سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بی نیازی انسان مدرن از دین ! - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*آیت الله مصباح یزدی

یکى از شبهاتى که چندین دهه است در کشور مطرح شده و حتى قبل از انقلاب از طرف برخى از روشنفکران غرب زده مطرح مى شد، این است که اساساً در این عصر، ما دیگر نیازى به شریعت نداریم. شریعت زمانى مورد نیاز بود که هنوز عقل بشر کامل نشده بود و احتیاج داشت که کسى از بیرون از جامعه ی انسانى، او را کمک کند تا روى پاى خود بایستد. پایه گذاران این شبهه، تصریح کرده اند که دین اسلام در کنار تمدن هاى شرق و غرب و ایران و مصر و نظایر آنها، به انسان کمک کرد تا به حدى برسد که بتواند روى پاى خود بایستد؛ و از قرن هفتم میلادى به بعد، بشر به تدریج روى پاى خود ایستاد و دیگر احتیاج به کمک نداشت. این ادّعایى است که در مقام اثبات باید دلیلى براى آن مطرح شود. به تدریج کسانى که بعد از آنها این شبهه را دنبال کردند، درصدد برآمدند که توجیهى براى اثبات مدعاى خود ارائه دهند. در نتیجه دو نوع دلیل براى این مطلب اقامه کردند: یک دلیل به اصطلاح عقلى و یک دلیل نقلى.



استدلال عقلى و نقلى بر این شبهه
دلیل عقلى آنها این است که ما مى دانیم پیغمبران در طول تاریخ بشر یکى پس از دیگرى آمدند و صاحبان شرایع و احکام، شریعت سابق را نسخ کرده و احکام دیگرى را به جاى آنها وضع کردند، چون بشر در نتیجه ی تحولات اجتماعى به قوانین جدیدترى احتیاج پیدا کرده بود. مثلا قوانینى که حضرت موسى(علیه السلام) براى بشر آورده بود، براى زمان حضرت عیسى(علیه السلام) کافى نبود، از این رو حضرت عیسى(علیه السلام) آن قوانین را تغییر داد و شریعت جدیدى را آورد. هم چنین احکام حضرت عیسى(علیه السلام) براى جامعه کافى نبود، به همین دلیل پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مبعوث شد و احکام دیگرى را آورد. از کیفیت این جریان کشف مى کنیم که تحولات زندگى اجتماعى ایجاب مى کند در هر عصرى احکام خاصى تشریع شود. امروز هم پس از گذشت 1400 سال از زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مسلماً تحولاتى در زندگى بشر پیدا شده که باید به خاطر آنها احکام جدیدى وضع شود. در چنین شرایطى اگر منتظر آمدن پیغمبر دیگرى باشیم یا اینکه طى این مدت پیامبر دیگرى آمده باشد، باید احکام جدید را از او بخواهیم. اما ما معتقدیم که پیغمبر دیگرى نمى آید. بنابراین، احکام جدیدِ مورد نیاز، چگونه باید وضع شود؟ راهى براى دسترسى به این قوانین وجود ندارد جز این که بگوییم خداوند از این به بعد قوانین مورد نیاز را به عقل خود انسان واگذار کرده است. یعنى دیگر احتیاجى به احکام قبلى نیست و بشر مُجاز است هر قانونى که عقل او تشخیص داد، وضع کند. این همان دموکراسى است.
طراحان این شبهه یک دلیل نقلى هم براى نظریه ی خود آورده اند. آنها مى گویند: ما از خود قرآن استفاده مى کنیم که قرآن براى همیشه و براى همه ی انسان ها نازل نشده است. بلکه تنها براى عربهاى معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است. دلیل این ادعا آیه اى است که مى فرماید: « لتنذر امَّ القرى و من حولها»(1). ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا ام القرى ـ که همان مکه است ـ و اطراف آن را انذار کنى. بنابراین، در اصل، قرآن براى همان عربهاى ساکن مکه و اطراف آن نازل شده است؛ اما سایر مردم مجبور به مسلمان شدن نبودند. زرتشتى ها دین خود را داشتند، یهودى ها هم دین خود را داشتند. در حالى که، قرآن حتى در آن زمان هم براى همه نازل نشده بود، پس ما پس از گذشت چهارده قرن به طریق اولى ملزم به عمل کردن به تعالیم و دستورهاى قرآن نیستیم. پیغمبر دیگرى هم که براى ما نیامده است. بنابراین، ما آزاد هستیم که به تشخیص خود عمل کنیم.
