سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مطهری با جانی آتش گرفته - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*استاد حسن رحیم پور

افراد فاضل و داننده، پیوسته در میان ما بوده اند و اینک بیش از هرزمان دیگری فضلای دانشگاهی و حوزوی داریم. مطهری چه چیزی داشت که عمده صاحبان فضل و تصدیق دارهای ملا و محقق و مؤلف حوزوی و دانشگاهی ما کمتر دارند؟! چیست که ما کم داریم؟! چیزهای عمده. خواهیم کوشید چند فرق جدی را اینک و اینجا با شما، با اساتید محترم حوزه و دانشگاه، با اهل تحقیق و تألیف و به ویژه طلاب و دانشجویان  عزیز در میان گذاریم و پیشاپیش از لحنی که احیاناً گزنده خواهد نمود، عذر می خواهم، زیرا برخلاف دوستانی که مدام  از امثال من می خواهند، چیزهای صریح ننویسیم و به سراغ زخمهای کهنه و دردانگیز نرویم و کلمات جدی را تنها برای برخورد با دشمنان ذخیره کنیم، ما برآنیم که از قضا، هرچه  با یکدیگر تعارف بیشتر کردیم، آن جراحتها، عفونت و خوناب بیشتری برداشت و اتفاقاً به همان اندازه که با دشمن جدی هستیم،  با خود نیز باید جدی بود، می توان دوستانه سخن گفت، اما در هرحال  باید جدی بود.


 ممکن است برخی از آنچه خواهم گفت مورد اجماع و تصریح همه نباشد و یا احیاناً مورد تجاهل و تسامح قرار گیرد اما باید گفتنی‌ها را گفت و به نظر من در ازای خطرات عظیمی که امروز ذهن و دل جامعه جوان ما را تهدید می کند، هیچ مهم نیست که چه کسی از این عرایض  دلخور می‌شود یا متولی کدام نهاد فرهنگی و تربیتی و آموزشی و پژوهشی با خواندن  این جملات خواهد رنجید.
 عاقبت روزی باید بازی دادن خود و یکدیگر و این مداهنه شوم را کنار گذارد، تا دیر نشده است.
 و از طرفی این واقعیت‌ها، خود به خود از رده‌های چیزهای نگفتنی و نهفتنی به درآمده است. اینکه به فرهنگ ما، یعنی به اعتقادات و اخلاقیات صحیح و حس التزام عملی ما تهاجم شده است، بدون هیچ صداقتی و اعلام قبلی و بدون رعایت قوانینی که یک مبارزه تن به تن میان دو فرهنگ، بایستی بدان پایبند بماند و اگر این نفاق‌ها و تحریف‌ها و مغالطه‌های زبانی نمی‌بود و به صراحت، حتی الحادی‌ترین ایده‌ها مطرح می‌شد، هرگز از آن تعبیر به تهاجم فرهنگی نمی کردیم. اما چنانچه می دانم و می دانی، عمده ترین قوانین انتقاد و عرضه سالم فکر، مورد التزام نباشد، پس فرق «انتقاد» با «دندان گرگ» چیست؟
 دستتان را به من بدهید تا شما را به جایی ببرم که به وضوح به ریشه‌های این رخوت و رکود فرهنگی را اگر نه همه آن، دست کم بخشی از آن را به چشم سر ببینید. اگر تاکنون قادر نبوده اید به چشم دل ببینید، خون استاد، بهانه‌ای خواهد بود تا آرمانی را که او خود بی دریغ به پایش ریخت، فریاد بزنیم.
 چه شد که او یک تنه و بی هیچ امکانات، پیش از انقلاب، چنان جبهه عظیمی در محاجه‌های نظری می‌گشاید و چنان برکتی برجای می‌نهد و هنوز که هنوز است، یکی از عمده‌ترین منابع تغذیه تئوریک انقلاب. همان آثاری است که از چهل تا بیست سال پیش به دست او به نگارش درآمده و امروز سالها پس از پیروزی و حاکمیت و در شرایطی که عمده‌ترین تریبون‌های اطلاع رسانی و فرهنگی تربیتی در اختیار ماست و با حضور این تعداد فضلای دانشگاهی و حوزوی (که امیدوارم چشمشان نزده باشم)، چنین رکود و انفعال بی‌معنی و شگفتی در سراپای نهادهای آموزشی و فرهنگی و مطبوعاتی ما پیداست؟!
