سفارش تبلیغ
صبا ویژن


وحی، کلام خدا یا کلام پیامبر؟ - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


* حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

تمام شبهاتى که تاکنون پیرامون قرآن ذکر شده است، با قبول این پیش فرض بوده است که قرآن کلام خداست و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقشى جز ابلاغ رسالت الهى و رساندن کلام خدا به مردم نداشته است. اما بعضى شبهات دیگر هم مطرح شده است که از شبهات سابق خطرناک تر است. شاید شیاطین بعد از این که متوجه شدند با القاى آن شبهات نمى توان هر کسى را قانع کرد که دست از مضامین آیات بردارد یا بپذیرد که تاریخ مصرف احکام اسلام گذشته است، درصدد برآمدند که شبهه اساسى ترى را مطرح کنند و آن، تشکیک در انتساب قرآن به خداست. آنها شبهه را به این صورت مطرح کردند که بر چه اساسى مى توان ثابت کرد که قرآن کلام خداست؟ شاید کلام خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد!! مقدمه کوتاهى بیان مى کنم تا شبهه به خوبى روشن شود:

در عالم تنها یک کتاب وجود دارد که ادعا مى کند به طور مستقیم از طرف خداست و هیچ تحریف و تغییرى در آن ایجاد نشده است. در مورد تورات شواهد زیادى وجود دارد که تورات موجود کلامى نیست که بر حضرت موسى(علیه السلام)نازل شده بود. در مورد انجیل هم آنچه به خوبى مشهود است، این است که این کتاب علاوه بر ضعف محتوى، کتابى داستان گونه است؛ ضمن اینکه هیچ یک از نویسندگان چهار انجیل نگفته اند که آنچه آنها نوشته اند کلامى است که از حضرت عیسى(علیه السلام) شنیده اند؛ بلکه گویا کتاب داستان یا تاریخ نوشته اند. به همین جهت است که مسیحیت که یکى از بزرگترین ادیان عالم شمرده مى شود ـ پشتوانه وحیانى ندارد و آنچه را مسیحیان به عنوان کتاب مقدس در اختیار دارند، دست نوشته چهار نفر از پیروان حضرت عیسى(علیه السلام) (1) است. هر چند آنها مى گویند انجیل، الهامى از خداى متعال به این چهار نفر بوده و آنها این الهامات را نوشته اند. مسلمانان هم در مباحثات خود با مسیحیان این مسأله را به طور دائم مطرح مى کنند که کتاب آنها نه تنها از جانب خدا نیست، بلکه حتى به ادّعاى خودش هم از حضرت عیسى(علیه السلام)نیست و دلیلى وجود ندارد که مطالب نوشته شده در انجیل هاى چهارگانه منبع دین بوده و پذیرش آنها واجب باشد. مسیحیان نیز هیچ توجیهى براى این مطلب ندارند؛ علماى مسیحیت هم تنها ادعا مى کنند انجیل الهامى از طرف خدا بوده است. آنها همچنین در طول تاریخ تلاشهاى فراوانى انجام داده اند که در قرآن نیزبه صورتى خدشه وارد کنند. آنها از سویى سعى مى کنند مسأله تحریف در قرآن را مطرح کنند و از سوى دیگر تلاش مى کنند شرایط و وضعیت انجیل را به قرآن نیز نسبت دهند؛ به همین منظور به شاگردان خود مى آموزند که این مطلب را القا کنند که قرآن نیز مانند انجیل، الهامى از جانب خداست، و کلام خدا نیست.
اوایل پیروزى انقلاب که بین محافل مذهبىِ مسیحیت و محافل دینى جمهورى اسلامى رفت و آمدهایى صورت مى گرفت، یکى از تربیت شده هاى غرب نیز همراه با یکى از علماى حوزه در یکى از این کنفرانس ها، شرکت کرده بود و در آنجا به صراحت گفته بود که ما نیز معتقد نیستیم که قرآن کلام خداست، بلکه قرآن، کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله)است. البته علما و بزرگان حاضر در آن کنفرانس [ادام الله ظلهم] همان جا این حرف را رد کرده بودند. ولى شرکت کنندگان مسیحى به همین کلام تمسک کردند، چون مطابق میل آنها بود. این شخص را هم از همان سالهاى اول شناسایى کردند تا از او استفاده کنند و این شخص واسطه اى براى القاى افکار انحرافى به درون جامعه اسلامى و بخصوص مراکز فرهنگى و دانشگاهى باشد.