نتیجه اینکه ما نمى گوییم اسلام دروغ است، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جانب خدا مبعوث نشده بود، یا قرآن کلام خدا نیست. بلکه ما تمام این موارد را تصدیق مى کنیم اما رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در 1400 سال قبل در شهر مکه ارتباطى به ما ندارد، بلکه تنها براى مردم معاصر آن حضرت در شهر مکه بوده است. از این رو ما احتیاجى به قرآن و احکام قرآن نداریم و باید خودمان قانون وضع کنیم و این یعنى همان دموکراسى که در همه ی دنیا حاکم است. تمام تأکیداتى که بر دموکراسى و رأى مردم، خواسته هاى ملت و مطالبى از این قبیل مى شود همه در جهت این است که احکام اسلام کنار گذاشته شود. یعنى امروز این خود مردم هستند که باید رأى بدهند و قانون وضع کنند. خواه این قانون موافق اسلام باشد و خواه نباشد، چندان مهم نیست. چون اصلا اختیار با خود مردم است. اگر بخواهیم به صورت تفصیلى و همه جانبه این شبهات را بررسى کنیم، طول خواهد کشید. به همین جهت سعى مى کنم جوابهاى کوتاهى را در حد پاسخگویى به اصل شبهه عرض کنم.

آیا عقل بشر مى تواند از راهنمایى وحى بى نیاز شود؟
کسى که مى گوید زمانى شریعت مورد نیاز بود که هنوز عقل بشر کامل نشده بود و از قرن ششم یا هفتم میلادى عقل بشر کامل شد، چنین کسى در واقع دلیل نیاز به وحى و دین را درک نکرده است. دلیل نیاز ما به دین، وحى، قوانین الهى و راهنمایى پیامبران این است که اساساً عقل بشر توانایى کشف بعضى از مطالب مورد نیاز بشر را ندارد. به عبارت دیگر، باید نیاز بشر به پیامبران را بررسى کنیم تا متوجه شویم که امروز به پیامبر نیاز داریم یا خیر. بررسى این مسأله به صورت تفصیلى چند جلسه بحث مى طلبد. از این رو من تنها اشاره مختصرى به برهان نیاز به پیامبر مى کنم. برهان مورد اعتمادى که از قرآن و بیانات انبیا استفاده مى شود، این است که انسان آفریده شده است تا با اختیار خود راهى را بپیماید که موجب سعادت ابدى او در آخرت مى شود. این دنیا محل عبور و خودسازى است تا انسان نتیجه عملکرد خود را در عالم ابدى ببیند. این دنیا محل امتحان و پرورش است و انسان باید در این دنیا خود را بسازد.
نمى دانیم که چه چیزى براى جهان آخرت مناسب و مطلوب است و چگونه باید خود را بسازیم که براى آن عالم مفید باشد؟ اگر کسى از میان انسانها به دنیاى دیگر رفته بود و مدتى در آنجا زندگى کرده بود و مى دانست که چه چیزى براى آنجا مناسب است، و به ما خبر مى داد، شاید خود ما مى توانستیم در زمینه خودسازى و آمادگى براى رفتن به دنیاى دیگر تصمیم بگیریم. اگر شما قصد سفر به محلى را داشته باشید، از کسانى که قبلا به آنجا مسافرت کرده اند، سؤال مى کنید که چه لوازمى براى سفر به آن محل و اقامت در آن، مورد نیاز است، چه نوع لباسهایى را باید با خود ببرید؟ و سؤالاتى از این قبیل. حتى گاهى براى سفر از یک شهر به شهر دیگر، در مورد وضعیت هواى آنجا سؤال مى کنید، تا بدانید چه لباسها و لوازمى را باید با خود ببرید. حال، قرار است ما به عالم دیگرى سفر کنیم و براى همیشه در آنجا اقامت داشته باشیم، آیا نباید بدانیم چه امورى براى آنجا مورد نیاز است و چه کارهایى را باید انجام دهیم که در آن عالم سعادتمند باشیم؟ بر چه اساسى مى توانیم پاسخ این سؤال را بیابیم؟ ما در این زمینه تجربه اى نداریم، کسى هم از عالم دیگر بازنگشته است که از آنجا براى ما خبر بیاورد تا ما براساس آن بدانیم چه کارهایى ثواب دارد و چه کارهایى موجب عذاب خواهد بود. کسى که بر دنیا و آخرت احاطه داشته باشد مى داند که انسان در این عالم چه کارهایى را باید انجام دهد که براى دنیاى دیگر مطلوب باشد و چه کارهایى را نباید انجام دهد که در آن دنیا به عذاب گرفتار نشود. بنابراین، خدا باید به انسان نشان دهد که راه رسیدن به سعادت ابدى چیست. خداوند چگونه این کار را انجام مى دهد؟ آیا باید خود خدا با یکایک ما انسانها صحبت کند و راه را به ما نشان دهد؟ تمام انسان ها، چنین لیاقتى را ندارند که خدا با آنها سخن بگوید. بنابراین، راه انجام این کار این است که بعضى از بندگان شایسته خود را که چنین لیاقتى را دارند، انتخاب کند تا آنها سخن خدا را دریافت کرده و به دیگران برسانند. « ولکنّ الله یجتبى من رسله من یشاء»(2) این همان وحى و نبوت است.
بنابراین، نیاز ما به دین تنها براى پاسخگویى به نیازهاى مادى از قبیل اینکه چگونه لباس بپوشیم، چگونه خانه بنا کنیم و یا چگونه خودرو بسازیم، نیست. اساساً دین براى این گونه امور نیست. مشکل و سؤال ما این است که چگونه باید رفتار کنیم تا براى زندگى ابدى ما مفید و سعادت آفرین باشد. ما پاسخ به این سؤال را نمى دانیم. اگر بشر تا صد سال دیگر هم نمى توانست هواپیما بسازد به ارزشهاى معنوى و آرامش روحى و سعادت ابدیش آسیبى وارد نمى شد. زندگى این دنیا سرانجام به صورتى خواهد گذشت. آنچه ما نیاز داریم که انبیا به ما بیاموزند، مطلبى است که اگر آن را ندانیم تا ابد بدبخت خواهیم شد و راه بازگشتى از آن نخواهد بود. تمدن ایران و روم در این زمینه چه کمکى به ما کرده اند؟ آن تمدنها اگر مشکلاتى را براى بشر نیافریده باشند، در زمینه ی رسیدن او به سعادت ابدى کمکى نکرده اند. ثمره این تمدنها هر چه بوده، مربوط به دنیا بوده است. آنچه انسان را به سعادت ابدى راهنمایى مى کند وحى الهى و دین است. این نیاز همیشه وجود دارد. هر چه تمدن ها تکامل یا تنزل پیدا کنند، این نیاز به قوت خود، باقى است. زندگى ابدى، زندگى حقیقى انسان و زندگى این دنیا مقدمه حیات اخروى است؛ این دنیا دوران جنینى است. «و ان الدار الاخرة لهى الحیوان»(3)؛ حیات حقیقى در جهان دیگر است و اینجا گذرگاه است. راهى که ما را به سعادت ابدى برساند، نه با تمدن ایران شناخته مى شود و نه با تمدن روم و نه تمدّن مدرن. این راه را تنها دین به ما معرفى مى کند. بنابراین ما هنوز به دین احتیاج داریم، چون هنوز با عقل خودمان نمى توانیم راه سعادت خود را در آخرت بشناسیم. تمام احکام اسلام براى این است که زمینه مناسب را براى سعادت ابدى ما فراهم کند. البته مقدمه ی آن، برخوردارى از زندگى توأم با امنیت، آرامش و عدالت است. تا این امور فراهم نباشد، انسان نمى تواند به فکر آخرت خود باشد. در جامعه اى که افراد آن به طور دائم در غارت ، چپاول و آدم کشى زندگى مى کنند، در محیطى که ظلم، ستم و تبعیض حاکم باشد و فقر و بدبختى بیداد کند، چگونه انسان مى تواند به فکر آخرت خود باشد؟! بنابراین، به عنوان مقدمه، باید در جامعه آرامش، عدالت و امنیت برقرار باشد تا زمینه سعادت ابدى انسان فراهم باشد. اما با فرض فراهم شدن این مقدمات چه کنیم که در آن دنیا هم سعادتمند باشیم؟ ما انسان ها پاسخ این سؤال را نمى دانیم و انبیا باید این سؤال را جواب دهند. تمام نتایج تمدن هاى بشرى، علوم، صنایع و تکنولوژى، مربوط به زندگى دنیا است. البته همه ی آنها نعمت هاى خدا هستند. خداوند به افرادى چنین استعداد و فهم و شعورى را عطا فرموده است، دیگران هم از نتائج آن استفاده مى کنند. گاهى ممکن است انسان از این نعمت ها به صورت صحیح استفاده کند و گاهى هم از آنها سوء استفاده مى کند. زمانى از مواهب خداوند استفاده صحیح صورت خواهد گرفت که در سایه ارزشهاى دینى قرار گیرد. بنابراین، نیاز اصلى به انبیا که همان پیدا کردن راه سعادت زندگى اخروى است، هم چنان باقى است.

