سفارش تبلیغ
صبا ویژن


اندیشه - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*احمد خیری

کتاب »آینده در قلمرو اسلام« نوشته ی سید قطب و برگردان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله سید علی خامنه ای، کتابی است که رسالت جهانی اسلام و مسلمین را باز خوانی می کند و با اشاره به از دست رفتن روح دین و رخت بستن آن از ساختار حکومتی و اجتماعی، متذکر می شود که باید  به پیروی از پیامبر اسلام بپا خیزیم و نهضت اسلامی را به سر منزل حقیقی خود که همانا آینده ای است در قلمرو اسلام، برسانیم. در جای جای این کتاب سید قطب سعی بر این داشته که به تحریفاتی که دامان پاک اسلام را آلوده کرده را روشن و به آنان پاسخ دهد و البته با تیز بینی خاص دستان استعمار گران و بیگانگان را (علاوه بر خود مسلمین) در این تحریفات آشکار ساخته است. اگر کتاب سید قطب را بخوانید و به زبان امروزی ترجمان کنید در اصل کتاب سعی بر ترجمه و تفسیر سکولاریزم و علل و خطرات آن دارد البته همان طور که اشاره کردیم ایشان به طور گذرا به این نوع تحریفات پاسخی در خور توجه داده است. ایشان در جای جای این کتاب تلاش خود را معطوف به نشان دادن ضرورت پیدایش نظامی اسلامی برخواسته از آراء اسلام کرده است. و این نظام را متضمن سعادت دنیوی و اخروی فرد و جامعه می داند. در ادامه با تذکر به این نکته ی قرآنی که »دین نزد خدا اسلام است« نشان می دهد که شریعت های دیگر الهی در واقع در پی هم بوده اند و در اصل با هم در مبانی اختلاف نظری ندارند و در برخی احکام که با هم اختلاف دارند به خاطر مکان و زمانی بوده است که پیامبر زمانه در آن برهه مبعوث شده است. و اثبات می کند که دین اسلام با تصدیق محتوای تمامی ادیان الهی (ونه صورت تحریف شده ی آنان) برنامه ای جامع برای زندگی مادی و معنوی تمامی ابناء بشر دارد. که این برنامه شامل برنامه اجتماعی بشریت نیز می باشد.
به اعتقاد سید اولین قدم های جدایی دین از زندگی بشر از اروپا شروع می‌شود و این جدایی از وحی الهی است که منجر به سقوط جامعه اروپا به لجنزار اومانیسم(فردگرایی) و جمع گرایی می شود.
در ادامه سید با اشاره به تاریخ مسیحیت اینگونه نتیجه می گیرد :»آری این اصول مهم اعتقادی که تا به نحو صحیح تفهیم نگردد ممکن نیست نظام اجتماعی صحیح در جامعه ای بوجود آید، در مسیحیت ناگفته ماند.« و در ادامه نوع تحریفاتی که در شریعت عیسی مسیح (ع) رخ داده را منشأ و مبداء پیدایش وضع کنونی اروپا دانسته تا آنجا که این تحریفات منجر به جدایی دین از اجتماع اروپایی (سکولاریزم) می شود .
شاید یکی از اهدافی که سید از آوردن تاریخ مسیحیت در کتاب »آینده در قلمرو اسلام« دنبال  می‌کند نشان دادن معنا و مفهوم این آیه از قرآن کریم باشد که می فرماید :»ما احوال قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه خودشان بخواهند«و در سخنان بنیان گزارکبیر انقلاب اسلامی هم می توان این دید را درک کرد در آنجا که فرموده اند :»تمام  این خرابی هایی که می بینید وارد می شود بر همه ی کشور ها، خرابی هایی است که منشاش علما بوده اند ...« و براستی این دلیل از بزرگترین دلایل انحراف یک ملت است . آری ، براستی زمانی که عالمان دین دست به تحریفات گسترده می زنند و تضاد های ایجاد شده در جامعه رو به فزونی می‌نهد، جامعه نیز از این آفات دور نمی‌ماند . در اینجاست که کسانی مانند لوتر فریاد ریفورمیسم دینی را سر می‌دهند و به جامعه ی خسته از تضادها را به  دنبال خویش می کشند و باعث فروپاشی نظام اعتقادی جامعه می شوند : »بزرگترین اشتباه رجال دینی اروپا و مهمترین خیانتی که نسبت به خود و دین  مرتکب شده اند این بود که معلوماتی که زاییده ی افکار بشر بود و از مطالب مسلم آن عصر ، درتا ریخ و جغرافیا و علوم طبیعی بشمار می رفت در کتب دینی خود داخل کردند. ...«بی شبهه برای هر نظریه ای که روزگاری آخرین نظریه ی علمی باشد بیم تحول و تغییر وجود دارد ، زیرا دانش بشری پیوسته در حال ترقی و پیشرفت است. بنابر این اگر کسی دین خود را براساس این نظریه ها ی تغییرپذیر بنیان نهد ، مانند کسی است که کاخی رفیع را بر توده ای از شن بنا نهاده است.
با رفتار پاپ های مقدس! بود که روشنفکران مجال پیدا کردند تا تضاد بین دین و علم و دین و عقل را بیان کنند و از آن سؤ استفاده‌هایی کنند که در نهایت علم و دین را دو دشمن سخت و آشتی ناپذیر در جامعه ی جهانی مطرح کردند. و البته اینها نیز اشتباه پاپ ها را مرتکب شدند. و راهی برای تفکر مردم نگذاشتند و آنها نیز این دشمنی را مقدس می شمارند و مجال اعتراض برای مصلحان نمی گذارند.
 در ادامه سید با اشاره به انقلاباتی که در قرن اخیر رخ داده به این نکته ی ظریف اشاره می کند که »این تحولات و انقلابات چون با عدم توجه به سرشت آدمی و نیاز های فطری و خواص طبیعی بوجود آمده بود، نه فقط سازشی  با خلقت تکوینی انسان نداشت و نیاز های واقعی آن را تأمین نمی کرد، بلکه حتی ادراکات و عواطف بشری او را نیز (که مایه ی انسانیت او به شمار می روند) با شدت و خشونت تمام پایمال کرد.«و این انقلابات بی ثمر را نتیجه ی سکولاریزم و ریفورمیسم دینی می‌داند. وی با اشاره به پیش بینی فیلسوف انگلیسی-راسل- در رابطه با سقوط حکومت(بخوانید استعمار) سفید پوستان و جایگزینی آن با حکومت(استعمار)روسیه، این پیشگویی را (هرچند با به وقوع پیوستن انقلاب چین) سطحی می‌خواند. وی معتقد است که در اصل موجودیت، آمریکا و روسیه و اروپا با هم تفاوت چندانی ندارند و همگی چون پرچم جدایی از وحی الهی را بر افراشته‌اند محکوم به فنا و نابودی‌اند. چون سرشت اصلی انسان و نیاز های معنوی انسان(فطرت) است که نسبت به نیازهای  مادی او اصالت  دارد، را در نظر نمی گیرند :»تشکیلات تمدن آینده باید از عیوب اساسی که زندگی بشررا تباه می کند و اثر علم و معرفت و پیشرفتگی را خنثی می سازد مبرا باشد. این تشکیلات باید به انسان این فرصت و مجال را به انسان بدهد که به هدف خلقت خود نزدیک شود و به سر منزلی که خدای جهان برای او مقدر فرموده است برسد و علم وعقل و تجربه  را بگونه ای جز آن گونه ی پیشین بکار گیرد .آنگونه که با نیاز های  واقعی و با سرشت انسانی او موافق  و مناسب با شد.« سید قطب در ادامه ی کتاب خود از کتاب انسان موجود ناشناخته الکسیس کارل نقل قول می کند »:تمدنی که به کمک فکر و اکتشافات علمی ما بوجود آمده هیچ گونه تناسبی با قد و شکل ما ندارد ما درآن تیره بختیم و از لحاظ اخلاقی و معنوی تحلیل می رویم.« جالب است که کارل در کتاب خود می نویسد که معنوی گرایی صرف مثل فروید نیز راه را به بیراه می کشاند و خود به این نتیجه می رسدکه باید به جنبه ی مادی و معنوی بشر نظر داشت و نه صرفاً مادی و نه صرفاً معنوی .چه زیبا در آخر اشاره می کند :»...جانشین کردن معنا به جای ماده خطا ی دوره ی رنسانس را جبران نخواهد کرد و ترک ماده بیشتر از طرد روح وخیم خواهد بود بنا  بر این تنها راه نجات آن این است که ما تمام نظریات متضاد را کنار گذاریم و همه ی این مسلک هار ا ترک کنیم.«
شاید اشتباه بزگ کارل و امثال او در این باشد که به دنبال توسعه و پیشرفت جامعه ی بشری اند. چون به قول شهید مطهری »چه بسا چیز هایی که برای انسان و جامعه ی انسانی پیشرفت باشد ولی برای جامعه ی انسانی تکامل و تعالی شمرده نشود.« به نظر می رسد که باید در جامعه ی بشری بدنبال تعالی و تکامل باشیم تا به دنبال پیشرفت که حتی می تواند در اموری ناثواب و ویرانگر باشد همچون پیشرفت در تخریب محیط زیست.
