*شهریار زرشناس
«میشل فوکو»، متفکر و نویسندهای پسامدرنیست است. آراء او به یک اعتبار در امتداد رویکرد نیچه قرار دارد که کلیت غرب مدرن را به چالش و مبارزه طلبید. اساساً پسامدرنیسم، رویکردی در تفکر و هنر و ادبیات است که به نفی و انکار یقین مدرنیته و مشهورات آن میپردازد. پسامدرنیسم تقریباً با «شوپنهاور» و «نیچه» آغاز گردید و در قرن بیستم در هیأت گرایشهای مختلف فکری و فلسفی امتداد و بسط یافت. «فوکو» را میتوان تئوریسین یکی از گرایشهای اندیشهی پسامدرنیستی دانست.
میشل فوکو بنیانگذار رویکردی در اندیشهی پسامدرنیستی است که آن را میتوان گونهای پسامدرنیسم آنارشیستی نامید. فوکو به رویکرد معمول تاریخی که متکی بر تحلیل پدیدهها از دورههای ماضی تا زمان حال میباشد، انتقاد داشته و روند تحولات تاریخی را بر پایهی نوعی گسستهای جهشوار ارزیابی میکند. فوکو اندیشمندی منتقد مدرنیتهی اومانیستی است. او عبارت معروفی با این مضمون دارد که «انسان اختراع جدیدی است [حدود دو، سه قرن] اختراعی که به پایان خود نزدیک میشود.» این سخن او حکایت از نفی اومانیسم و درک انحطاط تاریخی آن دارد.
فوکو مانند اغلب پسامدرنیستها، نسبیانگار و دارای گرایشهای شکانگارانه است. فوکو به وجود ارزشها و میزانها و معیارهای ثابت و محکم اخلاقی اعتقادی ندارد. او به لحاظ فلسفهی اخلاق یک نسبیانگار تمام عیار است.
فوکو با این که منتقد مدرنیتهی غربی و اومانیستی است اما به هر حال فردی برخاسته از متن تفکر غربی و تمدن اومانیستی است. فوکو در انکار و نفی مدرنیته هیچ افق و آلترناتیو تاریخی ـ فرهنگی جایگزینی ندارد. او فقط به نقد مدرنیته میپردازد و در این رویکرد نقادانه نیز از نوعی سوفسطایی مآبی و نسبیانگاری میآغازد و به نحوی شکاکیت تمام عیار ختم میکند.
فوکو آن چنان نسبیانگار و بیاعتقاد به وجود حقیقت است که میگوید: «تاریخ انتقادیِ اندیشه نه تاریخ تملک حقیقت است و نه تاریخ پنهان کردن آن، بل تاریخ پیداییِ بازیهای حقیقت است». بدینسان فوکو تاریخ اندیشه را تاریخِ «بازی» مینامد و عیان میسازد که هیچ اعتقادی به وجود حقیقت ندارد. فکو همچون نیچه، حقیقت را فقط استعارهای برای پنهان کردن ارادهی معطوف به قدرت میداند و هیچ باوری به وجود احکام ثابت و مطلق اخلاقی ندارد.
حال، جای این پرسش وجود دارد که فوکو با رویکردی این چنین نسبیانگار و بیگانه با مذهب چگونه با انقلاب اسلامی همراهی نسبی و مقطعی نشان داد؟ و یا این که حداقل کوشید تا آن را درک نماید؟
آنچه که در انقلاب اسلامی ایران برای فوکو جالب بود، صبغهی خلاف آمد عادت و خارق حجاب آن بوده است. این یک حقیقت بزرگ و برجسته است که انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک انقلاب دینی در عصر سیطرهی سکولاریسم و اومانیسم و در عصر حاکمیت مشهورات مدرنیستی کاملاً خلافآمد عادت و خارق حجاب عادات بوده است.
