* شهید سید مرتضی آوینی
برای عارفان حقیقی که اولیای حق هستند و اصحاب هدایتیافتهی آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت «عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال میشوند، که اصلاً اطلاق این الفاظ اصطلاحاً بر اموری است که صراحتاً با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند. به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟... و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافتهاند که عقل عرفای حقیقی بدان نمیرسد؟ اگر وضع اولیهی لفظ عرفان برای دلالت بر معنای «معرفت حق» است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟... و این مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقهاش را گرفت و پرسید: «مگر تو از پشت کوه آمدهای که نمیدانی دیگر سالهای سال است که کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمیبرد؟».
به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت میدهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبکوار و غمزههای بصری (!) و کرشمههای روشنفکرمآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) میتوان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیالههای پیدرپی بگذراند و کپهی مرگ را هنگامی بگذارد که خروسها سبّوحٌ قدّوس میگویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و...
چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع میشود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل میگردد؟
این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسانهاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ –علم، آزادی، عقل، سیاست و...- از معنا تهی کردند و در پوستهی ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد... و چیزی نگذشت که دیدیم دجال به لباس حق در آمد و سامری خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنهی شیطانی جمع شد. و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عارفانی حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجرهها، معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را درهم پیچید و نقاب از چهرهی سامری باز گرفت و... انعکاس اشعهی نورش در آینهی فطرتهای پاک، آسمان دنیا را ستارهباران کرد و در مصاف با شیطان، جبهههای جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألو انسانهایی شد که آبروی عرفان را بازخریدند و شأن حقیقیاش را بدان بازگرداندند. عرفای دروغین به سوراخهای دودآکندهی خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ، سخنی از آنان و دروغبافیها و شعبدهپردازیهایشان در میان نیامد.
...اما چه شد که هنوز خون قربانی بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکیده، بار دیگر خروش عارفانهی نی عرفان هندی (!) به صدا در آمد و مارهای هفت رنگ، سر از هفت سوراخِ سبدهای دهساله درآوردند و خمیازهکشان صحنههای تئاتر و شعر و ادبیات ژورنالیستی را از رقصهای عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسیجیهای عارف از جبهههای عشق بازنگشته و جام زهر از گلوی نازنین آن زینالعرفا پایین نرفته، بار دیگر لفظ عرفان به همان معنای فراموش شدهی خویش بازگشت و یک بار دیگر درِ باغ عرفان دروغین به روی عقدههای تل انبار شده باز شد و...؟
کسانی که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گردهی صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خویش کشیده بودند، لاجرم دلآزرده به نخلستانهای غربت حق پناه آوردند و راز دلهای خویش را در چاههای تنهایی زمزمه کردند و ملائک نیز با آنان همصدا شدند؛ ملائکی که از شرمِ سر بریدهی سَیدالعرفا و الشهدا، هزاروسیصدوپنجاه سال است سر در گریبان نهفتهاند. و چرا اینچنین نشود وقتی غربزدگی همچون وساوس شیطان، با خون در رگهای ما جاری است؟
تسویل و تزویر از اصول خصایصی است که شیطان و شیطانزدگان با آن مشخص میشوند. پس عجیب نیست اگر عرفان که، بنا بر تعریف، ساحت مقدسی است که جز اهل دین را نمیپذیرد، در این روزگار عرصهای شود که هر کس و ناکس، خود را بدان منتسب دارد و «عرفانی»، صفتی که هر خزعبلی را بدان متصف دارند.