سید قطب در ادامه به آراء دالس-وزیرخارجه ی اسبق آمریکا- اشاره می کند. دالس به خوبی به صدای فروپاشی معنوی غرب اشاره می کند. این فروپاشی را منجر به افزایش نفوذ کمونیزم در جوامع شرقی می‌داند. وی با اشاره به بی پایه بودن استدلال های کمونیست ها به مرض جامعه خود نیز بخوبی اشاره می کند :»ما میان دینداری و به کار بستن برنامه های دینی فاصله ای قائل شده ایم و فکر کرده ایم که با هر شرایطی و در هر وضعی می توانیم ادعا کنیم که متدین هستیم  و پنداشته ایم که در شرایط جدید  نمی توان دیندار واقعی بود ما ندانسته ایم که هرگاه رابطه ی ایمان و عمل گسسته  شد دیگر از آن نیروی معنوی که ممکن است در سرتاسر جهان نفوذ کند واقعیتی در میان نخواهد بود.« سید در جواب دالس و دالس ها اینگونه می نویسد:» آری دالس سنگ مسیحت را به سینه نمی زند او صورت بی جانی می خواهد که در نظام اقتصادی جامعه [و در اصل در هیچ زمینه ی دیگری] هیچ گونه دخالتی نکند و در عین حال بر آورنده ی خواسته های سیاسی او [همان اسلامآمریکایی که امام (ره) همیشه تذکر می دادند] و سپری در برابر کمونیزم با شد.«
اگر شخصیتی دردی به این بزرگی را مطرح کند و درمان برای آن مطرح نگردد، خود در اوج استیلا است و خود دردی. بدین دلیل سید بعد از شمردن دلایل متعدد برنامه ای نو برای دنیای نو ارئه می دهد. »اسلام روش نوین زندگی است و روشی سوای آنچه اروپا بخاطر دارد و سوای آنچه جهان در روزگار آن جدایی شوم و پیش از آن و پس از آن بخود دیده است.« در اینجا سید با اشاره به خطر صوفی گری متذکر می شود که هدف، زیر سؤال بردن دانش نیست، بلکه ایجاد نظامی است که در آن علم و دین به تعادل رسیده اند و دین چهار چوبی می شود که تمدن و دانش باید در داخل آن قرار گیرد و در واقع این چهار چوب نمی گذارد که انسانیت انسان در برابر ماشین ها و ابزار آلات مادی پایمال شود.در اصل اسلام دنیا را از دریچه ای دیگر می بیند و از این دریچه است که ارزش واقعی هرچیز را به بشریت نشان می دهد و این دید است که انسان با ایمان بر تر از هر چیز در جهان ماده و خلیفه ی خدا بر روی زمین می شود.  
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 4:2 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*رضا عابدینی


هدف از فرستادن انبیا طبق آیات قرآن پرستش خدا و ایجاد روابط نیکو و عادلانه میان افراد بشر است؛  آن هم عدالت در میان عموم مردم  و در سطح جامعه و نه عدل فردی. اگر بخواهم تعریفی از عدالت داشته باشم باید بگویم عدالت در واقع همان حقوقی است که هرکس با توجه به آن دسته استعدادهایی که خداوند در وجودش گذاشته و او با سعی و تلاش خود آن‏ها را شکوفا کرده  باید از آنها بهرمند شود. به نظر شما آیا عدالت یک امر فطری است یا خیر؟ یعنی آیا همان طور که بشر به صورت فطری و نه از روی اجبار و زور نگاه کردن به گل‏ها و مناظر طبیعی را  دوست دارد می‏تواند عدالت را دوست داشته باشد؟ حتی اگر برای خود او سود و منفعتی نداشته باشد و منافع خودش را هم به خطر بیندازد. به عبارت بهتر آیا در همین دنیا زمانی می‏رسد که این جنگ‏ها و ظلم‏ها و حسادت‏ها و دروغ‏ها از بین برود و یا این جز خیالی باطل و آرزویی دست نیافتنی چیز دیگری نیست؟ و عدالت واقعی فقط در آخرت تجلی می‏یابد. متفکران غربی سه  رویکرد در مقابل این موضوع دارند؛ اغلب آن‏ها از جمله نیچه و ماکیاولی بر این باورند که عدالت، زاده افکار افراد ضعیف در روی زمین است و این تفکر جز خیالی واهی چیز دیگری نیست. این همه ظلم و جنگ  و این شرایط فعلی در اطراف ما زاده افکار همین افراد و تحفه غرب برای برای بشر بوده است.
دسته دوم می‏گویند رسیدن به این هدف تنها به وسیله علم و دانش عملی است. آن‏ها می‏گویند بشر باید به این نتیجه برسد که برای رسیدن به حق و حقوق خود باید حقوق دیگران را رعایت کند؛ وگرنه به حقوق خودش نیز تعدی می شود. این نظریه در واقعه چراغ سبزی است به افراد سلطه جو و قدرتمند که می‏خواهند هر چه بیشتر افراد را زیر پاهای خود لگدمال کنند. یعنی اگر زمانی فردی به نتیجه برسد که اطرافیان او به هیچ وجه نمی‏توانند در مقابل او بایستند، او می‏تواند حقوق آن‏ها را به راحتی از آن‏ها سلب کند.
دسته سوم یا مارکسیست‏ها می‏گویند این که بشر زمانی بتواند عادل شود اصلاً امکان پذیر نیست و این با اصل منفعت‏طلبی این بشرِ خودپرست منافات دارد. تنها راه ممکن ایجاد جهانی سرمایه‏داری است که به دنیایی سوسیالیستی منجر شده و در این فضا به  جبر ماشین و ابزار اقتصادی  این اتفاق می‏افتد.
کسی نیست به اینها بگوید اگر واقعاً انسان عدالت‏طلب نیست و به صورت فطری به دنبال آن نیست این نظریات و ساعت‏ها فکر و اندیشه در این مورد از کجا نشأت گرفته است؟ آیا جز این است که انسان طبق اصولی که خودشان(غربی‏ها) تبیین کرده‏اند تنها به چیزهایی که دوست دارد می‏اندیشد و آنها را هدف خود قرار می‏دهد و سعی دارد به آنها برسد.
اما نظر اسلام والاتر از این‏هاست اسلام می‏گوید عدالت از فطرت انسان‏ها سرچشمه گرفته و روزی می‏رسد که عدالت همه جا را فرا می‏گیرد. دلیل آن نیز افرادی است که در طول  تاریخ خودشان را فدای عدالت کردند و آن را در حد یک محبوب می‏پرستیدند. حضرت علی علیه السلام و بسیاری از یاران و پیروان افکار ایشان از گذشته تاکنون از این جمله‏اند. این افراد به خاطر جبر ماشین یا عقل‏شان عدالت را بر منفعت خویش ترجیح نداند تنها دلیل، وجود یک مربی بوده که آن‏ها توانسته‏اند زیر نظر او و با هدایت‏هایش خوب تربیت شوند و عدالت را به عنوان زیبایی معقول دوست داشته باشند. ما مسلمانان خیلی خوش وقتیم با این همه ناامیدی که دنیای غرب در حال صادر کردن آن به جهان است به آینده خوش‏بین هستیم. دلیل آن نیز جز اعتقاد به ظهور منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل ا... تعالی فرجه و شریف نیست. زمانی خواهد رسید که ایشان ظهور خواهند کرد و با تربیت انسان عدالت و آزادی معنوی را برای بشر به ارمغان خواهد اورد. انشاا... .
راسل در کتاب امیدهای نو می‏گوید به زودی بشریت به وسیله علم خود  نابود می‏شود و جنگی پیش خواهد آمد که مغلوب آن زمین و بشریت است. در حالی که آن‏ها از این موضوع غافلند که دست خدا بالای همه دست‏ها است و اراده او بر همه چیز سیطره دارد، و هیچ چیز جز در راستای اراده خداوند  انجام نمی‏شود.
?
برگرفته از کتاب سیری در سیره نبوی نوشته استاد مطهری



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:58 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*حسن رحیم پور ازغدی

گفته شده است که در مدرنیته، جای انسان و خدا عوض شده است. ذهن انسان، تمایلات انسان و منافع او، اصالت یافته و هر انچه او را محدود کند (اعم از اخلاق، حقیقت و تکلیف) در مرتبه دوم قرار می‏گیرد و امانیزم، فردگرائی، آزادی، دموکراسی، لیبرالیزم و سکولاریزم همه بر این اساس پای گرفته اند.