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک انقلاب ضداستعماری و ضداستبدادی برخلاف انقلاب ویتنام یا انقلاب نیکاراگوئه و حتی انقلاب الجزایر متکی بر گونهای ایدئولوژی سکولاریستی و مدرنیستی نبود و مسیر حرکت آن معطوف به بسط کلیت غرب مدرن و یکی از صور ایدئولوژیک آن [لیبرالیسم یا سوسیالیسم] نبوده و اساساً غایت آمال خود را در چشماندازی دینی و اسلامی قرار داده بود. در واقع انقلاب اسلامی ایران رویکردی در مسیر عبور از مدرنیته بوده است و نه اثبات آن. این نکته، انقلاب اسلامی را به رویکردهای پسامدرن نزدیک میکند و موجب جلب توجه پستمدرنیستهای تیزهوشی چون فوکو میگردد. البته میدانیم که انقلاب اسلامی ایران رویکردی پسامدرنیستی نیز نیست. زیرا انقلاب ایران متکی بر ذخیرهی عظیمی از گنجینههای معارف قدسی است و غایات خود را در باطن مدینهالنبی جستوجو میکند و از سنخ رویکردهای نسبیانگار و پا در هوایِ پسامدرنیستی نیز نمیباشد. اما به هر حال خصیصهی ضدمدرنیستی انقلاب اسلامی برای یک اندیشمند پسامدرنیست جذاب به نظر میآید.
فوکو خود در یادداشتهایی که دربارهی انقلاب اسلامی و تحولات ایران در سال 1357 نگاشته است به ضدیت انقلاب اسلامی با مدل «نوسازی» یا مدرنیزاسیون غربی اشاره میکند. او در مقالهای با عنوان «شاه صد سال دیر آمده است»، مدل نوسازی، مدرنیستی رژیم شاه را «کهنه» و «سربار» مینامد. فوکو مینویسد: «مجموعهی این شکستها نوسازیای است که دیگر خریداری ندارد... و اکنون همین نوسازی است که از بنیاد نفی میشود. آن هم تنها به خاطر انحرافهایش بلکه به سبب اصل بنیادش. در احتضار رژیم کنونی ایران، ما شاهد آخرین لحظههای دورانی هستیم که کمابیش شصت سال پیش از این آغاز شده است: دوران کوشش برای نوسازی کشورهای اسلامی به سبک اروپایی.... امروز در ایران خودِ نوسازی است که سربار است.»
فوکو در همین یادداشتها از تلاش ایرانیان برای «بُعد معنوی دادن به سیاست» سخن میگوید و به غفلتی که غربیها نسبت به سیاست معنوی دچار شدهاند، اشاره میکند. فوکو صراحتاً انقلاب اسلامی را یک «انقلاب فرامدرن» و «شورش بزرگ علیه نظامهای جهانی» مینامد. آری علت همراهی مقطعی و نسبی فوکو با انقلاب اسلامی در این نکته قرار دارد که فوکو ماهیت ضدمدرنیستی انقلاب ایران را دریافته است.
البته انقلاب اسلامی ایران همان گونه که به دلیل جوهر اسلامی خود، انقلابی فرامدرنیستی بوده است، دقیقاً باز هم به دلیل جوهر اسلامی خود از سنخ رویکردهای پسامدرنیستی نیز نبوده و از مرزهای آنها نیز فراتر رفته و میرود. انقلاب اسلامی ایران هم دارای وجه سلبی و هم وجه ایجابی است و برخلاف رویکردهای پسامدرن به گونهای تمام عیار سلبی و فاقد وجه ایجابی نبوده و نیست.
همراهی فوکو با انقلاب اسلامی ایران تا آن جایی است که این انقلاب به نفی ساختارهای مدرن میپردازد، اما از آن هنگام که جوهر اسلامی و وجه ایجابی انقلاب اسلامی شکوفا میشود و خودنمایی میکند، فوکو نسبت به انقلاب و سمت و سوی حرکت آن موضع میگیرد و با آن از در ستیز درمیآید.
