سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدای سکولار - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*استاد حسن رحیم پور ازغدی

یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است.
یک انقلاب وقتی شکست می خورد که خودش بخواهد شکست بخورد. یعنی از لحظه ای که آمادگی برای مردن و توهین شنیدن و عقب نشستن را در خودش بوجود بیاورد. قطعا چنین انقلابی خواهد مرد و دیگر اثری جز در تاریخ مکتوب از او باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر مرگ یک انقلاب حتما عمدی و خود خواسته است. انقلاب ها را نمی توان درهم شکست مگر اینکه خودشان بخواهند. انقلاب را موقتا می توان متوقف کرد ولی نمی شود آن را معدوم کرد. انقلاب بعد از اینکه ضربه ای بخورد تغییر شکل می دهد، تغییر تاکتیک می دهد اما منتفی نمی شود. اگر از در بیرونش کنند از پنجره وارد می شود. 15 خرداد 1342 سرکوب بشود 15 سال بعد از راه می رسد و همه اوضاع را به هم می ریزد.
خطری که برای همه انقلاب ها بعداز پیروزی قابل پیش بینی است و می تواند بزرگترین انقلاب ها را به زانو در آورد خطر ارتجاع است. همان تعبیری که در قرآن برای جنگ احد به کار رفته است. بعد از اینکه خبر شهادت پیامبر بین رزمنده ها منتشر شد اکثر آنها به دامنه کوه ها فرار کردند، بعضی ها گریه کردند و بعضی دیگر به کلی بریدند. آنوقت خداوند در آیه ای فرمود؛ اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود آیا شما از راه رفته باز می گردید. در همه اصولی که پیامبر برای شما آورد تردید می کنید؟ مگر قرار بود برای همیشه به شخص پیامبر گره بخورید؟ یا قرار بود همیشه تعالیم پیامبر پیش چشم شما باشد؟ کدام یک؟ ایمان شما به تعالیم پیامبر گره خورده نه به شخص او و بنابراین نباید با کوچکترین شکست یا ضربه ای که می خورید به همه چیز شک کنید.
این اتفاقات در آن دوران افتاد و در همه مبارزات هم می افتد. وقتی اوضاع خراب می شود و انقلابیون ضربه میخوردند جز خواص که تا پای جان ایستاده اند و در چیزی شک نمی کننند، بقیه، انقلاب را تنها می گذارند. عمده ی کسانی که به یک انقلاب ملحق می شوند، بعد از نصر و پیروزی می آیند. و یدخلون فی دین ا... افواجا. وقتی می بینند پیروزی های پیاپی نصیب مومنین شد، فوج فوج و گروه گروه به آن انقلاب ملحق می شوند و پیروزی را علامت حقانیت می پندارند.
بسیاری از آنها در لحظه ای که معادلات سیاسی به هم بخورد و مومنین در فشار قرار بگیرند، به همان سرعت که ملحق شده اند، شک می کنند. در جنگ احزاب یا خندق وقتی فشار سنگین شد و محاصره طول کشید و علائم شکست پدیدار گشت، یک عده از مسلمانان وقتی نیروهای دشمن را دیدند که انبوه هستند و اکثریت قاطع با آنهاست، همان آدم هایی که پشت سر پیامبر نماز می خواندند و التماس دعا می گفتند، تبدیل شدند به کسانی که به همه چیز شک کردند. وقتی خطر را دیدند شک کردند.
یعنی بعد از اینکه انقلاب یا جنبشی پیروز شد دوباره ممکن است گردش به عقب صورت بگیرد. دوباره ممکن است انقلابیون راهی را که رفته اند عقب عقب بر گردند. این خطری است که انقلاب پیغمبر را تهدید کرد چه برسد به انقلابی مثل انقلاب ما.
بهترین و کم هزینه ترین راه برای متوقف کردن یک انقلاب، جنگ چشم در چشم با آن نیست بلکه دور زدن آن است. لازم نیست با تک تک سربازان آن انقلاب بجنگند، کافی است وارد اتاق فرمان آن انقلاب بشوند.
