سیری در آغاز تا فرجام سازمان مجاهدین خلق
* احسان اقارضایی
سازمان
مجاهدین خلق در سال 1345 توسط شش تن از اعضای پیشین نهضت آزادی و
فارغالتحصیلان دانشگاه تهران (محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر
بدیعزادگان، احمد رضایی، محمود عسکریزاده و رسول مشکینفام) با مشی و
مرامی مسلحانه و مخفی و ایدئولوژی التقاطی مارکسیسمی، اسلامی پایهریزی
شد. که در بین آنها سه نفر اعضای اصلی سازمان را تشکیل میدادند. «محمد
حنیف نژاد» مهندس ماشین آلات سنگین کشاورزی از دانشکده شهر کرج در حومه
شهر تهران، مسول ایدئولوژیکی سازمان که فعالیتهای سیاسی خود را با عضویت
در نهضت آزادی شروع نمود. نفر بعدی «سعید محسن» مسول تشکیلاتی این جمع،
مهندس راه و ساختمان و فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. این
فرد همانند حنیف نژاد در جبهه ملی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهضت آزادی
عضویت داشت. « علیاصغر بدیعزادگان» که مسولیت نظامی گروه را بر عهده
داشت، در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه تهران بورس تحصیلی داشت. او نیز در
هر سه تشکل جبهه ملی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهضت آزادی عضویت داشت.
در
وهله نخست، مفسران و نظریهپردازان سازمان به ویژه حنیفنژاد و رضایی،
اسلام را مطابق با دیدگاه نهضت آزادی تفسیر کردند اما به مرور زمان و با
گسترش روز افزون فرهنگ مارکسیستی در میان نیروهای رادیکال مخالف رژیم،
مجاهدین نیز به سهم خود تحت تأثیر این نفوذ قرار گرفتند و سعی در تبیین و
تلفیق برخی از آرای پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی کردند. به
نحوی که صریحاً بیان داشتند: «... این احساس در همه ما مشترک بود که ...
مذهب بدون آمیختن مارکسیسم ـ لنینیسم در متن آن حتی یک سانتیمتر
نمیتواند ما را جلو ببرد. » (1)
اگر به طور
دقیق به بررسی کتب مطالعه شده در ابتدا توسط اعضای سازمان و منش فکری و
ایدئولوژیکی آنها بپردازیم به این مهم دست خواهیم یافت که ایدئولوژی
سازمان از همان ابتدا، ترکیبی از مارکسیسم و اسلام بوده است.
یکی
از کتابهای مبنایی اعتقادی مجاهدین جزوه درون سازمانی «شناخت» بود. این
کتاب از چند بخش متدولوژی، تکامل و راه انبیا تشکیل شده بود. وام گرفتن
تکامل از مارکسیسم و تکیه بر «تکامل انواع» داروین، در واقع التقاطی بودن
مبنای عقیدتی این جریان را به نمایش میگذاشت.
در
واقع دینشناسی سازمان مشتمل بر یک هسته و یک پوسته بود. هسته آن
مارکسیستی و پوسته آن اسلامی بود و برخی از اعتقادات آنها نیز کاملا با
مبانی فکری شیعه مغایرت داشت. به عنوان مثال آنها عصمت پیامبر و ائمه را
نفی میکردند و معتقد بودند که آنها نیز از اشتباه مصون نیستند. آنها
همچنین به مقوله معاد با استفاده از نظریات داروین جنبه مثالی میدادند و
مسأله تقلید از مجتهدان را نپذیرفتند. در واقع آنها تفسیری ارائه میکردند
که سازمان در رهبری آن قرار میگرفت.(2)
به
تدریج ردپای نظریههای مارکسیسم در زمینههای تکامل اجتماعی، تضاد
دیالکتیک، ماتریالیزم تاریخی و برخی دیگراز مقولات در آثار و اندیشههای
مجاهدین پدیدار و متداول گردید. بالاخص در اقتصاد، مجاهدین نزدیکی زیادی
با مارکسیسم پیدا نمودند. ایران را جامعهای نیمه فئودالیـ نیمه استعماری
باحکومت بورژوازی کمپرادور و وابسته به امپریالیزم جهانی معرفی میکردند.
بدین ترتیب سازمان در بخش آموزشهای سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر مارکسیسم ـ
لنینیسم قرار گرفت و در نهایت علمی بودن اصول مارکسیسم را تحت عنوان «علم
مبارزه» و یا «علم تکامل اجتماعی» به رسمیت شناختند و عملاً مرز بین این
جهانبینی و اسلام را محو نمودند.
از سوی دیگر
سازمان در صدد این موضوع بر آمد تا در همین دوران آشفتگی فکری و تشکیلاتی،
افرادی را برای آموزشهای نظامی به بیروت اعزام کند. خروج از انفعال و
تهیه اسلحه یکی از دغدغههای اصلی رهبران اولیه مجاهدین بود و از برای آن
حاضر شدند تا با سازمان الفتح ارتباط برقرار کنند. شش تن از اعضای مجاهدین
که قصد داشتند از طریق شیخنشین امارات متحده عربی به اردوگاههای نظامی
فلسطین بروند در تور شرطههای (پلیس) دبی گرفتار آمدند و سازمان مجاهدین
را در معرض تهدید و انقراض زودرس قرار دادند. مجاهدین بهسرعت دست به کار
شدند و سه تن از چالاکترین، جسورترین و آمادهترین نیروهای خود را برای
رهایی دوستان در بندشان به دبی اعزام کردند. آنها موفق شدند طی یک
برنامهریزی هواپیمای حامل دستگیرشدگان و پلیس دبی را از مسیر دبی
بندرعباس بربایند و نهایتاً در بغداد فرو بنشانند.
مقامات
عراق به تصور اینکه هواپیماربایان جزء عوامل ساواک و نفوذی بودند آنها را
تحت فشار و بازجویی قرار دادند. مدتی بعد با وساطت جنبش الفتح فلسطین
آنها آزاد شدند و به فلسطین عزیمت کردند. این آغازی بود برای همکاریهای
بعدی میان سازمان مجاهدین خلق و سازمان امنیتی عراق؛ بهطوریکه تا سال
1354 مهمترین مرکز و مقر مجاهدین خلق در عراق قرار داشت. پس از آن عراق
پلی شد برای گذر به لبنان و سوریه و رفتن به پایگاههای نظامی الفتح و طی
دورههای آموزش نظامی و چریکی.
در کتاب »برای
قضاوت تاریخ« بهنحوی مسعود رجوی به این مسائل اشاره میکند و البته از
طرز بیان رجوی معلوم است که او به این بهانه با اِعمال چاشنیهای دیگر
مترصد است از طرف عراقی (صابر الدوری مسئول وقت سازمان امنیت عراق) امتیاز
بگیرد:
»* رجوی: شما میدانید که جنبش ما 25 سال
مشغول مبارزه با دو رژیم بود. هر دو رژیم اتهاماتی پوچ و یکطرفه علیه ما
داشتند که رابطه با عراق است. در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را
اعدام میکرد، در سالهای 1971 و 1972 اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب
بعث بود؛ درصورتیکه ما رابطهای با حزب بعث نداشتیم. این ماهیت دو رژیم
در ایران است.
* صابر: من یادم نمیآید چنین چیزی شنیده باشم.
*
رجوی: یادتان میآید شاه میخواست علیه شما کودتا کند؛ قرارداد شط را الغا
کرد. در آن موقع و بدینوسیله میخواست جامعه ایران و طرفداران
پانایرانیست را بشوراند. یک سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم. جزئی از
اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود. برای همین یک شب قبل از اعدام
بنیانگذاران، سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که هرکدام از اینها را
بپذیرید اعدامتان نمیکنیم. اول اینکه بگویید ما از عراق دستور میگیریم؛
دوم اینکه مبارزه مسلحانه را محکوم کنید؛ سوم اینکه بگویید اسلام و شیعه
با مارکسیسم، جنگ و مبارزه دارد. در روزنامههای بیست سال پیش اولین باری
که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد، اتهام عراق هم هست. تعدادی از کادرهای
ما در شیخنشینها در دبی دستگیر شده بودند؛ [مجاهدین] هواپیمایی که آنها
را به تهران میبرد، به سمت بغداد منحرف کردند. پیش ما بودند و سراغ
(امام)خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند. برای همین شما
افراد را نمیشناختید؛ فکر میکردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه
باشند. چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچههای
ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند. وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم
نیستند، از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که
(امام)خمینی آمد، چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران
بودیم، او میگفت که »منافقین نمایندگان عراق در تهران« هستند«(4).