فوکو با استفاده از هوشمندیای که دارد، درمییابد که انقلاب اسلامی ایران چشمانداز «راهی منحصر به فرد» را پیش روی مردم ایران و حتی جهانیان گشوده است. او در گفتوگو با خبرنگاران لیبراسیون (خانم کلربرییر و پییر بلانشه) آشکارا از «چیزی کاملاً متفاوت» نام میبرد و در عین حال میپرسد که این «راه منحصر به فرد» مردم ایران را کجا خواهد برد؟
از مجموع گفتهها و نوشتههای فوکو این گونه برمیآید که او به عنوان یک نویسنده و اندیشمند پستمدرنیست در عین حال که با وجه مدرنیته ستیز انقلاب اسلامی همراهی دارد اما آن جا که انقلاب صبغه و سامان دینی و معنوی و وجه ایجابیِ اسلامی خود را نشان داده و به ویژه تبعیت خود از احکام اخلاقی و حقوقی اسلامی را نشان میدهد، با آن به مخالفت برمیخیزد و این نوع برخورد از یک اندیشمند پسامدرنیست دور از انتظار هم نیست.
بر اساس درک این برخورد دوگانهی فکری فوکو با انقلاب اسلامی [که برخاسته از ویژگی پسامدرنیستی آراء او است] است که میتوان زیگزاگهای عملی رویکرد فوکو را توضیح داد. اگرچه فوکو هرگز به جوهر ترانس مدرنیستی انقلاب اسلامی و فرا رفتن آن از منظر نسبیانگارانهی پستمدرنیستی پی نبرد، اما به هر حال در مقایسه با دیگر پستمدرنیستهایی که شاهد وقوع انقلاب اسلامی ایران بودند از تیزهوشی بیشتری در درک جنبهی خارق عادت انقلاب اسلامی برخوردار بود.
منبع: باشگاه اندیشه
«میشل فوکو»، متفکر و نویسندهای پسامدرنیست است. آراء او به یک اعتبار در امتداد رویکرد نیچه قرار دارد که کلیت غرب مدرن را به چالش و مبارزه طلبید. اساساً پسامدرنیسم، رویکردی در تفکر و هنر و ادبیات است که به نفی و انکار یقین مدرنیته و مشهورات آن میپردازد. پسامدرنیسم تقریباً با «شوپنهاور» و «نیچه» آغاز گردید و در قرن بیستم در هیأت گرایشهای مختلف فکری و فلسفی امتداد و بسط یافت. «فوکو» را میتوان تئوریسین یکی از گرایشهای اندیشهی پسامدرنیستی دانست.
میشل فوکو بنیانگذار رویکردی در اندیشهی پسامدرنیستی است که آن را میتوان گونهای پسامدرنیسم آنارشیستی نامید. فوکو به رویکرد معمول تاریخی که متکی بر تحلیل پدیدهها از دورههای ماضی تا زمان حال میباشد، انتقاد داشته و روند تحولات تاریخی را بر پایهی نوعی گسستهای جهشوار ارزیابی میکند. فوکو اندیشمندی منتقد مدرنیتهی اومانیستی است. او عبارت معروفی با این مضمون دارد که «انسان اختراع جدیدی است [حدود دو، سه قرن] اختراعی که به پایان خود نزدیک میشود.» این سخن او حکایت از نفی اومانیسم و درک انحطاط تاریخی آن دارد.
فوکو مانند اغلب پسامدرنیستها، نسبیانگار و دارای گرایشهای شکانگارانه است. فوکو به وجود ارزشها و میزانها و معیارهای ثابت و محکم اخلاقی اعتقادی ندارد. او به لحاظ فلسفهی اخلاق یک نسبیانگار تمام عیار است.