دشمنان ریاکار همیشه موفق تر از دشمنان چشم در چشم عمل می کنند. با نرم افزار خوب، بدترین ترفندها را علیه یک انقلاب سازمان می دهند. انقلاب ها را تعقیب می کنند و فرمان آن را در دست می گیرند. و بدون این که آب از آب تکان بخورد، یک مرتبه می بینید از تخم عقاب جوجه کرکس بیرون آمد. این اتفاقی بود که در صدر اسلام افتاده است و قربانیان اصلی اش امام علی بن ابی طالب و اهل بیت پیغمبر بوده اند و هر لحظه ممکن است عین آن بر سر انقلاب هایی که ریشه کمتری دارند، بیاید.
انقلاب ها چه وقت می میرند؟ درست در آن لحظه ای که بعضی از انسان های آرمانی پیشین، که به نام انقلاب در جامعه مطرح شده اند از فرط خوردن گوشت انقلاب، نقرس بگیرند و حاضر بشوند اهداف انقلابی دو سه دهه قبل را در ملاءعام به سخره بگیرند و خود بخندند و دیگران را در آن خصوص بخندانند. همه اصول را زیر پا بگذارند تا به قدرت برسند. آنجا دیگر انقلاب به پایان رسیده است حتی اگر شناسنامه اش را رسما باطل نکرده باشند. در این دوره از تاریخ انقلاب هاست که اگر مردان وفادار آن انقلاب و چریک های عقیدتی تاریخ به داد آن انقلاب برسند، دوباره خون تازه در رگ هایش جاری می شود و گرنه برای همیشه به گورستان خواهد رفت.
انقلاب ها خیلی پر سر و صدا شروع می شوند اما بی سر و صدا به پایان می رسند. یعنی وقتی انقلاب شروع می شود همه می فهمند اما وقتی می میرد کم تر کسی می فهمد. این وقتی است که در درون حاکمیت انقلاب شعارهای خود انقلاب یعنی حکومت دینی به مسخره گرفته شود و به آن عمل نشود. وظیفه انسان های صالح در چنین شرایطی این است که اگر می توانند نگذارند انقلاب خاتمه پیدا کند و اگر نمی توانند حداقل نگذارند انقلاب بی سر و صدا بمیرد. یعنی باطل ها را بکوبند تا همه چیز در سکوت خاتمه پیدا نکند.
یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است. قدم اول هم با فساد فکری، سیاسی و اخلاقی و مالی بعضی از کسانی شروع می شود که خودشان در مسند حاکمیت انقلاب، یا دولت انقلاب می باشند که در طول سالها و به تدریج عوض می شوند. آن انحراف ساکت و صامت این است.
منادیان سکولاریزم در جهان اسلام برای اینکه حساسیت مردم را مهار کنند و خط مبارزه با قوانین اسلامی و فکر حکومت اسلامی را با حداقل تنش از صحنه حذف کنند با یک مقدار تضعیف عبارات و حقه های سینمایی، به افکار عمومی می فهمانند که حکومت سکولار با دین ضدیت ندارد، از آن نترسید، منتها کاری که می کند این است که دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد نه مبنای عمل خود. دین را ریشه کن نمی کند بلکه جلوی ظهور حاکمیت دین را در عرصه های عمومی و امور پابلیک می گیرد. حکومت سکولار تنها کاری که می کند این است که برای حاکمیت، تفسیر دینی نخواهد داشت و مبنای سیاست گذاری و عمل حاکمیت را منابع دینی نخواهد دانست، بلکه هم اصل مشروعیت را و هم اهدافش را بر منابع غیر دینی مستقر می کند و گرنه قصد ریشه کن کردن دین را ندارد.
می گویند ضد مذهب نیستیم غیر مذهبی هستیم. ما دنبال حکومت ضد دینی نیستیم ما دنبال حکومت غیر دینی هستیم، و دشمنی با دین و دینداران نداریم. می گویند ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمی کنیم اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند. می گویند خدا بماند اما در خانه خودش. تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند. به عبارت دیگر خدا را عبادت می کنیم اما اطاعت نمی کنیم.