کارگزاران
سازمان به خوبی دریافته بودند که برای به دستآوردن پایگاه مردمی و رخنه
در دل تودهها پیش از هر کار باید امام خمینی را به پشتیبانی از سازمان
واداشت و از جایگاه امام در میان ملت برای سازمان بهرهبرداری نمود. از
این رو نخست در پی ربودن هواپیمای تاکسی ایر از دبی و بردن آن به بغداد،
سازمان از راه غیرمستقیم فشارهایی بر امام آورد تا به پشتیبانی از
ربایندگان هواپیما و سازمان آنان برخیزد. اما این نقشه به سبب ژرفنگری
امام به بار ننشست و با شکست روبرو شد. سپس درخواستهای متعددی برای دیدار
با امام مطرح شد، ولی امام در برابر دیدارهای اعضای سازمان، ضمن مخالفت با
مبارزه مسلحانه و تأکید بر نابودی این تشکیلات، اعلام نمودند: «من از
مجموع اظهارات و نوشتههایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام
اعتقاد ندارد، لیکن چون میداند که در کشوری مانند ایران که بیش از هزار
سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است جز با نام اسلام
نمیتوان پیشرفت کرد، لذا اسلام را ملعبه کردهاند. بالای نوشته خود نام
خدا را میگذارند لیکن ذیل آن همان حرفها و بافتههای مارکسیستها و
مادیون است. این فکر در من فقط در حد یک گمان بود لیکن هر چه گذشت و
نوشتههایشان بیشتر منتشر شد این گمان در من بیشتر تقویت شد. البته من
نمیخواهم بگویم همه آنهایی که با این جمعیت هستند این جوریاند. ممکن
است در میان آنها افرادی باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و
چه بسا افرادی که فریب آنها را خورده باشند لیکن اساس تشکیلات این جمعیت
روی اعتقاد به اسلام نیست.»(3)
ضربه شهریور 1350
ساواک به مجاهدین و دستگیری قریب به پنجاه نفر از اعضای کادر مرکزی و
ناموفق بودن عملیاتهای رهاییبخش مانند «گروگانگیری والاگهر شهرام»
(فرزند اشراف پهلوی) و «انفجار دکل برق تهران» و دستگیری تعدادی دیگر از
اعضای رهبران از جمله حنیفنژاد و بدیعزادگان، تحلیل دیگری را در سازمان
رقم زد که خلاصه آن اشتباه در «عملزدگی» بود.
فرار
مرموز و مشکوک محمدتقی شهرام از زندان ساری و پیوستن او به مرکزیت سازمان
منجر به تشکیل «جمعهای بررسی و تصمیم و تحولات ایدئولوژیکی سازمان» شد.
چنین روندی آن حداقل اعتنا به ایدئولوژی اسلامی را نیز از بین برد و
سازمان غرق در تئوری تحلیلهای مادیگرایانه مارکسیسم شد، اما اینهمه در
درون و آن هم در میان اعضایی بود که برای انجام پروسه تغییر و تحول انتخاب
شده بودند. تا اینکه پس از ترور خونین مجید شریفواقفی و ترور ناموفق
مرتضی صمدیه لباف توسط رهبران قدرتطلب و مارکسیست پرده برون افتاد.
سرانجام
در اردیبهشت 1354 بیشتر رهبران سازمان که هنوز آزاد بودند در بیانیهای به
تغییر ایدئولوژی و پذیرش مارکسیسم ـ لنینیسم و کنار نهادن اسلام از
سازمان رأی دادند. کادر رهبری سازمان در جزوهای با عنوان بیانیه مواضع
ایدئولوژیک اعلام کرد که پس از ده سال زندگی مخفی، چهار سال مبارزه
مسلحانه و دوسال بازاندیشی ایدئولوژیکی گسترده، به این نتیجه رسیده است
که نه اسلام، بلکه مارکسیسم فلسفه انقلابی راستین است.آنها نوشتند «ما
هرچه پوستین هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجیهات علمی وصله مینمودیم،
بخش دیگری از آن دچار پارگی میشد. زیرا اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است
ولی مارکسیسم ایدئولوژی رستگاری و رهایی طبقه کارگر.»(5)
اعضای
مسلمان سازمان از این حادثه بهسادگی عبور نکردند و انشعاباتی در سازمان
پدید آوردند که با تصفیههای خونین و ترور (مانند ترور محمد یقینی، ترور
علی میرزا جعفر علاف و تصفیه مرگبار رفعت افراز در ظفار) از طرف رهبران
تغییر ایدئولوژی مواجه شدند.
مجید شریفواقفی به
دست کودتاچیان و صمدیه لباف بهدست پلیس رژیم شاه به شهادت رسیدند. در
زندان نیز تشتت و چنددستگی ایجاد شده بود. عمدهترین تشکل در میان
زندانیان سیاسی سازمان را مسعود رجوی و موسی خیابانی اداره میکردند؛ که
از همان نخست نیروهای مذهبی مخالف سازمان را راست ارتجاعی نام نهاده و
آنان را جدیترین دشمن خود قلمداد میکردند. مهمترین اقدامی که رجوی برای
جذب هرچه بیشتر هواداران و برای تداوم موجودیت سازمان مجاهدین خلق انجام
داد، حفظ ظاهر اسلامی با شعارهای سطحی دینی بود برای مثال وی برخلاف
دیدگاه مرکزیت سازمان در بیرون از زندان، آیه کریمه «فضلالله المجاهدین
علی القاعدین اجراً عظیما» را از سرلوحه آرم سازمان حذف نکرد ولی در عمل
سازمان را در مسیری رهبری کرد که حتی رژیم شاه نیز برچسب مارکسیست اسلامی
را به آنان منتسب کرد.
فاز جدید فعالیت مجاهدین
خلق در دو حوزه درون زندانهای رژیم شاه و بیرون از زندان آغاز شد.
تقیشهرام رهبری سازمان در بیرون از زندان را عهدهدار شده بود. او
بهتازگی به مارکسیسم گرویده و موفق شده بود طی یک پروسه تدریجی و پیچیده،
ایدئولوژی سازمان را نیز به مارکسیسم تغییر دهد.
پس
از وقوع انقلاب اسلامی، در پاییز و زمستان 1357، اغلب اعضای زندانی
مجاهدین از زندان رها شدند. این گروه که افراد بسیاری را شامل میشد،
کوشید بهسرعت به تجدید سازمان بپردازد و از فضای خاص و بیضابطة روزهای
انقلاب برای جذب هوادار و امکانات بهرهبرداری کند. آنان با پوشش نامهای
بنیانگذاران و تعداد کثیر شهدایشان که در درگیری با رژیم شاه به خون
غلتیده بودند و نیز با توجه به خامفکریهای جوانان در صدر انقلاب،
بهسرعت موفق شدند تعداد زیادی هوادار جذب کنند. ضمناً در روزهای پایانی
بهمن 1357 که حملات به مراکز دولتی، پاسگاهها و پادگانها افزایش یافته
بود، آنها مقادیر متنابهی سلاح و مهمات را مصادره و به خانههای پنهان و
امن خویش سرازیر کردند. بدین ترتیب، خود را در موضع احیا و تجدید حیات
یافتند و رویاهای اقتدار مجدد و کسب قدرت سیاسی را در سر زنده کردند.
سازمانی
که بر بنای التقاطی شکل گرفته و با ترور و تصفیههای خونین مخالفان به راه
خود ادامه داده بود، با پیروزی انقلاب در تداوم همان خصلت خودمحوری و
قدرتطلبی خواستار تسخیر تمام ارکان حکومتی و ملی بود. مسعود رجوی که به
یُمنِ وزیدن نسیم پیروزی انقلاب از زندان رهیده بود در رأس سازمان،
خواستار انحلال ارتش شد و آن را «ارتش آمریکایی» و «ارتش ضد خلقی» نامید و
اگر نبود ذکاوت و دوراندیشی حضرت امام(ره) در جلوگیری از این توطئه، معلوم
نبود که با متلاشی شدن ارتش در مواجهه با گروههای ضدانقلاب و جنگ تحمیلی
چه بر سر این مرز و بوم میآمد؟!
نظام سیاسی
جدید که منبعث از انقلاب اسلامی بود بهسرعت واکنش نشان داد. در حقیقت
مباحث و مسائل رخداده در واپسین سالهای قبل از انقلاب در بیرون و داخل
زندان، بسیاری از نیروهای سیاسی را بر آن میداشت تا از هرگونه اعتمادی به
مجاهدین اکراه ورزند و از آنان و خط مشی ایشان تبرّی جویند. مجاهدین به
رهبری مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی و جمع دیگری از پیشکسوتان
تشکیلات قدیمی، بهسرعت به سوی استقرار نیروها برای معارضه با نظام جدید
پیش رفتند. برخی سوءتفاهمها هم در میان نیروهای مقابل وجود داشت، اما
مسئله اصلی آنها براندازی رژیم جمهوری اسلامی به رهبری امام بود و تلاش
آنها بر این بود تا زمینههای لازم برای سست کردن پایههای جمهوری اسلامی
در سراسر کشور ایجاد شود. دستور کار مجاهدین، برخوردهای پیدرپی با
پشتوانة هواداران جوان و کماطلاع آنها در تهران و سایر نقاط ایران بود.
چنان تشنجات خشونتآمیز و حیرتانگیزی طی سالهای 1358 و 1359، توسط
مجاهدین و گروههای آنارشیست، مائوئسیت و مارکسیست و نیز برخی خوارج مذهبی
نظیر آرمان مستضعفین و امثالهم رخ داد که شرح آن، خود، تاریخ و مقالی
جداگانه میطلبد.
با توجه به سابقه طولانی
همکاریهای سازمان و سازمان امنیت عراق آنچه بیش از هر موضوع دیگری مرکزیت
سازمان را در معرض افکار عمومی و در میان هواداران و در برابر رقبای سیاسی
بهویژه گروههای چپ تحت فشار قرار میداد، چگونگی موضعگیری و عملکرد
سازمان در مواجهه با تجاوزات عراق به مرزهای کشورمان و اشغال شهرها و بخشی
از سرزمین ایران بود.