«رنه گنون» در کتاب «سیطرهی کمیت و علائم آخر الزمان» می گوید:
شاید بتوان گفت که «وارونگی»... مرتبهی آخر سیر تکامل انحراف است، به عبارت دیگر، انحراف تام دست آخر «وارونگی» را با خود میآورد؛ در وضع کنونی امور هر چند نمیتوان گفت که «وارونگی» به آخرین حد رسیده است، لکن از هم اکنون در همهی اموری که «تزویر» یا «تقلید مضحک» به شمار میرود... علائمی از آن کاملاً نمایان است... کلمهی «شیطانی» در حقیقت دقیقاً به همهِ اموری که شامل انکار و وارونهساختن نظم است اطلاق میشود و این بدون کمترین تردید درست آن چیزی است که ما آثار آن را در پیرامون خود مشاهده می کنیم. آیا عالم جدید در مجموع، انکار مطلق هر حقیقت سنّتی نیست؟ در عین حال، این روح انکار نیز به یک اعتبار و به حکم ضرورت روحی دروغین است؛ این روح همهگونه نقاب حتی نامأنوسترین آن را به چهره میزند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتی خود را عکسِ آنچه هست بنمایاند و درست در این حالت است که «تزویر» پیش میآید؛ در اینجا یادآوری اینکه میگویند «شیطان، بوزینه یا مقلد مضحک خداست» و «به شکل فرشتهی روشنایی در میآید» کاملاً بجاست. اصولاً مثل این است که، بگوییم که شیطان به شیوهی خاص خود تقلید میکند، یعنی هر چیز، حتی آن چیزی را که مایل است با آن به مقابله برخیزد طوری دگرگون و قلب میکند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
با این ترتیب، شیطان در برابر تمامی اموری که به ساحت قدس باز میگردد و با روحانیت و عرفان سر و کار دارد، معادلی دروغین میسازد و آن را در پسِ نقاب تزویر و تقلید پنهان میدارد. پس در برابر نظام حقیقی عالم، دنیای وارونهای نیز پدید میآید که با نظام حق «تناظر معکوس» دارد و بر این اساس باید توقع داشت که در برابر همهی مظاهر حق، مظاهری شیطانی نیز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبیا، سامری در برابر موسی [علیهالسلام]، دجال در برابر حضرت حجت [علیهالسلام]، اسلام آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی [صلیاللهعلیهوآله] و بالأخره روحانیت و عرفانِ معکوس در برابر روحانیت و عرفان حقیقی.
عرفان حقیقی با وصول به حق و فنای در او تحقق مییابد و عارف حقیقی با فناکردن خود در خدا به بیخودی میرسد و «اناالحق» بیان این بیخودی است، که البته اهل ولایت، مأذون به افشای آن نیستند. عرفان دروغین با تقرب به شیطان حاصل میآید و اهل آن خود را یکسره به فتنه و سحر شیطان میسپارند و به نوعی بیخودی یا روحانیت قلابی دست مییابند که در حقیقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پایینترین مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هیچ نیست. عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست می اَلَست است و عارف دروغین مست می پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بی اختیار هستند، اما اولی ارادهاش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگی اش نه جنون عشق که جنزدگی است.
آنچه که این جنزدگان به نام عرفان میخوانند، هیچ نیست جز سخت ترین مراتب اغوای شیطان و سفری نفسانی تا آسمانِ دروغین وارونهای که از انعکاس آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنهی شیطان معنا گرفتهاست. اینان مصداق اتَمّ این آیات هستند که در آخر سورهی «شعرا» آمده است:
«آیا خبرتان کنم که شیاطین بر که فرود میآیند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شیاطین) گوش به انبای غیب میسپارند، اما بیشتر دروغ میبافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعیت نمیکنند، آیا نمینگری که چگونه در هر برهوتی سرگردانند و میگویند آنچه را که بدان عمل نمیکنند؟».
اگر آیندهای در کار باشد و مشیت الهی نیز با آنچه ما میخواهیم همراه شود، این مبحث –عارفنمایی و عرفان دروغین– از اساسیترین مباحثی است که باید با فرصت بیشتر، و نه اینچنین شتابزده، مورد تحقیق قرار گیرد. مراد از تقریر شتابزدهی آنچه خواندید بیش تر آن بود که تا هنوز رایحهی عرفان حقیقی شهدای راه حق از جایجای شهرها و کوچه و خیابانهای این دیار به مشام میرسد، این پرسش دردآمیخته را به گوشها برسانیم که هنوز یاد آن کربلای پُر بلا از خاطرهها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظیم بر مقتل فنای فی الله نخشکیده، در برابر همهی سرباختگانی که سرخویش را به بهای معراج دادهاند و خون خود را، تا همسفر سیدالعرفا، حسین بن علی [علیهالسلام] باشند، در پیش چشم همهی آن بسیجیانی که ملازم معراج عرفانی عشاق تا سدرهالمنتهی بودهاند و رموز عشق را از سرچشمهی حقیقی آن آموختهاند... آیا انصاف است که باز اجازه دهیم تا اولیای شیطان با شیطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث این خزعبلات دروغین و رجس آن فتنهگریها و نفسپرستیها بیالایند؟
به راستی اگر هشت سال تجربهی دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تمیز بخشیده و راه عرفان حقیقی را که راه سیدالشهدا است، بر جهانیان روشن داشته، پس این کدام عرفان است که در این بازار جلوهفروشیها و شهرتطلبیها و نفسپرستیها از آن سخن میرود؟
خوش بود گــر محک تجربه آید به میـان
تا سیهروی شود هر که در او غش باشد
برای عارفان حقیقی که اولیای حق هستند و اصحاب هدایتیافتهی آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت «عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال میشوند، که اصلاً اطلاق این الفاظ اصطلاحاً بر اموری است که صراحتاً با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند. به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟... و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافتهاند که عقل عرفای حقیقی بدان نمیرسد؟ اگر وضع اولیهی لفظ عرفان برای دلالت بر معنای «معرفت حق» است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟... و این مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقهاش را گرفت و پرسید: «مگر تو از پشت کوه آمدهای که نمیدانی دیگر سالهای سال است که کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمیبرد؟».