می گویند دین باید از دست ما مصون باشد برای اینکه وقتی دین را از صحنه سیاست خارج کنیم با این کار یک امر قدسی را از آلوده شدن به امور غیر قدسی و دنیوی بر کنار داشته ایم. یعنی این یک کار خیلی بهداشتی و به نفع دین است. می گویند؛ چرا متافیزیک را از عرش به زیر می کشید و با زندگی مخلوطش می کنید. بگذارید مقدسات، مقدس بمانند و آن ها را در حقوق مردم، در معاش مردم، در امور مالی مردم و در امور سیاسی مردم داخل نکنید.
می گویند اگر ما خدای خالق را بپذیریم، خدای شارع و قانون گذار را حتما نخواهیم پذیرفت. خدای خالق که شارع و قانون گذار نباشد ضرری برای منافع کسی ندارد. هر کسی بخواهد او را می پرستد و هرکس نخواهد نمی پرستد و این تقدس و خشیت مال داخل مسجد و کلیسا است. این ها را وارد عرصه عمومی نکنید. اخلاق خصوصی غیر از اخلاق عمومی و اخلاقی است که باید با آن حکومت کرد.
این شعار پدر سکولاریزم یعنی ماکیاولی است. می گفت با اخلاق خصوصی یعنی اخلاقی که برای انسان فضیلت و رذیلت تعریف می کند نمی توان حکومت کرد. فضیلت ها و رذیلت های فردی افراد، غیر از فضیلت و رذیلت جمعی است. فرلاندو مندریس یکی از نظریه پردازان برجسته نظام سرمایه داری و از مستشاران بزرگ لیبرال می گوید اصلا رذایل فردی، فضایل جمعی هستند یعنی هر چه در اخلاق فردی رذیلتند اتفاقا به درد اداره جامعه و حکومت می خورند. ما با رذایل فردی جامعه را اداره می کنیم و در نظام سکولار دنبال فضیلت نیستیم. فضیلت و رذیلت ربطی به عرصه سیاست ندارد. چون در این عرصه رازی وجود ندارد که لازم باشد دین برای بازگشایی در آن مداخله بکند. دین متعلق به عرصه رازهاست. در سیاست ما فقط یک راز داریم و آن هم راز بقاست که یک راز قدسی نیست. این زمینه اسطوره زدایی شده است و بنابراین نوبت به اساطیر دینی نخواهد رسید.
می گویند ما در عالم سیاست مبانی خفیه ای سراغ نداریم که برایمان پنهان باشد تا برای شناخت آنها نیاز به ماوراء طبیعت داشته باشیم. برای آنچه که داریم همین رئال پولتیک، همین سیاست معطوف به سود تدریجی کافی است. چون محور سیاست گذران ما اصلا بحث فضیلت و رذیلت و عدالت و حقیقت نیست. دولت لاییک باید در عالم نظر نسبت به ارزشها و حقیقت بی طرف و بی تفاوت باشد. در اخلاق نسبت به فضیلت باید بی طرف باشد و در عالم سیاست و مدیریت نسبت به عدالت باید بی طرف باشد. این تعبیر تقریبا چکیده ای از فلسفه تئوری دولت است. دولت لاییک فقط مسئول آزادی و امنیت است. فقط باید فضایی ایجاد کند برای رقابت و هیچ مسئولیتی در برابر عدالت، فضیلت و حقیقت در هیچ یک از سه قوه اصلی حیات بشر ندارد.