بر چه اساسى مى توان اثبات کرد که قرآن مانند انجیل نیست؟ انجیلى که مسیحیان براى اعتبار بخشیدن به آن مى گویند: هر چند کلام خدا نیست، اما الهامى از جانب خداست و همین مقدار براى اعتبار آن کافى است آیا ما نیز می توانیم مانند مسیحیان بگوئیم خدا مطالبى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) الهام کرده و آن حضرت آنها را به زبان خود براى مردم بیان کرده است؟ بین این دو گفته چه تفاوتى است؟ تفاوت در این است که اگر قرآن کلام خدا باشد، اشتباه و خطا در آن نیست؛ اما اگر قرآن کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله)باشد، در این صورت مى توان در آن شبهه ایجاد کرد! چون پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم بشر است و از آن جهت که بشر است، همه نقایص بشرى نیز در او هست؛ آن حضرت نیز ممکن است مطلبى را فراموش کند یا مرتکب اشتباه شود. بعدها این شخص را به نام «مارتین لوتر» (2) ایران معرفى کردند به خصوص آمریکائى ها تمجید زیادى از او کردند. حال، صرف نظر از انگیزه کسانى که این حرف را مطرح کرده اند و حمایت ها و پشتیبانى مالى و غیرمالى که از این شخص شد، ما خود شبهه را در نظر مى گیریم و به گوینده آن و روش و منش وى کارى نداریم.
کسانى که قرآن را کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى دانند دو دلیل براى ادعاى خود درست کرده اند: یک دلیل درون دینى (نقلى) که از خود قرآن است. آنها مى‌گویند خود قرآن هم مى گوید که این کتاب، کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. دلیل دیگر دلیل برون دینى و به اصطلاح دلیل عقلى است.

دلیل نقلىِ شبهه و پاسخ آن
دلیل قرآنى این مطلب، این است که در دو آیه از قرآن این تعبیر به کار رفته است که ما قرآن را به زبان تو بیان کردیم؛ «فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوماً لدّا» (3)؛ این آیه مى فرماید: ما قرآن را به زبان تو آسان کردیم. بنابراین، معلوم مى شود قرآن به زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است؛ یعنى کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. در آیه دیگرى هم مى فرماید: «انما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون»(4)، یعنى قرآن را به زبان تو میّسر و آسان کردیم. پس این که خود قرآن مى گوید به زبان تو است، دلالت دارد بر اینکه کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است.
اول به این شبهه بپردازیم تا ببینیم آیا واقعاً معناى آیه همین است؟ و آیا سایر آیات هم این معنا را تأیید مى کنند؟ و اصلا نظر خود قرآن در مورد اینکه کلام چه کسى است و چگونه نازل شده، چیست؟ البته این موضوع احتیاج به تبیین ندارد و از ضروریات اسلام است. ولى شیاطین به حرکت در چارچوبه ضروریات و یقینیات مقید نیستند؛ آنها ضروریات، حتى بدیهیات را هم انکار مى کنند.
اصولا قرآن، کیفیت نزول وحى بر همه انبیا را به صورتى ترسیم مى کند که احتمال هیچ اشتباه و خطایى در آن نباشد. چون ایجاد خدشه، شک و تردید و احتمال خطا و اشتباه در رسالت انبیا و کتب آسمانى، دستاویز همه کفّار در هر زمان بر ضدّ انبیا بوده است. کفار هم نسبت به پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى گفتند: «قرآن کلماتى است که شیطان به او القا کرده است.»ـ العیاذ بالله ـ گاهى نیز مى گفتند: «شخص غیر عربى این سخنان را به او یاد داده است» و منظور آنها هم سلمان فارسى یا صهیب رومى بود. این مطالب در خود قرآن آمده است؛ «انما یعلمه بشر»(5). قرآن در جواب کفار مى فرماید: «لسان الذى یلحدون الیه اعجمى و هذا لسان عربىٌ مبین». گاهى نیز مى گفتند شیاطین و یا جنیان این کلمات را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) القا مى کنند. دشمن، هنگامى که بخواهد در مطلبى تشکیک کند، به هر وسیله اى متشبث مى شود و دروغ هم استخوان ندارد که گلوى کسى را بگیرد. گاهى هم کفار مى گفتند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیوانه است. گاهى مى گفتند شاعر است و سخنان او شعرگونه است.
قرآن انواع شبهاتى را که پیرامون این کتاب مطرح شده است متذکر مى شود و سرانجام براى رفع تمام آنها کیفیت نزول وحى بر انبیا(علیهم السلام) را ترسیم مى کند. خداوند در اواخر سوره جن مى فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحدا إلا من ارتضى من رسول فإنه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لدیهم و أحصى کل شىء عددا»(6). در واقع براى اینکه هیچ گونه شکى نسبت به محتواى قرآن باقى نماند، مى فرماید: خدایى که عالم الغیب است و هر مطلب پنهانى را مى داند، حتى امورى را که به عقل شما نمى رسد، او علم خود را جز براى پیامبران، بر کسى آشکار نمى کند، «فلا یظهر على غیبه أحدا إلا مَن ارتضى مِن رسول»؛ هنگامى که خدا قصد دارد غیب خود را بر پیامبر آشکار کند و به او بفهماند، به گونه اى این کار را انجام مى دهد تا زمانى که به مردم برسد، به هیچ صورت در آن دخل و تصرفى نشود. البته توضیح این مطلب براى ما امکان پذیر نیست، چون خارج از حیطه فهم ماست. وحى از هنگامى که از خداى متعال صادر مى شود تا به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى رسد و پس از آن تا زمانى که به مردم برسد، محافظت شده است. خدا به گونه اى وحى را بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نازل مى کند که، «یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا»، از پیش و پس، وحى را احاطه و محافظت مى کند تا هیچ کس نتواند در آن تصرفى کند. یعنى خداوند قبل از نزول وحى بر قلب پیغمبر(صلى الله علیه وآله)یا قبل از رسیدن آن به مردم، راه تصرف شیاطین و جنیان را در آن سد مى کند، به صورتى که امکان هیچ گونه خلط و اشتباهى در آن نباشد. «یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم أن قد أبلغوا رسلت ربهم».