در اسناد و همینطور در
رفتار سازمانی مرکزیت مجاهدین خلق، نهتنها نوعی رودربایستی با مردم و
رقبای چپ، بلکه نوعی دوگانگی آشکار در برابر رژیم عراق نیز مشاهده میشد؛
بهنحوی که بالاخره هواداران احساساتی سازمان از لابهلای موضعگیری چند
پهلوی مرکزیت مجاهدین خلق به هیچوجه قادر نبودند تکلیفشان را در برابر
متجاوزی که به ناموس و خاک این مملکت کوچکترین رحمی نکرده بود، درک کنند
و این همان هدفی بود که سازمان دنبال میکرد. مهم این بود که سازمان بدین
شکل فرصت بهتر و بیشتر برای دگردیسیهای پیدرپی فراهم میکرد.
تحلیلی که مجاهدین در اولین روزهای جنگ ارائه میکردند بسیار جالب است:
«جنگ
ایران و عراق جنگی است ارتجاعی و ناعادلانه، انگیزه ایران از این جنگ صدور
انقلاب است، انگیزه عراق قطب شدن در منطقه و ادعاهای مرزیست... ولی چون
(عراق) وابسته نیست، این کار از وی ساخته نیست. اما به لحاظ حمایتهایی که
از دو کشور شده است، کشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت میکنند
و سازمانهای مسلمان مرتجع نظیر اَمَل و... از ایران؛ حمایت سوریه از
ایران به خاطر تضادهایش با رژیم عراق است و حمایت الجزایر که رژیم ایران
ادعا میکند دروغ است. به لحاظ مسائل داخلی نیز، چون مسائل داخلی ایران
بیشتر است، اگر جنگ دراز مدت بشود، باعث سقوط رژیم ایران خواهد شد ولی
عراق بهرغم داشتن یکسری مسائل داخلی، چون قدرت سازماندهی دارد، قادر است
که مسائلش را حل نماید...(؟؟!!)»
چنین ادعاها و
تبلیغاتی در حالی است که حضرت امام خمینی(ره) قبل از آغاز جنگ تحمیلی در
18 مرداد 1359 به فلسفه صدور انقلاب پرداخته و آن را به صدور معنویت
انقلاب اسلامی به جهان تفسیر کرده بودند: «ما که میگوییم انقلابمان را
میخواهیم صادر کنیم، میخواهیم این مطلب را همین معنایی که پیدا شده: ما
میخواهیم این را صادر کنیم، ما نمیخواهیم شمشیر بکشیم و تفنگ بکشیم و
حمله کنیم. عراق به ما الان مدتهاست دارد حمله میکند و ما هیچ حملهای
به آنها نمیکنیم آنها حمله میکنند ما دفاع میکنیم. دفاع لازم است. ما
میخواهیم که این انقلاب ما را، انقلاب فرهنگیمان را، انقلاب اسلامیمان
را به همه ممالک اسلامی صادر کنیم.»
همینطور
معظمله پس از آغاز جنگ تحمیلی در سخنرانی مورخ 28 مهر 1359 فرمودند: «ما
اینکه میگوییم باید انقلاب ما به همهجا صادر بشود، این معنی غلط را از
او برداشت نکنند که ما میخواهیم کشورگشایی کنیم... معنی صدور انقلاب ما
این است که همه ملتها بیدار بشوند و همه دولتها بیدار بشوند و خودشان را
از این گرفتاری که دارند و تحت سلطه بودنی که هستند و از اینکه همه مخازن
آنها دارد به باد میرود و خودشان به نحو فقر زندگی میکنند نجات بدهند.»
کدام
منطق و سیاست اصولی میپذیرد تا به سازمانی که در راه خیانت به وطن قدم
برمیدارد و کشورش را عامل بروز جنگ معرفی میکند اجازه قدرتنمایی و
بهرهبرداری دهد و امکان حضور در جبهه (مستقل؟!) را برایشان فراهم آورد.
ایزولهشدن مواضع اپورتونیستی (فرصتطلبانه) مجاهدین سبب شد تا آنها
بنیصدر را به یاری خود فراخوانند و تنها او را صاحب صلاحیت برای اظهارنظر
در نحوه و چگونگی حضور آنها در جبهههای جنگ بدانند.
آنان طی نامهای به تاریخ 14 آبان 1359 خطاب به بنیصدر مینویسند:
«جناب آقای بنیصدر ریاست جمهوری و فرمانده کل قوا:
همانطور
که طی نامههایی خطاب به مقامات مسئول و همچنین طی اطلاعیههای رسمی اعلام
کردهایم، نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران از اولین روزهای آغاز تجاوز
عراق به میهن ما، در کنار مردم و نیروهای رزمنده و در صفوف مقدم جبهه به
دفاع از مرزها و مردم کشور پرداختهاند(؟؟!!) مسئله مهمتر اینکه ما در
آغاز جنگ تلاش کردیم تا برای شرکت در دفاع از مردم و میهنمان که آن را حق
مشروع و غیرقابل صرف نظر کردن برای تمام انقلابیون این میهن میدانیم،
تجویز مقامات مسئول را نیز کسب کنیم. تمام این فشارها را صرفاً به این
دلیل باید تحمل کنیم که حاضر نشدهایم به گرایشات انحصارطلبانه برخی پاسخ
مثبت دهیم.» (!!!)
ابوالحسن بنیصدر که در بهمن
1358 با آرای مردم عهدهدار ریاستجمهوری شده و در اسفند همان سال از طرف
حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده کل قوا منصوب شده بود، با شروع جنگ، امیدی
به راه حلهای نظامی نداشت و توان نظامی ایران را برای رویارویی با یورش
همهجانبه ارتش بعث ناکافی میدانست و بیشتر دل در گرو حل سیاسی و
دیپلماسی فعال داشت. از آنجا که وی تنها عامل آغاز جنگ را احساس خطر غرب
از«صدور انقلاب اسلامی» و رهبری حضرت امام(ره) تعبیر و تفسیر میکرد،
مواضعی در جهت تضعیف حضرت امام(ره) اتخاذ کرد و درصدد برآمد تا با طرح و
اجرای کودتای خزنده علیه معظمله کنترل اوضاع را در داخل کشور به دست گیرد
و آنطور که خود میخواست جنگ را به پایان ببرد.
در
14 اسفند 59 عدهای از مجاهدین و هواداران ایشان، در دانشگاه تهران گرد
آمدند و در حمایت از بنیصدر شعارهای تندی سردادند که به این ترتیب پیوندی
نامبارک بین ایشان به وجود آمد.
از اینروست که
مجاهدین در تنگناهای سیاسی چشم امید به مانورها، تصمیمات و برنامههای
بنیصدر داشتند تا از خاکستر سیاستهای وی سر برون آورند و شعله زبانه
کشند.
عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا به تاریخ
20 خرداد 1360 توسط حضرت امام(ره) و برکناری او از ریاستجمهوری در 31
خرداد همان سال با رأی عدم کفایت مجلس شورای اسلامی، تمام آرزوها و آمال
مجاهدین را نقش بر آب کرد و نسبت و موضع آنها را با انقلاب روشن کرد.
مجاهدین به خشم آمده از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا اطلاعیه دادند:
«عزل
رئیسجمهور که بیشک جان او را نیز جداً در معرض تهدید قرار میدهد، عملاً
مفهومی جز اعلام جنگ مرتجعین به تمامی خلق ایران ندارد و در بحبوحه جنگ با
عراق خیانتی آشکار به مصالح ملی ایران است که قطعاً نمیتواند بدون
پشتوانه سازشکارانه امپریالیستی متصور باشد. لکن ما یقین داریم که خلق
قهرمان ایران جنگافروزان انحصارطلب را (چنانچه باز هم در خطی که در پیش
گرفتهاند اصرار ورزند) بر جای خود خواهد نشاند و تمامی کید و مکرهای
شیطانی آنان را به خودشان باز خواهد گرداند.»
از
آنجا که مجاهدین به دفاع از کشور اعتقاد قلبی و درونی نداشتند، حضور در خط
مقدم جبهه را تلف شدن نیروهای خود میدیدند لذا به بهانههای مختلف از
حضور مستقیم در جبهههای جنگ طفره میرفتند و بیشتر در پی آن بودند تا
بهعنوان نیروی شبهنظامی در مناطقی حضور یافته که آسیبی به آنها نرسد
ولی امکان تبلیغ سیاسی برایشان مهیا شود. جبهههای جنگ برای مجاهدین نه
جبهه عمل و شهادت بلکه جبهه فرصت، تبلیغ و کسب قدرت بود، همانا وقتی ایشان
در جبههها حاضر میشدند تمام همّشان مصروف جمعآوری اطلاعات، اسلحه و
عکس از مناطق و مواضع استقرار و جمعآوری آمار و ارقام از استعداد و
امکانات و تجهیزات میشد. و وقتی با اینگونه اعمال آنها مقابله میشد
باز صدایشان را بلند کردند و از همین برخورد هم برای تبلیغ و مظلومنمایی
استفاده میکردند و آن را باعث جریتر شدن عراق و تداوم تجاوز تحلیل
میکردند.
وقتی هم که سیاستهای سازمان در قبال
جنگ و اصالت انقلاب، رنگ باخت، سعی کردند با سخنرانیهای جابهجا و انتشار
نشریه و بولتن ایران را مسئول بروز جنگ معرفی کنند.
