چهل سال
ای حضرت مؤنث در جمع مردها
ای نازک شکستنی اینجا کجا شما؟
ای سیب نوظهور نزول شما بهخیر
خوشآمدید از سفر، از باغ، از خدا!
اوقات زیر سایهی طوبا چهطور بود؟
اینجا جهنم است نپرسید حال ما
چهل سال منتظر شده یک مرد بیپسر
از شاخهات بچیند و بیهیچ ادعا...
...حالا که تشنه میشودت چشمه میشوی
وقتی گرسنه میشودت میشوی غذا
نه ماه صبر کردی و نه سال زندگی
نه سال عاشقی کن و این بیست و هفت را
یک سفره کن به وسعت باغ فدک، زمین
دعوت کن از تمام اهالی روستا
یکتایی و بدون مثل، مثل هیچکس
مثل علی -که شوهرتان- مثل مصطفی
تو با ظهور این دو نفر مو نمیزنی
خانم بگو شما یکی هستید یا سهتا؟
هم بوی یاس داری و هم بوی سیب و به
میخواستم ببویمت ای گل جدا جدا
هر روز نور میخورد از چشمهایتان
سیارهی گرسنه، خورشید ناشتا
تو کار خانه میکنی اما بدون دست
بر خاک راه میروی اما بدون پا
خسته شدید از این همه کثرت از این نزول
خسته شدید از تو و من، او، شما و ما
تاول زده است دست شما خاک بر سرم
دستاس را به من بده خانم چرا شما؟
آیا کسی بدون وضو دست زد به تو؟
ای سیب! گونههای تو سرخ از حیا چرا؟
من پهلوی تو هستم و تو چشمهای من
من ضربه میخورم، و تو باقی ماجرا...
رضا جعفری
فدک
وسعت این زخم بیش از خوابهاست
این فدک تا ماورای آبهاست
این فدک گاهی گلیم پارهایست
گاه تصنیف گل آوارهایست
فقه این مذهب درخت خاک ماست
فهم این دین مرتع ادراک ماست
ما ز جسم دین خود جان ساختیم
روی مذهب باغ عرفان ساختیم
این فدک در آب و خاک و بذر ماست
این توسل در تمام نذر ماست
زین ولایت هرکه باغی میخرد
در دل اول نام زهرا میبرد
روی رود روح، پل داریم ما
چارده معصوم گل داریم ما
چارده آیینهی عاری ز زنگ
یک بهار از چارده معصوم رنگ
پنج تن مثل ستون در دین ماست
چارده آیینه در آیین ماست
احمد عزیزی
بانوی خورشید
بانوی من، بیا و از اینجا عبور کن
در فصل فصل بی کسی ما ظهور کن
من نظر کردهام که بمانم کنارتان
باور نمیکنی، دل ما را مرور کن
خورشید در پناه شما گرم میشود
بانو! شب بلند مرا قصر نور کن
پاییزها تمام مرا، غم گرفتهاند
برگرد و ذهن باغچه را غرق شور کن
من، لایق نگاه شما گرچه نیستم
ای لطف ناگهان! به خیالم خطور کن
من خاک زیر پای شمایم، کنیزتان!
بانو مرا از این همه تشویش، دور کن
هر چند ما بدیم ولی دستمان تهیست
بانو! نظر به سادگی این سطور کن
سارا جلوداریان
قدردانی
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و از زندگانیام
جانانهام که رفت، چرا جان نمیرود؟
ای مرگ! همتی که به جانان رسانیام
هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان
هر اختریست شاهد اخترفشانیام
بر تیرهای کینه، سپر گشت سینهام
آرَم گواه پیش تو پشت کمانیام
یاری ز مرگ میطلبم، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیام!
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجر خود به روز سیه مینشانیام
دیوار میکند کمکم راه میروم
دیگر مپرس از من و از ناتوانیام
سوزندهتر ز آتش غم غربت علیاست
ایمرگ! ماندهام که ز غمها رهانیام
علی انسانی
مریم هم...
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم
نبود چونکه به تو نیست خاک محرم هم
و جای قبر تو را هیچکس نمیداند
مسیح و حضرت داوود، شیث و آدم هم
فدک تمامی دنیاست، این زیاد که نیست
دریغ میشود از تو ولی همین کم هم
قبول کن به علی سختسخت میگذرد
که نیست بر لب تو حال یک عزیزم هم
نه سیلی متشابه نه محکمات فدک
نه خاک پوشیهی گیسوان درهم هم
تمام حرف دلم نیست حرف من این است
زنی که مثل تو قبری نداشت مریم هم...
رضا جعفری