این ها فرامینی است که هم اکنون در مورد دولت دینی دارد تعقیب می شود تا او هم به این امر، تن بدهد. البته با حفظ شعار مذهبی و حفظ ظاهر، یعنی از درون خالی شود. این مربوط به الان هم نیست، از سال ها و روزهای اول انقلاب این خط در مقابل انقلاب و خط امام حضور داشت و فعالیت می کرد. در یک دوره هایی هم در اول انقلاب وارد حکومت شد. این خط هیچ وقت نمرده و هنور هم زنده است و در دهه اخیر تقویت و احیا شده و دوباره در حال فعالیت و سرباز گیری است. می آید تا دوباره شانس خودش را آزمایش کند.
تعریف سیاست مدرن چیست؟ وقتی گفتیم فضیلت ربطی به سیاست ندارد و یک سیاست مدار نباید به دنبال اجرای عدالت و تأمین فضیلت باشد و فقط باید دنبال قدرت باشد، معنی آن چیست؟ یعنی سگ ها به جویدن یکدیگر بر سر لاشه ها مشغولند. این تعریف سیاست و قدرت در آن منطق خواهد بود و طبیعی است با این تعریف ها سیاست مدرن، غیر مقدس است.
می گویند ارزش ها و مقدسات را وارد بحث ها و منازعات سیاسی نکنید. آنها را آلوده به دنیا نکنید. بگذارید روی تاقچه بمانند. باید آنها را انبار کرد تا برای روز مبادا مصرف کرد. ارزش ها را کنار بگذاریم تا یک وقتی اگر لازم شد از آن ها استفاده کنیم. قرار نیست توسط این ها حکومت کرد. قرار نیست بر اساس اینها بازار مسلمین را سازمان داد. قرار نیست بر اساس اینها نظام رسانه ای و آموزشی کشور بازسازی شود. قرار نیست رابطه کارگر و صاحب کار، پول و کار بر این اساس تنظیم شوند. در این جا سلسله به جای ولایت، قدرت به جای عدالت و غریزه به جای فضیلت اصل می شود.
این تعریف دولت سکولار و سیاست مدرن است. همه ی اختلافات و درگیری ها و دوستی ها و دشمنی ها بر این پاشنه می چرخند. در این جدول محاسبات هر لحظه ممکن است دوست ها دشمن بشوند و دشمنان دوست. وقتی ملاک بر سر کار آمدن یا نیامدن، بر سرکار ماندن یا نماندن من می شود، دیگر معلوم است تمام آن درگیری هایی که بر اساس حق و باطل ایجاد شده و خاک ریزهایی که بر این اساس صدها هزار نفر در آن شهید شدند باید جمع بشوند و در جهت دیگری چیده بشوند. برای اینکه دیگر قرار نیست بر سر اصول و حقایق با کسی بجنگیم. دیگر قرار نیست دوستی ها و دشمنی های ما عقیدتی باشد. بلکه همه ی دوستی ها و دشمنی ها بر اساس منافع ما و قدرت ما بر قرار خواهد شد. این یعنی سکولاریزه شدن حاکمیت.
در این تفکر ما در عالم سیاست هیچ چیز غیر طبیعی نداریم تا نیاز به احضار مفاهیم ماوراء طبیعی داشته باشیم. دیگر همه چیز طبیعی و غریزی پیش می رود و اهداف ما نباید تحت شعاع مفاهیم ماوراء طبیعی و فوق طبیعی قرار بگیرد. بنابراین دین هم اگر قرار است ادامه حیات بدهد و ما تحملش بکنیم باید زبانش را عوض کند. دیگر نباید از حدود الهی، تکلیف، امر و نهی، اصول و ارزش ها دم بزند. اینها متعلق به ادبیات دورانی است که می خواهند انقلاب کنند. باید دین تلطیف بشود. یعنی نباید از ما و به خصوص از حکومت مطالباتی داشته باشد چون دین باید غیر حکومتی باشد. نظرش را باید معطوف کند به مسائل خارج از عرصه عمومی. دین یک مسأله خصوصی است. همین طور که اخلاق یک مسأله خصوصی است. و چون خصوصی است و مربوط به من است، نمی تواند بر ما حکومت کند.
