درباره نیهیلیسم - قسمت دوم
* وحید نصیریکیا
اشاره:
ترجمه و تفسیر لفظ پست مدرن(که در قرن بیستم آغاز شده است) مشکل است و حتی پرداختن کوتاه به اندیشههای پست مدرن نیز در این اجمال ممکن به نظر نمی رسد و مجال گستردهتری میطلبد. لیکن باید توجه داشت که اولاً پست مدرن، مرحلهای از بسط مدرنیته است، که با نفی تمام مبادی، غایات و مبانی و ارکان نظری مدرنیته آغاز میشود و در اصل بحران فراگیر تمدن مدرن و خودآگاهی نسبت به این بحران است. این بحران نه از نوع بحرانهای زایا، بلکه از نوع بحرانهای انحطاطی است که در دوران افول یک سیستم رخ میدهد. از همین جهت است که نیستانگاری پسامدرن را «خود ویرانگر» نامیدهاند.
ثانیاً آنها که میگویند: ما هنوز به مدرنیته نرسیدهایم پس به پست مدرن چه کارداریم، نه فقط خود را فارغ از تأثیر غرب کنونی و وضع فعلی آن میدانند بلکه گمان میکنند که میتوان فارغ از آنچه در عالم میگذرد، به تقلید از سیر تاریخ غربی در قرن 18 و 19 پرداخت. آنان تفکر را امری سطحی و بیاهمیت تلقی میکنند و میپندارند که بدون تفکر میتوانند هر چه بخواهند انجام دهند. حال آنکه این تصورات قشری همه راهها را بسوی ما میبندد.
پستمدرن یک دوران نیست، حتی آن را یک طرح فلسفی خاص نباید دانست، وضعیت پست مدرن یک بحران است. اصولاً اقتضای مدرنیته وجود پستمدرن است. اگر مدرنیته مدرن است، باید پست مدرن نیز باشد. پست مدرنیته زمان پرسش از مدرنیته است. در اینجا به جای فلسفه پستمدرن با فلسفههای پست مدرن مواجهیم و این هم از آنجا نشأت میگیرد که در این دوران زبان مشترک در بین اندیشمندان وجود ندارد. بنابراین تنها میتوان به برخی وجوه مشترک پست مدرنیستها پرداخت و حتی پرداختن اجمالی به آراء فیلسوفان این دوره به صورت اجمال هم مقدور نیست.
راه پستمدرن در دو طریق باید جست و جو شود: پناه گرفتن در ساحت نیستانگاری و یا گریز و گذر از نیست انگاری و گشایش افقهای نو. راه پستمدرن بیشتر در همان ساحت نیستانگاری استمرار یافتهاست. در نیهیلیسم پسامدرن آشکارا سوبژکتیویسم مدرن در آرای متفکرانی چون مارتین هایدیگر، میشل فوکر، ژاک دریدا، و حتی تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه به نقد جدی کشیده میشود. که بازتاب اجتماعی این نفی گسترش نوعی «اسکیزوفرنگی فرهنگی» و تجزیه هویت است که بر عمق و شدت واکنشهای «اضطراب افسردگی» مدرن و خشونتهای لاقیدانه میافزاید(1). این نوع نیستانگاری نافی هر نوع نظام اخلاقی، و فراتر از آن هر بنیان، مبنا و امکان تفکری یا معرفتشناختی است. این نگرش باعث ایجاد هرج و مرج و بحران گسترده اخلاقی است که نمادی از یک انحطاط بوده و فاقد هر نوع چشمانداز ایجابی است و لذا شدیداً یأسآلود، سیاه و پوچانگار است.