به راستى هدف خداوند از مبعوث کردن پیامبران و نزول وحى و کتاب بر ایشان چیست؟ هدف این است که مقصود خدا به درستى به مردم تفهیم شود. به همین منظور، خداوند آنچنان وحى را از دستبرد و تصرف دیگران محفوظ مى دارد که این هدف، تحقق پیدا کند.
بنابراین، از زمانى که کلامى از خداى متعال صادر مى شود تا هنگامى که به پیغمبر(صلى الله علیه وآله)برسد و از زمانى که از زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) صادر مى شود تا به مردم برسد، این کلام تحت کنترل و تضمین شده است و هیچ کس نمى تواند در آن تصرف کند، لفظ آن را کم یا زیاد کند یا الفاظ آن را تبدیل کند. در این آیه، قرآن به این مطلب اشاره مى کند که هدف از نزول وحى، ابلاغ رسالت الهى به مردم است و اگر خدا نتواند این کار را انجام دهد، یعنى اگر هنگام نزول وحى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا قبل از رسیدن به او شیاطین بتوانند در آن تصرف کنند، این امر حاکى از این است که خدا قدرت حفاظت از وحى خود را ندارد. هم چنین اگر بعد از رسیدن وحى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قبل از رسیدن آن به مردم یا هنگام ابلاغ آن توسط رسول خدا به مردم، شیاطین بتوانند در آن دخل و تصرف کنند، در این صورت هم هدف الهى تحقق پیدا نمى کند. خداوند براى تحقق این هدفْ ضمانت کرده است که وحى به درستى به مردم برسد؛ «لیعلم أن قد أبلغوا رسلت ربهم»، تا بداند که پیامبران، رسالتهاى الهى را به درستى به مردم ابلاغ کرده اند.

وحى قرآنى، سالم از هر تغییر و تحریف
قرآن، وحى خداست که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابلاغ شده و خداوند از آن حفاظت مى کند، تا کسى در آن تصرف نکند و نه تنها به صورت کامل و تمام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) برسد، بلکه به درستى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مردم ابلاغ شود. اما اینکه خداوند این کار را چگونه انجام مى دهد، ما نمى دانیم. همچنان که چگونگى سایر کارهاى خدا را هم نمى دانیم؛ «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»(7). خدا هر چه را اراده کند، به همان صورت تحقق مى یابد. این مسأله در مورد همه انبیا(علیهم السلام) صادق است. وحى بر هر پیامبرى نازل شود، چنین ضمانتى را دارد که تا رسیدن آن به مردم صحیح بماند. اما بعد از رسیدن آن به مردم، ممکن است خود آنها در کلام خدا تصرفاتى کنند. در مورد کتابهاى پیشین چنین اتفاقى افتاده است. زمانى که تورات نازل شد، علماى یهود در آن تصرف کرده و آن را تحریف کردند. در بعضى موارد، قسمتى از آیات تورات را به مردم نمى گفتند، «تجعلونه قراطیس تبدونها و تخفون کثیرا»(8). قرآن خطاب به آنها مى فرماید: بعضى از بخش هاى تورات را روى کاغذ مى نوشتید ولى همه آنها را به مردم نمى گفتید. یکى از تحریف هاى علماى بنى اسرائیل در تورات این بود که بخشى از آیات تورات را که براى مردم قابل استفاده و به ضرر عالمان یهود و دست اندرکاران کنیسه ها بود، مخفى کرده در انحصار خود نگاه مى داشتند تا به دست مردم نرسد. تحریف دیگرى که آنها در تورات انجام مى دادند این بود که خود آنان مطالبى را نوشته به عنوان تورات به مردم معرفى مى کردند. «فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه»(9). این هم نوع دیگرى از تحریف بود که توسط علماى بنى اسرائیل صورت مى گرفت. آنها همچنین تحریف هاى لفظى و معنوى فراوانى را در تورات انجام مى دادند اما آنچه در بین تحریف هاى علماى یهود نسبت به تورات چشمگیرتر بود، این بود که از یک سو بعضى از آیات را در اختیار مردم نمى گذاشتند، به عبارت دیگر تحریف به نقیصه مى کردند از سوى دیگر خود آنها مطالبى را به تورات اضافه کرده و آنها را جزء تورات معرفى مى کردند که به این کار هم تحریف به زیاده گفته مى شود. نمونه هایى را که پیش از این از تورات نقل کردم، مطالبى است که بشر درست کرده است. مطالبى از قبیل کشتى گرفتن خدا با حضرت یعقوب(علیه السلام) و اعمال زشتى که به بعضى از انبیا(علیهم السلام) مانند حضرت لوط نسبت داده شده، همه مطالبى است که علماى یهود آنها را درست کرده اند. از نسخه اصلى انجیل هم چیزى باقى نمانده و خود مسیحیان ادعا نمى کنند که این کتاب از جانب خدا نازل شده است. آنها اصلا حضرت عیسى(علیه السلام) را خدا مى دانند و نمى گویند عیسى پیغمبر است و انجیل بر او نازل شده است. در مورد انجیل موجود هم مى گویند خدا آن را به حواریین و شاگردان عیسى(علیه السلام) الهام کرده است و آن ها هم الهامات خود را نوشته اند. تعداد انجیل ها هم زیاد بوده و در نهایت پس از بحثها و کشمکشها، چهار عدد از آنها را انتخاب کردند و گفتند اینها کتاب مقدس است.