می شود گفت دین من و دین تو، اما چیزی به نام منکر عمومی نداریم که بخواهیم امر و نهی کنیم. در این راه، جهاد، شهادت، تشکیل حکومت، اجرا و اقامه حق با تعریف دینی بی معنی خواهد شد. وقتی اهرم را روی مبنا و اصل یک تفکر گذاشت و آن را جابه جا کرد یک مرتبه همه چیز با هم معنایش را از دست می دهد.
می گویند دین دیگر نباید مطالبات داشته باشد بلکه باید در ذیل مطالبات ما قرار گیرد یا مطالبات ما را توجیه بکند. دین نباید برای ما تعیین تکلیف بکند، باید به ما سرویس بدهد و گرنه دهانش را سرویس می کنیم. ما تکلیف سرمان نمی شود. رضایت خدا از رضایت خود ما مهم تر نیست. ما اصلا قرار نیست خدا را راضی کنیم. زندگی بر طبق اراده ی خدا کار ما نیست. ارائه تعریف دینی از تکامل انسان کم کم از حوزه اراده ما خارج می شود.
مخرج مشترک همه ی این تلاش ها این است که خدا قیم ما نیست. خدا حق دخالت در زندگی ما، اقتصاد ما، سیاست ما، حکومت ما و معاش ما را ندارد. ما خدا را نیایش می کنیم به شرط اینکه در زندگی ما دخالت نکند.
این یک خدای سکولار است، خدا حق ندارد حقوق را معلوم یا محدود بکند. خدا نباید وظایفی برای ما تعیین بکند. ما خدای تکلیف نمی خواهیم. خدایی را می پذیریم که ما را همان گونه که هستیم، بپذیرد. یعنی بدون تکلیف به جهاد با نفس و جهاد با دشمنان خدا.
ما دینی را می پذیریم که در آن هیچکدام از این دو جهت نباشد. یک خدای بی درد سر می خواهیم. ما خدایی را می پذیریم که بخواهد جهان، جهان باشد یعنی بپذیرد که جهان همینطوری که هست، بماند و تغییر نخواهد بدهد. از عدالت علوی در آن صحبت نکند. نظام معیشت ما را بر اساس الگوهای خودش تغییر ندهد.
هیچ اصل ویژه ای نباید بر سیاست و منافع و حاکمیت ما حکمرانی کند و همه راه ها باید به خود ما ختم بشود. زندگی دنیا هم مقدمه هیچ چیزی نباید شمرده بشود. خودش اصل است. منافع ما و حقوق ما، اصل است. ما حقوق داریم و اضافه حقوق. تکلیف نداریم. هر کسی از مسئولیت ما سخن بگوید به حقوق ما تجاوز کرده است.
اصلا انبیاء آمده اند تا بگویند شما حیوان بالفعلید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. انبیاء برای همین آمده اند. می گویند شما انسان بالقوه اید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. یعنی صورتتان انسانی است می خواهیم سیرتتان را هم انسانی کنیم. آنها در جواب می گویند ما اگر بخواهیم حیوان بمانیم چه کسی را باید ببینیم!!
اینها عصاره مقالات و کتاب هایی است که در همین دهه اخیر به سرعت دارد ترجمه می شود. همه هم حق به جانب اند و می گویند ما مذهبی هستیم. ما یک قرائت مدرن از مذهب داریم. صحبت می کنند از اینکه حق ماست که اصلا حیوان باشیم. می خواهیم حیوان باشیم.
شما می بینید در حقوق بشر، سر و کله حقوقی عجیب و غریب پیدا می شود که هیچ وقت مطرح نبوده است. از آن تعریف می کنند به حق ناحق بودن، حق باطل بودن، حق پشت پا زدن به همه چیز، حق ارتداد و این ها همه جزء حقوق بشر است. این یک رویکرد ماکیاولیستی به قدرت و سیاست، با خدا خواهی و خدا پرستی ارتباطی ندارد.