پاسخ گویى دین به نیازهاى جدید بشر
اما آنچه شبهه افکنان امروزى مطرح کرده اند که تحولات زندگى اجتماعى انسان قوانین جدیدى را مى طلبد، «فى الجمله» صحیح است. البته بهتر است مقدارى در مورد این مسأله، توضیح دهم تا روشن شود. قبل از اختراع اتومبیل وضعیت شهرسازى به صورت دیگرى بود. کوچه هاى تنگ و باریک جواب گوى تردد و عبور و مرور براى آن زمان بود و نیازى به بزرگراه و امثال آن نبود. اما پس از اختراع اتومبیل و زیاد شدن آن، کوچه هاى تنگِ قدیمى براى عبور و مرور اتومبیل مناسب نبود و باید تغییراتى در برنامه هاى شهرسازى داده شود، هم چنین باید مقرراتى براى راهنمایى و رانندگى وضع شود تا سلامت مردم تضمین شده زندگى راحتى داشته باشند. در این باره که این تحوّلات قانون جدیدى را مى طلبد، تردیدى نیست؛ اما آیا معنى این کلام این است که باید شریعت جدیدى بیاید و احکام سابق لغو شود؟
این شبهه بر یک پیش فرض استوار است و آن اینکه آمدن پیغمبران بعدى براى آوردن احکام جدید بوده است. این پیش فرض به صورت کلى پذیرفته نیست. رسالت پیامبرانى که یکى پس از دیگرى آمدند، آوردن احکام جدید نبوده است. بلکه ضرورتى که موجب بعثت انبیاى جدید مى شد این بود که تعلیمات پیغمبر قبلى، تحریف یا به دست فراموشى سپرده شده و در آن اختلاف ایجاد مى شد. خداوند هم براى رفع اختلاف و بیان احکام واقعى، پیامبران جدیدى را مبعوث مى کرد. ضرورتى که آمدن پیامبران جدید را ایجاب مى کرد، تعلیم احکام واقعى و رفع تحریف ها و اختلافات بود، گاهى هم شرایط اجتماعى اقتضا مى کرد قانون جدیدى وضع شود، که پیامبر جدید در کنار انجام وظیفه ی قبلى، قوانین جدید را هم بیان مى کرد. گاهى هم احکامى براى امتحان یا عقوبت بعضى از مردم وضع شده بود که در صورتى که شرایط تغییر کرده بود آن قوانین را تغییر مى داد.
بنابراین، این گونه نیست که ضرورت تحولات اجتماعى موجب آمدن پیامبر جدید و آوردن احکام جدید شده باشد. گاهى چنین دلایلى موجب تغییر در احکام مى شود. در مورد پیغمبر اسلام هم این مسأله را داریم. «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم»(4). بسیارى از غل و زنجیرهایى که بر گردن پیشینیان بود، با آمدن پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)برداشته شد. پس به طور کلى، دلیل آمدن پیغمبر بعدى نیاز به احکام و قوانین جدید نیست.