یکى از حکمت هاى بعثت انبیا، این بود که کتابهاى آسمانى پیشین که دستخوش تحریف یا فراموشى شده بود، اصلاح و احیا شود. هنگامى که تورات تحریف شد، حضرت عیسى(علیه السلام) آن را تصحیح کرد؛ تحریفات انجیل را نیز پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)اصلاح کرد. اما اگر قرآن تحریف شود، پیغمبر دیگرى براى اصلاح آن نخواهد آمد از این رو، خداى متعال براى قرآن این مزیت را قائل شد که آن را از دستبرد تحریف کنندگان نیز مصون نگاه داشت. تنها قرآن چنین امتیازى را دارد و سایر کتابهاى آسمانى این امتیاز را نداشتند، «انّا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»(10)، ما این قرآن را نازل کردیم و خود ما حافظ آن خواهیم بود؛ خداوند این مسأله را با ادوات متعدد تأکید بیان مى کند، «انّا له لحافظون»؛ در این عبارت، جمله اسمیه و «انّ» همراه با «لام» تأکید ذکر شده است و خداوند با نهایت تأکید مى فرماید: ما به طور حتم قرآن را حفظ خواهیم کرد و به هیچ وجه قرآن دستخوش تحریف واقع نخواهد شد زیرا اولا همه وحى ها تا زمانى که در اختیار مردم قرار گیرد، مصونیت دارد اما قرآن علاوه بر چنین مصونیتى، تا روز قیامت هم مصونیت دارد و تغییر و تحریف در آن راه نخواهد یافت. این بیانى است که قرآن درباره آیات الهى دارد.
آیات دیگرى هم کیفیت نزول قرآن را بیان مى کند. «نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین»(11)؛ قرآن را روح الامین بر قلب تو به زبان عربىِ روشن نازل کرد. پس، روح الامین آن را به زبان عربى از طرف خدا نازل کرد نه اینکه تو آن را به زبان خودت درآوردى. اما چرا مى فرماید «یسّرناه بلسانک»؟ قرآن یک، قاعده کلى را بیان مى کند و مى فرماید: ما هر کتاب آسمانى که فرستادیم و هر پیامبرى را که مبعوث کردیم، او را به زبان امّت خود مبعوث کردیم. این امر کاملا طبیعى است که پیامبرى که در میان اعراب مبعوث مى شود، اگر زبان عربى نداند، نمى تواند به درستى با مردم ارتباط برقرار کرده و مقصود خود را به آنها بفهماند. طبیعى است کسى که در میان اعراب مبعوث مى شود، باید عرب زبان باشد. پیامبر در هر امّت دیگرى هم مبعوث مى شد به طور طبیعى باید به زبان همان مردم صحبت مى کرد. اتفاقاً قرآن بر این مطلب تأکید مى کند؛ «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(12)؛ ما هیچ پیغمبرى را نفرستادیم مگر به زبان همان مردم؛ همان مردمى که باید در آغاز، کلام او را بشنوند. هر قومى که اولین مخاطبان پیام وحى بود، کتاب الهى به زبان همان قوم نازل مى شد، «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم». دلیل این امر هم این است که او باید کلام خدا و وحى را به مردم تفهیم کند. اگر فقط وحى را براى مردم مى خواند و آن را تبیین نمى کرد، مردم به درستى استفاده نمى کردند. بنابراین، پیامبر باید به زبان قوم خود سخن بگوید تا بتواند کلام خدا را به درستى براى مردم بیان کند. به همین جهت پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را نیز از میان عرب مبعوث و قرآن نیز به زبان عربى نازل شد. قرآن در ادامه همین آیه مى فرماید: «نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین». روح الامین قرآن را بر قلب تو نازل کرد تا تو به زبان عربى انذار کننده باشى. بنابراین، «بلسانک» یعنى «بلسان عربى مبین». با توجه به این آیه، معنى آیه قبل، این است که ما قرآن را به زبان عربى میّسر و آسان کردیم، نه به زبان دیگر. ما این قرآن را به زبان عربى نازل کردیم، و روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد، نه اینکه قرآن از زبان تو باشد و تو الفاظ آن را ساخته باشى. بنابراین، آیات قرآن بر این مطلب تصریح دارد که نازل کننده آیات قرآن، خداست و خدا قرآن را توسط جبرئیل به زبان عربى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده و تضمین کرده است که به درستى به دست مردم برسد و علاوه بر این ضمانت که در مورد سایر کتب آسمانى نیز بوده است، خداوند تضمین کرده که قرآن تا روز قیامت دست نخورده و عارى از تغییر و تحریف باقى بماند. بنابراین، چنین ادعایى که تعبیر «بلسانک» به این معنى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) الفاظ قرآن را درست کرده و آیات قرآن، کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، ادعاى بیجا و بدون دلیلى است. و نه تنها آیاتى که براى اثبات این شبهه مورد استناد قرار گرفته است، بر چنین ادعایى دلالت ندارند بلکه آیات صریحى هم برخلاف آن وجود دارد.