پا فشاری می کنند که در دین نظر سیاسی و نظریه دولت نداریم و نباید دنبال الگوهای علوی و رفتار های علوی برای حکومت بگردید. علی ابن ابیطالب فوت کردند، خدا اموات شما را بیامرزد، چرا از او صحبت می کنید. چرا از پیامبر، از اهل بیت صحبت می کنید و می خواهید از آنها برای حکومت الگو بسازید و می خواهید براساس آن مبانی حقوق بشر و حاکمیت را تعریف کنید. این حق را ندارید.
البته در حکومت سکولار شما می توانید 19 و 21 رمضان عزا بگیرید و ماه رمضان را روزه هم بگیرید، عاشورا هم سینه بزنید اما یک کلمه حق ندارید بگویید که علی و حسین برای چه کشته شده اند؟ و دنبال تشکیل چه نوع حکومتی بودند؟ و بشر و حقوق بشر را چگونه تعریف می کردند؟ اینها جمله هایی است که نباید گفته شود. اینها خط قرمز است. اما می توانید آش نذری درست کنید!
در این تفکر می گویند که دنبال معیارهای عدالت در دین، نباید گشت. نباید در دین دنبال حقوق بشر گشت. اصلا بشر و حقوق بشر باید خارج از دین تعریف شود. اینها ربطی به دین ندارند. دین یک امر مقدس فردی است. نباید رابطه فرد با جمع، مفهوم حق حاکمیت، نسبت حقوق و وظایف را از دین گرفت. اینها همه عوامل غیر دینی و برون دینی هستند.
اگر پای سنت لائیسیته در جامعه و حکومت سفت بشود و در افکار عمومی نهادینه بشود دیگر نوبت به رفتار علوی نخواهد رسید. اگر این تفکر مسلط بشود، دوباره باید از صفر شروع کرد و باید از صفر شهید داد، صد هزار و دویست هزار شهید که آیا بشود یا نشود.
این تفکر می گوید؛ تفکر سیاسی را نباید به تفکر وحیانی گره بزنید. دین از دولت جدا است. دنبال هیچ تغییر منسجم در دستگاه فکری و دینی نباید بود. قرائت زمانی و مکانی از دین نباید باشد و دین باید توخالی بشود تا انعطاف پیدا کند. باید محتویات معرفتی و عملی دین را بیرون بریزید. این ظرف را وارونه و خالی کنید. خالی که شد و دیگر ادعایی در عرصه عمومی، حقوق بشر، سیاست، حکومت و عدالت نداشت و دین بی ادعا که شد آن وقت انعطاف پیدا می کند. آن وقت ما تحملش می کنیم.
نخست وزیر انگلیس در زمان امپراطوریش در قرن 19 در یکی از کشورهای اسلامی صدای اذان را شنید و گفت اینها چه می گویند، نکند مسلمانان دارند علیه ما چیزی می گویند. گفتند دارند می گویند وقت نماز است. گفت به منافع ما ضربه ای نمی زند. گفتند نه! گفت بگذارید بگوید تا حنجره اش پاره شود.
اینها می گویند دین باید آنقدر مجمل و مبهم و هزار قرائتی بشود تا بتوان از پس جزمیت و یقینی که یک انقلاب را به وجود می آورد، برآمد. اگر ریشه یقین را زدی ریشه انقلاب را زدی. چون انقلاب ها هیچکدام با شک شروع نمی شود بلکه با شک به پایان می رسند. وقتی در انقلاب شک می کنند آن انقلاب تمام شده است.
می گویند دین باید یک ساختار کاملا باز داشته باشد تا قابل دوام باشد. خلاصه اش این است که نباید هیچ امر ثابت، محکم، ضروری و غیر متشابه در دین باقی بماند. می گویند هر چه از ایده پروری ها و آرمان های انقلابی و رادیکال صحبت بکنید در جامعه کومپلکس های هیجانی ایجاد می کنید.