نیازهاى بشر تا زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و تغییراتى که باید ایجاد مى شد، به این صورت بوده است. اما کلام در این است که بعد از آمدن پیغمبر خاتم(صلى الله علیه وآله) و مطرح شدن، احکام اسلام، آیا ضرورت دارد که بعضى از احکام اسلام، لغو یا تغییرى در آنها ایجاد شود؟ آیا لازم است حرام آن حلال و حلال آن حرام شود؟ یا اینکه تحولات اجتماعى اقتضا مى کند که، مقررات جدیدى وضع و اجرا شود؟ آنچه مورد قبول است، فرض دوم است. تحولات اجتماعى اقتضا مى کند مقررات جدیدى وضع شود. زمانى که هواپیما نبود، این که آسمان یک کشور تا کجا در اختیار آن کشور است یا اینکه کشورى براى استفاده از محدوده فضاى کشور دیگر، باید اجازه بگیرد، چنین بحثهایى مطرح نبود. این مقرراتى است که در اثر تحولات اجتماعى مورد نیاز شده و باید نمایندگان کشورهاى مختلف جمع شوند و کنوانسیون هایى در این زمینه تصویب کنند و در مورد آنها به توافق برسند و حقوق دریاها، حقوق هوا و فضا و مسایلى از این قبیل تعیین شود. اما براى این قبیل موارد ممکن است در شریعت، ضوابط کلى وضع شود و اختیار آنها به حکومت اسلامى داده شود. در اسلام هم وضع به همین صورت است که ضوابط کلى، براى احکام وضع شده است که تا روز قیامت احتیاج به تغییر ندارد. و هیچ دلیلى بر لزوم تغییر در احکام و قوانین اسلامى نداریم. به عبارت دیگر، ما هیچ دلیلى نداریم که آیا لازم است روزى شراب حلال شود؟ یا اینکه روزى باید گوشت خوک حلال شود؟ آیا تحولات اجتماعى چنین امرى را ایجاب مى کند؟ آیا ما هیچ برهان عقلى بر این مطلب داریم؟ آنچه براساس تجربه به آن رسیده ایم این است که لازم است مقررات جدیدى بر حسب شرایط جدید وضع شود. شریعت و دین براى این مقررات چهارچوب هایى تعیین مى کند. پس از آن، حاکم شرع با رعایت این چهارچوبها و ارزشها، مقررات جدید را وضع خواهد کرد و حکومت اسلامى این مقررات را طبق متقضیات زمان تغییر خواهد داد. زمانى که چنین اختیارى در درجه اول به امام معصوم(علیه السلام) و در مرحله بعد به نایب خاص یا نایب عام آن حضرت ـ یعنى ولى فقیه ـ داده شد، نیازى به تغییر شریعت نخواهد بود.

تفاوت نسخ احکام با اجراى احکام حکومتى و ثانوى
بنابراین، ما هیچ دلیلى نداریم که از زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا به حال نیاز به نسخ بعضى از احکام اسلام و جایگزین شدن احکام جدید داشته باشیم. ما دلیلى نداریم که مثلا به جاى نماز خواندن، باید ورزش کنیم. آنچه نماز خواندن را ایجاب مى کند، برقرارى رابطه با خدا است و ورزش کردن جاى آن را نمى گیرد. آنچه موجب حرمت گوشت خوک یا بعضى موارد دیگر شده ضررهاى مادّى و معنوى آن است. قرآن قبول دارد که ممکن است مشروبات الکى یا ساختن و استفاده از آلات قمار فوایدى هم داشته باشد؛ انصاف قرآن را ببینید؛ «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس»(5)، در مورد مشروبات الکلى و قمار از تو سؤال مى کنند، جواب آنها را به این صورت بده: «فیهما اثم کبیر و منافع للناس» در این امور گناهان بزرگى هست؛ در عین حال، منفعت هایى هم براى مردم دارند، اما چون ضرر و خطر آنها براى جامعه بیشتر است، خدا آنها را حرام کرده است. بیشتر بودن ضرر قمار، مشروبات، گوشت خوک و امور دیگر براى همیشه باقى است. بنابراین، تغییر در احکام اسلام هیچ ضرورتى ندارد.
آنچه لازم است این است که مقررات خاص اجرایى در زمانهاى مختلف براى بعضى از امور وضع شود و اختیار این کار هم با حاکم اسلامى است که با رعایت ضوابط کلى شرعى، این مقررات را وضع کند. در اسلام چنین حقى به حاکم داده شده است. بنابراین، نیاز به مقررات جدید به وسیله ی وضع مقررات حکومتى و با نظارت ولىّ فقیه بر طرف مى شود. اما احکام اصلى و ثابت اسلام نیازى به تغییر ندارند و ما نه تنها دلیلى براى ضرورت تغییر این احکام نداریم، بلکه حتى دلیل هم داریم که نباید این احکام تغییر کند.