حاصل آنکه: طراحان شبهه براى اثبات این شبهه که قرآن کلام خدا نیست، بلکه کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، دو دلیل مطرح کرده اند که دلیل اول آنها تمسک به خود قرآن است. با توضیحاتى که دادیم بطلان این ادعا روشن شد. قرآن مى فرماید: این کتاب، کلام خداست که جبرئیل آن را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده است؛ و قرآن به زبان عربى نازل شده است تا مردم آن را بهتر بفهمند. آیات فراوانى در این زمینه وجود دارد. «انا جعلناه قرآناً عربیاً» (13)این آیه بر این مطلب تصریح دارد که خدا آن را قرآنِ عربى قرار داده است. گوینده این آیه که خداست، مى فرماید: ما این کتاب را قرآن عربى قرار دادیم و این خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبوده که قرآن را به این زبان درآورده است. بنابراین، دلیل درون دینى آنها با آیات فراوانى رد مى شود؛ آیاتى که دلالت دارد بر اینکه قرآن کلام خداست و خدا آنرا به زبان عربى قرار داده و جبرئیل آن را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده است.

دلیل برون دینى
طراحان این شبهه براساس سلسله اى از قضایاى فلسفى، یک دلیل عقلى نیز براى مدعاى خود مطرح کرده اند آنها مى گویند اصولا حقیقت وحى، حالت روانى خاصى است که بر انسان عارض مى شود و لفظ، زبان و بیان در آن راه ندارد. به اصطلاح فلسفى، آنها مى گویند علمى که با وحى حاصل شود، علم حضورى است و علم حضورى زبان و لفظ ندارد و مفهوم در آن نیست. بنابراین، آنچه خدا به عنوان وحى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) داده، علم حضورى و حالتى بوده که توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) احساس مى شده است. اما اینکه آن علم به چه لباسى درآید و چگونه بیان شود، این کار کسى است که وحى را دریافت مى کند و شخص دریافت کننده وحى طبق ذهنیت خود، آن حالت را تفسیر مى کند. به عنوان مثال، مى توان وحى را به حالاتى مانند ترس، غم، شادى، عشق و نظائر آنها تشبیه کرد. این حالات روانى که انسان در خود احساس مى کند، زبان و لفظى ندارند که خود را توصیف کنند. چنین حالاتى به شخص دست داده و او براى توصیف آنها از الفاظى استفاده مى کند و با بیان مقدماتى توضیح مى دهد که چه حالتى را احساس کرده است. شیوه بیان و تفسیر این شخص از آن حالت هم با فرهنگى که شخص در آن رشد کرده و زمینه هاى ذهنى که او از اجتماع آموخته، در ارتباط است. هر شخصى بر اساس این مبانى از الفاظ و مفاهیم استفاده و حالات روانى خود را تفسیر مى کند.
طرفداران این شبهه مى گویند: «وحى که خدا بر پیغمبر نازل مى کند از قبیل چنین حالاتى است؛ مانند حالت خلسه یا آنچه در حالت خلسه براى عرفا حاصل مى شود.» گویا این آقایان دوران پیغمبرى را گذرانده اند و آنها هم خبر دارند که چگونه حالتى است! آنها مى گویند وحى چنین حالتى است که مبهم است و زبان و لفظ خاصى ندارد و زمانى که پیغمبر این حالت را در خود احساس مى کند، براساس آن چه از جامعه فرا گرفته و فرهنگ رایج در زمان خود، این حالت را تفسیر مى کند. چون او هنگامى که این حالات را براى مردم تفسیر مى کند، این کار را به این منظور انجام مى دهد که آنها هم آن حالت را درک کنند، از این رو به گونه اى سخن مى گوید که مردم هم با استفاده از معلومات خود، کلام او را بفهمند. در نتیجه، اولا ممکن است ذهنیت ها و زمینه هایى که او از اجتماع آموخته است صحیح نباشد و در مرحله بعد هم، در مقابل بیان آن براى مردم، براى اینکه مردم متوجه مقصود و منظور او شوند، کلام خود را بر اساس فرهنگ جامعه مخاطب خود بیان مى کند. به عنوان مثال، اگر شما قصد داشته باشید حالت ترس خود را بیان کنید، در صورتى که مخاطبان شما به دیو معتقد باشند، آن را به حالت کسى تشبیه مى کنید که دیو دیده است. هر چند ممکن است در واقع دیو وجود خارجى نداشته باشد، اما شما مفهوم دیو را از جامعه یاد گرفته اید و هنگامى که قصد دارید حالت خود را به کسانى منعکس کنید که آنها هم با مفهوم دیو آشنا هستند، مى گویید گویا در این حالت، من دیو دیدم. این تعبیر براى بیان حالت ترس است نه این که واقعاً دیو وجود دارد و من دیو دیده ام بلکه معناى چنین کلامى این است که در من حالتى روانى ایجاد شد براى تفسیر آن از بیانى استفاده مى کنم که واقعیت ندارد و تعبیرى است که از فرهنگ جامعه اخذ شده است. بنابراین، بیان مزبور دلالتى بر واقعى بودن وجود دیو ندارد، بلکه تفسیر حالتى روانى براساس فرهنگ رایج در جامعه است. بر همین اساس نمى توان با استناد به کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر واقعى بودن آنچه که آن حضرت فرموده استدلال کرد. زیرا کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) تفسیر حالت روانى وحى است؛ اما اینکه آن حالت چگونه بوده است، ما نمى توانیم آن را درک کنیم، چون آن حالت قابل انتقال نیست.