با این قبیل مباحث سعی می کنند فکر انسان مطلوب، جامعه مطلوب و حکومت مطلوب را از سر مسلمانان بیرون کنند و به مسلمانان القاء کنند که اصلا برای خدا و پیغمبر مهم نبوده و نیست که شما مسلمانان در چه نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و حقوقی دارید زندگی می کنید. اینها ربطی به دین ندارد و آن نظریه ای را که دین را عرصه حقوق بشر و تکالیف و حقوق بشر می داند، رها می کند. در واقع می خواهند دین را در صحنه نگه دارد اما به عنوان دکور صحنه. نمی خواهند مشروعیت نظام اجتماعی را از دین بگیرند. دین را به عنوان مبنای مشروعیت و میزان عمل حاکمیت و مردم نمی خواهند. به عنوان دکور صحنه می خواهند. برای اینکه متدینین عصبانی نشوند و موضع نگیرند. لذا تمام نمونه های آرمانی نظام دینی را تخریب می کنند.
به ما می گویند که شما به هیچ نمونه آرمانی و هیچ شخص معین در حیات دینی اشاره نکنید و در امکان تأثیر اسوه هایی مانند علی بن ابی طالب تشکیک می کنند، خدشه می کنند. با این استدلال که آنها موجودات تاریخی بودند و تاریخ انقضاء دارند.
این جریان فکری و سیاسی که در دهه اخیر در کشور ما دوباره فعال شده است، سعی می کند بگوید اسلام سیاسی دورانش به سرآمده است و حقوق بشر و عدالت اساسا حقایق غیر دینی اند و برای اسلام فرقی نمی کند که چه کسانی دولتمرد باشند. چه کسانی فرمان بدهند و چه کسانی سیر باشند و چه کسانی گرسنه. اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی و جامعه اسلامی، کلماتی بی معنی است و وجود خارجی ندارد. آنها می خواهند تفهیم کنند به شما که هیچ حقانیتی در کار نیست. خاتمیتی در کار نیست. اصلا حقیقت روشنی در کار نیست و از دین باید به یک حداقل یا به عنوان یک توهم تاریخی و اتوریته کوچک شده آرمانهای تو دهنی خورده، اکتفا کنیم. و این روایتی سکولار از دین است. دین باید در آن کوچک شود. دین باید اول تسخیر شود تا بعد تحقیر بشود. کوچک و مچاله بشود. تا بعد بشود راحت حذفش کرد.
یکی از آقایان می فرمودند دین در دوران مدرنیزه حکم سربازی فراری را دارد که دارد فرار می کند. او تا می تواند باید خودش را از ادعا سبک کند. دیگر نباید ادعای حقانیت بکند. دین باید بگوید اگر صلاح می دانید ما هم هستیم. همین و بیشتر از این نیاید در این دوره ادعا بکند. تلاش می کنند دین را به یک سری مفاهیم ارتجاعی، مجمل و شخصی تبدیل بکنند بطوری که قادر به ارائه راه حل و هیچ راهنمای خاصی نباشد. هیچ نسخه ای برای شفای دردهای انسانی، انحرافات فردی و بی عدالتی های فردی نتواند بپیچد و دست به ساختن سازمان اجتماع و روابط اجتماع انسانی نزند. عدالت را تعریف نکند. تبدیل به امر علمی نشود.
می خواهند دین در هیچ حوزه نظری و عملی، صریح و دقیق و روشن سخن نگوید. امکان داوری و قدرت قضاوت را از او بگیرند و دین را فقط احساس کور تعریف کنند و با سکولاریزاسیون و همین مشروعیت های قرار دادی و قراردادهای دموکراتیک مهارش بکنند و به نام عقلانیت در واقع می خواهند نفسانیت را بر سازهای اجتماعی حاکم کنند.
می خواهند تز فرهنگ اسلامی را تحت عنوان اینکه منشاء خشونتهای اجتماعی خواهد شد، کم کم به محاق ببرند. می خواهند به نام تضاد علم و ایدئولوژی، غریزی ترین سود پرستی ها و غیر عقلانی ترین و مبتذل ترین توتالیتاریزم یعنی اصالت سود را بر فرهنگ و جامعه مسلط بکنند و الگوهای نظام اجتماعی را به حوزه اخلاق شخصی عودت بدهند. هر آرمان خواهی را با بر چسب رادیکالیزم بدنام کنند و بجای کمال و حقیقت، سود و لذت را هدف حکومت بکنند.
