنی که حرص نداشته باشد ، این طور است.
ولی ببینید شخصیت همین زهرای اینچنین چگونه است ؟ رشد استعدادهایش چگونه است ، علمش چگونه است ، ارادهاش چگونه است، خطابه و بلاغتش چگونه است؟ زهرا علیه السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانشان زیاد بودند، از آثار ایشان کم مانده است. ولی خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانی از ایشان در سن هجده سالگی (حداکثر گفتهاند بیست و هفت سالگی) باقی مانده که این را تنها شیعه روایت نمیکند، عرض کردم بغدادی در قرن سوم این خطابه را نقل کرده است. همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمیکند ، معلوماتش چقدر است؟ ورود در اجتماع تا چه حد است .
خطبه حضرت زهرا علیه السلام ، توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه، یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمیرسد. وقتی که درباره ذات حق و صفات حق صحبت میکند، گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است. از بوعلی سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند. یکدفعه وارد در فلسفه احکام میشود، خدا نماز را برای این واجب کرد، روزه را برای این واجب کرد، حج را برای این واجب کرد، امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و . . . بعد شروع میکند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید. وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی میکند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینماید. بعد در مقام استدلال و محاجه برمیآید. او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است، اما نمیرود بالای منبر که العیاذ بالله خود نمایی بکند. سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا مینشستند و مردها جدا، و پردهای بلند میان آنها کشیده میشد. زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد. این معنای آن است که ذکر کردیم، هم شخصیت دارد و هم عفاف، هم پاکی دارد و هم حریم، هیچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمیدهد، اما یک موجودی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر مؤنث است. حادثهای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش. معجزه اسلام اینهاست. اباعبدالله اهل بیت خودش را حرکت میدهد برای اینکه در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند، برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
از عصر عاشورا ، زینب تجلی میکند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست، چون یگانه مرد، زین العابدین سلام الله علیه است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستاری دارد. تا آنجا که دشمن، طبق دستور کلی ابنزیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچکس نباید باقی بماند ، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند «انه لما به»(11) این خودش دارد میمیرد. و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب، پرستاری امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم ، اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکبهایی که پالانهای وبین داشتند و مقید بودند که اسراء ، پارچهای روی پالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود : «قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسین»(12) گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم. در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند ، همه بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند . زینب سلام الله علیها خودش را میرساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به یک وضعی میبیند که تا آن وقت ندیده بود ، بدنی میبیند بی سر و بیلباس. با این بدن معاشقه میکند و سخن میگوید «بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان حتی مضی»(13) آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق»(14) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند. مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است که انگار میخواهد قالب تهی کند، فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زین العابدین ، یابن اخی! پسر برادر! چرا ترا در حالی میبینم که میخواهد روح تو از بدنت پرواز بکند؟ عمه جان! چطور میتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینیم و ناراحت نباشم. زینب در همین شرایط شروع میکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. ام ایمن زن بسیار مجللهای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است. کسی است که از پیغمبر حدیث روایت میکند. این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یکروز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش، یا ابا! من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیدهام، میخواهم یکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد، پدرش تایید کرد و فرمود ام ایمن درست گفته، همین طور است .
زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهای دارد. مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا که اکنون جسد او را میبینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد، دفن میشود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد .
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت میکند. بعد اسراء را حرکت دادند. یکسره از کربلا تا نجف که تقریبا دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند. اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلا برده بودند. نمیدانم چه ساعتی از روز بوده ( تقریبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی که اسراء را وارد کوفه میکردند، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیر قابل توصیف. دم دروازه کوفه (دختر علی ، دختر فاطمه ، اینجا تجلی میکند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابهای میخواند. عبارت تاریخ این است: «و قد اومات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس ، و سکنت الاجراس»(15) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزند صدایش به جایی نمیرسید، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که میایستادند قهرا مرکبها هم میایستادند.) خطبهای خواند. راوی گفت : «و لم ار والله خفره قط انطق منها»(16) این «خفره» خیلی ارزش دارد «خفره» یعنی زن باحیا. این زن، نیامد مثل یک زن بیحیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن میگوید : «ولم ار والله خفره قط انطق منها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود. در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود.راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینب میریزد، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد. این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد. شخصیت در عین حیا، عفاف، عفت، پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکر مؤنث است که در ساختن آن هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد .
پینوشتها:
1. سوره اعراف آیه 19.
2. سوره اعراف آیه 20.
3. سوره اعراف آیه 22.
4. سوره اعراف آیه 21.
5. سوره هود آیه 72.
6. سوره هود آیه 73.
7. سوره قصص آیه 7.