 این بودجه‌های فرهنگی به کجا می‌روند واین توده‌ها کادرهای فرهنگی این همه سال ما چه می‌کنند که هنوز به اندازه یک مطهری کار را به سامان نرسانده‌اند؟! درد ما چیست؟! آیا «درد بی دردی» نیست؟ و مطهری را عهد او مبعوث کرد و مطهری به عهد خویش  وفا کرد و مطهری، عالم ربانی بود و حتی همان وجود تاریخی و کتبی مطهری، خود به خود اعلام جرمی علیه همه ماست.
 نخست می‌باید بدان آتش پرداخت که در جان مطهری درگرفت و ما دامان خویش از آن دور نگاه داشته‌ایم.
 آری، شعله‌ای بود و گداختنی که در دیالکتیک میان»مطهری  قلم»، از مطهری، خاکستر مطهری را برجای گذارد، خاکستری سرخ که افق فرهنگ معاصر را به کربلا مبدل ساخت.
 یک مصلح دینی و اجتماعی، بدون یک قلب شعله‌ور، قادر به هیچ اصلاح جدی نخواهد بود. «ذهن مملو» و «چشم باهوش»، البته لازم است، اما بی یک سینه سوخته، در حکم هیچ است. دردمندی و گرفتگی، گداختگی  و پروردن یک سر سودایی، آری اینهاست که  جامعه‌ای را شخم می‌زند و بذر یک نسل جدید را می‌پرورد اما اگر یک محقق، یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم علوم انسانی، یک نویسنده و خطیب، دچار «درد بی‌دردی» بود و اگر خواست از راه کلمه نوشتن و گفتن ارتزاق و سر در توبره علم خویش کند، اگر فکر اصلاح و انقلاب، فکر تربیت  و آزادی، فکر عدالت و عبادت، به پرده‌های مغزش فشار نیاورد و درد تشکیل  حکومت و نشر معرفت و مرگ اشرافیت و مظالم اقتصادی، در حدی نیست که قفسه سینه‌اش را در هم شکند و نسبت به اعمال ایده‌های قدسی خویش کم تفاوت است و مایه‌گذار نیست و اگر و اگر و اگر...
 چنین  دانشمند محترم و متفکر مردمی، ارزش یک نگاه تأییدآمیز را هم ندارد و افسوس که چقدر از این نوع اندیشمندان دانشگاهی و حوزوی روی دستمان مانده‌اند. امروز هم بودجه اصلی نهادهای فرهنگی و تربیتی و رسانه‌ای ما ابتدا صرف «چارت بازی» و تخصیص بودجه و ساختمان سازی و جذب پرسنل  و امکانات می شود و در انتها نیز هدف اصلی هرکس، ارائه بیان کار هرچه حجیم‌تر، بهتر به شخص مافوق و ارضا یا حتی فریب او برای ماندن بر سر کار و تأمین معیشت است و همین.
 اما اینکه در پس این همه ادا و اطوار و پول و سمینار و رفتوآمد و بگو و مگو و میلیاردها تومان صرف بودجه، عاقبت چه کرده‌ایم و چند نفر آدم دراین میانه تربیت شدند و کدام باطلی، ابطال و کدام حقی احقاق گردید، این دیگر به ما مربوط نیست!! تحقیقات و پژوهش‌ها از سر بی دردی و وقت شناسی است، آموزشها نیز.
با هم بر سر حدود اختیارات قانونی، بحث می‌کنیم و حرف حسابی که از سر جد گفته و شنوده شود، در این میانه کمیاب است. هر کسی به دنبال تأمین مواهب  و مزایای شغلی و کسب مدارک بالاتر و بسط آبروی اعتباری و دایره نفوذ خویش است و حرف و حرف و حرف.