در اسلام انسان، نه دشمن خدا و نه رقیب اوست. اسلام می خواهد که انسان، خلیفه خدا باشد. می خواهد آحاد بشریت به رشد عقلی و اخلاقی برسندکه هیچ خونی در زمین ریخته نشود، هیچ حقی پایمال نگردد، هیچ انسان گرسنه و بی پناه و تحقیر شده ای نباشد و نفسانیت چنان مقهور اراده انسان باشد که فرشتگان الهی در برابر او سجده کنند. اسلام انسان را دارای کرامت، قدرت انتخاب، مسلط بر خویش وبر جهان، عاقل، مسوولیت پذیر و ارزش گرا می خواهد، به انسان خوش بین است و همه بشریت را دارای فطرت پاک و اصالتاً خیر خواه می داند و همه تکالیف دینی که نازل کرده برای حراست از فطرت، عقل و کرامت انسان هاست.
در اسلام حقوق را از تکلیف، واقعیت را از ارزش، دنیا را از آخرت، معاد را از معاش، اخلاق را از اقتصاد، تقوی را از سیاست و دین را از دولت نمی توان تفکیک کرد. این تفکیک ها به مثله کردن انسان و متلاشی کردن دین است. کرامت انسان در عشق ورزی به خدا و اطاعت از اوست. همه ارزش های دیگر، ارزش های واسطه، مقید و مشروط اند. آزادی، عقلانیت، دنیا، آخرت، حق، تکلیف، فرد، جامعه، جنگ، صلح، حکومت، شکست و پیروزی، ثروت و فقر، همه و همه اگر در مسیر عدالت و معنویت باشند با ارزش است. عدالت و معنویت نیز از ان جهت که گام های در راه خدا، محبت به خدا و نزدیک شدن به اوست، ارزش دارند ولی ارزش ذاتی و حقیقی، همان معرفت به خدا و محبت او و اطاعت اوست. مسلمانان به علم، تکنولوژی، سیاست، اقتصاد، حکومت، جهاد، صلح، عقل ابزاری، توسعه، آبادانی دنیا، عقل ابزاری و حقوق بشر اعتقاد دارند اما همه را برای همان هدف نهائی می خواهند. ما معتقدیم مهدی (عج ) و عیسی ابن مریم (ع) بازگردند و قدس به دست مسیح آزاد شود، سراسر جهان را چنین عقلانیت، محبت  و عدالتی فرا خواهد گرفت ولی تا آن روز ما نیز موظفیم در راه گسترش توحید و عدالت، گسترش محبت و عقلانیت تلاش و مبارزه کنیم. ما باید دین دنیوی، دین سیاسی، دین دولتی و دینی که ابزار دست صاحبان قدرت و ثروت باشد و براساس ریاکاری و خشونت تحمیل شود مخالفیم ولی معتقدیم که دین به مقداری مناسک عبادی شخصی محدود نمی شود و باید قدرت و ثروت را در برابر حقیقت، اخلاق و عدالت خاضع کرد و سیاست و حکومت را دینی کرد. وجدان فردی، اخلاق شخصی وتجربه معنوی درونی و ایمان قلبی جزو ارکان اسلام است اما همه اسلام منحصر به امور فردی و عبادی نیست، بلکه قوانین سیاسی، اقتصادی و قضایی اسلام نیز که برای گسترش اخلاق و عدالت در سطح اجتماعی و حگومتی آمده اند، به همان اندازه مقدس و لازم الاجراءاند، زیرا نمی توان با اقتصاد فاسد و حکومت غیر عادلانه به اخلاق سالم اجتماعی رسید .
اسلام به تقسیم کار و تخصصی شدن امور و عقلانیت ابزاری معتقد است و کسانی را که بدون تخصص و کارشناسی وارد مدیریت های صنعتی ، کشاورزی و دولتی شوند حتی اگر اخلاقاً افراد خوبی باشند خائن به جامعه اسلامی می داند . عقل ابزاری ، بسیار مهم است زیرا در سرنوشت و حقوق و فقر و رفاه و استقلال و رشد ملی جوامع بشری تاثیر می گذارد اما اسلام ، عقل ابزاری را در ادامه عقل توحیدی و عقل اخلاقی یعنی در چارچوب توحید ، عدالت و اخلاق به رسمیت می شناسد و نه مستقل از آنها و در تعارض با آنها .
اسلام ، به تمدن عقلانی عقل ابزاری یا  عقل معاش ، تقسیم کار ، تکنولوژی ، آبادی زمین ، پیشرفت مدنی و اقتصادی تشویق می کند اما در امتداد عقل معاد ،فضائل اخلاقی و عدالت دینی .
اگر توحید ، معاد و عدالت ، فراموش نشود ، شهوت پرستی حاکم نشود و آخرت ، از یاد نرود ، لذائذ متعادل دنیوی ، کسب ثروت و قدرت و رفاه و دانش ، همه در خدمت به بشریت (نه در راه ترویج سکس و خشونت و سلاح های شیمیائی  و اتمی و میکروبی و مواد مخدر و نظام طبقاتی سرمایه داری ) خواهد بود و حتی می تواند  عبادت محسوب شود .
اگر مسیحیت، بودیزم و سایر ادیان با سکولاریزم، قابل جمع باشد، اسلام، بی شک با سکولاریزم، ناسازگار است چون تفکیک مادی معنوی و قدسی عرفی، یک تفکیک غیر اسلامی است. نان که برای روشنفکران، یک فانتزی و برای فقرا، زندگی و برای اقتصاددانان، یک کالا است، در اسلام، نمی تواند از اخلاق و ارزش ها جدا باشد. اسلام، راه رشد انسان را عمل به تکلیف الهی می داند اما بدون تامین حقوق مادی و معنوی انسان، از او تکلیف نمی خواهد. بنابراین، حقوق بشر، در اسلام، یک امر عرفی و زمینی نیست بلکه امری مقدس و ارزشی است. البته با فهرست حقوق بشری که لیبرالیست ها و سکولاریست ها تعریف کرده اند، در مواردی اختلاف نظر داریم و مواردی چون همجنس بازی و سقط جنین و بمباران هسته ای سایر ملت ها به نام دمکراسی را جزو حقوق بشر نمی دانیم زیرا فهرست حقوق بشر، تابع چگونگی تعریف بشر است. اگر تعریف حیوانی و مادی از بشر ارایه دادید، حقوق حیوانی نیز برای او قائل شده و هر تکلیف الهی و اخلاقی را نوعی تجاوز به حقوق بشر خواهید انگاشت، اما با تعریف الهی از بشر، حقوق مادی بشر نیز مقدس می شود و در راه احقاق این حقوق، اعم از حقوق سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، بهداشتی و رفاهی و حقوق علمی و فرهنگی وحق رشد و آزادی بیان و اندیشه، تلاش می کنید و این تلاش، یک تلاش مقدس دینی و جهاد در راه خداست. عرفان اسلامی، عرفان محدود در خلوت نیست بلکه پس از خلوت و اشک و انس با خدا و عشق ورزی با او، باید برای خدمت به خدا به عرصه سیاست و جامعه و تعلیم و تربیت آمد و در راه گسترش معرفت، اخلاق و احکام خدا و در راه تربیت ورشد و نجات بشریت و اجرای عدالت کوشید و با قیصر و فرعون های تاریخ، جهاد کرد و حتی شهید شد.
اسلام، حق اللّه را در نقطه مقابل حق الناس نمی داند بلکه حق الناس را فرزند و نتیجه حق الله و این دو را غیر قابل تفکیک می بیند. بشر، به صرف بشر بودن، حقوقی فطری و الهی دارد و حقوق بشر و تکالیف او را خداوند مقرر کرده است و در مورد حقوق و وظایف جزیی و متغیر که در شرایط تاریخی، تابع تحولات است باید با عقل، اجتهاد و نواندیشی کرد. اما حقوق بشر، امری خدایی است. عدالت، مستقل از دین، به قضاوت عقل خوب و ارزشمند است اما مصادیق عدالت، در تلاش هماهنگ عقل و وحی، کشف می شود.
حقوق بشر، قابل سلب از او نیست و نه با قرارداد، می آید و نه با قرارداد، می رود. در عین حال ، بشر صرفا با حقوق خود به کمال نمی رسد بلکه باید به تکالیف خود در برابر خدا و مردم نیز عمل کند واگر به تامین حقوق خود – آن هم حقوق مادی – اکتفا کند و نسبت به تکالیف خود و نیز حقوق معنوی ، بی اعتنا بماند تفاوتی با حیوانات ندارد بلکه از حیوانات نیز پست تر است زیرا حیوانات نیز حقوق دارند اما تکلیف ندارند .