بنابراین، بیان شبهه به این صورت است که وحى، یک علم حضورى است و علم حضورى از زبان و بیان برخوردار نیست، حتى مفهوم ذهنى هم ندارد، و در مقام بیان آن باید از مفاهیم ذهنى استفاده شود. مفاهیم ذهنى هم مبتنى بر فرهنگ حاکم بر جامعه است که ممکن است در آنها خطا و اشتباهاتى وجود داشته باشد. بنابراین، دلیلى وجود ندارد که آنچه در قرآن به عنوان وحى، آمده است واقعیت داشته باشد. چون قرآن گزارشى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براساس زمینه هاى ذهنى خود، که مبتنى بر آموخته هاى او از جامعه است، از علم حضورى خود در مقام احساس حالت روانى وحى، نقل مى کند. پس قرآن سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و او کیفیت سخن گفتن خود را از جامعه آموخته است. بنابراین، لزومى ندارد که بگوئیم هر چه در قرآن گفته شده، درست است!

پاسخ به دلیل برون دینى
این شبهه را به چند صورت مى توان پاسخ داد. اولین پاسخ این است که کسى مى‌تواند از حقیقت وحى سخن بگوید که خود او وحى را دریافت کرده باشد. حال، آیا شما که وحى را به این صورت تعریف مى کنید، پیامبر هستید؟ آیا تا به حال وحى را دریافت کرده اید که آن را به این صورت توصیف مى کنید؟ شاید بعضى از آنها بى میل نباشند که ادعاى پیامبرى هم بکنند؛ هر چند به صراحت چنین ادعایى نکرده اند، اما به طور تلویحى گفته اند که وحى حقیقت ثابت مجردى است که اختصاص به زمان خاصى ندارد؛ این انسانها هستند که باید استعداد تلقى وحى را پیدا کنند و هر زمان کسى چنین استعدادى را پیدا کرد، آن را دریافت مى کند!!! حتى بالاتر از این، بعضى از آنها مى گویند آنچه را ما از وحى دریافت مى کنیم، از آنچه هزار و چهارصد سال پیش، پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دریافت کرده، کامل تر و صحیح تر است! چون او مطالبى را که از وحى مى فهمید، طبق معلومات زمان خود بیان مى کرد. علم و فرهنگ آن زمان هم نسبت به امروز عقب مانده بود و اشتباه و خطاى زیادى در آن وجود داشت. اما امروز علوم پیشرفت کرده و ما از علوم روز بهره مند هستیم، از این رو ما وحى را بهتر از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)دریافت مى کنیم. به تعبیر دیگر، آنچه در این گفته ها به صورت تلویحى گفته مى شود، این است که ما پیغمبرى بالاتر از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستیم سرانجام تا اینجا پیش رفتند که گفتند:
اولا، قرآن کلام خدا نیست، بلکه کلام پیامبر است! ثانیاً، ممکن است پیامبر در فهمیدن آن مرتکب اشتباه شود. و هم چنین بیانات قرآن، مطابق معلومات آن زمان است که مشتمل بر اشتباهاتى بوده است. آیا غیر از این حرفها سخن دیگرى هم باید مى گفتند؟ با این وجود، بر اسلام منت مى گذارند و مى گویند ما اسلام را به گونه اى تبیین مى کنیم که دنیاى امروز آن را بپسندد! آنها مى گویند کسانى که قرآن را طبق قرائت کهنه آن بیان مى کنند، به اسلام خیانت مى کنند چون مردم این زمان، چنین اسلامى را نمى پسندند! آنچه ما به عنوان اسلام مطرح مى کنیم، با ذائقه مردم این روزگار سازگارتر است و از این رو، آن را مى پذیرند! یکى از این آقایان هم در کنفرانس برلین گفت: اسلام با هیچ چیز منافات ندارد! غربى ها هم گفتند: عجب دین خوبى! ما هم دین اسلام را قبول داریم! اسلامى که تکلیف واجبى ندارد، حکم حرامى هم ندارد، عجب اسلام خوبى است! اینها اسلام را به این صورت تعریف مى کنند تا همه مردم آن را بپذیرند!