روایات فراوانى در اختیار ماست که به صراحت بر این مطلب دلالت مى کند. «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرامه حرام الى یوم القیامة» اگر نهج البلاغه را ملاحظه بفرمایید خواهید دید که یکى از بدترین توبیخ هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به اشخاص این است که آنها حلال خدا را حرام و یا حرام خدا را حلال مى شمارند. «یستحل عاماً ما استحل عاماً ألاول»، به فرمایش حضرت امیر(علیه السلام)، مؤمن کسى است که امسال چیزى را حلال بداند که سال گذشته هم حلال بود و اگر امرى حرام بود، حالا هم حرام بداند. کسانى که حرام سال گذشته را امسال حلال مى دانند، منافق اند و ایمان ندارند. ما حق نداریم احکام خدا را تغییر دهیم. اگر مقررات خاصى لازم است، حکومت اسلامى مى تواند آنها را وضع کند. گاهى نیز عناوین ثانویه اى عارض مى شود که در مورد آنها هم فقها بحث کرده اند. مثال چنین موردى این است که ورود به خانه دیگرى بدون اذن صاحب آن جایز نیست. اما حالتى را مجسم کنید که کودک همسایه در حوض افتاده و همسایه هم در خانه نیست و اگر شما او را نجات ندهید، خفه مى شود. در این مورد، وارد شدن به خانه ی همسایه بدون اجازه ی او واجب مى شود. ورود به خانه ی دیگران در ابتدا جایز نیست و این حکم اوّلى است. اما نجات جان انسان به هر وسیله اى، واجب است و این ملاک، اقوى است. در اینجا بر شما واجب است به هر وسیله ممکن، در را باز کنید و به داخل خانه رفته کودک را نجات دهید، هر چند از صاحب خانه اجازه نداشته باشید. این را عنوان ثانوى یا مصلحت اقوى مى گویند. این موارد اختصاص به زمان ما ندارد و حتى در زمان خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم چنین اتفاقاتى مى افتاد.
گاهى مصالحى به خاطر شرایط زمانى ایجاد مى شود مثل نمونه اى که در مورد تعریض خیابانها و کوچه ها بیان کردم. در زمان گذشته به تعریض راه ها احتیاجى نبود، اما امروز در اثر تحولات زمانى چنین نیازى ایجاد شده است. بنابراین اگر در اثر شرایط زمانى یا شرایط دیگر عنوان ثانوى پیدا شد، حکم اسلام بر طبق مقتضاى آن، ثابت مى شود. جلوگیرى از خونریزى و اتلاف مال و جان مسلمانان بر حکومت واجب است. این امر در آن زمان به شکلى انجام مى گرفت ولى در این زمان جز از راه تعریض جاده ها ممکن نیست. اگر جاده ها اصلاح نشود، روز به روز تصادفات بیشتر شده و انسان هاى بیشترى کشته مى شوند، جانشان به خطر افتاده یا زندگانى آنها دچار عسر و حرج مى شود. حکومت اسلامى براى حفظ جان مسلمانان یا حفظ اموال آنها و رفع نیاز ایشان باید نسبت به تعریض کوچه هاى باریک اقدام کند. این نیازِ امروز جامعه است و حکومت اسلامى نیز باید این کار را انجام دهد. اگر زمان خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم چنین احتیاجى بود، باید این کار انجام مى شد. این حکم خود اسلام است.