برای رشد معنوی انسان ، هم رشد عقلانیت بشر و هم اجرای عدالت و تامین حقوق بشر الزامی است و لذا قرآن از وظایف پیامبران، علاوه بر تهذیب نفس حقوق بشر ، از تعلیم حکمت و اجرای قسط و عدالت نیز نام می برد و پیامبر اکرم (ص) به همین علت ، حکومت اسلامی تشکیل داد.
پیام اصلی او محبت ، صلح ، اخلاق ، توحید و عدالت بود ولی وقتی صاحب زر و زور وتزویر به جنگ او آمدند تا این اصول را حذف کنند ، پیامبر (ص) در دفاع از انسان و اسلام تن به جهاد نیز داد و جهاد و شهادت برای دفاع از صلح و اخلاق و عدالت ، واجب شده است . اخلاق نیز در اسلام در مسیر رشد انسان معنی می دهد و ریاضت های غلط از قبیل صدمه زدن به خود یا دیگران، خود کشی یا قتل دیگران، ظلم پذیری و تحقیر شدن، تعطیل فکر و تلاش و وظایف اجتماعی، تحریم هر  گونه لذت زندگی و لبخند، ریاضت های اسلامی نیستند.
چنانچه اباحی گری و لذت پرستی و دنیا پرستی را نیز اسلام، عین حیوانیت و باعث دوری از خدا می‏داند. اخلاق اسلامی، رعایت تعادل در زندگی، حضور در همه ی صحنه ها بدون دلبستگی به دنیاست. از حیث عقلانیت و نظم و تلاش زندگی، به گونه ای باش که گویی تا ابد در دنیا هستی و از حیث دل نبستن به دنیا و وارستگی و تقوی و عشق به آخرت به گونه ای باش که گویی همین فردا خواهی مرد. اسلام می خواهد که دنیا و آخرت، هر دو را جدی بگیریم و البته دنیا، مزرعه آخرت است ولی هدف، آخرت است.
 آخرت خوب با دنیای سراسر ذلت، جهل، تحقیر، ستم، دروغ و خشونت تامین نمی‏شود و »من لا معاش له لا معاد له « اما دنیا نباید هدف باشد و تراکم زور و تکاثر ثروت نباید هدف گیری شود. باید تولید ثروت و قدرت کرد اما نباید تنها خود استفاده کرد بلکه باید قدرت و ثروت را در راه خدمت به محرومیت و اجرای عدالت و اخلاق و گسترش توحید به کار انداخت. البته گرایش‏های نومینالیستی و  حس‏گرایان که ریشه عقلی همه ارزش ها را نفی کرده و اساسا منکر مفاهیم کلی و عقلی‏اند، حتما قادر به درک این مفاهیم نیستند اما اسلام اساس ارزش ها را نسبی یا قراردادی نمی داند، گرچه تحولات جرئی و فرعی و صوری در باب ارزش ها در شرایط گوناگون را می پذیرد. ارزش های اخلاقی مقولات صرفاً ذهنی و ساختگی نیستند بلکه درک ذهنی ضرورت‏هائی هستند که در واقعیت خارجی، ریشه عینی و حقیقی دارند و دراس همه ارزش ها، راز اصلی تکامل فرد و جامعه یعنی توحید است. توحید صرفاً یک تئوری ذهنی نیست بلکه لوازم عملی مهمی در ساحت فرد و جامعه دارد. اجرای عدالت اجتماعی، یکی از لوازم توحید است زیرا خدای عادل، راضی به ظلم وتبعیض در جامعه بشری نیست، پس فرد متدین که باید در حوزه رفتار شخصی خود، عادل باشد و به کسی ظلم و خشونت نکند باید به جامعه دینی و حکومت دینی و عدالت اجتماعی نیز بیندیشد. علاوه بر اصلاح خود باید به اصلاح جامعه و امر به معروف ونهی از منکر و به حقوق دیگران و رشد آنان نیز اندیشید. مالکیت شخصی، محترم است اما پول پرستی و اسراف حرام است زیرا باعث ندیده گرفتن حقوق دیگران و نیز فراموش کردن آخرت می شود.
انسانیت انسان در انکار خدا و اخلاق و شریعت آسمانی نیست و عزت انسان در بندگی خداست. بنابراین امانیزم الحادی ، راه به خطا می رود. البته انسان را به نام دین نباید تحقیر کرد. پیامبر اسلام (ص) حرمت یک انسان را از حرمت کعبه، بالاتر دانسته و اهانت و خشونت علیه انسان ها را در حد شرک، خطرناک خوانده است. حتی شکنجه حیوانات را باعث جهنم دانست و قرآن کریم  قتل یک انسان را با قتل همه بشریت مساوی و گناه کبیره می‏داند و سیر کردن گرسنگان، کمک به انسان ها، احسان به همسایگان، محبت به کودکان و زنان، کمک به اسیران، حمایت از بیماران و از پا افتادگان، آموزش علم به جاهلان و هدایت گمراهان را بالاترین عبادات اسلامی می داند.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:52 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27


*وحید نصیری کیا

پوپر(1) کیست و چرا در ایران این همه شهرت پیدا کرده‏است؟ بی‏آنکه قصد تحقیر اهل نظر را داشته باشیم نمی‏توانیم و نباید نگوییم که پوپر در فلسفه مقام چندان بزرگی ندارد و اینکه او را در زمره بزرگان فلسفه قرار داده‏اند یک حکم احساساتی و احیاناً سیاسی و شاید حتی تبلیغاتی است. آشکارترین ملاک عظمت فیلسوف، نفوذ و ماندگاری اوست، البته هنوز زود است که ما در مورد نفوذ پوپر حکم کنیم، ولی می‏توانیم با نظر به آراء فیلسوفان حدس بزنیم که چه چیز از اندیشه آنان قابلیت ماندگاری دارد و دیر می‏پاید و در مجوعه دراز آهنگ پوپر چیزی که چندان اصالت داشته باشد و بتوان آن را به عنوان گفتِ زمان، پایدار دانست نمی‏یابیم. اما اگر بگویند پوپر در ایران نفوذ بسیار داشته‏است و این را دلیل عظمت آراء و اقوال او بدانند؛ عرض خواهیم کرد که مراد نفوذ در میان اهل فلسفه است. نفوذ او در ایران نفوذ یک فیلسوف نیست زیرا او در میان اهل فلسفه تقریباً هیچ نفوذی ندارد.
وقتی در کشوری به یک نویسنده فلسفی به چشم مرجع فکر و نظر نگاه می‏کنند فقط یک اشتباه کوچک روی نداده‏است به خصوص اگر او در حد و مرتبه‏ای نباشد که به آینده مددی برساند. در چنین وضعی ممکن است فکر و عقل در معرض خطر قرار گرفته باشد.
اقبال به پوپر را نباید بی‏وجه دانست. از آغاز این قرن هجری ما هرگز نسبت درستی با فلسفه غربی نداشتیم و متأسفانه بزرگان فلسفه اسلامی به فلسفه غرب کمتر اعتنا کردند و نمی‏دانیم چرا هر چند وقت بعضی نویسندگان فلسفی که در تاریخ تفکر غربی مقامی ندارند از چنان شهرتی در ایران برخوردار شده‏اند که کتابخوان‏های ما گمان کرده‏اند اینها در اوج و قله تفکر غربی ایستاده‏اند. در دو دهه اول آثار گوستاولوبون و همفکران او ترجمه شد و خوانندگان نسبتاً زیادی پیدا کرد. شاید این خوانندگان حتی مبانی و لوازم تفکر او را نمی‏یافتند و نمی‏دانستند که او مسائل سیاسی-اجتماعی را بر مبنای راسیسم(2) به زبان همه فهم شرح داده‏است. مترجمان آثار او هم تشخیصشان بد نبوده‏است زیرا در این کتاب‏ها استبداد رضاشاهی توجیه می‏شد.
هیچ مانعی ندارد که افرادی یک فیلسوف را بپسندند و در صدد بر آیند که آرای او را ترویج کنند. به شرط آنکه زبان ترویج، زبان فلسفه باشد نه زبان حزبی و ایدئولوژیک. اگر کسی پوپری باشد بر او بأسی نیست ولی مسئله ما چیز دیگری است. دوره شیوع آراء پوپر کم و بیش شبیه به دوران نفوذ و غلبه گوستاولوبون و زمان یکه تازی حزب توده در قلمرو اندیشه فلسفی جدید است. و شاید در دایره‏ای وسیع‏تر با فکر و روح مردمان همان کاری را بکند که آن دو سلف کردند. پس قضیه در درجه اول این نیست که پوپر چه گفته‏است. مسئله این است چرا در کشوری که سابقه چندین هزار سال تفکر و تاریخ هزار ساله فلسفه دارد امثال پوپر استاد و راهنمای قول و فعل مطلق می‏شوند. زمینه‏های مساعد این وضع را می‏توانیم کم و بیش حدس بزنیم؛
1. مطالب پوپر برای کسانی که آشنایی با مقدمات علوم داشته باشند، دشوار نیست. او آسان می‏نویسد و از پرداختن به مطالب عمیق اعراض داشته و هر جا به این قبیل پرداخته جز مبهم‏گویی کاری نکرده است. او اصولاً ورود در بحث ماهیت را بی وجه و زائد می‏داند. همچنین او فلسفه را مانند کتاب‏های علمی می‏نوشت و برای کسانی که با آن کتاب‏ها مأنوس بودند، طرح نوشته‏هایش بیگانه نبود. به همین جهت دایره تعداد خوانندگان او می‏تواند وسیع‏تر باشد.