پس
از اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی آبادان درباره اخراج مجاهدین و محاصره
«خانه رزمندگان مجاهد» توسط ارتش که مدارک و اطلاعات وسیعی راجع به
استراتژی نیروهای مسلح و تعداد ضدهواییها و عکسهای بسیاری از جبههها در
آن کشف شده بود. مشخص شد که حضور هواداران و اعضای سازمان در بین صفوف
رزمندگان اسلام نهتنها به منظور کسب مشروعیت مردمی بلکه برای جاسوسی و
جمعآوری اطلاعات نظامی به نفع دشمن بوده است.
این
فعالیتهای جاسوسی با تفرقهافکنی و توطئهچینی انبوهی از هواداران و
میلیشیاهای سازمان در شهرها و در میان مردم و جامعه ملتهب از تجاوز عراق
توأم بود، تا بلکه علاوه بر محاصره اقتصادی و فشارهای بینالمللی، این
فشارها نیز سقوط رژیم را سرعت بخشد.
اوج دامن
زدن به این تضادهای سیاسی اجتماعی و تولید بحران در 14 اسفند 1359 مشترکاً
توسط سازمان مجاهدین خلق و لیبرالها و سپس تظاهرات مسلحانه سازمان در 30
خرداد 1360 بود. در واقع این تظاهرات ورود سازمان به فاز مسلحانه را رقم
زد و به تصور مرکزیت سازمان، با توجه به شکستهای ایران و بیلیاقتی
بنیصدر در بازپسگیری مناطق اشغالی و طولانی شدن جنگ، مناسبترین شرایط
برای شعلهور کردن یک جنگ داخلی تمامعیار بهوجود آمده بود.
بدین
ترتیب تابستان 1360 با ایجاد آشوب و هرج و مرج در شهرها، به آتش کشیدن
وسایل نقلیه عمومی، ضرب و شتم مردم بیدفاع و ترورهای کور، جرکت مسلحانهی
علیه نظام اسلامی آغاز گردید. منافقین اولین ضربه هولناک را در ششم تیر
1360 با انفجار بمبی در مسجد ابوذر و سوء قصد به جان آیتالله خامنهای و
سپس در هفتم تیر همان سال با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و به
شهادت رساندن 72 تن از مسئولین طراز اول کشور از جمله دکتر بهشتی رئیس
دیوان عالی کشور وارد آوردند. دو ماه بعد نیز با انفجار دفتر نخستوزیری
موجبات شهادت رئیسجمهور رجایی و نخستوزیر باهنر را فراهم کردند.(7) از
جمله اقدامات دیگر منافقان میتوان به ترور شهید دکتر آیت، انفجار دفتر
دادستانی، به شهادت رساندن آیتالله قدوسی، شهدای محراب و تعداد زیادی از
مردم عادی اشاره نمود.(8)
اقدامات تروریستی این
سازمان از مهمترین خساراتی بود که بر نظام نوپای جمهوری اسلامی وارد آمد.
زیرا دولت انقلابی به ناگهان با از دست دادن حدود دویست نفر از دولتمردان
و رهبران طراز اول خود مواجه شد. از سوی دیگر تصور طراحان اعمال فوق این
بود که با از دست دادن این عده، رژیم انقلابی سقوط کرده و زمینه برای کسب
قدرت آنها فراهم میشود. با این حال سازمان مجاهدین خلق با رهبری
مقتدرانه امام خمینی و حضور پرشور مردم در صحنههای مختلف مواجه شد و از
توطئههای فوق راه به جایی نبرد.
از این رو رئیس
سازمان همراه بنیصدر به پاریس گریخت و بقیه کادرهای آن تحت امر موسی
خیابانی به ایجاد ترور و انفجار ادامه دادند. تقریباً تا سال 61 کلیه
خانههای تیمی و پایگاههای عملیات شهری آنها از بین رفت و باقی مانده
آنها سعی کردند آخرین ضربات خود به انقلاب را با استقرار در عراق و ارائه
اطلاعات به بعثیها و بازجوئی از اسرای ایرانی وارد کنند. اوج وابستگی
منافقین به رژیم تجاوزگر بعثی را میتوان در اواخر جنگ تحمیلی مشاهده نمود
که عمده قوای خود را با پشتیبانی عراق وارد مرزهای غربی کشور کردند که
البته به لطف پایمردی رزمندگان ایرانی در عملیات مرصاد به کلی نابود شدند.
همچنین
منافقین طی تمام این سالها که مستقیماً در به شهادت رساندن چند هزار نفر
از ملت مسلمان ایران نقش داشتند. روابط گستردهای با رژیم صهیونیستی و
سازمانهای جاسوسی غربی نیز برقرار کرده بودند. اگر چه فعالیت های
منافقین در عراق و مناطق مرزی تحت نظر عراقیها صورت میگرفت، با این حال
فعالیتهای سازمان در بیرون از عراق خارج از کنترل رژیم بعثی بود و شامل
رابطه بابسیاری از سرویسهای اطلاعاتی غربی به ویژه سازمان اطلاعاتی
اسراییل (موساد) میشد.
نخستین همکاریهای
سازمان با موساد در اوایل دهه 80 شکل گرفت و از آن زمان تاکنون، منافقین
از حمایت سرویسهای صهیونیستی برخوردار میباشند. به هر حال با توجه به
این مطلب که میان رژیم صهیونیستی و فرقهای نامتعارف که ایدئولوژی خود را
ملغمهای دروغین از مارکسیسم و مذهب شیعه قرار داده است، هیچگونه وابستگی
ایدئولوژیک یا اهداف دراز مدت نمیتواند وجود داشته باشد، بنابراین
میتوان نتیجه گرفت که صهیونیستها از اعمال وطن فروشانه و خائنانهی این
گروهک به نفع خود نهایت استفاده را میبرند و در عوض منافقین چیزی به جز
ننگ به دست نمیآورند.
امام خمینی که آگاهانه
وقایع را نظاره میکردند، ضمن منافق نامیدن سازمان مجاهدین خلق آنان را
چنین معرفی نمودند«: اینان که از امپریالیسم انتقاد سرسختانه منافقگونه
میکردند، اکنون معلوم شد که چهره واقعی آنان چه چهره کریهی است و امروز
به خوبی روشن است که اینان به دامان امپریالیستها پناهنده و با کمک آنان
به توطئه علیه جمهوری اسلامی برخاستهاند و با شایعهسازی و دروغپردازی
میخواهند جوانان معصوم را به دام بکشند و با استفاده از خون مظلومان، امر
اربابانشان را اجرا کنند. باید در همه منابر به این جوانهایی که گول
خوردهاند از این منافقین و امثال آنها نصیحت بشود، دعوت به حق بشود، باید
آنها را فهماند که اینهایی که شما را دعوت میکنند به ضد جمهوری اسلامی
قیام کنید، اینها با اسلام بد هستند، با اسم اسلام میخواهند اسلام را از
بین ببرند. اینهایک روز با مقاصد اسلامی همراه نبودهاند، اینها
نهجالبلاغه و قرآن را اسباب دست قرار دادند برای این که نهجالبلاغه و
قرآن را از بین ببرند و این جوانهای بیاطلاع، این پسرهای بیاطلاع،
دستخوش این تبلیغات سوء اینها شدهاند و در مقابل ملت ایستادهاند.» (9)
اهمیت
نفاق و منافق در نزد امام آنچنان زیاد بود که حتی ایشان در وصیتتنامه
سیاسی ـ الهی خویش نیز توصیههایی را درباره مقابله با منافقین مطرح
کردند: «امروز و در آتیه نیز آنچه برای ملت ایران و مسلمانان جهان باید
مطرح باشد و اهمیت آن را در نظر گیرند، خنثی کردن تبلیغات تفرقهافکن
خانهبرانداز است. توصیه اینجانب به مسلمین و خصوص ایرانیان بویژه در عصر
حاضر، آن است که در مقابل این توطئهها عکسالعمل نشان داده و به انسجام و
وحدت خود، به هر راه ممکن افزایش دهند و کفار و منافقان را مأیوس نمایند.»
(10)
پینوشتها:
1. حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372، ج 3، ص 355 ـ 345.
2. روزنامه جمهوری اسلامی، سال دوم، شماره 317، تیرماه 1359، ص 3.
3.
رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، تهران: مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 683، و همچنین ر. ک. وصیتنامه سیاسی ـالهی
امام خمینی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 72 و 115.
4.
کتاب برای قضاوت تاریخ؛ توسط «انجمن ایران اینترلیگ» در تابستان 1383 در
خارج از کشور به چاپ رسیده است. در این کتاب متن کامل مذاکرات مسعود رجوی
با مسئولان اطلاعاتی عراق در زمان حکومت صدامحسین درج شده است.
5. علیاکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه،زیر نظر محسن هاشمی، تهران:دفتر نشر معارف انقلاب، 1384، ج1، ص 499.
6. جنگ و تجاوز، ص 106.
7. وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 193
8. جمعی از نویسندگان،انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم: دفتر نشر معارف، 1382، ص 187.
9. صحیفهنور، ج 15، صص 201 ـ 208.
10. پیشین، وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، ص 25.