اما جواب این شبهه را چگونه باید گفت؟ در مرحله اول باید گفت ما شما را پیامبر نمى‌دانیم و کسى که پیامبرى او ثابت نشده و وحى را دریافت نکرده باشد، نمى داند حقیقت وحى چیست. چون تا انسان تجربه اى در مورد مسأله اى نداشته باشد، نمى تواند در مورد آن سخن بگوید. طفلى که هنوز به بلوغ نرسیده است، نمى تواند آنچه را انسان هاى بالغ در مورد بعضى از غرایز درک مى کنند، درک کند. چون انسان، تنها مى تواند آنچه را تجربه کرده است، بیان کند و چون ما شما را به عنوان پیامبر قبول نداریم، نمى توانیم گفته شما را در مورد کیفیت وحى بپذیریم. علاوه بر اینکه گفته شما برخلاف توصیفى است که قرآن از وحى دارد. بر اساس توصیف قرآن، وحى هم نوشته و هم صوت دارد و نه تنها تا زمانى که به پیامبر برسد خطایى بر آن عارض نخواهد شد، بلکه تا رسیدن آن به دست مردم نیز تغییرى در آن ایجاد نخواهد شد و در مورد قرآن هم تا روز قیامت از تحریف مصون خواهد بود. مى بینید وحى از دیدگاه این ـ به اصطلاح ـ اسلام شناسان با وحى از منظر قرآن چه مقدار تفاوت دارد؟ به گفته آقایان، صحت وحى از ابتدا قابل اطمینان نیست چون پیامبر بشر است و بشر جایزالخطا است و قرآن هم کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و آن حضرت هم مطابق فرهنگ زمان خود سخن گفته است! اما قرآن مى فرماید نه تنها وحى از ابتدا به درستى بر پیامبر نازل شده است، بلکه تا زمان رسیدن آن به مردم و حتى تا روز قیامت هم بدون تغییر باقى خواهد ماند.
براساس نقل قرآن، بسیارى از موارد وحى به صورت نوشته محسوس در اختیار مردم قرار گرفته است. پس از آنکه حضرت موسى(علیه السلام) چهل شب در کوه طور به عبادت پرداخت، تورات به صورت الواح مادى بر آن حضرت نازل شد و ایشان آن الواح را برداشته و نزد قوم خود آمد؛ اما هنگامى که مشاهده کرد که مردم، گوساله پرست شده اند از شدت عصبانیت الواح را به کنارى انداخت و سر و ریش برادرش را گرفته به سوى خود کشید و از او در این مورد بازخواست کرد. قرآن در این زمینه مى فرماید: «و القى الالواح و اخذ براس اخیه یجره الیه»(14) یعنى حضرت موسى(علیه السلام) الواح را به کنارى پرتاب کرد. از این تعبیر فهمیده مى شود که الواح به صورت مادى بوده است. بنابراین، همیشه وحى حالت مبهمى نیست که بر پیامبر عارض شود. در مورد قرآن، در آیه اى چنین گفته شده است: «بأیدى سفرة کرام بررة»(15)، یعنى هنگامى که وحى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل مى شود، فرشتگان نوشته هاى وحى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرضه مى کنند. حتى در مورد بعضى از سوره ها در روایات نقل شده است که هفتاد هزار ملک آن را همراهى مى کنند(16). در حالت وحى تمام مدارک شعورى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از وحى پر مى شود، ذهن آن حضرت مفهوم وحى را درک مى کند، گوش آن حضرت صداى وحى را مى شنود و چشم او خطوط وحى را مى بیند.
شما از ماهیت وحى چه مى دانید؟ بر چه اساسى تصور مى کنید وحى مانند حالت مبهمى است که عرفا یا متصوفه گفته اند؟ اگر این گونه باشد تفاوت یک صوفى که ادعاى مکاشفه مى کند، با پیغمبر چیست؟ اولین تفاوت، این است که در افکار متصوفه اختلاف پیش مى آید. بین افکار صوفیان اختلاف فراوانى به چشم مى خورد اما بین انبیا هیچ اختلافى نیست. بنابراین، در مرحله اوّل، چنین توصیفى را در مورد کیفیت وحى نمى توان پذیرفت. البته اگر کسانى که این ادعا را مطرح کرده اند پیامبر شده بودند، ممکن بود این سخن را از ایشان بپذیریم اما آنها شیّادى بیش نیستند! چه رسد به اینکه پیغمبر باشند.