ادبیات نیهیلیستی این دوره به حد افراطی مأیوس، وهم و بیمارصفت است(2). آثار رماننویسانی همچون کافکا، آلبر کامو و برخی آثار میلان کوندرا، گابریل گارسیا مارکز و مارگریت دوراس نمودهایی از این ادبیات یأسآلود نیستانگار هستند. این آثار اغلب نمایشگر بحرانی هستند که سوبژه مدرن(3) در عصر سیطره نیستانگاری پسامدرن بدان مبتلا گردیدهاست که عمیقاً گرفتار بیاعتقادی، بیهویتی و فقدان پایبندی به اعتقادات و آرمانهاست که این ویژگی را تحت عنوان«مخالفت با تعصب» پنهان میکرد. چنین فردی به نازلترین مراتب حیوانیت خود تنزل کرده و گرفتار احساس تنهایی ناشی از بیگانگی با حقیقت هستی است. این تنهایی رنجآور تلخترین حس رنج و پوچی را به همراه میآورد. قهرمانهای این داستانها اسیر یک چرخه بیحاصل و عقیمند و در این دور باطل نیستانگارانه، از درون تحلیل میروند و فرو میپاشند. در این آثار ادبی فضایی گیج، مبهم و سردرگم یک جامعه پسامدرن نیستانگار توصیف میشود.
به این عبارات آلبرکامو توجه کنید:
سرشت پوچی در آغاز است و در انتها.(4)
شعور نیز به طریقه خود به من میگوید که این دنیا پوچ است.(5)
خود را میکشند زیرا زندگی به زیستنش نمیارزد.
تیپ شخصیتی که در واپسین دوران حیات غرب مدرن و در دوره نیستانگاری خودویرانگر پستمدرن پدیدهآمده، شخصیت«شیزوفرن نیستانگار» است(6). انرژی معنوی این تیپ شخصیتی در حصار مدل سکولاریستی زندگی و اقتضائات نازل آن-غریزهگرایی، اصالت حیوانیت، از خود بیگانگی و ...- اسیر و محصور میگردد و صبغه ای مادی و حیوانی پیدا میکند؛ که موجب مسخ قابلیتهای شگفتانگیز او در قلمرو سازندگی معنوی میگردد؛ و به یک انرژی مضطرب سرگردان پرخاشگر مبدل میگردد و تدریجاً مدار حرکت این انرژی، صبغهای ویرانگر و حتی خودویرانگر پیدا میکند و به حرکت در مدار بیهودگی، ابتذال و یأس پوچانگار میپردازد. این مدل شخصیتی، غیر اصیل بوده و شخص را از ماهیت و هویت خود تهی میکند. در ادامه به برخی از خصایص این شخصیت که به صورت قالب «منش» و تیپولوژی روانشناختی-اجتماعی حاکم بر جوامع نیستانگار غربی درآمدهاست میپردازیم.
این شخصیت گرفتار گونهای «افسردگی منتشر» و مستمر است که بیشتر خود را در از توان افتادنِ انرژیِ معنوی و کمالگرایی قدسی و بسط بیهودگی و رنج ناشی از بیمعنایی زندگی نشان میدهد. این حس بیهودگی باعث گونهای ناخشنودی مداوم توأم با نارضایتی است.
از بین رفتن یک مرکزیت یا «خود معنوی» آرمانگرای وحدت بخش، زمینههای انشقاق و تجزیه منش شخص را فراهم میسازد. این انشقاق درونی موجب بسط تدریجی گونهای گسست بین عواطف و عقلانیت شخص گردیده و نحوی روند عاطفی مسخ شده و منفعل پدید میآورد که حتی در برابر بزرگترین و هولناکترین فجایع و جنایات نیز حالتی خنثی و بهتزده دارد. البته رویکرد رسانهها مبتنی بر بمباران اطلاعاتی گسترده مخاطبان نقش بسیار مهمی در ایجاد این وضع تخدیرآلود دارد.