2. او منتقد مارکسیسم بود و در کشور ما زمینه روحی و اخلاقی برای نقد تازه‏ای از مارکسیسم وجود داشت.
3. پوپر فیلسوف علم بود و مقالات و کتاب‏های زیادی در باب علم و پژوهش علمی داشت.
در آغاز انقلاب و هم کنون ما نیاز داشتیم و داریم که تعلق به علم را اثبات کنیم. مسلماً در فلسفه علم کسانی بودند که از پوپر مقامی بالاتر داشته و دارند اما پوپر واجد همه صفات بود و در حقیقت قضیه کمتر علاقه به علم و فلسفه علم بوده‏است.
فیلسوفان بزرگ؛ آموزگاران اندیشه
در چه صورت یک فیلسوف و فلسفه‏اش را می‏توان بزرگ خواند و ملاک این بزرگی چیست؟ بزرگی افلاطون و ارسطو و کانت را کسی انکار نمی‏کند، اما آیا راسل هم فیلسوف بزرگ است؟ برگسن و مرلوپنتی چطور؟ کسانی پوپر را هم فیلسوف بزرگ خوانده‏اند.
افلاطون و ارسطو طرح‏های بزرگی درانداخته‏اند و در بنای تاریخ تأثیر کرده‏اند. آنها آموزگار مردم نه در جزئیات امور زندگی‏شان، بلکه در نگاهی که به عالم و موجودات دارند، بوده‏اند. کانت و هگل از آن جهت که راه و روش علم و تکنیک و مدرنیته را آموخته‏اند؛ فیلسوف بزرگند. اما آیا پوپر را می‏توان با آنها مقایسه کرد؟ باید ببینیم آورده پوپر برای ما چه بوده‏است. در این مقاله از آورده پوپر به اجمال چیزی خواهیم گفت. در ایران آنچه از او می‏شناسند یا بیشتر می‏شناسند؛ تفکیک «انگیزه» از «انگیخته» و بیرون نیامدن «باید» از «است» و رساندن ریشه هر نوع استبداد و فاشیسم به فلسفه افلاطون و دفاع از اصلاح جزئی در مقابل انقلاب و انتقاد از روش استقرایی در علم و بطلان‏پذیری قضایای علمی به جای اثبات‏پذیری آنها و ... است. ولی آیا به صرف طرح این بحث‏ها و اتخاذ موضع خاص می‏توان فیلسوف یا فیلسوف بزرگ شد. اینها که گفتیم به فرض اینکه مهم باشد یا قبلاً طرح شده‏اند و یا جزئی و موضعی‏اند و بعضی هم تسری احکام صادق در یک قلمرو خاص، به کل علم و عالم است. از میان همه اینها در ایران دو چیز را بسیار مهم جلوه داده‏اند: یکی روش نقد استقرایی و دیگری ابطال‏پذیری احکام علمی. البته برخی نویسندگان طرح جهان 3 پوپر را هم مهم دانسته‏اند. او حتی خود مدعی نیست که طرحی درانداخته باشد که علما در حدود آن به پژوهش بپردازند. بلکه داعیه‏اش این است که من دیده‏ام عالمان چگونه پژوهش می‏کنند و دیگران درست ندیده‏اند. پس کار او در ذیل کار عالمان است و حال آنکه بنا بر این بود که فیلسوفان بزرگ راه‏گشا باشند و طرح نو دراندازند. بحث در جزئیات و متدولوژی علمی، کسی را فیلسوف بزرگ نمی‏کند.
اما با وجود این از آغاز دهه 60 پوپر در کشور ما فیلسوف بزرگ می‏شود و اسم او در کنار هیدگر قرار دادند و چنین وانمود شد که در غرب دو فیلسوف رقیب و مخالف هم وجود دارد: یکی پوپر و دیگر هیدگر. هیدگر مرتجع و فاشیست است و زبان مبهم و مغلق دارد و پوپر فیلسوف آزادی و ترقی است که زبان روشن و قابل فهم دارد. هیدگر تنها فیلسوف معاصر غرب نیست که اگر او را به نازیسم نسبت دادند دیگر کسی جز پوپر نماند و به ناگزیر عنوان فیلسوف یگانه غرب به پوپر داده شود.
نکته مهمی که ما را در شناخت وضع خود یاری می‏دهد این است که بدانیم چه چیز در مقبولیت و شیوع اندیشه پوپر مؤثر بوده است؟ آیا اهل نظر در این کار دخیل بوده‏اند و اگر بوده‏اند دخالتشان به چه نحو بوده‏است؟ آیا پوپر چشم و گوش مردمان زمان خود را شناخته و برای آن چشم‏ها و گوش‏ها کتاب نوشته و سخن گفته‏است؟
در این جا می‏خواهیم از نظرگاه فلسفی آراء پوپر را بررسی کنیم و پی ببریم که چرا در ایران به این مقام رسیده‏است. ما در جای خود از نشان دادن آنچه در آراء پوپر قابل اعتناست یا در حد خود اهمیت دارد مضایقه نخواهیم کرد.
پوپر و طرفدارانش به هر کس که غیر از تأیید، چیزی راجع به نوشته‏های او بگوید، نسبت نفهمیدن می‏دهند. اما اگر از ایشان- که هنر خود را سخن گفتن مطابق با فهم شنوندگان می‏دانند- خواسته شود که مطلب فهم نشده را بفهمانند به تکرار همان که گفته‏اند می‏پردازند. شاید دلیلش این است که پوپر رجوع به اصول و مبادی کلام را بیهوده و غیر ضروری می‏داند و به همین دلیل در فهم آثار او بدون رجوع به مبادی خاصی دچار مشکل خواهیم شد.
شاید نفوذ او در ایران از جهاتی تنها با نفوذی که ژان پل سارتر در دوران بعد از جنگ در بیشتر مناطق جهان داشت قابل قیاس باشد. در دوران ده پانزده ساله پس از جنگ کمتر مجله در زبان‏های مختلف منتشر می‏شد که به مناسبت نامی از سارتر در آن نیامده بود. در آن زمان کسی فکر نمی‏کرد که او مُد فلسفه است و شهرت او به تدریج کم خواهد شد. ولی دوران غلبه شبح اگزیستانسیالیسم بر اذهان و افکار چندان دیر نپایید. مع هذا نفوذ او قابل توجیه بود.
پوپر برای ما چه آورده است؟ سارتر تنها در یک کشور مشهور نشد، اما پوپر در ایران بیشتر از هر جای دیگر شهرت پیدا کرد. آن هم درست در دوره انقلاب اسلامی. پوپر نه به مسائل مهم ما بلکه بیشتر به مسائل انتزاعی علاقه داشت، منتهی این مسائل انتزاعی از نوع معقولات ثانیه فلسفی نیست. هر چند که نمی‏توان مسائل او را یکسره بی‏اهمیت دانست. مشکل این است که پوپر در اهمیت مطالب غلو می‏کند و آنها را با خطابه در می‏آمیزد و آنگاه که وارد مسائل سیاسی می‏شود صفت ایدئولوژیک به خود می‏گیرد.
مسلماً ما در دوره انقلاب به فلسفه‏ای احتیاج داشتیم که در آن از علم و آزادی دفاع شود، زیرا اسلام قرن‏هاست که در غرب متهم به مخالفت با علم و آزادی و معروف به دین خشونت است. علاوه بر آن پوپر نقاد مارکسیسم و فرویدیسم بود و چون این دو با دین ناسازگار بود، از پوپر فیلسوفی ساخت مدافع علم و مخالف با حوزه‏های ضد دین. مشخص است که این همراهی موقت و سست بنیاد است. علاوه بر آنکه بشر نمی‏تواند مدت زیادی به سخنانی که او را تسلی می‏دهد و در غفلت نگاه می‏دارد گوش فرا دهد.