8. سوره آل عمران آیه 47.
9. سوره کوثر آیه 1.
10. بحار الانوار ج 45 ص 61 ، اعلام الوری ص 246 ، ارشاد شیخ مفید ص 242
11. بحار الانوار ج 45 ص 58 ، اللهوف ص 55 ، و نظیر این عبارت درمقتل الحسین مقرم ص 396 و مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است که تماما از حمیدبن مسلم روایت میکنند.
12. بحار الانوار ج 45 ص 59، اللهوف ص 56 ، مقتل الحسین مقرم ص396.
13. همان مدرک.
14. بحار الانوار ج 45 ص 108 ، مقتل الحسین مقرم ص 402 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 40 ، اللهوف ص . 62
15و16. همان مدرک
منبع: حماسهی حسینی
بحثی درباره «نقش زن در تاریخ» مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی میتواند داشته باشد یا نه؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید بر آورد کرد؟ زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است. میگویند زن، مرد را میسازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن میتواند تاثیر داشته باشد، زن در ساختن مرد تاثیر دارد .آیا مرد، روح و شخصیت زن را میسازد، اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر، یا این زن است که فرزند و حتی شوهر را میسازد؟ (مخصوصا در مورد شوهر.)
آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است. بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ، غیر قابل انکار است .
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه میتواند باشد؟ به سه شکل میتواند باشد. یکی اینکه اساسا زن، نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد، یعنی نقش زن، منفی محض باشد. در بسیاری از اجتماعات برای زن جز زائیدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه، نقشی قائل نبودهاند، یعنی زن در اجتماع بزرگ، نقش مستقیم نداشته، نقش غیر مستقیم داشته است، به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته ی خانواده در اجتماع مؤثر بوده است. یعنی زن، مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیری داشته باشد، به هیچ شکل تاثیری در بسیاری از اجتماعات نداشته است. ولی در این اجتماعات زن علی رغم اینکه نقشی در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است. بدون شک و برخلاف تبلیغاتی که در این زمینه میکنند، به عنوان یک شیء گرانبها زندگی میکرده است. یعنی به عنوان یک شخص، کمتر مؤثر بوده، ولی یک شیء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهائیش، بر مرد اثر میگذاشته است. ارزان نبوده که توی خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومی برای بهرهگیری از او وجود داشته باشد، بلکه فقط در دائره زندگی خانوادگی مورد بهره برداری قرار میگرفته است. لذا قهرا برای مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده که احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع میکرده است و طبعا و بدون شک مرد ، عملا در در خدمت زن بوده است، ولی زن شیء بوده، شیء گرانبها، مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست، شخص نیست، شیء است ولی شیء گرانبها.
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ که این شکل در جوامع قدیم زیاد بوده، این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد، نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شیء، اما شخص بیبهاء، شخص بی ارزش، شخصی که حریم میان او و مرد برداشته شده است. دقایق روانشناسی ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقی یعنی طرحی در خلقت بوده برای عزیز نگه داشتن زن. هر وقت این حریم بکلی شکسته و این حصار خرد شده است، شخصیت زن از نظر احترام و عزت پائین آمده است. البته از جنبههای دیگری ممکن است شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد، عالمه شده باشد، ولی دیگر آن موجود گرانبها برای مرد نیست. از طرف دیگر زن نمیتواند زن نباشد. جزء طبیعت زن این است که برای مرد گرانبها باشد. و این را هم اگر از زن بگیرید، تمام روحیه او متلاشی میشود. آنچه برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است، در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست، نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها برای او. ولی آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد او را به عنوان یک شیء گرانبها داشته باشد، بلکه این است که خودش به عنوان یک شیء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.
آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد (لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد) ، یعنی وقتی که زن ارزان شد، در اماکن عمومی بسیار پیدا شد، هزاران وسیله برای استفاده مرد از زن پیدا شد، خیابانها و کوچهها جلوهگاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانی و تماشاکردن، از نظر استماع موسیقی صدای زن، از نظر لمس کردن، حداکثر بهره برداری را از زن بکند، آنجاست که زن از ارزش خودش، از آن ارزشی که برای مرد باید داشته باشد، میافتد. یعنی دیگر شیء گرانبها نیست ولی ممکن است مثلا باسواد باشد، درسی خوانده باشد، بتواند معلم باشد و کلاسهایی را اداره بکند، یا طبیب باشد، همه اینها را میتواند داشته باشد ولی در این شرایط (ارزان بودن زن) آن ارزشی که برای یک زن در طبیعت او وجود دارد، دیگر برایش وجود ندارد. و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان میشود بدون آنکه در نظر فردی از افراد مردان، آن عزت و احترامی را که باید داشته باشد دارا باشد. جامعه اروپائی به این سو میرود. یعنی از یک طرف به زن از نظر رشد برخی استعدادهای انسانی از قبیل علم و اراده شخصیت میدهد ولی از طرف دیگر ارزش او را از بین میبرد.