میانمایگی، معاشمحوری و فقدان روح حماسه و ایثار، روزمرگی، غریزهگرایی صرف به همراه لذتطلبی توأم با کم حوصلگی و هوسبازی، ابتذال و سطحیگرایی مادی و ناسوتی صرف از دیگر خصایص این تیپ شخصیتی است. چنین شخصیتی فاقد سرور و انبساط روحانی و شادی مستمر و با دوام گردیده و به دلیل رنج عمیقی که میبرد به مجموعهای از سرخوشیها مبتذل پناه میبرد. در چنین وضعیتی حس بیمعنایی و سرخوردگی و ناامیدی افزایش بسیار مییابد. او اگرچه نیاز بسیاری به مهرورزی حس میکند و دائماً از «عشق» سخن میگوید اما به دلیل مسخ شدن ظرفیتهای کمالگرایانه قدسی و اضطرابی که همیشه به آن مبتلاست ظرفیت مهرورزی مسئولانه را از دست میدهد. که پیامدهای قریب آن افزایش خشونتهای سادستیک است. از بین رفتن خود آرمانگرا و هدایتگر و کاهش توجه به ناخودآگاه ملکوتی باعث آشفتگی ذهن و کاهش و حتی فقدان اندیشهورزی در او میشود که توانایی ساختن یا بهرهگیری از یک نظام فکری را از او سلب میکند و سبب تعطیلی تفکر و خاموشی خرد در معنای عقل فطری و باطنی میگردد. این همه ناشی از بسط نیستانگاری(7) خود ویرانگر پسامدرن است. در این مرحله، نیستانگاری اومانیستی مدرن تا نهاییترین مراحل پیشرفته و با انکار سوژه مدرن، نیستانگاری به نفی خود میپردازد. در این دوران صور تفکر اخلاقی-سنتی، لیبرال و یا سوسیالسیتی مدرن- و هر نوع بنیان برای تفکر مورد انکار قرار میگیرد. نیستانگاری این دوره نحوی منش میانمایه غریزی را تحت لوای«شهروند متعارف» ترویج میکند.
در این میان کسانی پس از خوداگاهی از بحران، سعی در عبور از ان نمودهاند. نیچه و هایدیگر در میان فیلسوفان از این قبیلند. نیچه اگر چه نقاد تمدن سقراطی-مسیحی است، اما به سر منشأ متافیزیک غربی در یونان ماقبل سقراط همچنان دل بستهاست. و از این رو خود نیز گرفتار نیستانگاری است. شاید بتوان گفت اندیشه پستمدرن او بنیاد نهاد.
هایدیگر پا را کمی فراتر میگذارد و شاید بتوان او را به ساحتی دیگر دانست. هایدیگر علاوه بر خودآگاهی بر بحران مدرنته و نقد آن ، چاره رهایی این بحران را تفکر درباره وجود به جای موجود میداند.(8) لیکن هایدگر هم چاره را در تفکر مغرب زمین میداند. افکار هیدیگر با تمایزات قابل تأملی با دیگران متفکران پستمدرن دارد. او معتقد است آرزوها و اغراض آدمی مانند فلسفه قادر به تغییری بیواسطه در وضع کنونی جهان نیست و تنها خدایی است که میتواند ما را نجات بخشد. تنها مفر ما این است که در تفکر و شاعری آمادگی را برای خدا یا برای غیاب خدا در افول برانگیزیم. به اعتقاد هیدیگر اگر تغییری در جهان بخواهد رخ دهد، نظام گشتگی تکنیک از همان جایگاه جهانیای که منشاً تکنیک مدرن است میتواند صورت بگیرد و این که این بازگردانی از طریق اقتباس ذن بودیسم یا دیگر تجارب شرقی نمیتواند میسر گردد. برای تغییر تفکر، غربیان به کمک سنتهای تفکر اروپایی و بازاندیشی آنها نیازمندند. تفکر را فقط تفکری میتواند دگرگون سازدکه از همان منشأ و خمیره باشد و در همین نقطه جهان تکنیک به اصل خویش بازمیگردد و به معنای هگلی رفع میگردد نه اینکه از بین برده شود و باز نه فقط توسط آدمی. از این نظر گاه با اندیشه کسانی همچون هانری کربن، رنه گنون و تیتوس بوکهارت و ... که تغییر عالم غربی را به حکمت اشراقی و عرفان هند و ایران وامیگذارند؛ تفاوت دارد.