آیا پوپر پوزی‏تیویست است؟
کار عمده پوپر در فلسفه علم است. اصطلاح فلسفه علم سابقه دور و دراز ندارد. از آغاز فلسفه جدید صورتی از فلسفه علم وجودداشت ولی با آنچه از زمان تأسیس حوزه وین فلسفه علم خوانده شد؛ متفاوت بود. از زمان فرانسیس بیکن تا آخر قرن نوزدهم هر شکی در علم مقدمه اثبات یقین بود و شک، شک آزمایشی و روشی بود. صورت اخیر فلسفه علم به یک معنی دنباله این سلسه است با این تفاوت که وقتی از یقینی نبودن علم بحث می‏شود این بحث دیگر بحث روش نیست. فلسفه علم در شرایطی بوجود آمد که اولاً علم دیگر در فلسفه ریشه نداشت یا این ریشه سست شده بود و دوماً داعیه یقینی بودن علم متزلزل شده‏بود. اعضای حوزه وین زمانی که در یقینی بودن احکام و قوانین علمی چون و چراهایی شد کوشیدند از علم یقینی دفاع کنند، اما سعی آنها به جایی نرسید و به این جهت این حوزه از هم پاشید و سایه پوزی‏تیویست جدید که در همه جا به خصوص در امریکا بر فلسفه افتاده بود ناگهان محو شد.
پوپر در یکی از مقالات خود(4) از اینکه بعضی از اعضای حوزه فرانکفورت او را پوزی‏تیویست خوانده‏اند شکوه کرده‏است. او علاوه بر رد انتساب خود به حوزه وین ادعا کرده‏است که پوزی‏تیویست را کشته‏است.
 ولی آیا هابرماس نفهمیده او را پوزی‏تیویست خوانده است؟! پوپر ادعا می‏کند که هابرماس کتاب او را نخوانده وچون کتاب «منطق اکتشافات علمی» او در سلسله انتشارات حوزه وین منتشر شده این گمان در او قوت گرفته‏است.
شاید در این نظر پوپر تا اندازه‏ای محق باشد. او با آنکه طرح ذات و ماهیات را دوست نمی‏داشت در اقسام قضایا و ماهیت قضیه علمی بحث کرده و حتی به اثبات قضیه حقیقیه پرداخته‏است. او بر خلاف پوزی‏تیوست‏ها اظهار می‏کرد که علم یقینی ممکن نیست و هر چند به ایندیویدوالیسم معتقد بود نمی‏گفت ما، معلق در فضای تهی، علم از طریق احساس و مشاهده دریافت می‏کنیم، بلکه او آغاز علم را طرح مسئله می‏دانست و طرح مسئله را با چیزی که آن را «جهان 3» می‏نامد مربوط می‏کرد. او بر خلاف ماتریالیست‏ها و پوزی‏تیویست‏ها علم را به حوزه‏ای بیرون از علم مستند کرده‏است. لیکن مشکل پس از تفکیک این دو حوزه بیرون و درون نمایان می‏شود. او اشیاء مادی را جهان 1، عالم ادراکات و خودآگاهی و بطور کلی شأن روانشناسی آدمی را جهان 2 و عالم افکار، نظریات و ارزش‏ها را جهان 3 می‏نامد. جهان 3 در آرای پوپر جایگاه و مفهوم مبهمی دارد و آنگونه که خود(5) بیان می‏کند، مشخص نیست که جهان 3 بالأخره چیست. جهان 3 یک مجموعه پراکنده است که نه وجه وحدت آن معلوم است و نه مرز آن با جهان 2 به درستی مشخص است. آیا از ابتدا جهانی مستقل از جهان 1و2 بوده‏است و یا از جهان 1و2 پدید آمده‏است و بعداً مستقل شده‏است؟ اگر جهان 3 را بشر را پدید آورده‏است پس بشر بدون جهان 3 چه بوده‏است؟ مگر این افکار زمانی جزء خودآگاهی اشخاص نبوده‏اند، چرا آنها را از سنخ جهان 2 ندانیم؟
 فرض جهان 3 ظاهراً تلاش ناموفق پوپر برای خروج از سوبژکتیویته(خودبنیادی) است که اساس و جوهر فلسفه جدید است، اما پوپر هنوز قدم در راه نگذاشته برمی‏گردد و اعلام می‏کند که جهان 3 ساخته و پرداخته و مجعول و مخلوق بشر است.  
جهان 3 چیز مستقلی نیست، بلکه از لوازم و آثار متدولوژی پوپر است و نه یک مسأله فلسفی. طرح مسئله با جهان 3 صورت می‏گیرد و اگر جهان 3 به مقتضای روش طراحی شده‏است و پوپر آن را با مواد و مصالحی که می‏دانسته پر کرده است، طرح مرحله‏ای از روش و تابع حکم کلی آن می‏شود. 
اگر سیر پژوهش علمی را شامل دو مرحله طرح مسئله و مرحله‏ اجرای آزمون و رسیدگی به آن بدانیم، تکلیف علم و احکام علمی در این مرحله مشخص می‏شود. پوپر تنها در این زمینه با پوزی‏تیویست‏ها اختلاف پیدا می‏کند که به علم قطعی یقینی نمی‏توان رسید. همچنین پوپر میان علوم انسانی و دیگر علوم از حیث روشی که باید بکار ببرند اختلاف و تفاوتی قائل نیست. طرحی که پوپر از سیر پژوهش علمی در می‏اندازد به علم و احکام علمی، منتهی علم غیر یقینی و موقت می‏رسد و چون در پایان راه نه فلسفه جای دارد و نه هیچ شناسایی دیگری غیر از شناسایی تحصلی (Positive) باقی می‏ماند چگونه او را پوزی‏تیویست نخوانیم. در ایستگاه آخر که چیزی جز احکام ابطال‏پذیر هنوز باطل نشده برایش باقی نمی‏ماند، اگر به خانه پوزی‏تیویست پناه نبرد چه کند.
نظریه پوپر و بحثی که در باب جانشینی تکذیب در برابراستقراء دارد، حائز اهمیت است. جدای از آنکه بحث درباره استقراء تازگی ندارد به نظریه پوپر هم نقدهایی وارد است که با اشاره‏ای کوتاه از آن گذر می‏کنیم. بر فرض پذیرفتن علمی بودن روش پوپر، نظریه خود او هم شامل حکم ابطال‏پذیری خواهد شد. ولی مشکل از آنجا آغاز می‏شود که با چه معیارهایی باید به بررسی یک نظریه پرداخت. «معیارهای پوپر روشن، بی‏ابهام و دقیق صورت‏بندی شده‏اند، این امر زمانی خوب بود که خود علم هم روشن، بی‏ابهام و بصورت دقیق صورت‏بندی شده‏بود، خوشبختانه علم این چنین نیست»(6). نقادی که او مطرح می‏کند باید و بر اساس و استناد به فرض‏هایی که مانند اصول موضوعه و قواعد پذیرفته شده‏است صورت پذیرد در حالی‏که در این اصول چون و چراهای فراوانی وجود دارد. ولی او این چون و چراها را مخالفت با نقادی می‏داند. به نظر می‏رسد او بی‏توجه به مشکلات راه علم و پژوهش این طرح را درانداخته است. ذهن غیر فلسفی شاید خیلی زود آن را بپذیرد ولی با آن نمی‏توان مشکلات اساسی تاریخ و فلسفه علم را حل کرد.
جامعه باز پوپر
او بیشتر از آنکه در میان دانشمندان شهرت داشته باشد در میان اهل سیاست با کتاب جامعه باز و دشمنانش شهرت یافته‏است که بیشتر در مرز بریتانیا بود. کتاب جامعه باز پوپر را ناشران چاپ نمی‏کردند و می‏گفتند این کتاب تحقیقی نیست و متضمن جسارت و توهین به فیلسوفان است. ولی ظاهراً ناشری به توصیه هایک آن را چاپ کرد. پوپر جامعه باز را آنطور که خود می‏گوید در دفاع از دمکراسی و دشمنی با هر چه غیر از آن-و نه فقط ضد آن- نگاشته‏است.
او شرایط تحقق نظام سیاسی امروز را در هر زمان جستجو می‏کند، بی‏توجه به آنکه جامعه باز چیزی نیست که در تمام دوران‏ها بتوان صورتی از آن را یافت. جامعه باز او با رد افلاطون و ارسطو و هگل و مارکس تعین یافته‏است و بیشتر از آنکه وجه ایجابی داشته باشد دارای صفات سلبی است. او با نظری که با تاریخ‏انگاری داشته است-بی‏آنکه توجه کند تاریخ‏انگاری آنطور که او می‏گوید از قرن 18 پدید آمد- و با تاریخ‏انگار خواندن فیلسوفان سعی در آن دارد که نشان دهد آرای فیلسوفان مانع از ایجاد جامعه باز شده‏است. همانطور که با ناسیونالیسم چنین رفتاری می‏کند. پوپر آزادی را در امپراطوری(امپریالیسم) و جهان‏میهنی قابل تحقق می‏دانست و می‏گفت طرح ناسیونالیسم به آزادی خیانت کرده‏است. اگر قرار بود قول به تاریخ انگاری(7) و ناسیونالیسم و مخالفت با جامعه باز با هم ملازمه داشته‏باشد باید اکثریت فیلسوفان دوره جدید مخالف دمکراسی باشند. او طوری سخن می‏گوید که اگر افلاطون، ارسطو و هگل نبودند استبداد وجود نداشت.