Eh.rezai@gmail.com
* احسان اقارضایی
سازمان
مجاهدین خلق در سال 1345 توسط شش تن از اعضای پیشین نهضت آزادی و
فارغالتحصیلان دانشگاه تهران (محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر
بدیعزادگان، احمد رضایی، محمود عسکریزاده و رسول مشکینفام) با مشی و
مرامی مسلحانه و مخفی و ایدئولوژی التقاطی مارکسیسمی، اسلامی پایهریزی
شد. که در بین آنها سه نفر اعضای اصلی سازمان را تشکیل میدادند. «محمد
حنیف نژاد» مهندس ماشین آلات سنگین کشاورزی از دانشکده شهر کرج در حومه
شهر تهران، مسول ایدئولوژیکی سازمان که فعالیتهای سیاسی خود را با عضویت
در نهضت آزادی شروع نمود. نفر بعدی «سعید محسن» مسول تشکیلاتی این جمع،
مهندس راه و ساختمان و فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. این
فرد همانند حنیف نژاد در جبهه ملی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهضت آزادی
عضویت داشت. « علیاصغر بدیعزادگان» که مسولیت نظامی گروه را بر عهده
داشت، در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه تهران بورس تحصیلی داشت. او نیز در
هر سه تشکل جبهه ملی، انجمن اسلامی دانشجویان و نهضت آزادی عضویت داشت.
در
وهله نخست، مفسران و نظریهپردازان سازمان به ویژه حنیفنژاد و رضایی،
اسلام را مطابق با دیدگاه نهضت آزادی تفسیر کردند اما به مرور زمان و با
گسترش روز افزون فرهنگ مارکسیستی در میان نیروهای رادیکال مخالف رژیم،
مجاهدین نیز به سهم خود تحت تأثیر این نفوذ قرار گرفتند و سعی در تبیین و
تلفیق برخی از آرای پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهای اسلامی کردند. به
نحوی که صریحاً بیان داشتند: «... این احساس در همه ما مشترک بود که ...
مذهب بدون آمیختن مارکسیسم ـ لنینیسم در متن آن حتی یک سانتیمتر
نمیتواند ما را جلو ببرد. » (1)
اگر به طور
دقیق به بررسی کتب مطالعه شده در ابتدا توسط اعضای سازمان و منش فکری و
ایدئولوژیکی آنها بپردازیم به این مهم دست خواهیم یافت که ایدئولوژی
سازمان از همان ابتدا، ترکیبی از مارکسیسم و اسلام بوده است.
یکی
از کتابهای مبنایی اعتقادی مجاهدین جزوه درون سازمانی «شناخت» بود. این
کتاب از چند بخش متدولوژی، تکامل و راه انبیا تشکیل شده بود. وام گرفتن
تکامل از مارکسیسم و تکیه بر «تکامل انواع» داروین، در واقع التقاطی بودن
مبنای عقیدتی این جریان را به نمایش میگذاشت.
در
واقع دینشناسی سازمان مشتمل بر یک هسته و یک پوسته بود. هسته آن
مارکسیستی و پوسته آن اسلامی بود و برخی از اعتقادات آنها نیز کاملا با
مبانی فکری شیعه مغایرت داشت. به عنوان مثال آنها عصمت پیامبر و ائمه را
نفی میکردند و معتقد بودند که آنها نیز از اشتباه مصون نیستند. آنها
همچنین به مقوله معاد با استفاده از نظریات داروین جنبه مثالی میدادند و
مسأله تقلید از مجتهدان را نپذیرفتند. در واقع آنها تفسیری ارائه میکردند
که سازمان در رهبری آن قرار میگرفت.(2)
به
تدریج ردپای نظریههای مارکسیسم در زمینههای تکامل اجتماعی، تضاد
دیالکتیک، ماتریالیزم تاریخی و برخی دیگراز مقولات در آثار و اندیشههای
مجاهدین پدیدار و متداول گردید. بالاخص در اقتصاد، مجاهدین نزدیکی زیادی
با مارکسیسم پیدا نمودند. ایران را جامعهای نیمه فئودالیـ نیمه استعماری
باحکومت بورژوازی کمپرادور و وابسته به امپریالیزم جهانی معرفی میکردند.
بدین ترتیب سازمان در بخش آموزشهای سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر مارکسیسم ـ
لنینیسم قرار گرفت و در نهایت علمی بودن اصول مارکسیسم را تحت عنوان «علم
مبارزه» و یا «علم تکامل اجتماعی» به رسمیت شناختند و عملاً مرز بین این
جهانبینی و اسلام را محو نمودند.
از سوی دیگر
سازمان در صدد این موضوع بر آمد تا در همین دوران آشفتگی فکری و تشکیلاتی،
افرادی را برای آموزشهای نظامی به بیروت اعزام کند. خروج از انفعال و
تهیه اسلحه یکی از دغدغههای اصلی رهبران اولیه مجاهدین بود و از برای آن
حاضر شدند تا با سازمان الفتح ارتباط برقرار کنند. شش تن از اعضای مجاهدین
که قصد داشتند از طریق شیخنشین امارات متحده عربی به اردوگاههای نظامی
فلسطین بروند در تور شرطههای (پلیس) دبی گرفتار آمدند و سازمان مجاهدین
را در معرض تهدید و انقراض زودرس قرار دادند. مجاهدین بهسرعت دست به کار
شدند و سه تن از چالاکترین، جسورترین و آمادهترین نیروهای خود را برای
رهایی دوستان در بندشان به دبی اعزام کردند. آنها موفق شدند طی یک
برنامهریزی هواپیمای حامل دستگیرشدگان و پلیس دبی را از مسیر دبی
بندرعباس بربایند و نهایتاً در بغداد فرو بنشانند.
مقامات
عراق به تصور اینکه هواپیماربایان جزء عوامل ساواک و نفوذی بودند آنها را
تحت فشار و بازجویی قرار دادند. مدتی بعد با وساطت جنبش الفتح فلسطین
آنها آزاد شدند و به فلسطین عزیمت کردند. این آغازی بود برای همکاریهای
بعدی میان سازمان مجاهدین خلق و سازمان امنیتی عراق؛ بهطوریکه تا سال
1354 مهمترین مرکز و مقر مجاهدین خلق در عراق قرار داشت. پس از آن عراق
پلی شد برای گذر به لبنان و سوریه و رفتن به پایگاههای نظامی الفتح و طی
دورههای آموزش نظامی و چریکی.
در کتاب »برای
قضاوت تاریخ« بهنحوی مسعود رجوی به این مسائل اشاره میکند و البته از
طرز بیان رجوی معلوم است که او به این بهانه با اِعمال چاشنیهای دیگر
مترصد است از طرف عراقی (صابر الدوری مسئول وقت سازمان امنیت عراق) امتیاز
بگیرد:
»* رجوی: شما میدانید که جنبش ما 25 سال
مشغول مبارزه با دو رژیم بود. هر دو رژیم اتهاماتی پوچ و یکطرفه علیه ما
داشتند که رابطه با عراق است. در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را
اعدام میکرد، در سالهای 1971 و 1972 اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب
بعث بود؛ درصورتیکه ما رابطهای با حزب بعث نداشتیم. این ماهیت دو رژیم
در ایران است.
* صابر: من یادم نمیآید چنین چیزی شنیده باشم.
*
رجوی: یادتان میآید شاه میخواست علیه شما کودتا کند؛ قرارداد شط را الغا
کرد. در آن موقع و بدینوسیله میخواست جامعه ایران و طرفداران
پانایرانیست را بشوراند. یک سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم. جزئی از
اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود. برای همین یک شب قبل از اعدام
بنیانگذاران، سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که هرکدام از اینها را
بپذیرید اعدامتان نمیکنیم. اول اینکه بگویید ما از عراق دستور میگیریم؛
دوم اینکه مبارزه مسلحانه را محکوم کنید؛ سوم اینکه بگویید اسلام و شیعه
با مارکسیسم، جنگ و مبارزه دارد. در روزنامههای بیست سال پیش اولین باری
که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد، اتهام عراق هم هست. تعدادی از کادرهای
ما در شیخنشینها در دبی دستگیر شده بودند؛ [مجاهدین] هواپیمایی که آنها
را به تهران میبرد، به سمت بغداد منحرف کردند. پیش ما بودند و سراغ
(امام)خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند. برای همین شما
افراد را نمیشناختید؛ فکر میکردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه
باشند. چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچههای
ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند. وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم
نیستند، از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که
(امام)خمینی آمد، چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران
بودیم، او میگفت که »منافقین نمایندگان عراق در تهران« هستند«(4).