به هر حال غرب در این برهوت سرگشتگی خویش به جای رجوع به شریعت ناب، پای در بیراههای دیگر نهادهاست و در جست و جوی آب به عطشی مضاعف مبتلا گردیدهاست، و برای حل بحران خویش به عرفانهای سکولار و خرافه روی آورده است(9). رواج بودیسم و برخی عرفانهای شرقی که اغلب شریعتستیز و یا شریعتگریز هستند از اینجا نشأت می گیرید. گویا انحطاط بشر غربی و حیرانی او در منزل عقل منقطع از وحی آلوده به نفسانیت(10) پایانی نیست و گمگشته آسمانی خود را در زمین میجوید.
بررسی افکار متفکران شاخص پستمدرن را به مجالی دیگر میسپاریم.
کندو کاو و شرح اوضاع و احوال اجتماعی ایران در قبال تمدن مدرن، نیازمند بررسی نسبت متفکران ایرانی با اندیشه غربی، مدرنیزاسیون، سنت و مدرنیته، فلسفه معاصر ایران و ... است که در آینده نزدیک به آن خواهیم پرداخت. علاوه بر آن جریان نیهیلیسم در ایران و چاره این بحران را شرح خواهیم داد.
پینوشت:
1. وضعیت کنونی جوامع غربی مشحون از این خشونتهای سادستیک است و به عبارتی خشونت برای خشونت. که در رسانههای غربی نیز به وضوح مشاهده میشود.
2. ادبیات ابسورد؛ محالانگار و یا بیمعنا.
3. نگاه ک.به: ظهور تمدن مدرن/ حضور شماره 5. از همین قلم ذیل واژه سوبژکتیویسم.
4. افسانه سیزف ص 60.
5. همان ص 69.
6. این تعریف با تعریف بالینی «شیزوفرنی» متفاوت است.
7. روح سیر تاریخی غرب.
V.nasirikia@gmail.com
اشاره:
از آن زمان که بشر به ساحت تفکر مدرن و نیستانگار وارد شد، مثل انسانی را داشتهاست که در حال سقوط به اعماق دره، برای نجات جان خود به هر شاخهی خشکی متوسل شدهاست، و او را به ساختن بهشتی زمینی امیدوار ساخته است و حال که بهشت زمینی برای او به دوزخی مبدل شده و در جستجوی آرمانشهر خود سر از ویرانشهر درآورده است، باز هم در جستجوی محل فراری به آغوش خرافه و عرفانهای دروغین پناه بردهاست.
در شمارهی پیشین به بررسی نیهیلیسم در دوران مدرن پرداختیم. در این شماره پیرامون جریان پست مدرن و ویژگیهای نیستانگارانه ی آن خواهیم پرداخت.
در شمارهی پیشین به بررسی نیهیلیسم در دوران مدرن پرداختیم. در این شماره پیرامون جریان پست مدرن و ویژگیهای نیستانگارانه ی آن خواهیم پرداخت.
ترجمه و تفسیر لفظ پست مدرن(که در قرن بیستم آغاز شده است) مشکل است و حتی پرداختن کوتاه به اندیشههای پست مدرن نیز در این اجمال ممکن به نظر نمی رسد و مجال گستردهتری میطلبد. لیکن باید توجه داشت که اولاً پست مدرن، مرحلهای از بسط مدرنیته است، که با نفی تمام مبادی، غایات و مبانی و ارکان نظری مدرنیته آغاز میشود و در اصل بحران فراگیر تمدن مدرن و خودآگاهی نسبت به این بحران است. این بحران نه از نوع بحرانهای زایا، بلکه از نوع بحرانهای انحطاطی است که در دوران افول یک سیستم رخ میدهد. از همین جهت است که نیستانگاری پسامدرن را «خود ویرانگر» نامیدهاند.
ثانیاً آنها که میگویند: ما هنوز به مدرنیته نرسیدهایم پس به پست مدرن چه کارداریم، نه فقط خود را فارغ از تأثیر غرب کنونی و وضع فعلی آن میدانند بلکه گمان میکنند که میتوان فارغ از آنچه در عالم میگذرد، به تقلید از سیر تاریخ غربی در قرن 18 و 19 پرداخت. آنان تفکر را امری سطحی و بیاهمیت تلقی میکنند و میپندارند که بدون تفکر میتوانند هر چه بخواهند انجام دهند. حال آنکه این تصورات قشری همه راهها را بسوی ما میبندد.