به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت میدهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبکوار و غمزههای بصری (!) و کرشمههای روشنفکرمآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) میتوان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیالههای پیدرپی بگذراند و کپهی مرگ را هنگامی بگذارد که خروسها سبّوحٌ قدّوس میگویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و...
چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع میشود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل میگردد؟
این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسانهاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ –علم، آزادی، عقل، سیاست و...- از معنا تهی کردند و در پوستهی ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد... و چیزی نگذشت که دیدیم دجال به لباس حق در آمد و سامری خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنهی شیطانی جمع شد. و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عارفانی حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجرهها، معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را درهم پیچید و نقاب از چهرهی سامری باز گرفت و... انعکاس اشعهی نورش در آینهی فطرتهای پاک، آسمان دنیا را ستارهباران کرد و در مصاف با شیطان، جبهههای جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألو انسانهایی شد که آبروی عرفان را بازخریدند و شأن حقیقیاش را بدان بازگرداندند. عرفای دروغین به سوراخهای دودآکندهی خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ، سخنی از آنان و دروغبافیها و شعبدهپردازیهایشان در میان نیامد.
...اما چه شد که هنوز خون قربانی بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکیده، بار دیگر خروش عارفانهی نی عرفان هندی (!) به صدا در آمد و مارهای هفت رنگ، سر از هفت سوراخِ سبدهای دهساله درآوردند و خمیازهکشان صحنههای تئاتر و شعر و ادبیات ژورنالیستی را از رقصهای عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسیجیهای عارف از جبهههای عشق بازنگشته و جام زهر از گلوی نازنین آن زینالعرفا پایین نرفته، بار دیگر لفظ عرفان به همان معنای فراموش شدهی خویش بازگشت و یک بار دیگر درِ باغ عرفان دروغین به روی عقدههای تل انبار شده باز شد و...؟
کسانی که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گردهی صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خویش کشیده بودند، لاجرم دلآزرده به نخلستانهای غربت حق پناه آوردند و راز دلهای خویش را در چاههای تنهایی زمزمه کردند و ملائک نیز با آنان همصدا شدند؛ ملائکی که از شرمِ سر بریدهی سَیدالعرفا و الشهدا، هزاروسیصدوپنجاه سال است سر در گریبان نهفتهاند. و چرا اینچنین نشود وقتی غربزدگی همچون وساوس شیطان، با خون در رگهای ما جاری است؟
تسویل و تزویر از اصول خصایصی است که شیطان و شیطانزدگان با آن مشخص میشوند. پس عجیب نیست اگر عرفان که، بنا بر تعریف، ساحت مقدسی است که جز اهل دین را نمیپذیرد، در این روزگار عرصهای شود که هر کس و ناکس، خود را بدان منتسب دارد و «عرفانی»، صفتی که هر خزعبلی را بدان متصف دارند.