شکل سومی هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک »شخص گرانبها« دربیاید، هم شخص باشد و هم گرانبها. یعنی از یک طرف شخصیت روحی و معنوی داشته باشد، کمالات روحی و انسانی نظیر آگاهی داشته باشد. (علم و آگاهی، یک پایه شخصیت زن است، مختار بودن و از خود اراده داشتن، اراده قوی داشتن، شجاع و دلیر بودن، یک رکن دیگر شخصیت زن است . خلاق بودن، رکن دیگر شخصیت معنوی هر انسانی از جمله زن است .پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن، حتی روابط معنوی در سطح عالی، در آن سطحی که انبیاء با خدا داشتهاند با خدا داشتن ، از چیزهایی است که به زن شخصیت میدهد .) و از طرف دیگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . یعنی آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد ، نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم . حریم مسئلهای است بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد .
وقتی که ما به متن اسلام مراجعه میکنیم ، میبینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن میخواهد، شخصیت است و گرانبها بودن. در پرتو همین شخصیت و گرانبهائی، عفاف در جامعه مستقر میشود، روانها سالم باقی میمانند، کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند، و رشید از کار در میآید. گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده، حریم باشد، یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی، یعنی صحنه اجتماع، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش، چه به صورت لمس کردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج باشد، اسلام اجازه نمیدهد. ولی اگر بگوئیم علم، اختیار و اراده، ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟ میگوید بسیار خوب، مثل مرد. چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است، آنچه را که حرام نکرده، بر هیچکدام حرام نکرده است. اسلام برای زن ، شخصیت میخواهد، نه ابتذال.
بنابراین تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن، تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند ، سه گونه میتواند باشد . یک تاریخ، تاریخ مذکر است، یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر بطور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد. یک تاریخ، تاریخ مذکر مؤنث است اما مذکر مؤنث مختلط، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش. یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن قرار میگیرد و زن در مدار مرد که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم، میبینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض میکنند. نوع سوم، تاریخ مذکر مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم، میبینیم تاریخ و مذهب و دین آنطور که قرآن کریم تشریح کرده است یک تاریخ مذکر مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ مؤنث است، یعنی مذکر و مؤنث هر دو، اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان میکند، صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان بکند. در داستان آدم و همسر آدم نکتهای است که یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند و واقعا خیانت بود . در مسئله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها، کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است، یعنی شیطان کوچک است. مرد به خودی خود گناه نمیکند و این زن است، شیطان کوچک است که همیشه وسوسه میکند و مرد را به گناه وا میدارد. گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا، این طور شروع شد که شیطان نمیتوانست در آدم نفوذ بکند لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد، و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میکند. اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل درآمد، ولی قرآن درست خلاف این را میگوید و تصریح میکند ، و این عجیب است.
قرآن، وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر میکند، برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل میشود. اول، کسی که میفرماید ما گفتیم، میگوید ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید (نه فقط به آدم) . « لا تقربا هذه الشجره »(1) به این درخت نزدیک نشوید (حالا آن درخت هر چه هست) بعد میفرماید : « فوسوس لهما الشیطان »(2) شیطان این دو را وسوسه کرد. نمیگوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. « فدلاهما بغرور »(3) باز «هما» ضمیر تثنیه است «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین »(4) آنجا که خواست فریب بدهد، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد. آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا. و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم. اسلام این فکر را، این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند، زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان، چنین نیست که «شیطان زن را وسوسه میکند و زن مرد را و بنابراین زن یعنی عنصر گناه!». و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشتهاند .
در داستان ابراهیم، از ساره با چه تجلیلی یاد میکند. در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت، فرشتگان را میدید و صدای ملائکه را میشنید ساره نیز صدای آنها را میشنید. وقتی به ابراهیم گفتند خداوند میخواهد به شما (ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد، گفت : «ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا»(5) من پیر زن با این شوهر پیرمرد؟! ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است، نه ابراهیم، گفتند: «اتعجبین من امر الله»(6) ساره! آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب میکنید؟
همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را میبرد میفرماید : « و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه »(7) ما وحی فرستادیم به مادر موسی که خودت فرزندت را شیر بده «فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین »(8).