امروز دیگر آرزو یا سودای جهان واحدی که محور و مرکز آن علم باشد و بشر بتواند با صلح و سلم در آن زندگی کند تقریباً نقش بر آب شده؛ او گناه تحقق نیافتن آن جهان را بر گردن فیلسوفان و متفکران می‏اندازد؛ حال آنکه این رؤیا از اول تحقق یافتنی نبود. پوپر که به رؤیای قرن هجدهمی تعلق داشت نمی‏توانست به آسانی درک کند که فاشیسم و توتالیتاریسم چه نسبتی با تمدن معاصر دارند. او به دنبال ریشه این ایدئولوژی‏ها در فلسفه و تفکر گذشتگان می‏گشت در حالی‏که پدید آمدن این‏ها نشان آغاز بحران بزرگ در تاریخ غربی بود.
حکومت‏های عصر جدید همگی توتالیترند؛ برخی با خشونت عمل می‏کنند و برخی دیگر رفتار معمولشان خشن و زمخت نیست. پوپر پاسدار خشمگین تجدد است. او یک نویسنده قرن هجدهی است که یک قرن و نیم دیر به دنیا آمده بود و مدافع روح انتقادی و آزادی‏طلبی قرن 18 است. اگر چه چنین نیست که با زمان اخیر به کلی بیگانه باشد. او سخنان و مطالب جدی هم گفته است که در منورالفکری معمولی یافت نمی‏شود و حتی در باب دمکراسی هم هر چند رأی و نظر تازه‏ای ندارد، لااقل در این باب زبان و بیان تازه‏ای گشوده‏است. در هر صورت به دلیل آنکه پوپر طرح تجدد را پایان تاریخ می‏داند در آرای او افق و طرح جدیدی نمایان نمی‏شود و برای ما که در صدد در انداختن طرحی نو در جهان هستیم آرای او راه‏گشا نخواهد بود.  
 پی نوشت:
1. 1994-1902، متولد وین(اتریش).
2. نژاد پرستی یا برتری نژاد اروپایی.
3. او یکی از دلایل نگارش جامعه باز و دشمناش را مقابله با فلسفه همین فیلسوفان ذکر می‏کند- جستجوی ناتمام ص 137.
4. این مقاله را در سال 1970 منتشر کرده است.
5. شناخت عینی ص 119 و 120.
6. فایرابند/ دیدگاه ها و برهان ها ص124.
7. هیستوری‏سیسم.
منابع:
1. جامعه باز و دشمنانش/ کارل پوپر.
2. می دانم که هیچ نمی دانم/ کارل پوپر.
3. پوپر/ ترجمه کورش زعیم.
4. پوپر/ برایان مگی.
5. اسطوره چارچوب/ پوپر.
6. سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر/ دکتر رضا داوری اردکانی.
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:55 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*امین سوری
پلورالیزم یا تکثّر ادیان از مباحث «فلسفه دین » است که در قرن حاضر به صورت جدى متفکران غرب آن را مطرح کرده اند . قرائت و معناى شایع و متبادر آن پذیرفتن حقانیت تمامى ادیان است ولازمه آن تعدّد صراطهاى مستقیم است . پیشینه این بحث در ایران حدوداً به چند دهه گذشته ـ البته نه با اصطلاح پلورالیزم بلکه به عنوان «تعدّد ادیان » ـ بر مى گردد . این مقوله در آن عصر نیز براى خود طرفداران و مخالفانى داشته است که مى توان به دو فیلسوف و متفکر معاصر یعنى علامه طباطبایى (1) و شهید مطهرى اشاره کرد که هر دو گام در این عرصه نهادند و به ابطال پلورالیزم پرداختند .
در سالهاى اخیر دوباره مشعل این بحث روشن شده است و این بار مدعیان ، آن را در مجامع و تریبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح کردند که چه بسا موجب سر در گمى مخاطبانى گردد که آشنایى کامل با مبانى نظریه پلورالیزم و اسلام ندارند و به تعبیر متفکر شهید مطهرى «عصر ما از نظر دینى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان ، عصر اضطراب و دودلى و بحران است .»(2)
از این رو ضرورت ارائه یک بحث شفاف و به دور از هرگونه غرض ورزى و افراط و تفریط براى نسل جوان بیش از پیش احساس مى شود .
1ـ ضرورت دین
در ابتداى بحثِ تکثر ادیان باید این نکته تنقیح گردد که انسان به وجود دین و بعثت پیامبران نیازمند است یا نه ؟ در پاسخ مختصر آن باید گفت : که هدف از آفرینش انسان رسیدن به ساحل نجات و خوشبختى است و تأمین آن با شکفته شدن استعدادهاى نهفته او میسّر مى شود . در اینجا این سؤال به وجود مى آید که آیا انسان ، خود توان شناخت استعدادهاى نهفته خود را دارد ، یا نه ؟ علاوه بر آن آیا انسان مى تواند قوانین اساسى فردى اجتماعى به منظور تأمین سعادت خود و اجتماع وضع کند ، یا نه ؟
تا عصر حاضر هیچ فیلسوفى و دانشمندى مدعى شناخت انسان و نیازهاى فطرى او نشده است و هر روز که قافله علم و فلسفه به پیش مى تازد ، بر مجهولات انسان در این زمینه افزون مى شود و لذا در تعریف انسان گفته شده است که «انسان موجودى است ناشناخته » .
از این رو ، حکمت و لطف الهى اقتضا مى کند که انسان را در این ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پیامبران هادى انسان گردد .(3)
 مواجهه با ادیان ناسازگار
بعد از احساس ضرورت انتخاب دین و بعثت انبیا ، انسان وقتى قدم در عرصه انتخاب دین مى گذارد ، در نگاه آغازین ، متوجه وجود ادیان و مکاتب متکثرى مى شود که هر کدام کثیرى از مردم را به سوى خود جذب کردند . در همین نگاه آغازین ، متوجه تعارض بنیادین میان ادیان موجود مى شویم ، براى نمونه ، مى توان به ادیانى که به «آسمانى » معروفند ، اشاره کرد . دین یهودیت و مسیحیت ، هر یک به نوعى به شرک و تعدد «اله » معتقدند . آیین زرتشت با طرح دوگانه پرستى (یزدان و اهریمن ) در عداد ادیان شرک آلود قرار گرفته است و از سوى دیگر اسلام منادى توحید محض است و خطاب به قوم یهود و مسیح ، در قرآن کریم آمده است :
«یَـأَهْلَ الْکِتَـبِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلِمَة سَوَآءِ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْـًا» (آل عمران ، 64) .
از وجود تناقصات در ارکان ادیان آسمانى موجود به راحتى مى توانیم وضعیت ادیان دیگر را تشخیص بدهیم ، مکاتب و ادیانى که یا به کلى منکر وجود امر قدسى هستند و یا فقط قایل به وجود امر قدسى و عالم ماوراء طبیعت هستند و منکر وجود خداوند و نبوت اند  مثل مکتب کمونیستها و آیین هندو .

یک دین یا چند دین ؟
در برخورد و مواجهه با ادیان مختلف این سؤال براى ذهن هر متفکرى مطرح مى شود که آیا به راستى همه این ادیان مختلف و بعضاً متناقض ، بر حقند؟ یا این که دین حق و صراط مستقیم یکى بیش نیست ؟ و بقیه ادیان از حقیقت و خواسته الهى دور شده اند .
حکم عقل به وحدت ادیان آسمانى
آیا ممکن است که خداوند خیرخواه ادیان مختلف از حیث ماهیت براى بشر بفرستد؟
با تأمل در حکمت ضرورت دین که عبارت است از وجود نیازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى دیگر یکى بودن فرستنده ادیان ، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذکور چندان مشکل نباشد  زیرا فرستنده دین خداوند حکیم و خیرخواه است که با برآوردن نیازهاى فطرى انسان و به فعلیت رساندن استعدادهایش سعادت او را تأمین مى کند . در این صورت ، فرستادن ادیانى که با یکدیگر از حیث ماهیت مختلفند ، توجیه پذیر نیست ، زیرا تفسیر ماهوى یک برنامه و آیین در صورتى موجّه است که العیاذبالله ماهیت و لُبّ ادیان پیشین فاقد محتوا و توانایى لازم در جهت هدایت انسان باشد خداوند دین ناقص فرستاده باشد . این فرض با براهین عقلى و فلسفى ناسازگار است و خرد آن را نمى پذیرد .