پستمدرن یک دوران نیست، حتی آن را یک طرح فلسفی خاص نباید دانست، وضعیت پست مدرن یک بحران است. اصولاً اقتضای مدرنیته وجود پستمدرن است. اگر مدرنیته مدرن است، باید پست مدرن نیز باشد. پست مدرنیته زمان پرسش از مدرنیته است. در اینجا به جای فلسفه پستمدرن با فلسفههای پست مدرن مواجهیم و این هم از آنجا نشأت میگیرد که در این دوران زبان مشترک در بین اندیشمندان وجود ندارد. بنابراین تنها میتوان به برخی وجوه مشترک پست مدرنیستها پرداخت و حتی پرداختن اجمالی به آراء فیلسوفان این دوره به صورت اجمال هم مقدور نیست.
راه پستمدرن در دو طریق باید جست و جو شود: پناه گرفتن در ساحت نیستانگاری و یا گریز و گذر از نیست انگاری و گشایش افقهای نو. راه پستمدرن بیشتر در همان ساحت نیستانگاری استمرار یافتهاست. در نیهیلیسم پسامدرن آشکارا سوبژکتیویسم مدرن در آرای متفکرانی چون مارتین هایدیگر، میشل فوکر، ژاک دریدا، و حتی تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه به نقد جدی کشیده میشود. که بازتاب اجتماعی این نفی گسترش نوعی «اسکیزوفرنگی فرهنگی» و تجزیه هویت است که بر عمق و شدت واکنشهای «اضطراب افسردگی» مدرن و خشونتهای لاقیدانه میافزاید(1). این نوع نیستانگاری نافی هر نوع نظام اخلاقی، و فراتر از آن هر بنیان، مبنا و امکان تفکری یا معرفتشناختی است. این نگرش باعث ایجاد هرج و مرج و بحران گسترده اخلاقی است که نمادی از یک انحطاط بوده و فاقد هر نوع چشمانداز ایجابی است و لذا شدیداً یأسآلود، سیاه و پوچانگار است.
ادبیات نیهیلیستی این دوره به حد افراطی مأیوس، وهم و بیمارصفت است(2). آثار رماننویسانی همچون کافکا، آلبر کامو و برخی آثار میلان کوندرا، گابریل گارسیا مارکز و مارگریت دوراس نمودهایی از این ادبیات یأسآلود نیستانگار هستند. این آثار اغلب نمایشگر بحرانی هستند که سوبژه مدرن(3) در عصر سیطره نیستانگاری پسامدرن بدان مبتلا گردیدهاست که عمیقاً گرفتار بیاعتقادی، بیهویتی و فقدان پایبندی به اعتقادات و آرمانهاست که این ویژگی را تحت عنوان«مخالفت با تعصب» پنهان میکرد. چنین فردی به نازلترین مراتب حیوانیت خود تنزل کرده و گرفتار احساس تنهایی ناشی از بیگانگی با حقیقت هستی است. این تنهایی رنجآور تلخترین حس رنج و پوچی را به همراه میآورد. قهرمانهای این داستانها اسیر یک چرخه بیحاصل و عقیمند و در این دور باطل نیستانگارانه، از درون تحلیل میروند و فرو میپاشند. در این آثار ادبی فضایی گیج، مبهم و سردرگم یک جامعه پسامدرن نیستانگار توصیف میشود.
به این عبارات آلبرکامو توجه کنید:
سرشت پوچی در آغاز است و در انتها.(4)
شعور نیز به طریقه خود به من میگوید که این دنیا پوچ است.(5)
خود را میکشند زیرا زندگی به زیستنش نمیارزد.