قرآن به داستان مریم که میرسد، بیداد میکند. پیغمبران در مقابل این زن میآیند زانو میزنند. زکریا وقتی میآید مریم را میبیند در حالتی میبیند که مریم با نعمتهایی به سر میبرد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد . تعجب میکند. قرآن میگوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود، فرشتگان الهی با این زن سخن میگفتند(9) ملائکه مستقیما با خودش صحبت میکردند. مریم، برخلاف شأنش مبعو ث نبود ولی از بسیاری از مبعوثها عالیمقامتر بود. بدون شک و شبهه، مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده عالیمقامتر و والامقامتر بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره میفرماید : « انا اعطیناک الکوثر »(10) دیگر کلمهای بالاتر از کوثر نیست. در دنیائی که زن را شر مطلق، و عنصر فریب و گناه میدانستند، قرآن میگوید نه تنها خیر است بلکه کوثر است، یعنی خیر وسیع، یک دنیا خیر.
میآئیم در متن تاریخ اسلام. از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند: علی و خدیجه که ایندو نقش مؤثری در ساختن تاریخ اسلام دارند. اگر فداکاریهای این زن که از پیغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود، از نظر علل ظاهری مگر پیغمبر میتوانست کاری از پیش ببرد؟ تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را میبردند، اشک مقدسشان جاری میشد . عایشه میگفت یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت، چه خبر است؟ میفرمود تو خیال میکنی من به خاطر شکل خدیجه میگریم؟ خدیجه کجا شما و دیگران کجا؟
اگر به تاریخ اسلام نگاه بکنید میبینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم یاران مذکری دارد و یاران مؤنثی، هم راوی زن دارد و هم راوی مرد که در کتبی که در هزار سال پیش نوشته شده است، شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادی داریم که راوی آنها زن بوده است.
کتابی است به نام بلاغات النساء اثر بغدادی. یعنی خطبهها و خطابههای بلیغی که توسط زنها ایراد شده است. از جمله خطبههایی که بغدادی در کتابش ذکر کرده است، خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در اوائل خلافت ابوبکر است .
در این ضریح جدیدی که اخیرا برای حضرت معصومه ساختهاند، روایتی را انتخاب کردهاند که راویها همه زن هستند تا میرسد به پیغمبر اکرم . در ضمن، اسم همه آنها فاطمه است)حدود چهل فاطمه) . روایت کرده فاطمه دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر .
بعد ادامه پیدا میکند تا فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب و در آخر میرسد به فاطمه دختر پیغمبر . یعنی شرکت اینها اینقدر رایج بوده، ولی هیچوقت اختلاط نبوده. بسیاری از راویان بودند که میآمدند روایت حدیث میکردند. زنها میآمدند استماع میکردند. اسلام میگوید علم ، اما نه شهوترانی، نه مسخرهبازی، نه حقهبازی ، میگوید شخصیت.
حضرت زهرا سلام الله علیها و علی علیه السلام بعد از ازدواجشان میخواستند کارهای خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند، ولی دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت بکند چون لذت میبردند. به ایشان گفتند : یا رسول الله ! دلمان میخواهد بگوئید که در این خانه چه کارهایی را علی بکند و چه کارهایی را فاطمه ؟ پیغمبر کارهای بیرون را به علی واگذار کرد و کارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه میگوید نمیدانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت. زن عالم یعنی این، زنی که حرص نداشته باشد ، این طور است.
ولی ببینید شخصیت همین زهرای اینچنین چگونه است ؟ رشد استعدادهایش چگونه است ، علمش چگونه است ، ارادهاش چگونه است، خطابه و بلاغتش چگونه است؟ زهرا علیه السلام در جوانی از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانشان زیاد بودند، از آثار ایشان کم مانده است. ولی خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانی از ایشان در سن هجده سالگی (حداکثر گفتهاند بیست و هفت سالگی) باقی مانده که این را تنها شیعه روایت نمیکند، عرض کردم بغدادی در قرن سوم این خطابه را نقل کرده است. همین یک خطابه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به مردان درست نمیکند ، معلوماتش چقدر است؟ ورود در اجتماع تا چه حد است .