کارگزاران
سازمان به خوبی دریافته بودند که برای به دستآوردن پایگاه مردمی و رخنه
در دل تودهها پیش از هر کار باید امام خمینی را به پشتیبانی از سازمان
واداشت و از جایگاه امام در میان ملت برای سازمان بهرهبرداری نمود. از
این رو نخست در پی ربودن هواپیمای تاکسی ایر از دبی و بردن آن به بغداد،
سازمان از راه غیرمستقیم فشارهایی بر امام آورد تا به پشتیبانی از
ربایندگان هواپیما و سازمان آنان برخیزد. اما این نقشه به سبب ژرفنگری
امام به بار ننشست و با شکست روبرو شد. سپس درخواستهای متعددی برای دیدار
با امام مطرح شد، ولی امام در برابر دیدارهای اعضای سازمان، ضمن مخالفت با
مبارزه مسلحانه و تأکید بر نابودی این تشکیلات، اعلام نمودند: «من از
مجموع اظهارات و نوشتههایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام
اعتقاد ندارد، لیکن چون میداند که در کشوری مانند ایران که بیش از هزار
سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است جز با نام اسلام
نمیتوان پیشرفت کرد، لذا اسلام را ملعبه کردهاند. بالای نوشته خود نام
خدا را میگذارند لیکن ذیل آن همان حرفها و بافتههای مارکسیستها و
مادیون است. این فکر در من فقط در حد یک گمان بود لیکن هر چه گذشت و
نوشتههایشان بیشتر منتشر شد این گمان در من بیشتر تقویت شد. البته من
نمیخواهم بگویم همه آنهایی که با این جمعیت هستند این جوریاند. ممکن
است در میان آنها افرادی باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و
چه بسا افرادی که فریب آنها را خورده باشند لیکن اساس تشکیلات این جمعیت
روی اعتقاد به اسلام نیست.»(3)
ضربه شهریور 1350
ساواک به مجاهدین و دستگیری قریب به پنجاه نفر از اعضای کادر مرکزی و
ناموفق بودن عملیاتهای رهاییبخش مانند «گروگانگیری والاگهر شهرام»
(فرزند اشراف پهلوی) و «انفجار دکل برق تهران» و دستگیری تعدادی دیگر از
اعضای رهبران از جمله حنیفنژاد و بدیعزادگان، تحلیل دیگری را در سازمان
رقم زد که خلاصه آن اشتباه در «عملزدگی» بود.
فرار
مرموز و مشکوک محمدتقی شهرام از زندان ساری و پیوستن او به مرکزیت سازمان
منجر به تشکیل «جمعهای بررسی و تصمیم و تحولات ایدئولوژیکی سازمان» شد.
چنین روندی آن حداقل اعتنا به ایدئولوژی اسلامی را نیز از بین برد و
سازمان غرق در تئوری تحلیلهای مادیگرایانه مارکسیسم شد، اما اینهمه در
درون و آن هم در میان اعضایی بود که برای انجام پروسه تغییر و تحول انتخاب
شده بودند. تا اینکه پس از ترور خونین مجید شریفواقفی و ترور ناموفق
مرتضی صمدیه لباف توسط رهبران قدرتطلب و مارکسیست پرده برون افتاد.
سرانجام
در اردیبهشت 1354 بیشتر رهبران سازمان که هنوز آزاد بودند در بیانیهای به
تغییر ایدئولوژی و پذیرش مارکسیسم ـ لنینیسم و کنار نهادن اسلام از
سازمان رأی دادند. کادر رهبری سازمان در جزوهای با عنوان بیانیه مواضع
ایدئولوژیک اعلام کرد که پس از ده سال زندگی مخفی، چهار سال مبارزه
مسلحانه و دوسال بازاندیشی ایدئولوژیکی گسترده، به این نتیجه رسیده است
که نه اسلام، بلکه مارکسیسم فلسفه انقلابی راستین است.آنها نوشتند «ما
هرچه پوستین هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجیهات علمی وصله مینمودیم،
بخش دیگری از آن دچار پارگی میشد. زیرا اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است
ولی مارکسیسم ایدئولوژی رستگاری و رهایی طبقه کارگر.»(5)
اعضای
مسلمان سازمان از این حادثه بهسادگی عبور نکردند و انشعاباتی در سازمان
پدید آوردند که با تصفیههای خونین و ترور (مانند ترور محمد یقینی، ترور
علی میرزا جعفر علاف و تصفیه مرگبار رفعت افراز در ظفار) از طرف رهبران
تغییر ایدئولوژی مواجه شدند.
مجید شریفواقفی به
دست کودتاچیان و صمدیه لباف بهدست پلیس رژیم شاه به شهادت رسیدند. در
زندان نیز تشتت و چنددستگی ایجاد شده بود. عمدهترین تشکل در میان
زندانیان سیاسی سازمان را مسعود رجوی و موسی خیابانی اداره میکردند؛ که
از همان نخست نیروهای مذهبی مخالف سازمان را راست ارتجاعی نام نهاده و
آنان را جدیترین دشمن خود قلمداد میکردند. مهمترین اقدامی که رجوی برای
جذب هرچه بیشتر هواداران و برای تداوم موجودیت سازمان مجاهدین خلق انجام
داد، حفظ ظاهر اسلامی با شعارهای سطحی دینی بود برای مثال وی برخلاف
دیدگاه مرکزیت سازمان در بیرون از زندان، آیه کریمه «فضلالله المجاهدین
علی القاعدین اجراً عظیما» را از سرلوحه آرم سازمان حذف نکرد ولی در عمل
سازمان را در مسیری رهبری کرد که حتی رژیم شاه نیز برچسب مارکسیست اسلامی
را به آنان منتسب کرد.
فاز جدید فعالیت مجاهدین
خلق در دو حوزه درون زندانهای رژیم شاه و بیرون از زندان آغاز شد.
تقیشهرام رهبری سازمان در بیرون از زندان را عهدهدار شده بود. او
بهتازگی به مارکسیسم گرویده و موفق شده بود طی یک پروسه تدریجی و پیچیده،
ایدئولوژی سازمان را نیز به مارکسیسم تغییر دهد.
پس
از وقوع انقلاب اسلامی، در پاییز و زمستان 1357، اغلب اعضای زندانی
مجاهدین از زندان رها شدند. این گروه که افراد بسیاری را شامل میشد،
کوشید بهسرعت به تجدید سازمان بپردازد و از فضای خاص و بیضابطة روزهای
انقلاب برای جذب هوادار و امکانات بهرهبرداری کند. آنان با پوشش نامهای
بنیانگذاران و تعداد کثیر شهدایشان که در درگیری با رژیم شاه به خون
غلتیده بودند و نیز با توجه به خامفکریهای جوانان در صدر انقلاب،
بهسرعت موفق شدند تعداد زیادی هوادار جذب کنند. ضمناً در روزهای پایانی
بهمن 1357 که حملات به مراکز دولتی، پاسگاهها و پادگانها افزایش یافته
بود، آنها مقادیر متنابهی سلاح و مهمات را مصادره و به خانههای پنهان و
امن خویش سرازیر کردند. بدین ترتیب، خود را در موضع احیا و تجدید حیات
یافتند و رویاهای اقتدار مجدد و کسب قدرت سیاسی را در سر زنده کردند.
سازمانی
که بر بنای التقاطی شکل گرفته و با ترور و تصفیههای خونین مخالفان به راه
خود ادامه داده بود، با پیروزی انقلاب در تداوم همان خصلت خودمحوری و
قدرتطلبی خواستار تسخیر تمام ارکان حکومتی و ملی بود. مسعود رجوی که به
یُمنِ وزیدن نسیم پیروزی انقلاب از زندان رهیده بود در رأس سازمان،
خواستار انحلال ارتش شد و آن را «ارتش آمریکایی» و «ارتش ضد خلقی» نامید و
اگر نبود ذکاوت و دوراندیشی حضرت امام(ره) در جلوگیری از این توطئه، معلوم
نبود که با متلاشی شدن ارتش در مواجهه با گروههای ضدانقلاب و جنگ تحمیلی
چه بر سر این مرز و بوم میآمد؟!
نظام سیاسی
جدید که منبعث از انقلاب اسلامی بود بهسرعت واکنش نشان داد. در حقیقت
مباحث و مسائل رخداده در واپسین سالهای قبل از انقلاب در بیرون و داخل
زندان، بسیاری از نیروهای سیاسی را بر آن میداشت تا از هرگونه اعتمادی به
مجاهدین اکراه ورزند و از آنان و خط مشی ایشان تبرّی جویند. مجاهدین به
رهبری مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی و جمع دیگری از پیشکسوتان
تشکیلات قدیمی، بهسرعت به سوی استقرار نیروها برای معارضه با نظام جدید
پیش رفتند. برخی سوءتفاهمها هم در میان نیروهای مقابل وجود داشت، اما
مسئله اصلی آنها براندازی رژیم جمهوری اسلامی به رهبری امام بود و تلاش
آنها بر این بود تا زمینههای لازم برای سست کردن پایههای جمهوری اسلامی
در سراسر کشور ایجاد شود. دستور کار مجاهدین، برخوردهای پیدرپی با
پشتوانة هواداران جوان و کماطلاع آنها در تهران و سایر نقاط ایران بود.
چنان تشنجات خشونتآمیز و حیرتانگیزی طی سالهای 1358 و 1359، توسط
مجاهدین و گروههای آنارشیست، مائوئسیت و مارکسیست و نیز برخی خوارج مذهبی
نظیر آرمان مستضعفین و امثالهم رخ داد که شرح آن، خود، تاریخ و مقالی
جداگانه میطلبد.
با توجه به سابقه طولانی
همکاریهای سازمان و سازمان امنیت عراق آنچه بیش از هر موضوع دیگری مرکزیت
سازمان را در معرض افکار عمومی و در میان هواداران و در برابر رقبای سیاسی
بهویژه گروههای چپ تحت فشار قرار میداد، چگونگی موضعگیری و عملکرد
سازمان در مواجهه با تجاوزات عراق به مرزهای کشورمان و اشغال شهرها و بخشی
از سرزمین ایران بود.