 و اگر مجموع تشکیلات فرهنگی و رسانه‌ای و پژوهشی ما به قدر همان یک مطهری هم کار مایه‌دار و ماندنی نکرده باشد و پس از این نیز نکنند چه عجب؟! مطهری به قلم و تریبون و اساساً به فرهنگ به دیده یک ناندانی آبرومند نمی‌نگریست و فضل خویش را مایه کسب پول و جاه خویش نمی‌کرد. در او، درد دین بود و عشق بیدارگری و جان انقلابی، و ما درد خود داریم و عشق های مشکوک و جان بی‌زهوار، عجب نیست که مرده‌ای، مرده دیگر را زنده نکند، عجب این است که ما چرا چنین توقعی داریم؟! در حوزه و دانشگاه و محافل تحقیقی و رسانه‌ای، مجاری استخوانی تشکیل شده که هر فاضل جوانی را نیز مجبور (مجبور که نه، توهم جبر است) می‌کند راه رفته دیگران را، رفته و خود را بیشتر با ذائقه پدرخواندگان بی‌درد دنیای اندیشه تطبیق دهد. نه با ضرورت‌های فرهنگی جامعه و با آنچه خدای متعال از یک شخص دانا می‌طلبد. همه می‌خواهند جا بیفتند!! (کجا؟!) مطرح شوند و تمجید گردند. همه به دنبال تصدیق دیگران و تأمین شخصیت منفی خویش و تثبیت خود هستند و کمتر کسی به فکر نشر حق و فضیلت و خدمت به حق برای ذات حق است و این چیزی نیست که بخواهیم پنهان کنیم.
 بضاعت علمی، این چیزی است که بدون آن، ترتیب دادن یک اصلاح جدی  دینی اجتماعی که از پس رویدادها و حادثه های فکری نیز برآید، معسور است، اگر محال نباشد. استاد، در معرکه های علمی بسیاری حضور به هم رسانده و اعلام موجودیت و موضع می کرد. اظهارنظرهای کلامی، فلسفی و عرفانی او، به سان طرح نظریات اصولی و منطقی اش جدی و در حد عالی، راهگشا بود. اهل فتوی بود و مجتهدانه و فکورانه گام به عرصه های ناشناخته مقولات اقتصادی، حکومتی و نظام پردازی فقهی می نهاد و بی هیچ سبک سری و خام دستی، «اجتهاد متدیک شیعی» را درگیر مستحدثات معاصر کرد. در عین حال، مردی به شدت اخلاقی، توانمند در مقوله «تریبت» و برخوردار از دانش، بینش و کنش فعال سیاسی اجتماعی بود. او به تنهایی، یک امت بود.
به علاوه عمیقاً به تئولوژی مسیحی و یهودی، به مشرب عرفان بود و به ویژه به مسائل فلسفه غیرمدرسی و متأخر به غرب، متوجه شد و متکی به سرمایه انبوه علمی خویش. متفکری حاضر در صحنه بود که همه مراکز علمی و حوزوی و دانشگاهی و نیز محافل روشنفکری را مجبور می کرد که همواره یک چشم به او و موضع او داشته و مطهری را در محاسبه های خود بگنجانند.
 وقتی کسی چنین پرقدرت و نیز مسئولانه اعلام حضور کند، نمی توانند او را کتمان کنند و مسکوت بگذارند و مطهری سایه خود را بر سر دوست گسترده و بر دشمنان تحمیل می کرد.
 ایشان به رغم تسلطی که بر فلسفه های غربی یافته بودند و علناً به چالش با آنها می پرداخت و مچ می گرفت، از موضع یک مرد دانا و محقق، فلسفه غرب را فلسفه کسانی می دانست که فلسفه نمی دانند. در مذاکرات فلسفی که قوی ترین مترجمان و اساتید فلسفه های غربی به عمل آورد، (به عنوان نمونه جلسات شب پنج شنبه با دکتر حمید عنایت که هگل شناس برجسته ای بود و دوستان او) با تفکیک منصفانه مطالب درست از غلط و استدلال از مغالطه، دست روی نقاط فلسفه آلمانی و نیز فلسفه انگلوساکسون می نهاد و شکوه می کرد که چرا اپیستمولوژی و نیز روانشناسی، بخش اعظم مباحث فلسفی متأخر در مغرب زمین زمین را مال خود کرده و فلسفه را از فلسفه بودن انداخته است.
 استاد در مباحث فلسفه ادیان، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه زبان نیز مواضع دقیقی در برابر موج ماتریالیسم و لیبرالیزم اتخاذ نمود و فعال ترین خاکریز دهه های  40 تا 60  در برابر تهاجم فرهنگی مارکسیستی و لیبرالیستی را یک نفره تأمین کرد.