خطبه حضرت زهرا علیه السلام ، توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه، یعنی در سطحی که دست فلاسفه به آن نمیرسد. وقتی که درباره ذات حق و صفات حق صحبت میکند، گویی در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است. از بوعلی سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند. یکدفعه وارد در فلسفه احکام میشود، خدا نماز را برای این واجب کرد، روزه را برای این واجب کرد، حج را برای این واجب کرد، امر به معروف و نهی از منکر را برای این واجب کرد، زکات را برای این واجب کرد و . . . بعد شروع میکند به ارزیابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید. وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل از اسلام را بررسی میکند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگی مادی و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینماید. بعد در مقام استدلال و محاجه برمیآید. او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است، اما نمیرود بالای منبر که العیاذ بالله خود نمایی بکند. سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا مینشستند و مردها جدا، و پردهای بلند میان آنها کشیده میشد. زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد. این معنای آن است که ذکر کردیم، هم شخصیت دارد و هم عفاف، هم پاکی دارد و هم حریم، هیچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه مردان قرار نمیدهد، اما یک موجودی هم نیست که چیزی سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر مؤنث است. حادثهای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش. معجزه اسلام اینهاست. اباعبدالله اهل بیت خودش را حرکت میدهد برای اینکه در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند، برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
از عصر عاشورا ، زینب تجلی میکند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست، چون یگانه مرد، زین العابدین سلام الله علیه است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستاری دارد. تا آنجا که دشمن، طبق دستور کلی ابنزیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچکس نباید باقی بماند ، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند «انه لما به»(11) این خودش دارد میمیرد. و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب، پرستاری امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم ، اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکبهایی که پالانهای وبین داشتند و مقید بودند که اسراء ، پارچهای روی پالانها نگذارند برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود : «قلن بحق الله الا مامررتم بنا علی مصرع الحسین»(12) گفتند شما را به خدا حالا که ما را از اینجا میبرید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه میخواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم. در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند ، همه بیاختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند . زینب سلام الله علیها خودش را میرساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به یک وضعی میبیند که تا آن وقت ندیده بود ، بدنی میبیند بی سر و بیلباس. با این بدن معاشقه میکند و سخن میگوید «بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان حتی مضی»(13) آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق»(14) یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند. مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است که انگار میخواهد قالب تهی کند، فورا بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زین العابدین ، یابن اخی! پسر برادر! چرا ترا در حالی میبینم که میخواهد روح تو از بدنت پرواز بکند؟ عمه جان! چطور میتوانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینیم و ناراحت نباشم. زینب در همین شرایط شروع میکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. ام ایمن زن بسیار مجللهای است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است. کسی است که از پیغمبر حدیث روایت میکند. این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یکروز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش، یا ابا! من حدیثی اینچنین از ام ایمن شنیدهام، میخواهم یکبار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد، پدرش تایید کرد و فرمود ام ایمن درست گفته، همین طور است .
زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت میکند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهای دارد. مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا که اکنون جسد او را میبینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد، دفن میشود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد .
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت میکند. بعد اسراء را حرکت دادند. یکسره از کربلا تا نجف که تقریبا دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند. اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته. سرهای مقدس را قبلا برده بودند. نمیدانم چه ساعتی از روز بوده ( تقریبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی که اسراء را وارد کوفه میکردند، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیر قابل توصیف. دم دروازه کوفه (دختر علی ، دختر فاطمه ، اینجا تجلی میکند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابهای میخواند. عبارت تاریخ این است: «و قد اومات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس ، و سکنت الاجراس»(15) یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزند صدایش به جایی نمیرسید، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که میایستادند قهرا مرکبها هم میایستادند.) خطبهای خواند. راوی گفت : «و لم ار والله خفره قط انطق منها»(16) این «خفره» خیلی ارزش دارد «خفره» یعنی زن باحیا. این زن، نیامد مثل یک زن بیحیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن میگوید : «ولم ار والله خفره قط انطق منها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود. در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود.راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینب میریزد، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد. این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد. شخصیت در عین حیا، عفاف، عفت، پاکی و حریم. تاریخ کربلا به این دلیل مذکر مؤنث است که در ساختن آن هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد .
پینوشتها:
1. سوره اعراف آیه 19.
2. سوره اعراف آیه 20.
3. سوره اعراف آیه 22.
4. سوره اعراف آیه 21.
5. سوره هود آیه 72.
6. سوره هود آیه 73.
7. سوره قصص آیه 7.
8. سوره آل عمران آیه 47.
9. سوره کوثر آیه 1.
10. بحار الانوار ج 45 ص 61 ، اعلام الوری ص 246 ، ارشاد شیخ مفید ص 242
11. بحار الانوار ج 45 ص 58 ، اللهوف ص 55 ، و نظیر این عبارت درمقتل الحسین مقرم ص 396 و مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 39 آمده است که تماما از حمیدبن مسلم روایت میکنند.
12. بحار الانوار ج 45 ص 59، اللهوف ص 56 ، مقتل الحسین مقرم ص396.
13. همان مدرک.
14. بحار الانوار ج 45 ص 108 ، مقتل الحسین مقرم ص 402 ، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 40 ، اللهوف ص . 62
15و16. همان مدرک
منبع: حماسهی حسینی
نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15