بنابراین، این نسخ احکام اسلام نیست. این کار مانند این است که همیشه براى وضو گرفتن از آب استفاده مى کنید، اما اگر آب براى شما موجب ضرر باشد، در اینجا باید تیمم کنید. معنى این کار این نیست که حکم اسلام نقض شد. بلکه خود خدا فرموده است که در مورد عسر و حرج به جاى وضو و غسل باید تیمم کنید. این موارد عناوین ثانویه و در اصل از متن اسلام هستند. بعضى تصور مى کنند، اینکه امام فرمود اجتهاد باید با توجه به شرایط زمان و مکان باشد، به این معنى است که مجتهد باید احکام خدا را تغییر دهد! مجتهد احکام خدا را تغییر نمى دهد، بلکه حکم خدا را در این شرایط براساس قواعد فقهى کشف مى کند، نه این که حکم خدا را تغییر دهد. چه کسى اجازه دارد حکم خدا را نسخ کند؟ خداى متعال به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: تو اندکى تمایل داشتى که در اجراى بعضى از احکام مماشات کنى! اگر چنین کرده بودى در دنیا و آخرت تو را عذاب مى کردم. «لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلا»(6)، نزدیک بود به خاطر رعایت بعضى ملاحظات، اندکى به پیشنهاد مردم توجه کنى و احکام را اجرا نکنى. در ادامه مى فرماید: «اذاً لاذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیراً»(7). اگر چنین امرى اتفاق افتاده بود، هم در دنیا و هم در آخرت دو برابر عذاب مى شدى و هیچ کس به فریاد تو نمى رسید. خداوند خطاب به پیغمبر خود، یعنى عزیزترین بندگانش این کلام را مى گوید. مگر کسى جرأت دارد در مقابل حکم خدا حکمى را وضع کند؟ احکام ثانویه مربوط به خود اسلام است. مجتهد با درک شرایط زمانى و مکانى، حکم ثانوى و مصلحت اقوى را درک مى کند و آنچه تشخیص مى دهد، حکم اسلام است، نه اینکه از پیش خود، حکم اسلام را تغییر دهد.

پاسخ استدلال نقلى
اما اینکه قرآن مى گوید: اسلام براى همه ی مردم و همه ی زمانها نیامده است. چون مى فرماید: «و انذر عشیرتک الاقربین»(8)، یعنى نزدیکترین خویشان خود را انذار کن. شأن نزول آیه این است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اقوام نزدیک خود را به میهمانى دعوت و در آن مجلس رسالت خود را علنى کردند و در همان جلسه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به جانشینى خود تعیین کرده فرمودند: «اولین کسى که به من ایمان بیاورد، جانشین من خواهد بود.» آن روز، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ده یا سیزده سال بیشتر نداشت که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورد و معلوم شد ایشان جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خواهد بود. این آیه مى فرماید: «وانذر عشیرتک الاقربین»، یعنى خویشاوندان نزدیک خود را هدایت کن. اگر روا بود که تنها به ظاهر این آیه استناد شود باید گفته مى شد که حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله)نباید سایر مردم مکه را هم دعوت کند. چون این آیه فرموده است: اقوام نزدیک خود را دعوت کن. ممکن است کسى بگوید که خداوند در آیه دیگرى فرموده است: «لتنذر ام القرى و من حولها»(9)، یعنى مردم مکّه و اطراف آن را هدایت کنى، امّا اگر چنین گفته شود، ما خواهیم گفت: در آیه دیگرى هم فرموده: «و اوحى الىّ هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ»(10) یعنى قرآن بر من نازل شده تا بوسیله آن هم شما و هم هر کسى که قرآن به او برسد را دعوت و هدایت کنم.
آنچه در این آیات گفته شده، مراحل دعوت است. هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث مى شود، نمى تواند ابتداى کار، قیصر روم و پادشاه ایران را دعوت کند؛ به طور طبیعى ابتدا باید اقوام و اهل محل خود را دعوت کند. پس از اینکه در بین خویشان آن حضرت تعدادى ایمان آوردند، دعوت به تمام شهر توسعه داده شود و پس از هدایت بخشى از مردم شهر، به تدریج مردم شهرهاى اطراف به اسلام دعوت شوند تا در نهایت به مرحله اى برسد که فرمود: قرآن بر من وحى شده تا هم شما و هم هر کسى را که قرآن به او برسد انذار کنم; «لانذرکم به و من بلغ». یعنى هر کس این قرآن به او برسد، در هر زمان و هر مکانى مخاطب و مورد دعوت من خواهد بود.
«تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا»(11).
خداوند قرآن را نازل کرده است تا براى همه جهانیان هدایت گر باشد، نه فقط براى مردم مکه یا اعراب یا مردم آن عصر بلکه براى «عالمین».