در اسناد و همینطور در
رفتار سازمانی مرکزیت مجاهدین خلق، نهتنها نوعی رودربایستی با مردم و
رقبای چپ، بلکه نوعی دوگانگی آشکار در برابر رژیم عراق نیز مشاهده میشد؛
بهنحوی که بالاخره هواداران احساساتی سازمان از لابهلای موضعگیری چند
پهلوی مرکزیت مجاهدین خلق به هیچوجه قادر نبودند تکلیفشان را در برابر
متجاوزی که به ناموس و خاک این مملکت کوچکترین رحمی نکرده بود، درک کنند
و این همان هدفی بود که سازمان دنبال میکرد. مهم این بود که سازمان بدین
شکل فرصت بهتر و بیشتر برای دگردیسیهای پیدرپی فراهم میکرد.
تحلیلی که مجاهدین در اولین روزهای جنگ ارائه میکردند بسیار جالب است:
«جنگ
ایران و عراق جنگی است ارتجاعی و ناعادلانه، انگیزه ایران از این جنگ صدور
انقلاب است، انگیزه عراق قطب شدن در منطقه و ادعاهای مرزیست... ولی چون
(عراق) وابسته نیست، این کار از وی ساخته نیست. اما به لحاظ حمایتهایی که
از دو کشور شده است، کشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت میکنند
و سازمانهای مسلمان مرتجع نظیر اَمَل و... از ایران؛ حمایت سوریه از
ایران به خاطر تضادهایش با رژیم عراق است و حمایت الجزایر که رژیم ایران
ادعا میکند دروغ است. به لحاظ مسائل داخلی نیز، چون مسائل داخلی ایران
بیشتر است، اگر جنگ دراز مدت بشود، باعث سقوط رژیم ایران خواهد شد ولی
عراق بهرغم داشتن یکسری مسائل داخلی، چون قدرت سازماندهی دارد، قادر است
که مسائلش را حل نماید...(؟؟!!)»
چنین ادعاها و
تبلیغاتی در حالی است که حضرت امام خمینی(ره) قبل از آغاز جنگ تحمیلی در
18 مرداد 1359 به فلسفه صدور انقلاب پرداخته و آن را به صدور معنویت
انقلاب اسلامی به جهان تفسیر کرده بودند: «ما که میگوییم انقلابمان را
میخواهیم صادر کنیم، میخواهیم این مطلب را همین معنایی که پیدا شده: ما
میخواهیم این را صادر کنیم، ما نمیخواهیم شمشیر بکشیم و تفنگ بکشیم و
حمله کنیم. عراق به ما الان مدتهاست دارد حمله میکند و ما هیچ حملهای
به آنها نمیکنیم آنها حمله میکنند ما دفاع میکنیم. دفاع لازم است. ما
میخواهیم که این انقلاب ما را، انقلاب فرهنگیمان را، انقلاب اسلامیمان
را به همه ممالک اسلامی صادر کنیم.»
همینطور
معظمله پس از آغاز جنگ تحمیلی در سخنرانی مورخ 28 مهر 1359 فرمودند: «ما
اینکه میگوییم باید انقلاب ما به همهجا صادر بشود، این معنی غلط را از
او برداشت نکنند که ما میخواهیم کشورگشایی کنیم... معنی صدور انقلاب ما
این است که همه ملتها بیدار بشوند و همه دولتها بیدار بشوند و خودشان را
از این گرفتاری که دارند و تحت سلطه بودنی که هستند و از اینکه همه مخازن
آنها دارد به باد میرود و خودشان به نحو فقر زندگی میکنند نجات بدهند.»
کدام
منطق و سیاست اصولی میپذیرد تا به سازمانی که در راه خیانت به وطن قدم
برمیدارد و کشورش را عامل بروز جنگ معرفی میکند اجازه قدرتنمایی و
بهرهبرداری دهد و امکان حضور در جبهه (مستقل؟!) را برایشان فراهم آورد.
ایزولهشدن مواضع اپورتونیستی (فرصتطلبانه) مجاهدین سبب شد تا آنها
بنیصدر را به یاری خود فراخوانند و تنها او را صاحب صلاحیت برای اظهارنظر
در نحوه و چگونگی حضور آنها در جبهههای جنگ بدانند.
آنان طی نامهای به تاریخ 14 آبان 1359 خطاب به بنیصدر مینویسند:
«جناب آقای بنیصدر ریاست جمهوری و فرمانده کل قوا:
همانطور
که طی نامههایی خطاب به مقامات مسئول و همچنین طی اطلاعیههای رسمی اعلام
کردهایم، نیروهای سازمان مجاهدین خلق ایران از اولین روزهای آغاز تجاوز
عراق به میهن ما، در کنار مردم و نیروهای رزمنده و در صفوف مقدم جبهه به
دفاع از مرزها و مردم کشور پرداختهاند(؟؟!!) مسئله مهمتر اینکه ما در
آغاز جنگ تلاش کردیم تا برای شرکت در دفاع از مردم و میهنمان که آن را حق
مشروع و غیرقابل صرف نظر کردن برای تمام انقلابیون این میهن میدانیم،
تجویز مقامات مسئول را نیز کسب کنیم. تمام این فشارها را صرفاً به این
دلیل باید تحمل کنیم که حاضر نشدهایم به گرایشات انحصارطلبانه برخی پاسخ
مثبت دهیم.» (!!!)
ابوالحسن بنیصدر که در بهمن
1358 با آرای مردم عهدهدار ریاستجمهوری شده و در اسفند همان سال از طرف
حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده کل قوا منصوب شده بود، با شروع جنگ، امیدی
به راه حلهای نظامی نداشت و توان نظامی ایران را برای رویارویی با یورش
همهجانبه ارتش بعث ناکافی میدانست و بیشتر دل در گرو حل سیاسی و
دیپلماسی فعال داشت. از آنجا که وی تنها عامل آغاز جنگ را احساس خطر غرب
از«صدور انقلاب اسلامی» و رهبری حضرت امام(ره) تعبیر و تفسیر میکرد،
مواضعی در جهت تضعیف حضرت امام(ره) اتخاذ کرد و درصدد برآمد تا با طرح و
اجرای کودتای خزنده علیه معظمله کنترل اوضاع را در داخل کشور به دست گیرد
و آنطور که خود میخواست جنگ را به پایان ببرد.
در
14 اسفند 59 عدهای از مجاهدین و هواداران ایشان، در دانشگاه تهران گرد
آمدند و در حمایت از بنیصدر شعارهای تندی سردادند که به این ترتیب پیوندی
نامبارک بین ایشان به وجود آمد.
از اینروست که
مجاهدین در تنگناهای سیاسی چشم امید به مانورها، تصمیمات و برنامههای
بنیصدر داشتند تا از خاکستر سیاستهای وی سر برون آورند و شعله زبانه
کشند.
عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا به تاریخ
20 خرداد 1360 توسط حضرت امام(ره) و برکناری او از ریاستجمهوری در 31
خرداد همان سال با رأی عدم کفایت مجلس شورای اسلامی، تمام آرزوها و آمال
مجاهدین را نقش بر آب کرد و نسبت و موضع آنها را با انقلاب روشن کرد.
مجاهدین به خشم آمده از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا اطلاعیه دادند:
«عزل
رئیسجمهور که بیشک جان او را نیز جداً در معرض تهدید قرار میدهد، عملاً
مفهومی جز اعلام جنگ مرتجعین به تمامی خلق ایران ندارد و در بحبوحه جنگ با
عراق خیانتی آشکار به مصالح ملی ایران است که قطعاً نمیتواند بدون
پشتوانه سازشکارانه امپریالیستی متصور باشد. لکن ما یقین داریم که خلق
قهرمان ایران جنگافروزان انحصارطلب را (چنانچه باز هم در خطی که در پیش
گرفتهاند اصرار ورزند) بر جای خود خواهد نشاند و تمامی کید و مکرهای
شیطانی آنان را به خودشان باز خواهد گرداند.»
از
آنجا که مجاهدین به دفاع از کشور اعتقاد قلبی و درونی نداشتند، حضور در خط
مقدم جبهه را تلف شدن نیروهای خود میدیدند لذا به بهانههای مختلف از
حضور مستقیم در جبهههای جنگ طفره میرفتند و بیشتر در پی آن بودند تا
بهعنوان نیروی شبهنظامی در مناطقی حضور یافته که آسیبی به آنها نرسد
ولی امکان تبلیغ سیاسی برایشان مهیا شود. جبهههای جنگ برای مجاهدین نه
جبهه عمل و شهادت بلکه جبهه فرصت، تبلیغ و کسب قدرت بود، همانا وقتی ایشان
در جبههها حاضر میشدند تمام همّشان مصروف جمعآوری اطلاعات، اسلحه و
عکس از مناطق و مواضع استقرار و جمعآوری آمار و ارقام از استعداد و
امکانات و تجهیزات میشد. و وقتی با اینگونه اعمال آنها مقابله میشد
باز صدایشان را بلند کردند و از همین برخورد هم برای تبلیغ و مظلومنمایی
استفاده میکردند و آن را باعث جریتر شدن عراق و تداوم تجاوز تحلیل
میکردند.
وقتی هم که سیاستهای سازمان در قبال
جنگ و اصالت انقلاب، رنگ باخت، سعی کردند با سخنرانیهای جابهجا و انتشار
نشریه و بولتن ایران را مسئول بروز جنگ معرفی کنند.