 درست در دورانی که تفکر سکولار، تحت الحمایه تفکر حاکم بود و رژیم با هرگونه دخالت دادن نظری دین در حاکمیت و مدیریت برخورد پلیسی می کرد و دست به دست کردن جزوات «ولایت فقیه» که منادی مدیریت و حاکمیت فقهی واجرای عدالت بود، نوعی خرابکاری تلقی می شد. استاد در طرح تفکر دینی چنان خوش درخشید و با قدرت ظاهر شد که در آن واحد، هم دستگاه، هم چپ و هم منافقین و هم تفکر لیبرال و غربزده  را در محظور جدی  قرار دارد.
 در عین حال  که «راست» را می زد به «چپ» باج نمی داد. وقتی که چپ و التقاطیون را فاش می کرد و بر سر کینه می آورد، مراقب بود که به تفکر راست و طرفداران لیبرالیزم و سرمایه داری میدان ندهد. وقتی متحجران و مرتجعان را زیر ضربه می گرفت، هوای آن را داشت که بدعت گزاران و نفاق پیشگان و متظاهران را به دین، تقویت نگردند و آنگاه که به روشنفکربازیها و مارکسیسم زدههای مسلمان نما می تاخت، خطر گرایش به اخبارگری و اشعری مآبی و پوسته گرایی های فقهی را ملحوظ می داشت.
 مطهری را می دیدند که از قضا، سرزمین «اندیشه و نظر« نیز به سبک ملوک الطوایفی اداره می شود و هر دسته از کلمات و هر تیپ از اشخاص، در تیول کسی، حزبی، پیشکسوتی است و آدم آزاداندیش یافت نمی شود. در فراق متفکرانی آه می کشید که با پیشانی چین خورده و دلی فارق از تعصبات مذهبی، اسلام را به دیده تحقیق بنگرند و از سطر سطر تعالیم آن لذت ببرند. زیرا ایمان آوردن محصول را، بلکه مقارن به نوعی «لذت عقلانی» می دانست و ایمان نجات بخش را آن گرایش وجودی و قلبی که مسبوق به یک ادراک صحیح باشد، می دانست.
 برخلاف تعریف «ایمان» در تئوری های جدید مسیحی یا »فلسفه ادیان» (که عمدتاً برای توجیه بی ریشگی ادیان و فاقد ما  به ازاء بودن «وحی «به کار می روند) و عبارت «از جهش تاریکی» و پرتاب مجنونانه، ولی «خوب» خویش در عمق ندانسته است. استاد «ایمان اسلامی» را یک ادراک متعالی و (نه جهل مقدس) و یک اقبال انسانی  (نه یک تعصب) و یک خضوع عزیز در پیشگاه نور (و نه دلدادگی بی توجیه در آستانه یک نامفهوم)، تعریف و به ویژه سد باب التقاطهای مدرن میان «دین» و «بی دینی«را برچینند و تفاوت، بلکه تضاد میان ایمان و کفر، صالح و طالح، عالم و جاهل، مؤمن و فاسق را سطحی، صوری و صرفاً تعارضی واژگانی و بی ریشه قلمداد کنند. آن را توطئه دور زدن «ایمان» از مسیر تحریف آن می دانست و معتقد بود که اندیشه های قرون وسطایی همچنان در ذهن غرب و غرب زدگان خلجان دارد، گاه به مخالفت. برخی دیگر از خصلتهای ذهن و زبان و قلم استاد که بدانها خواهیم پرداخت و به نوعی به معضلات فرهنگی امروز ما مربوطند، اینها هستند:
 1-هوشیاری در ردیابی اندیشه ها و جریان شناسی
2- شجاعت و صراحت در اعلام کلمه «حق» و برخورد با بدعت ها و نیز تحجرها
3- پرکاری و نستوهی و بی توقعی
4- توجه باطنی به مبدأ قدرت و عمل برای »او«
 پس اولاً: آتش گرفتگی و سینه سوختگی اگر در یک تفکر به هم نرسد، کاری جدی دست نخواهد داد. آن آتش مقدس که در دل و دامن کسی گرفت تا خاکستر نکند، رها نمی کند.
 ثانیاً: بضاعت علمی، گرچه برای مصلح بودن، کافی نیست اما لازم هست.  شخص کم دان، شخص غیرقابل مؤثر و قابل برای نادیده گرفته شدن است.