فوکو با این که منتقد مدرنیتهی غربی و اومانیستی است اما به هر حال فردی برخاسته از متن تفکر غربی و تمدن اومانیستی است. فوکو در انکار و نفی مدرنیته هیچ افق و آلترناتیو تاریخی ـ فرهنگی جایگزینی ندارد. او فقط به نقد مدرنیته میپردازد و در این رویکرد نقادانه نیز از نوعی سوفسطایی مآبی و نسبیانگاری میآغازد و به نحوی شکاکیت تمام عیار ختم میکند.
فوکو آن چنان نسبیانگار و بیاعتقاد به وجود حقیقت است که میگوید: «تاریخ انتقادیِ اندیشه نه تاریخ تملک حقیقت است و نه تاریخ پنهان کردن آن، بل تاریخ پیداییِ بازیهای حقیقت است». بدینسان فوکو تاریخ اندیشه را تاریخِ «بازی» مینامد و عیان میسازد که هیچ اعتقادی به وجود حقیقت ندارد. فکو همچون نیچه، حقیقت را فقط استعارهای برای پنهان کردن ارادهی معطوف به قدرت میداند و هیچ باوری به وجود احکام ثابت و مطلق اخلاقی ندارد.
حال، جای این پرسش وجود دارد که فوکو با رویکردی این چنین نسبیانگار و بیگانه با مذهب چگونه با انقلاب اسلامی همراهی نسبی و مقطعی نشان داد؟ و یا این که حداقل کوشید تا آن را درک نماید؟
آنچه که در انقلاب اسلامی ایران برای فوکو جالب بود، صبغهی خلاف آمد عادت و خارق حجاب آن بوده است. این یک حقیقت بزرگ و برجسته است که انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک انقلاب دینی در عصر سیطرهی سکولاریسم و اومانیسم و در عصر حاکمیت مشهورات مدرنیستی کاملاً خلافآمد عادت و خارق حجاب عادات بوده است.
انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک انقلاب ضداستعماری و ضداستبدادی برخلاف انقلاب ویتنام یا انقلاب نیکاراگوئه و حتی انقلاب الجزایر متکی بر گونهای ایدئولوژی سکولاریستی و مدرنیستی نبود و مسیر حرکت آن معطوف به بسط کلیت غرب مدرن و یکی از صور ایدئولوژیک آن [لیبرالیسم یا سوسیالیسم] نبوده و اساساً غایت آمال خود را در چشماندازی دینی و اسلامی قرار داده بود. در واقع انقلاب اسلامی ایران رویکردی در مسیر عبور از مدرنیته بوده است و نه اثبات آن. این نکته، انقلاب اسلامی را به رویکردهای پسامدرن نزدیک میکند و موجب جلب توجه پستمدرنیستهای تیزهوشی چون فوکو میگردد. البته میدانیم که انقلاب اسلامی ایران رویکردی پسامدرنیستی نیز نیست. زیرا انقلاب ایران متکی بر ذخیرهی عظیمی از گنجینههای معارف قدسی است و غایات خود را در باطن مدینهالنبی جستوجو میکند و از سنخ رویکردهای نسبیانگار و پا در هوایِ پسامدرنیستی نیز نمیباشد. اما به هر حال خصیصهی ضدمدرنیستی انقلاب اسلامی برای یک اندیشمند پسامدرنیست جذاب به نظر میآید.
فوکو خود در یادداشتهایی که دربارهی انقلاب اسلامی و تحولات ایران در سال 1357 نگاشته است به ضدیت انقلاب اسلامی با مدل «نوسازی» یا مدرنیزاسیون غربی اشاره میکند. او در مقالهای با عنوان «شاه صد سال دیر آمده است»، مدل نوسازی، مدرنیستی رژیم شاه را «کهنه» و «سربار» مینامد. فوکو مینویسد: «مجموعهی این شکستها نوسازیای است که دیگر خریداری ندارد... و اکنون همین نوسازی است که از بنیاد نفی میشود. آن هم تنها به خاطر انحرافهایش بلکه به سبب اصل بنیادش. در احتضار رژیم کنونی ایران، ما شاهد آخرین لحظههای دورانی هستیم که کمابیش شصت سال پیش از این آغاز شده است: دوران کوشش برای نوسازی کشورهای اسلامی به سبک اروپایی.... امروز در ایران خودِ نوسازی است که سربار است.»