می خواهند معارف دین را تحت عنوان اینکه دین مبلغی کاذب و وارونه است و به اصطلاح ایدئولوژی است و غیر عقلانی است و در مرتبه بعد با این بهانه که اصلا قابل درک نیست و امکان انطباق شناخت ما با آن وجود ندارد و اصلا متن دین غیر قابل فهم است، به بایگانی بفرستند. دینی که لایق و مستعد هیچ فهم قطعی نباشد لایق هیچ عمل قطعی هم نخواهد بود.
سخنانم را با این نکته تمام می کنم که اینها فکر همه چیز و همه جا را کرده اند. تحت نام شالوده شکنی و ساختار شکنی دین در واقع دارند جزمی ترین و ارتدوکسی ترین گرایش ها را در خصوص منافع سرمایه داری و منافع لیبرالیزم در کشور تعقیب می کنند. درواقع این خط و ربط دشمنان است که تحت عنوان دوست در کشور دارد تعقیب می شود. بعد اعلام می کنند که مفاهمیم دینی، ارزشی و انقلابی شما در هر فضایی قابل درک نیست. بویژه در جهان کنونی دیگر جای این ایده ها نیست و اخلاق نمی تواند دو ساحتی باشد. یعنی هم مبنای عمل فردی و هم عمل حکومتی باشد. و اینکه اساسا اخلاق مطلق وجود ندارد. اسلامِ ناجی، در کار نیست که بشود آن را هدف گیری کرد. نه تفسیر جهان و نه تغییر جهان هیچکدام نباید به نام دین انجام بشود و هیچکدام کار دین نیست.
ادعا می کنند که ما داریم گزارش می دهیم، در حالیکه گزارش می سازند. می گویند دین در احتضار است و ما در واقع می خواهیم دفنش بکنیم. بنده خدایی سکته کرد، فکر کردند مرده است. آمدند دفنش کنند، یک دفعه جنبید و فامیلش ترسیدند و فرار کردند. گور کن هم که بیل در دستش بود بعد از چند دقیقه گفت نترسید، بر گردید با بیل زدم کشتمش! گزار ش می دهند دین مرده است اما در واقع خودشان قاتلند. می خواهند موجود زنده ای را دفن کنند.
ما با تفکری مواجهیم که از دولت عرفی بی طرف و بی تفاوت، از بروکراسی بی آرمان و مدینه فاضله بی فضیلت و از قدرت سرگردان و مشروعیت های قراردادی و کمی صحبت می کند. می خواهد این ایده شرک آمیز را به نام مذهب مدرن یا قرائت مدرن از مذهب به ملت ما قالب بکند. این خط را بشناسید. خطی است که از تقابل انتساب و انتخاب سخن می گوید و بعد به طرف انشقاق و ایده اصلی انقلاب خیز بر می دارد.
می خواهند جمهوری اسلامی را اول تبدیل کنند به جمهوری و اسلامی یعنی یک ترکیب از دو چیز و نه جمهوریت در قالب اسلام که یک چیز است بلکه جمهوری و اسلامی و در مرحله بعد جمهوری یا اسلامی. جمهوری اسلامی باید بشود جمهوری و اسلامی و بعد بشود جمهوری یا اسلامی. این خطی است که دارد تعقیب می شود.
شما در آینده خواهید دید که سریعا این نکته ها را با افکار عمومی در جریان می گذارند و بروکراسی دولتی و مشروعیت قانونی و دموکراتیک را در یک کفه خواهند گذاشت و سلسله مفاهیم دینی را با مشروعیت کاریزمایی یا مشروعیت های سنتی رو به زوال در کفه دیگر خواهند گذاشت و منتظر لحظه ای می نشینند که وقتش برسد.
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:50 عصر روز سه شنبه 87 دی 17