تیپ شخصیتی که در واپسین دوران حیات غرب مدرن و در دوره نیستانگاری خودویرانگر پستمدرن پدیدهآمده، شخصیت«شیزوفرن نیستانگار» است(6). انرژی معنوی این تیپ شخصیتی در حصار مدل سکولاریستی زندگی و اقتضائات نازل آن-غریزهگرایی، اصالت حیوانیت، از خود بیگانگی و ...- اسیر و محصور میگردد و صبغه ای مادی و حیوانی پیدا میکند؛ که موجب مسخ قابلیتهای شگفتانگیز او در قلمرو سازندگی معنوی میگردد؛ و به یک انرژی مضطرب سرگردان پرخاشگر مبدل میگردد و تدریجاً مدار حرکت این انرژی، صبغهای ویرانگر و حتی خودویرانگر پیدا میکند و به حرکت در مدار بیهودگی، ابتذال و یأس پوچانگار میپردازد. این مدل شخصیتی، غیر اصیل بوده و شخص را از ماهیت و هویت خود تهی میکند. در ادامه به برخی از خصایص این شخصیت که به صورت قالب «منش» و تیپولوژی روانشناختی-اجتماعی حاکم بر جوامع نیستانگار غربی درآمدهاست میپردازیم.
این شخصیت گرفتار گونهای «افسردگی منتشر» و مستمر است که بیشتر خود را در از توان افتادنِ انرژیِ معنوی و کمالگرایی قدسی و بسط بیهودگی و رنج ناشی از بیمعنایی زندگی نشان میدهد. این حس بیهودگی باعث گونهای ناخشنودی مداوم توأم با نارضایتی است.
از بین رفتن یک مرکزیت یا «خود معنوی» آرمانگرای وحدت بخش، زمینههای انشقاق و تجزیه منش شخص را فراهم میسازد. این انشقاق درونی موجب بسط تدریجی گونهای گسست بین عواطف و عقلانیت شخص گردیده و نحوی روند عاطفی مسخ شده و منفعل پدید میآورد که حتی در برابر بزرگترین و هولناکترین فجایع و جنایات نیز حالتی خنثی و بهتزده دارد. البته رویکرد رسانهها مبتنی بر بمباران اطلاعاتی گسترده مخاطبان نقش بسیار مهمی در ایجاد این وضع تخدیرآلود دارد.
میانمایگی، معاشمحوری و فقدان روح حماسه و ایثار، روزمرگی، غریزهگرایی صرف به همراه لذتطلبی توأم با کم حوصلگی و هوسبازی، ابتذال و سطحیگرایی مادی و ناسوتی صرف از دیگر خصایص این تیپ شخصیتی است. چنین شخصیتی فاقد سرور و انبساط روحانی و شادی مستمر و با دوام گردیده و به دلیل رنج عمیقی که میبرد به مجموعهای از سرخوشیها مبتذل پناه میبرد. در چنین وضعیتی حس بیمعنایی و سرخوردگی و ناامیدی افزایش بسیار مییابد. او اگرچه نیاز بسیاری به مهرورزی حس میکند و دائماً از «عشق» سخن میگوید اما به دلیل مسخ شدن ظرفیتهای کمالگرایانه قدسی و اضطرابی که همیشه به آن مبتلاست ظرفیت مهرورزی مسئولانه را از دست میدهد. که پیامدهای قریب آن افزایش خشونتهای سادستیک است. از بین رفتن خود آرمانگرا و هدایتگر و کاهش توجه به ناخودآگاه ملکوتی باعث آشفتگی ذهن و کاهش و حتی فقدان اندیشهورزی در او میشود که توانایی ساختن یا بهرهگیری از یک نظام فکری را از او سلب میکند و سبب تعطیلی تفکر و خاموشی خرد در معنای عقل فطری و باطنی میگردد. این همه ناشی از بسط نیستانگاری(7) خود ویرانگر پسامدرن است. در این مرحله، نیستانگاری اومانیستی مدرن تا نهاییترین مراحل پیشرفته و با انکار سوژه مدرن، نیستانگاری به نفی خود میپردازد. در این دوران صور تفکر اخلاقی-سنتی، لیبرال و یا سوسیالسیتی مدرن- و هر نوع بنیان برای تفکر مورد انکار قرار میگیرد. نیستانگاری این دوره نحوی منش میانمایه غریزی را تحت لوای«شهروند متعارف» ترویج میکند.