ثالثاً: زهد و التزام عملی به شعارهاست. کدام رجل انسان پرداز و جامعه سازی را سراغ دارید که مصلح و اخلاقی باشد و از وارستگی بگوید اما در کار و زندگی شخص یا صنفی خویش به شعارهایی که می دهند پایبند نماند؟! اگر هست و موفق نیز هست، یکی را نشان بدهید. زندگی و سلوک مطهری، نشان از همان حرفهایی داشت که او بر زبان و قلم خویش جاری می کرد. مرز میان «روا» و «ناروا» اگر تنها در »جمهوری کلمات» و موفق حرف زدن، تعبیه شود و در مقاطع سلوک یک سخنگو و نویسنده، تثبیت نگردد، مرزی از جنس پلاستیک است. وقتی «تنطق» جای «تفکر» را بگیرد و زبان و قلم ورم کند و دل حاضر نباشد، آیا هیچ کلامی به راستی جدار دلها را می شکند و به اندرونی مشیت انسانها نفوذ می کند؟! مطهری ابتدا زاهد بود و سپس نویسنده و خطیب. مطهری به آنچه عقیده می ورزید، تفوه می کرد، لقلقه زبان و قلم اندازی از سر »جوپرستی» نبود و این بود که به شوراندن ذهنها و زبانها توفیق یافت.
 وقتی «حقیقت» هتک می شد، بر می آشفت، پس چگونه خود، پس از فرود آمدن از منبر و تریبون در هتک حقایق، شرکت جوید؟! نمی توان از «حق» گفت و منقاد باطل بود.
 مطهری، جاودانه است، زیرا به جاودانگی می اندیشید و به منشأ حقانیت التزام عملی داشت. شعار نمی داد، برای آنکه شعار داده باشد. شعار می داد تا راه بگشاید، راه نشان دهد، راهرو بپرورد. و اگر حق، حق است، چرا خود من که از حق دم می زنم به دنبال آن نباشم؟! مضحک است که کسی خود در کارش ضایع شدن و استهلاک باشد و دل به حال دیگری بسوزاند و از خویش غفلت ورزد. تضمین می کنم که اگر من و تو که درست شعار می دهیم و حرفهای درست می زنیم، در زندگی شخصی خود، به این حقایق مقید بمانیم و مخاطب در من و تو، صداقت کمی ببیند،  لبیک خواهد گفت ولی وقتی دریابد که من خود به توصیه هایی که می کنم، باور ندارم  و به راهی که خودنشان می دهم، نمی روم، آیا حق ندارد که در من و در موعظه های من  و در نصح من تردید کند؟ می بینید که حق دارد. پس می ماند ما و راهی که باید شخصاً رفته باشیم تا به دیگران توصیه کنیم. اگر سلوک شخصی امام راحل نبود، آی موعظه های ساده او، تا این حد نافذ می بود؟ اگر وارستگی شخصیت مطهری نبود، آیا قلم او مؤثر می افتاد؟
گام نخست در «تربیت» حل تضاد میان «گفتار عالی» و »رفتار سافل» است و این گامی است که به سختی می توان برداشت. اولیاء خدا، متقدم و متأخر، این قدم را مردانه زدند و پس از آن بود که لب به سخن و تعلیم مردم گشودند.
 آیا چقدر آیات و روایات ما به این ماجرا که کسی بی باور، حرفهای مقدس و انسان ساز بزند و خود بی عمل بماند، حساسیت ورزیده باشند، خوب است؟! نمی توان حساب «شعار» را از «سلوک علمی» جدا ساخت، نمی توان به شهادت همه انبیا واولیا و شهادت تاریخ مجرب و انسانی ما و به شهادت ذره ذره واقعیت هستی آدمیانه.
 نه اسلوب شهید مطهری در تبیین «دین» منحصر در رهیافت فلسفی بود و نه مباحث کلامی او همچون آباء کلیسا تنها صبغه دفاعی (آپلوژیکال) داشته است. مطهری در عین حال یک متفکر مهاجم بود و سیمهای خارداری را که روشنفکران «تحصلی مشرب» میان «عقلانیت» و «دیانت» کشیده و اجازه عبور به کسی نمی دادند، او بود که با شجاعتی حکیمانه برچید.
