*میثم عبدوس
در مورد لغت «تقوا» بسیار گفته شده است ولی لازم است به موارد استعمال این کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه؟
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند ، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری ، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد و هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد . لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت ، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را «نگهداری» کند .
بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که میخواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید .
تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده ، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده ، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود . چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد ، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا میتوانیم داشته باشیم : تقوائی که ضعف است و تقوائی که قوت است .نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد ، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش میکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد ، سعی میکند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود ، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند .
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود میآورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی میدهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد ، آن حالت و ملکه روحی ، او را حفظ میکند و مانع میشود که آلودگی پیدا کند ، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد میکند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند .
در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است . اگر گفته میشود فلان کس آدم با تقوائی است یعنی مرد محتاطی است ، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه میدارد . این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است . شاید علت پیدایش این تصور اینست که از اول ، تقوا را برای ما «پرهیزکاری» و «اجتنابکاری» ترجمه کردهاند ، و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع میدهد، در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش میرسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقبنشینی کردن در نظرها مجسم میشود .
لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد ، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند . ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد . راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد میآوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد . اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده میشود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان میدهد .
سعدی در گلستان میگوید :
بدیدم عابدی در کوهساری / قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی / که باری بند از دل برگشائی
بگفت آنجا پریرویان نغزند / چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است . اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست ، هنر در اینست که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند .
یا اینکه بابا طاهر میگوید :
زدست دیده و دل هر دو فریاد / هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شک نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم میرود ودست نظر رشتهکش دل بود . ولی آیا راه چاره اینست که چشم را از بین ببریم؟ یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیروئی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند . اگر بنا باشد برای آزادی و رهائی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش زفولاد ، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم زیرا هر چه را هم گوش میشنود دل یاد میکند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه . آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بیدم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است .
اجبار عملی
در کتب اخلاقی گاهی از دستهای از قدما یاد میکنند که برای آنکه زیاد حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند ، سنگریزه در دهان خود میگذاشتند که نتوانند حرف بزنند ، یعنی اجبار عملی برای خود درست میکردند . معمولا دیده میشود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده میشود ، در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالی محسوب نمیشود . اگر توفیق چنین کاری پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم البته از گناه پرهیز کردهایم اما نفس ما همان اژدها است که بوده است فقط از غم بیآلتی افسرده است. آنوقت کمال محسوب میشود که انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسباب و آلات کار از گناه و معصیت پرهیز کند . اینگونه اجتنابها و پهلو تهی کردنها اگر کمال محسوب شود از جنبه مقدمیتی است که در مراحل اولیه برای پیدا شدن ملکه تقوا ممکن است داشته باشد ، زیراپیدایش ملکه تقوا بعد از یک سلسله ممارست و تمرینهای منفی است که صورت میگیرد . اما حقیقت تقوا غیر از این کارها است . حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود .
تقوا و آزادی
گفته شد که لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند اینست که از اصول معین و مشخص پیروی کند ، و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند اینست که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک میکند که از حدود خود تجاوز کند خود را «نگهداری» کند . نام این «خودنگهداری» که مستلزم ترک اموری است تقوا است . نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه ، بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد .
در زمان ما میبینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کردهاند . چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که میتوان تقوائی مستحکم و با مبنا به وجود آورد . و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمیتوان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد . در آیهای که اول سخن قرائت کردم میفرماید : «افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من أسس بنیانه علی شفا جرف هار» آیا آنکس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است؟ به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و نه خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهائی است. با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان بزرگ دین ، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفتهاند واز هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار میکنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.
محدودیت یا مصونیت
اکنون این نکته را باید توضیح داده شود که تقوا محدودیت نیست ، مصونیت است . فرق است بین محدودیت و مصونیت . اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است . مثالهائی عرض میکنم : بشر ، خانه میسازد ، اطاق میسازد با در و پنجرههای محکم ، به دور خانهاش دیوار میکشد . چرا این کارها را میکند؟ برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند ، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد . زندگی خود را محدود میکند به اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد . حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟ و همچنین است لباس . انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامهها محصور میکند و میپیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ میکند ، جلو سرما و گرما را میگیرد . حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهارتأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها کرد؟! آیا میتوان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟! تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی ، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده . در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید :«و لباس التقوی ذلک خیر». یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است. آنوقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند ، اما چیزی که خطر را از انسان دفع میکند و انسان را از مخاطرات صیانت میکند ، او مصونیت است نه محدودیت ، و تقوا چنین چیزی است . تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است . در یکی از کلماتش میفرماید : «الا فصونوها و تصونوا بها» . یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید .
حراست تقوا
ممکن است آنچه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است موجب غرور و غفلت بعضی گردد وخیال کنند که آدم متقی معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننمایند . ولی حقیقت اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد . آدمی در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این ، به اصطلاح «دور» نیست . مانعی ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم .
درست مثل همان جامه که مثال زدم . جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما ، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد . امیرالمؤمنین (ع) در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که میفرماید : «الا فصونوها و تصونوا بها» یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او خودتان را حفظ کنید پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ میکند و یا ما باید حافظ تقوا باشیم؟ میگوئیم هر دو تا ، نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی ، یا از خدا باید کمک خواست برای تحصیل تقوا؟
میگوئیم هر دو تا ، به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد ، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید . و هم از کلمات امیرالمؤمنین است : «اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم ، و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله ، و تستعینوا بها علی الله» . یعنی شما را به تقوای الهی سفارش میکنم ، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا ، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید . به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل میکند داشت .
در مقررات دینی میبینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده . مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا شرابخواری یا قتل نفس حرام است . مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست . همان ایمان و تقوا ضامن انسان است . ولی در مسئله جنسیت به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد ، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بیعفتی ممنوع است زیرا این خطر ، خطری است که میتواند احیانا در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید.
تقوا و نیروی پیروزی بر شدائد
اما یکی از اثرات تقوا که قرآن کریم میفرماید : «و من یتق الله یجعل له مخرجا» هر کس که تقوای خدا داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از سختیها و شدائد را قرار میدهد ، ایضا میفرماید : «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا» هرکس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع سهولت و آسانی در کار او قرار میدهد، امیرالمؤمنین سلام الله علیه میفرماید: «فمن اخذ بالتقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوها ، و احلولت له الامور بعد مرارتها ، و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها ، و أسهلت له الصعاب بعد انصابها» یعنی هرکس که چنگ به دامن تقوا بزند سختیها و شدائد بعد از آنکه به او نزدیک شدهاند از او دور میشوند و کارها که بر ذائقه او تلخ آمدهاند برایش شیرین میشوند ، موجها که روی هم جمع شدهاند و میخواهند او را به کام بکشند از او کنار میروند ، امور پر مشقت بر او آسان میگردد .
در اینجا نیز سؤالی طرح میشود که چه رابطهای میان تقوا که یک خصیصه روحی و اخلاقی است ، با پیروزی بر مشکلات و شدائد وجود دارد .
دو نوع مضیقه و تنگنا
در اینجا مقدمه باید عرض کنم که مضیقهها و تنگناهائی که برای انسان پیش میآید و سختیهائی که انسان در آن سختیها واقع میشود دو نوع است : یک نوع مضیقههائی است که اختیار و اراده انسان هیچگونه دخالتی در آنها ندارد ، مثل اینکه سوار هواپیما میشود و هواپیما خراب میگردد ، و یا آنکه سوار کشتی است و دریا طوفانی میشود ، خطر غرق شدن وجود دارد ، و امثال این شدتها و گرفتاریهائی که برای هر کسی ممکن است پیش بیاید بدون آنکه قابل پیشبینی باشد و اراده و اختیار انسان در آن دخالت داشته باشد.
و نوع دیگر از ابتلاها و مضایق و گرفتاریها آنها است که اراده و اختیار انسان در اینکه وارد آن گرفتاریها بشود و یا نشود و اگر وارد شد چگونه خارج شود دخالت دارد ، و به تعبیر دیگر گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی .
پس در اینجا دو مسئله پیش میآید : یکی تأثیر تقوا در نجات انسان از گرفتاریهای نوع اول و دیگر تأثیر تقوا در نجات از گرفتاریهای نوع دوم . اما در قسمت اول من الان نمیتوانم اظهار نظر کنم که بیان قرآن شامل نجات از این نوع گرفتاریها هم هست یا نیست . البته هیچ مانعی نیست که یک همچو ناموسی در جهان باشد و یک نوع ضمانت الهی بوده باشد ، نظیر استجابت دعا ، ولی جملهای هست در نهجالبلاغه که میتوان آن را به منزله تفسیر این مطلب تلقی کرد که منظور ، نجات از گرفتاریهای نوع دوم است .
گرفتاریهای نوع اول نادرالوجود است . عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش میآید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود میکند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب میکند همین فتنهها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است . با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است و هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است؛ « اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین میکند ، غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است .
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد
با نفس خود کند به مراد هوای خویش
اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش میآید از خارج نیامده ، خودمان برای خودمان درست کردهایم . من در زندگی خودم و همچنین در زندگی اشخاصی که تحت مطالعه من بودهاند تجربه کردهام دیدهام همینطور است . با توجه به اینها خوب واضح میشود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنهها دور نگه میدارد ، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات میدهد . قرآن کریم در سوره اعراف آیه 201 میفرماید : «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» مردمان با تقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا میافتند و بصیرت خود را باز مییابند .به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشنبینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد ، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد .
گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا میشود ، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها . وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده میشود و انسان کمتر گرفتار میشود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا میکند .
گذشته از همه اینها تقوا و خود نگهداری سبب میشود که انسان نیروهای ذخیره وجود خود را در راههای لغو و لهو و حرام هدر ندهد ، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد . بدیهی است که آدم نیرومند و با اراده و با شخصیت بهتر تصمیم میگیرد و بهتر میتواند خود را نجات بدهد . همان طوری که نور و روشنائی داشتن ، راهی و وسیلهای است برای نجات و رهائی ، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیلهای است که خداوند متعال قرار داده است.