فوکو در همین یادداشتها از تلاش ایرانیان برای «بُعد معنوی دادن به سیاست» سخن میگوید و به غفلتی که غربیها نسبت به سیاست معنوی دچار شدهاند، اشاره میکند. فوکو صراحتاً انقلاب اسلامی را یک «انقلاب فرامدرن» و «شورش بزرگ علیه نظامهای جهانی» مینامد. آری علت همراهی مقطعی و نسبی فوکو با انقلاب اسلامی در این نکته قرار دارد که فوکو ماهیت ضدمدرنیستی انقلاب ایران را دریافته است.
البته انقلاب اسلامی ایران همان گونه که به دلیل جوهر اسلامی خود، انقلابی فرامدرنیستی بوده است، دقیقاً باز هم به دلیل جوهر اسلامی خود از سنخ رویکردهای پسامدرنیستی نیز نبوده و از مرزهای آنها نیز فراتر رفته و میرود. انقلاب اسلامی ایران هم دارای وجه سلبی و هم وجه ایجابی است و برخلاف رویکردهای پسامدرن به گونهای تمام عیار سلبی و فاقد وجه ایجابی نبوده و نیست.
همراهی فوکو با انقلاب اسلامی ایران تا آن جایی است که این انقلاب به نفی ساختارهای مدرن میپردازد، اما از آن هنگام که جوهر اسلامی و وجه ایجابی انقلاب اسلامی شکوفا میشود و خودنمایی میکند، فوکو نسبت به انقلاب و سمت و سوی حرکت آن موضع میگیرد و با آن از در ستیز درمیآید.
فوکو با استفاده از هوشمندیای که دارد، درمییابد که انقلاب اسلامی ایران چشمانداز «راهی منحصر به فرد» را پیش روی مردم ایران و حتی جهانیان گشوده است. او در گفتوگو با خبرنگاران لیبراسیون (خانم کلربرییر و پییر بلانشه) آشکارا از «چیزی کاملاً متفاوت» نام میبرد و در عین حال میپرسد که این «راه منحصر به فرد» مردم ایران را کجا خواهد برد؟
از مجموع گفتهها و نوشتههای فوکو این گونه برمیآید که او به عنوان یک نویسنده و اندیشمند پستمدرنیست در عین حال که با وجه مدرنیته ستیز انقلاب اسلامی همراهی دارد اما آن جا که انقلاب صبغه و سامان دینی و معنوی و وجه ایجابیِ اسلامی خود را نشان داده و به ویژه تبعیت خود از احکام اخلاقی و حقوقی اسلامی را نشان میدهد، با آن به مخالفت برمیخیزد و این نوع برخورد از یک اندیشمند پسامدرنیست دور از انتظار هم نیست.
بر اساس درک این برخورد دوگانهی فکری فوکو با انقلاب اسلامی [که برخاسته از ویژگی پسامدرنیستی آراء او است] است که میتوان زیگزاگهای عملی رویکرد فوکو را توضیح داد. اگرچه فوکو هرگز به جوهر ترانس مدرنیستی انقلاب اسلامی و فرا رفتن آن از منظر نسبیانگارانهی پستمدرنیستی پی نبرد، اما به هر حال در مقایسه با دیگر پستمدرنیستهایی که شاهد وقوع انقلاب اسلامی ایران بودند از تیزهوشی بیشتری در درک جنبهی خارق عادت انقلاب اسلامی برخوردار بود.
منبع: باشگاه اندیشه
نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15