سفارش تبلیغ
صبا ویژن


غزال‏های غزل‏سرایان ایرانی 2 - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


چند غزل از غزل‌سرایان ایرانی

 

مرام پرندگان

بی‌حرمتی به ساحتِ خوبان قشنگ نیست

باور کنید پاسخِ آیینه سنگ نیست!

سوگند می‌خورم به مرام پرندگان

در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست!

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا که حوصله‌ی غنچه تنگ نیست

در کارگاهِ رنگرزانِ دیار ما

رنگی برای پوشش آثارِ ننگ نیست!

از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند،

در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست

دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر

فکری کنید! فرصت پلکی درنگ نیست

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را،

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یکی به قله‌ی تاریخ می‌رسد

هر مردِ پاشکسته که تیمور لنگ نیست!

*محمد سلمانی

 

 

صاعقه

کاری که در مفارقه دیوار می‌کند

تن از ازل میان من و یار می‌کند

گاهی که خاک را وطنم فرض می‌کنم

در سینه‌ام کسی‌ست که انکار می‌کند

هر صبح‌دم دژی ز یقین می‌شوم ولی

توفان شک دوباره‌ام آوار می‌کند

بی‌حرمتی‌ست پانزدن بر بساط عقل

وقتی که عشق این همه اصرار می‌کند

خواب آن چنان گرفته که باید سؤال کرد:

ما را کدام صاعقه بیدار می‌کند؟!

*مصطفی محدثی خراسانی

 

 

وصله به راه

پایم که وصله می‌زنم این راهِ پاره را

من چندبار تجربه کردم دوباره را

هرکه پیاده بود از این‌جا عبور کرد

چشمم ندید گردِ عزیزِ سواره را

عیب از لباس‌های مناجات ما نبود

باید عوض کنیم تنِ بی‌قواره را

از عقل، این ضریح ندیدم کرامتی

بی‌خود مرید بوده‌ام این هیچ‌کاره را

عقلم به هیچ جای دگر قد نمی‌دهد

امشب بریده‌ام نفسِ استخاره را

*رضا جعفری

 

 

ملاقات آفتاب

شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است

ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است

دراین کرانه که باران داغ می‌بارد

به چشم ما گلِ بی‌داغ کمتر از خار است

گناه اول ما افتتاح پنجره بود!

گناه دیگر ما انهدام دیوار است!

خوشا اشاعه‌ی خورشید در بسیط زمین

صدور نور به هر جا که آسمان تار است

مرا زمان ملاقات آفتاب رسید

مکان وعده‌ی ما زیر سایه‌ی دار است!

*قیصر امین‌پور

 

 

دل -رضی الله عنه-

دوستانِ ناامیدم! دوستانِ ناامید!

آسمانی‌تر ببینید! آسمانی‌تر شوید!

از خدا پنهان نمانده‌است از شما پنهان مباد

چند روزی رفته بودم پای درس بایزید

گفت: »پیرت کیست؟« گفتم: »دل رضی الله عنه«

گفت: »عاشق نیستی؟« گفتم: »به قرآن مجید!«

گفت: »امام اول عقلت؟« نگفتم بوعلی

گفت: »امام اول عشقت؟« نگفتم بوسعید

گفت: »شرط بندگی؟« گفتم: »شهادت« گفت: »لا!«

گفتم : »آخر صبرکن!« با خنده حرفم را برید

گفت: »لا گفتم ولی پایانش إلا الله بود«

گفتم: »اما آنکه می بایست حرفت را شنید!

آن شهادت نیز تنها  أشهد أن‌لا  نبود،

فرق بسیار است بین لفظ أشهد با شهید.«

*علیرضا قزوه

 

 

غنچه‌ی پژمرده

هرگز گره‌ات از غزلم واشدنی نیست

این غنچه‌ی پژمرده شکوفاشدنی نیست

شاید تو که از کوه روانی بتوانی

این برکه‌ی افسرده که دریاشدنی نیست

هرماه که می‌اید از این خانه فراری‌ست

این خانه‌ی ویران‌شده زیباشدنی نیست

افتاده به بن بستم و در پیش ندارم

راهی به جز آغوش تو اما شدنی نیست

عشق تو بزرگ است برای دل تنگم

اندوه تو در سینه‌ی من جاشدنی نیست

*ابوالفضل صمدی

 

 

شاخه‌گلی برای مزار

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاجِ جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند صبح تورا ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رهاشدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل! گمان مکن به شبِ جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب‌نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند

*فاضل نظری

 

 

غارت شده

شاهد مرگ غم‌انگیز بهارم، چه کنم؟

ابر دل‌تنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟

نیست از هیچ طرف راهِ برون‌شد ز شبم

زلف‌ افشان تو گردیده حصارم، چه کنم؟

من کزین فاصله غارت‌شده‌ی چشم توام،

چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟!

یک به یک با مژه‌هایت دل من مشغول است

میله‌های قفسم را نشمارم چه کنم؟!

*سید حسن حسینی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز یکشنبه 86 مهر 15