پس
از اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی آبادان درباره اخراج مجاهدین و محاصره
«خانه رزمندگان مجاهد» توسط ارتش که مدارک و اطلاعات وسیعی راجع به
استراتژی نیروهای مسلح و تعداد ضدهواییها و عکسهای بسیاری از جبههها در
آن کشف شده بود. مشخص شد که حضور هواداران و اعضای سازمان در بین صفوف
رزمندگان اسلام نهتنها به منظور کسب مشروعیت مردمی بلکه برای جاسوسی و
جمعآوری اطلاعات نظامی به نفع دشمن بوده است.
این
فعالیتهای جاسوسی با تفرقهافکنی و توطئهچینی انبوهی از هواداران و
میلیشیاهای سازمان در شهرها و در میان مردم و جامعه ملتهب از تجاوز عراق
توأم بود، تا بلکه علاوه بر محاصره اقتصادی و فشارهای بینالمللی، این
فشارها نیز سقوط رژیم را سرعت بخشد.
اوج دامن
زدن به این تضادهای سیاسی اجتماعی و تولید بحران در 14 اسفند 1359 مشترکاً
توسط سازمان مجاهدین خلق و لیبرالها و سپس تظاهرات مسلحانه سازمان در 30
خرداد 1360 بود. در واقع این تظاهرات ورود سازمان به فاز مسلحانه را رقم
زد و به تصور مرکزیت سازمان، با توجه به شکستهای ایران و بیلیاقتی
بنیصدر در بازپسگیری مناطق اشغالی و طولانی شدن جنگ، مناسبترین شرایط
برای شعلهور کردن یک جنگ داخلی تمامعیار بهوجود آمده بود.
بدین
ترتیب تابستان 1360 با ایجاد آشوب و هرج و مرج در شهرها، به آتش کشیدن
وسایل نقلیه عمومی، ضرب و شتم مردم بیدفاع و ترورهای کور، جرکت مسلحانهی
علیه نظام اسلامی آغاز گردید. منافقین اولین ضربه هولناک را در ششم تیر
1360 با انفجار بمبی در مسجد ابوذر و سوء قصد به جان آیتالله خامنهای و
سپس در هفتم تیر همان سال با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و به
شهادت رساندن 72 تن از مسئولین طراز اول کشور از جمله دکتر بهشتی رئیس
دیوان عالی کشور وارد آوردند. دو ماه بعد نیز با انفجار دفتر نخستوزیری
موجبات شهادت رئیسجمهور رجایی و نخستوزیر باهنر را فراهم کردند.(7) از
جمله اقدامات دیگر منافقان میتوان به ترور شهید دکتر آیت، انفجار دفتر
دادستانی، به شهادت رساندن آیتالله قدوسی، شهدای محراب و تعداد زیادی از
مردم عادی اشاره نمود.(8)
اقدامات تروریستی این
سازمان از مهمترین خساراتی بود که بر نظام نوپای جمهوری اسلامی وارد آمد.
زیرا دولت انقلابی به ناگهان با از دست دادن حدود دویست نفر از دولتمردان
و رهبران طراز اول خود مواجه شد. از سوی دیگر تصور طراحان اعمال فوق این
بود که با از دست دادن این عده، رژیم انقلابی سقوط کرده و زمینه برای کسب
قدرت آنها فراهم میشود. با این حال سازمان مجاهدین خلق با رهبری
مقتدرانه امام خمینی و حضور پرشور مردم در صحنههای مختلف مواجه شد و از
توطئههای فوق راه به جایی نبرد.
از این رو رئیس
سازمان همراه بنیصدر به پاریس گریخت و بقیه کادرهای آن تحت امر موسی
خیابانی به ایجاد ترور و انفجار ادامه دادند. تقریباً تا سال 61 کلیه
خانههای تیمی و پایگاههای عملیات شهری آنها از بین رفت و باقی مانده
آنها سعی کردند آخرین ضربات خود به انقلاب را با استقرار در عراق و ارائه
اطلاعات به بعثیها و بازجوئی از اسرای ایرانی وارد کنند. اوج وابستگی
منافقین به رژیم تجاوزگر بعثی را میتوان در اواخر جنگ تحمیلی مشاهده نمود
که عمده قوای خود را با پشتیبانی عراق وارد مرزهای غربی کشور کردند که
البته به لطف پایمردی رزمندگان ایرانی در عملیات مرصاد به کلی نابود شدند.
همچنین
منافقین طی تمام این سالها که مستقیماً در به شهادت رساندن چند هزار نفر
از ملت مسلمان ایران نقش داشتند. روابط گستردهای با رژیم صهیونیستی و
سازمانهای جاسوسی غربی نیز برقرار کرده بودند. اگر چه فعالیت های
منافقین در عراق و مناطق مرزی تحت نظر عراقیها صورت میگرفت، با این حال
فعالیتهای سازمان در بیرون از عراق خارج از کنترل رژیم بعثی بود و شامل
رابطه بابسیاری از سرویسهای اطلاعاتی غربی به ویژه سازمان اطلاعاتی
اسراییل (موساد) میشد.
نخستین همکاریهای
سازمان با موساد در اوایل دهه 80 شکل گرفت و از آن زمان تاکنون، منافقین
از حمایت سرویسهای صهیونیستی برخوردار میباشند. به هر حال با توجه به
این مطلب که میان رژیم صهیونیستی و فرقهای نامتعارف که ایدئولوژی خود را
ملغمهای دروغین از مارکسیسم و مذهب شیعه قرار داده است، هیچگونه وابستگی
ایدئولوژیک یا اهداف دراز مدت نمیتواند وجود داشته باشد، بنابراین
میتوان نتیجه گرفت که صهیونیستها از اعمال وطن فروشانه و خائنانهی این
گروهک به نفع خود نهایت استفاده را میبرند و در عوض منافقین چیزی به جز
ننگ به دست نمیآورند.
امام خمینی که آگاهانه
وقایع را نظاره میکردند، ضمن منافق نامیدن سازمان مجاهدین خلق آنان را
چنین معرفی نمودند«: اینان که از امپریالیسم انتقاد سرسختانه منافقگونه
میکردند، اکنون معلوم شد که چهره واقعی آنان چه چهره کریهی است و امروز
به خوبی روشن است که اینان به دامان امپریالیستها پناهنده و با کمک آنان
به توطئه علیه جمهوری اسلامی برخاستهاند و با شایعهسازی و دروغپردازی
میخواهند جوانان معصوم را به دام بکشند و با استفاده از خون مظلومان، امر
اربابانشان را اجرا کنند. باید در همه منابر به این جوانهایی که گول
خوردهاند از این منافقین و امثال آنها نصیحت بشود، دعوت به حق بشود، باید
آنها را فهماند که اینهایی که شما را دعوت میکنند به ضد جمهوری اسلامی
قیام کنید، اینها با اسلام بد هستند، با اسم اسلام میخواهند اسلام را از
بین ببرند. اینهایک روز با مقاصد اسلامی همراه نبودهاند، اینها
نهجالبلاغه و قرآن را اسباب دست قرار دادند برای این که نهجالبلاغه و
قرآن را از بین ببرند و این جوانهای بیاطلاع، این پسرهای بیاطلاع،
دستخوش این تبلیغات سوء اینها شدهاند و در مقابل ملت ایستادهاند.» (9)
اهمیت
نفاق و منافق در نزد امام آنچنان زیاد بود که حتی ایشان در وصیتتنامه
سیاسی ـ الهی خویش نیز توصیههایی را درباره مقابله با منافقین مطرح
کردند: «امروز و در آتیه نیز آنچه برای ملت ایران و مسلمانان جهان باید
مطرح باشد و اهمیت آن را در نظر گیرند، خنثی کردن تبلیغات تفرقهافکن
خانهبرانداز است. توصیه اینجانب به مسلمین و خصوص ایرانیان بویژه در عصر
حاضر، آن است که در مقابل این توطئهها عکسالعمل نشان داده و به انسجام و
وحدت خود، به هر راه ممکن افزایش دهند و کفار و منافقان را مأیوس نمایند.»
(10)
پینوشتها:
1. حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1372، ج 3، ص 355 ـ 345.
2. روزنامه جمهوری اسلامی، سال دوم، شماره 317، تیرماه 1359، ص 3.
3.
رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، تهران: مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 683، و همچنین ر. ک. وصیتنامه سیاسی ـالهی
امام خمینی، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 72 و 115.
4.
کتاب برای قضاوت تاریخ؛ توسط «انجمن ایران اینترلیگ» در تابستان 1383 در
خارج از کشور به چاپ رسیده است. در این کتاب متن کامل مذاکرات مسعود رجوی
با مسئولان اطلاعاتی عراق در زمان حکومت صدامحسین درج شده است.
5. علیاکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه،زیر نظر محسن هاشمی، تهران:دفتر نشر معارف انقلاب، 1384، ج1، ص 499.
6. جنگ و تجاوز، ص 106.
7. وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 193
8. جمعی از نویسندگان،انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، قم: دفتر نشر معارف، 1382، ص 187.
9. صحیفهنور، ج 15، صص 201 ـ 208.
10. پیشین، وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی، ص 25.
Eh.rezai@gmail.com
نویسنده :« سردبیر » ساعت 5:44 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11