سخن آخر
بنابراین، اسلام براى همه مردم و در همه زمانها آمده است و احکام آن هم هیچ قابل تغییر نیست. کسى که در این امور شک کند، در ضروریات دین شک کرده است و انکار آنها نیز موجب ارتداد است. این مسائل قابل مناقشه نیست. البته طرح سؤال اشکالى ندارد. اگر شبهه اى به ذهن کسى بیاید، باید سؤال خود را مطرح کند. شبهه را هم به درستى تبیین کند تا جواب صحیح و کامل را دریافت کند. یکى از کارهاى مهمّ علما و روحانیون هم از اول تا آخر پاسخ به سؤالات بوده است. حتى گاهى خودشان شبهه اى را که هنوز به ذهن دیگران نرسیده بود، ابداع و پاسخ آن را هم ارائه مى کردند. این که گاهى گفته مى شود روحانیون پاسخگوى سؤالات نیستند، سخن درستى نیست.
این امر مبارکى است که جوانان این زمان به واسطه رشد فکرى که پیدا کرده اند، جستجوگر و پرسشگر شده اند. این امر هم تا حد زیادى به برکت پیروزى انقلاب و تعطیل شدن مراکز فساد است که موجب شد فهم جوانان بیشتر رشد کند. البته، اگر قدر آن را بدانیم و مجدداً شرایط زمان طاغوت را ایجاد نکنیم. اجراى احکام اسلامى و رواج فرهنگ اسلامى موجب شد که امروز، جوانان ما از بعضى از پیرمردهاى سابق بهتر بفهمند و از ذهن فعال ترى برخوردار باشند. این امر، برکت دارد. ما باید از آن استقبال کنیم. ما هیچ ابایى نداریم از این که جوانان سؤال کنند و جواب آن را بخواهند. روحانیت هم وظیفه خود مى داند که با کمال خوشرویى و با دقت به این سؤالها جواب دهد.
پس طرح سؤال اشکال ندارد. اما کسانى که این شبهه را در ذهن اشخاص ایجاد مى کنند تا ایمان جوانان ما را نابود کنند، آنها شیاطین هستند. این هم تعبیرى است که خود قرآن درباره آنها فرموده: «و کذلک جعلنا لکل نبى عدواً شیاطین الانس»(12). ابلیس از شیاطین جنى است. قرآن مى فرماید ما شیاطین انسى و هم چنین شیاطین جنى را در مقابل انبیا قرار دادیم. براساس نص قرآن کسانى که این شبهات را به قصد گمراه کردن جوانان ایجاد مى کنند، شیطان واقعى هستند و در رأس آنها شیطان بزرگ، آمریکا است. بسیارى از ایشان هم از همانجا تغذیه مى شوند، هم تغذیه فکرى و هم تغذیه مالى. رئیس جمهور فعلى آمریکا پیش از ریاست جمهورى، به صراحت گفت که کمک هاى مالى و تبلیغاتى و حمایت هاى آمریکا در جهت تغییر شرایط ایران و فراهم کردن زمینه سقوط حکومت ولایت فقیه است. وى به کمک هاى مالى تصریح کرد. اگر این افراد شیطان نیستند، پس چه کسى شیطان است؟ پس شیاطین انس چه کسانى هستند؟ از این رو بود که حضرت امام(قدس سره) فرمود: «شیطان بزرگ آمریکاست.» آن بزرگوار این تعبیر را از قرآن گرفته بود. «شیاطین الانس و الجن». آنچه ما نگران آن بوده و با آن مقابله مى کنیم، عملکرد این شیاطین است که با سوء نیت قصد دارند ایمان جوانان را از بین ببرند اما کسانى که پرسشگر هستند، سؤال دارند و جواب آن را مى خواهند بسیار قابل احترام هستند و ما با کمال خوشرویى و با آغوش باز، هم از طرح این سؤالات استقبال مى کنیم و هم آمادگى جواب آنها را داریم.

پی نوشت ها:
1. انعام، 92.
2. آل عمران، 179.
3. عنکبوت، 64.
4. اعراف، 157.
5. بقره، 217.
6. اسراء، 74.
7. اسراء، 75.
8. شعراء، 214.
9. انعام، 92.
10. انعام، 19.
11. سباء، 28.
12. انعام، 112.

منبع: در پرتو آذرخش



نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15