در این میان کسانی پس از خوداگاهی از بحران، سعی در عبور از ان نمودهاند. نیچه و هایدیگر در میان فیلسوفان از این قبیلند. نیچه اگر چه نقاد تمدن سقراطی-مسیحی است، اما به سر منشأ متافیزیک غربی در یونان ماقبل سقراط همچنان دل بستهاست. و از این رو خود نیز گرفتار نیستانگاری است. شاید بتوان گفت اندیشه پستمدرن او بنیاد نهاد.
هایدیگر پا را کمی فراتر میگذارد و شاید بتوان او را به ساحتی دیگر دانست. هایدیگر علاوه بر خودآگاهی بر بحران مدرنته و نقد آن ، چاره رهایی این بحران را تفکر درباره وجود به جای موجود میداند.(8) لیکن هایدگر هم چاره را در تفکر مغرب زمین میداند. افکار هیدیگر با تمایزات قابل تأملی با دیگران متفکران پستمدرن دارد. او معتقد است آرزوها و اغراض آدمی مانند فلسفه قادر به تغییری بیواسطه در وضع کنونی جهان نیست و تنها خدایی است که میتواند ما را نجات بخشد. تنها مفر ما این است که در تفکر و شاعری آمادگی را برای خدا یا برای غیاب خدا در افول برانگیزیم. به اعتقاد هیدیگر اگر تغییری در جهان بخواهد رخ دهد، نظام گشتگی تکنیک از همان جایگاه جهانیای که منشاً تکنیک مدرن است میتواند صورت بگیرد و این که این بازگردانی از طریق اقتباس ذن بودیسم یا دیگر تجارب شرقی نمیتواند میسر گردد. برای تغییر تفکر، غربیان به کمک سنتهای تفکر اروپایی و بازاندیشی آنها نیازمندند. تفکر را فقط تفکری میتواند دگرگون سازدکه از همان منشأ و خمیره باشد و در همین نقطه جهان تکنیک به اصل خویش بازمیگردد و به معنای هگلی رفع میگردد نه اینکه از بین برده شود و باز نه فقط توسط آدمی. از این نظر گاه با اندیشه کسانی همچون هانری کربن، رنه گنون و تیتوس بوکهارت و ... که تغییر عالم غربی را به حکمت اشراقی و عرفان هند و ایران وامیگذارند؛ تفاوت دارد.
به هر حال غرب در این برهوت سرگشتگی خویش به جای رجوع به شریعت ناب، پای در بیراههای دیگر نهادهاست و در جست و جوی آب به عطشی مضاعف مبتلا گردیدهاست، و برای حل بحران خویش به عرفانهای سکولار و خرافه روی آورده است(9). رواج بودیسم و برخی عرفانهای شرقی که اغلب شریعتستیز و یا شریعتگریز هستند از اینجا نشأت می گیرید. گویا انحطاط بشر غربی و حیرانی او در منزل عقل منقطع از وحی آلوده به نفسانیت(10) پایانی نیست و گمگشته آسمانی خود را در زمین میجوید.
بررسی افکار متفکران شاخص پستمدرن را به مجالی دیگر میسپاریم.
کندو کاو و شرح اوضاع و احوال اجتماعی ایران در قبال تمدن مدرن، نیازمند بررسی نسبت متفکران ایرانی با اندیشه غربی، مدرنیزاسیون، سنت و مدرنیته، فلسفه معاصر ایران و ... است که در آینده نزدیک به آن خواهیم پرداخت. علاوه بر آن جریان نیهیلیسم در ایران و چاره این بحران را شرح خواهیم داد.
پینوشت:
1. وضعیت کنونی جوامع غربی مشحون از این خشونتهای سادستیک است و به عبارتی خشونت برای خشونت. که در رسانههای غربی نیز به وضوح مشاهده میشود.
2. ادبیات ابسورد؛ محالانگار و یا بیمعنا.
3. نگاه ک.به: ظهور تمدن مدرن/ حضور شماره 5. از همین قلم ذیل واژه سوبژکتیویسم.
4. افسانه سیزف ص 60.
5. همان ص 69.
6. این تعریف با تعریف بالینی «شیزوفرنی» متفاوت است.
7. روح سیر تاریخی غرب.
V.nasirikia@gmail.com
نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:3 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11