«رنه گنون» در کتاب «سیطرهی کمیت و علائم آخر الزمان» می گوید:
شاید بتوان گفت که «وارونگی»... مرتبهی آخر سیر تکامل انحراف است، به عبارت دیگر، انحراف تام دست آخر «وارونگی» را با خود میآورد؛ در وضع کنونی امور هر چند نمیتوان گفت که «وارونگی» به آخرین حد رسیده است، لکن از هم اکنون در همهی اموری که «تزویر» یا «تقلید مضحک» به شمار میرود... علائمی از آن کاملاً نمایان است... کلمهی «شیطانی» در حقیقت دقیقاً به همهِ اموری که شامل انکار و وارونهساختن نظم است اطلاق میشود و این بدون کمترین تردید درست آن چیزی است که ما آثار آن را در پیرامون خود مشاهده می کنیم. آیا عالم جدید در مجموع، انکار مطلق هر حقیقت سنّتی نیست؟ در عین حال، این روح انکار نیز به یک اعتبار و به حکم ضرورت روحی دروغین است؛ این روح همهگونه نقاب حتی نامأنوسترین آن را به چهره میزند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتی خود را عکسِ آنچه هست بنمایاند و درست در این حالت است که «تزویر» پیش میآید؛ در اینجا یادآوری اینکه میگویند «شیطان، بوزینه یا مقلد مضحک خداست» و «به شکل فرشتهی روشنایی در میآید» کاملاً بجاست. اصولاً مثل این است که، بگوییم که شیطان به شیوهی خاص خود تقلید میکند، یعنی هر چیز، حتی آن چیزی را که مایل است با آن به مقابله برخیزد طوری دگرگون و قلب میکند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
با این ترتیب، شیطان در برابر تمامی اموری که به ساحت قدس باز میگردد و با روحانیت و عرفان سر و کار دارد، معادلی دروغین میسازد و آن را در پسِ نقاب تزویر و تقلید پنهان میدارد. پس در برابر نظام حقیقی عالم، دنیای وارونهای نیز پدید میآید که با نظام حق «تناظر معکوس» دارد و بر این اساس باید توقع داشت که در برابر همهی مظاهر حق، مظاهری شیطانی نیز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبیا، سامری در برابر موسی [علیهالسلام]، دجال در برابر حضرت حجت [علیهالسلام]، اسلام آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی [صلیاللهعلیهوآله] و بالأخره روحانیت و عرفانِ معکوس در برابر روحانیت و عرفان حقیقی.
عرفان حقیقی با وصول به حق و فنای در او تحقق مییابد و عارف حقیقی با فناکردن خود در خدا به بیخودی میرسد و «اناالحق» بیان این بیخودی است، که البته اهل ولایت، مأذون به افشای آن نیستند. عرفان دروغین با تقرب به شیطان حاصل میآید و اهل آن خود را یکسره به فتنه و سحر شیطان میسپارند و به نوعی بیخودی یا روحانیت قلابی دست مییابند که در حقیقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پایینترین مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هیچ نیست. عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست می اَلَست است و عارف دروغین مست می پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بی اختیار هستند، اما اولی ارادهاش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگی اش نه جنون عشق که جنزدگی است.
آنچه که این جنزدگان به نام عرفان میخوانند، هیچ نیست جز سخت ترین مراتب اغوای شیطان و سفری نفسانی تا آسمانِ دروغین وارونهای که از انعکاس آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنهی شیطان معنا گرفتهاست. اینان مصداق اتَمّ این آیات هستند که در آخر سورهی «شعرا» آمده است:
«آیا خبرتان کنم که شیاطین بر که فرود میآیند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شیاطین) گوش به انبای غیب میسپارند، اما بیشتر دروغ میبافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعیت نمیکنند، آیا نمینگری که چگونه در هر برهوتی سرگردانند و میگویند آنچه را که بدان عمل نمیکنند؟».
اگر آیندهای در کار باشد و مشیت الهی نیز با آنچه ما میخواهیم همراه شود، این مبحث –عارفنمایی و عرفان دروغین– از اساسیترین مباحثی است که باید با فرصت بیشتر، و نه اینچنین شتابزده، مورد تحقیق قرار گیرد. مراد از تقریر شتابزدهی آنچه خواندید بیش تر آن بود که تا هنوز رایحهی عرفان حقیقی شهدای راه حق از جایجای شهرها و کوچه و خیابانهای این دیار به مشام میرسد، این پرسش دردآمیخته را به گوشها برسانیم که هنوز یاد آن کربلای پُر بلا از خاطرهها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظیم بر مقتل فنای فی الله نخشکیده، در برابر همهی سرباختگانی که سرخویش را به بهای معراج دادهاند و خون خود را، تا همسفر سیدالعرفا، حسین بن علی [علیهالسلام] باشند، در پیش چشم همهی آن بسیجیانی که ملازم معراج عرفانی عشاق تا سدرهالمنتهی بودهاند و رموز عشق را از سرچشمهی حقیقی آن آموختهاند... آیا انصاف است که باز اجازه دهیم تا اولیای شیطان با شیطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث این خزعبلات دروغین و رجس آن فتنهگریها و نفسپرستیها بیالایند؟
به راستی اگر هشت سال تجربهی دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تمیز بخشیده و راه عرفان حقیقی را که راه سیدالشهدا است، بر جهانیان روشن داشته، پس این کدام عرفان است که در این بازار جلوهفروشیها و شهرتطلبیها و نفسپرستیها از آن سخن میرود؟
خوش بود گــر محک تجربه آید به میـان
تا سیهروی شود هر که در او غش باشد
نویسنده :« سردبیر » ساعت 5:59 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11