 مطهری، شهید «معرفت» خود شد. متجدد نبود. زیرا اسلام را از بن، «همیشه جدید» می دانست. اسلام احتیاج به تجدید ندارد، کافی است صادقانه و عالمانه معرفی شود. چه، پویایی در ذات آن است، بی آنکه در اسلام، تعبیه کنیم تا اسلام را دینامیک کند! با اپیکورهای عالم سیاست که دین را شر عمده زندگی آدم می دانند، بی تعارف سخن گفت. شأن او، شأن چهره سازی برای اسلام نبود، چهره گشایی می کرد و بس.
در آثار عقلی او، حتی اگر وجه جدلی یا خطایی به کار رفته باشد، در شعاع واقع گویی و حق طلبی است و نه حسب غلبه و برتری جویی.
 هرجا از فوائد دین گفته است، از «ابزار نگاری«،» کارکردگرایی» و «پراگماتیزم» بر حذر بوده و آن فواید را به حق و حقیقت «دین» ارائه داده و هرگز «فواید دین» را با گوهر و غرض   دین، اشتباه نکرده است. نه عرفان را به مالیخولیازدگان و عشرت طلبان «عالم معنی!» وانهاد و نه فقه را به جامدان و حنابله فقاهت تفویض نمود. از «اسلام ذوالجناحین» (ترکیب فقه اصولگرا و اجتهادی با عرفان نیالوده و و غیررهبانی) گفت و میان «جهاد روزه» و «نماز شب» خطبه عقد خواند. دینی فکر می کرد، دینی احساس می کرد، دینی رفتار می کرد و به «روز» بود. مطهری به راستی »فقیه» و به راستی «معاصر» بود و در میان معاصرانی که فقیه نبودند، یا فقیهانی که معاصر نبودند، آن گوهر شب چراغ، غنیمتی بود!
 او مایه های وفاق به دیگران را مهم می انگاشت اما نه چندان مهم که به فراغ یا فراق از «دین» بیارزد. رفیق شدن با دیگران نیکوست، انباشتن جمع خویش از دیگران، خواستنی است، آری، اما نه به بهای رقیق شدن معارف دین و مثله شدن پیکر مستوی القامه آن! مطهری، روح دین را پاس می داشت. چه اگر آن روح از مؤمنین قهر و با جامعه دینی متارکه کند، جسم دنی، بر شانه ها سنگینی می کند تا بر خاک افتد و استحاله یابد. نیز جسم دین را عزیز می داشت، چه هرکس با انسان، که «روحی در جسمی«است، از «روح بی جسم» اسلام بگوید، مقدمه می چیند تا اسلام را در صومعه حبس کند.
 مطهری میان «اسلام انتزاعی» و «اسلام اجتماعی» داوری کرد، بی آنکه گوهر دین (تقرب به خدا) را پامال جامعه کند. ابعاد اجتماعی «عبادت و عبودیت» را به ابعاد فردی یا مناسکی «عبادت» ضمیمه کرد. درعین حال، دست مخاطب خویش را همواره بر نبض دین که در «معرفت و محبت به خدا» می زند، نگاه می داشت. به تعبیر روایت، چاپلوسی برای خدا که به قوای عقلانی برتر و به لطافت روح و اندیشه و قدرت «تجرید» در مع رفت ومحبت، نیازمند است و از هرکس بر نمی آید و غیرت بر ماسوای «حق«، از آن چیزهاست که در کمتر متفکری به هم می رسد تا بتواند شب، اشک او را در آورد و روز، خون جگر او را. اما مطهری  خضوع شب  را با غیرت رو زدرآمیخته و بر «عقل» خود چنان سخت گرفت که در گفتگو با مارکسیستها و پوزیتیویستها و از آن مهم تر، با «خط التقاط» تار مویی را شقه کند و بنیان مغالطه را بر اندازد.
کسانی که اسلام را ذهنی، شخصی و عبادی محض تعریف می کردند و معتقد بودند که مار کسیسم، علم زندگی است یا لیبرالیزم آبستن مدیریت علمی است و در تحویل «اسلام در صحنه» به «اسلام در صومعه» می کوشیدند، چرا از مطهری حساب می بردند؟ چرا نگاه مطهری را که چون الماس، می برید مزاحم می یافتند؟ چرا دقت نظر مطهری، غیرت مطهری و هوشیاری و فضل مطهری را مایه عذاب می یافتند؟ چرا او باید از سر راه برداشته می شد؟ کمی فکر کنیم.
 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:0 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 3