جواب دوم اینکه: هر چند وحى علم حضورى و عارى از هر نوع مفهوم است؛ اما خداوندى که آن علم حضورى را عطا مى کند، مى تواند علم حصولى را هم همراه با آن به شخص اعطا کند. به عبارت دیگر شهود واقعى همراه با مفهوم ذهنى بر پیامبر نازل شود. هنگام نزول قرآن بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، آنچنان آن حضرت نسبت به حفظ الفاظ وحى حریص بود که آیه اى نازل و حفظ آیات قرآن تضمین شد. «لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه»(17). این امر نشانه این است که همزمان با خواندن قرآن توسط جبرئیل براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آن حضرت نیز تکرار الفاظ آیات را آغاز مى کرد، مبادا آنها را فراموش کند؛ از این رو آیه نازل شد که «لا تحرک به لسانک»، یعنى لازم نیست زبانت را براى تکرار آیات حرکت دهى، «ان علینا جمعه و قرآنه»، ما ضمانت مى کنیم که این قرآن به درستى جمع آورى شده و در اختیار تو قرار گیرد. «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه». پس هنگامى که ما قرائت آن را تمام کردیم، آنگاه تو آن را بخوان. قرآن در آیه دیگرى مى فرماید: «ولا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه»(18)، یعنى قبل از اینکه نزول وحى بر تو تمام شود، در خواندن آن عجله نکن. با تمام این شواهد، آقایان مى گویند: قرآن را خود پیامبر درست کرده است. قرآن خطاب به پیامبر مى فرماید: هنگامى که ما آیات را خواندیم، تو بعد از ما آیات را بخوان. این امر حاکى از این است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگران بود که مبادا ضمن نزول آیات، کلمه اى را فراموش کند. بر همین اساس، آیه دیگرى نازل شد که خداوند در آن فرمود: «سنقرئک فلاتنسى»(19)، مطمئن باش که آیات را فراموش نمى کنى. اگر خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)آیات را درست مى کرد، آیا به خاطر فراموش کردن آنها نگران مى شد؟ عجیب این است که این آقایان چنین سخنانى را مى گویند، با این حال، خود را نیز مسلمان و منجى قرآن مى دانند! و با تمام این اوصاف بر مسلمانان منت مى گذارند که این سخنان ما براى این است که دنیا اسلام را بپذیرد! آنها مى گویند: اگر اسلام را به صورت دینى مشتمل بر احکام واجب و حرام و قوانین جزایى ثابت معرفى کنیم، کسى اسلام را قبول نمى کند. ما تعریف دیگرى از آن ارائه مى کنیم تا دنیا آن را بپذیرند و همه مردم مسلمان شوند، مسلمان شدن به این صورت یعنى چه؟ یعنى هیچ یک از احکام اسلام را قبول نداشته باشد. عجب اسلامى!!
مى گویند ما احکام اسلام را تغییر مى دهیم تا دیگران اسلام را بپذیرند. آیا اسلام این چیزى است، که به دست شما تغییر کرده است، یا آنچه از ابتدا بود؟ اگر آنچه ابتدا بود اسلام است، کسانى که شما ادعا مى کنید به اسلام گرویده اند، به آن ایمان ندارند، و اگر آنچه شما ساخته اید اسلام است، مردم ما به آن ایمان ندارند. این اسلام، ساخته دست و فکر آلوده شماست، این اسلام واقعى نیست، این چه منتى است که بر اسلام دارید؟ با این وجود در روزنامه ها مى نویسند: اگر قرائت آخوندها از اسلام مطرح شود، دنیا از اسلام بیزار مى شود! کفار زمان پیامبر هم از اسلام بیزار بودند. اما پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اجازه نداشت، به خواسته هاى کفّار تمایل پیدا کند. حال، آقایان بر اسلام منت مى گذارند، که ما قرآن را تغییر داده و اسلام را به صورتى تعریف مى کنیم که مردم آن را بپذیرند. خدا چه نیازى به پذیرش دیگران دارد؟! او حقیقت را بیان کرده است. هر کس طالب حق است آن را مى پذیرد و هر کس طالب حق نیست، رد یا قبول او اهمیتى ندارد. «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر»(20)، «ان تکفروا انتم و من فى الارض جمیعاً فان الله غنى حمید»(21). خود او مى فرماید: اگر تمام مردم دین را انکار کرده و کفر بورزند، ما به ایمان آنها نیازى نداریم.
خدا از سر لطف و کرم خود، این حقایق را بیان کرده است تا هر کس در جستجوى حقیقت است، آن را بپذیرد. وگرنه خود او مى توانست دین را به گونه اى بیان کند که دیگران هم آن را بپذیرند؛ خدا به کمک شما احتیاجى ندارد تا نقایصِ پندارى کار او را تکمیل کنید.

پی‌نوشت‌ها:
1. متى، مرقس، یوحنا، لوقا.
2. مارتین لوتر یکى از مؤسسان مذهب پروتستان بود.
3. سوره مبارک مریم، 97.
4. سوره مبارک دخان، 58.
5. سوره مبارک آل عمران، 48.
6. سوره مبارک جن، 28 و 26.
7. سوره مبارک یس، 82.
8. سوره مبارک انعام، 91.
9. سوره مبارک بقره، 79.
10. سوره مبارک حجر، 9.
11.سوره مبارک شعراء، 195 ـ 193.
12. سوره مبارک ابراهیم، 4.
13. سوره مبارک زخرف، 3.
14. سوره مبارک اعراف، 150.
15. سوره مبارک عبس، 16 15.
16. ر.ک: بحارالانوار، ج 89، ص: 275، باب 33، روایت 3.[مثل سوره انعام]
17. سوره مبارک قیامه، 19 ـ 15.
18. سوره مبارک طه، 114.
19. سوره مبارک أعلى، 6.
20. سوره مبارک کهف، 29.
21. سوره مبارک ابراهیم، 8.

منبع: در پرتو آذرخش
به اهتمام سعید توکلی


نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:6 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11