فرض دیگر این که نقصان از سوى خود انسان باشد که به خاطر هواى نفسانى از قرار گرفتن در رکاب ره یافته گان سرباز مى زند ، لازمه این فرض ، نه تغییر ماهوى دین ، بلکه تأکید و راهنمایى و نصیحت بیشتر است .
فرض سوم این که تغییر ماهوى ادیان مستند به تغییر شرایط زمانى و مکانى و نیازهاى جدید بشرى باشد . در پاسخ این احتمال ـ که امروزه طرفدارانى دارد ـ باید گفت که گوهر ادیان الهى مشتمل بر معارفى بنیادى است که ناظر به سعادت انسان و نیازهاى فطرى و ثابت اوست  مثلا دین از انسان خواسته است که از خداوند و پیامبرانش اطاعت کنند و به اصول اخلاقى ثابت مثل نوع دوستى ، عدالت پایبند باشند . ادیان الهى براى تعالى روح انسانى و برقرارى عدالت نازل شده اند و این معارف و اصول نیز به هیچ وجه با گذشت زمان تغییر نمى کند . «مگر بشر چندگونه فطرت و سرشت و طبیعت مى تواند داشته باشد .»(4)
بلى تغییر زمان و نیازهاى جدید و غیر ثابت انسان ، تغییر برخى احکام و فروع ، یا تکمیل آن ها را مى طلبد ولى لازمه آن تغییر و تکامل شریعت است نه دین . شهید مطهرى در این زمینه مى گوید :
«تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از انواع اختلاف برنامه هایى است که در یک کشور هر چندبار به مورد اجراء گذاشته مى شود و همه آن ها از یک قانون اساسى الهام مى گیرد . همه آنان ”پیامبران“  مردم را به یک شاهراه و به سوى یک هدف دعوت مى کردند .»(5)
قرآن و وحدت دین
با رجوع به قرآن کریم در مى یابیم که خداوند نه تنها دین حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) را «اسلام » مى نامد. دین پیامبران پیشین را نیز به همین نام توصیف مى کند ، مثلا در آیه اى آیین حضرت ابراهیم(علیه السلام) را اسلام مى شمرد : «مَا کَانَ إِبْرَ هِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَـکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا» (آل عمران ، 67) و در آیه دیگر ، پیامبراسلام با اشاره به اسلام که تنها صراط مستقیم است ، از راه هاى دیگر منع مى کند : «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ» (انعام ، 153)
استاد شهید با تذکر این نکته که دین در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد بکار مى رود ، موضع قرآن را چنین تقریر مى کند :
«از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکى است ، همه پیامبران اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت به یک مکتب دعوت مى کرده اند . اصول مکتب انبیاء که دین نامیده مى شود ، یکى بوده است .»(6)
استاد در جاى دیگر ، آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم ، 30) را دلیل وحدت دین مى شمارد .(7)
تکامل دین و اختلاف شرایع
از مطالب گذشته روشن شد که «دین » اصول اعتقادى ثابت مطابق نیازهاى فطرى بشرى است  و «شریعت » تعدادى احکام فردى و اجتماعى است که بعضى از آن ها بر حسب ضرورت و تحول نیازهاى بشر قابل تغییر است . به دیگر سخن ، ماهیت دین در همه اعصار یکى است  امّا با بالا رفتن استعدادها و قابلیت هاى مخاطبان ، دین نیز جامع تر مى شود . استاد شهید ، تعدد پیامبران را به تعدد معلمان و کتب آسمانى به کتب درس دوره هاى مختلف تحصیلى تشبیه مى کند و مى گوید : «بشر در تعلیمات انبیاء مانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده اند . این تکامل دین است و  نه اختلاف ادیان . قرآن هرگز کلمه دین را به صورت ادیان نیاورده است .»(8)
خطاى تشبیه پیامبران به فلاسفه
مدعیان پلورالیزم پنداشته اند که همان طور که در جهان نه یک فلسفه بلکه فلسفه هاى مختلفى هست که نشأت گرفته از اختلاف اندیشه هاست به همین شکل نیز ادیانى که پیامبران مختلف مى آورند ، مانند مکاتب فلسفى ، رنگ اختلاف به خود مى گیرند .
بطلان این قیاس نیازمند توضیح بیشترى نیست زیرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فیلسوفان و افکار مختلف یک فیلسوف بر مى گردد در حالى که مصدر ادیان ، خداوند حکیم و عالم است که علم او ازلى و تغییر ناپذیر است . پیامبران ، علاوه بر برخوردارى از نبوغ ، از طریق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نیز متصل اند .
«تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته اند ، از این رو همیشه در جهان فلسفه ها وجود داشته نه فلسفه  ولى پیامبران الهى همیشه مؤید و مصدّق یکدیگر بوده اند و یکدیگر را نفى نکرده اند ، هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر مى بود مانند او قانون و دستورالعمل مى آورد .»(9)
راز ختم نبوت
از مطالب گذشته مى توان به راز ختم نبوت به دست پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) پى برد زیرا انسان بعد از طى مراحل مختلف ، قابلیت دریافت برنامه کلى هدایت خود را پیدا مى کند و از این مرحله به بعد انسان با رشد و تکامل عقلانى خود مى تواند بدون پیامبر و با اتکا به کتاب مقدس او و ائمه هدى طى طریق نماید ، همان گونه که شهید مطهرى مى گوید :
«بشر در مسیر تکاملى خود مانند قافله اى است که در راهى و به سوى مقصد معینى حرکت مى کند ، ولى راه را نمى داند . هر چند یک بار به کسى برخورد مى کند که راه را مى داند و با نشانه هایى که از او مى گیرد دهها کیلومتر راه را طى مى کند.. . تا تدریجاً خود قابلیت بیشترى براى فراگیرى پیدا مى کند و مى رسد به شخصى که نقشه کلى راه را از او مى گیرد و براى همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمایى هاى جدید بى نیاز مى گردد .»(10)
نام احمد نام جمله انبیاست 
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
دلایل انحصار صراط مستقیم به اسلام
تا اینجا ما به تحلیل دو اصل مهم «ضرورت دین » و «وحدت دین » پرداختیم . این دو بحث نقش کلیدى در روشن شدن زوایاى بحث «پلورالیزم » دارد و بعد از گذر از این دو مرحله انسان براى تعیین دین حق و برتر ، از بین ادیان مختلف ، نیازمند معیارهایى براى تعیین و شناخت دین حق است .
البته ملاک و معیار تشخیص دین حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت یعنى درون دینى و بیرون دینى جستجو کرد امّا در این جا به ادله اى که شهید متفکر بدان اشاراتى داشته است ، بسنده مى کنیم .(11)
1ـ حکم عقل به انتخاب دین کامل و برتر
گفتیم که عقل بعد از احساس ضرورت و وحدت دین الهى به انتخاب دین بدون فحص از حقانیت و برترى آن نسبت به ادیان دیگر ، اکتفا نمى کند بلکه دنبال معیار مى گردد .
یکى از این ملاکها ارزیابى و سنجش ادیان موجود از نظر جامعیت و مطابقت با نیازهاى فطرى انسان است که در اینجا به مقایسه دو دین بزرگ جهان که مدعى حقانیت نیز هستند ، یعنى اسلام و مسیحیت ، مى پردازیم :
1ـ جهان بینى اسلام بر اصل توحید استوار است و جهان بینى مسیحیت بر تثلیث (متى 28 :19 ـ یوحنا 5 :20 ـ اول قرنتیان 8 :6)
2ـ وحى مُنْزَل بودن قرآن کریم ، دست نویس و جبرى بودن انجیل .
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامین عالى و انواع اعجاز و اشتمال کتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فدیه (یوحنا 16 :7 ، یوحنا 4 :26 ، یوحنا 14 :16 ، رومیان 3 :20 و 24 ، رومیان 5 :12 و کتاب هوشیع نبى 9 :5 ـ 10)
4ـ داعیه جهانى بودن اسلام و نسخ ادیان پیشین ، اعلام موقتى بودن تورات و انجیل و بشارت به ظهور پیامبر پسین .
(یوحنا 16 :7 ، کتاب هوشیع نبى 9 :5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستیزى اسلام، توصیه به ستم پذیرى از اشخاص و حکومت در انجیل (متى 5 :38 ، متى 22 :21 ، متى 2 :17 ، لوقا 20 :25 ، متى 22 :18 ، مدقس 12 :15)
6ـ و بالاخره وجود قوانین و احکام اجتماعى ، اقتصادى ، حقوقى ، جزایى در اسلام ، منطبق با نیازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا ، قداست شغل ، حرمت رشوه ، ربا و احتکار ، توصیه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان ، احکام حدود و دیات به منظور اصلاح جامعه و پیشگیرى از وقوع جرایم .
2ـ خود سوز بودن پلورالیزم
به نظر مى رسد نظریه پلورالیزم و پذیرش حقانیت ادیان ، وقتى پایش به قلمرو دین اسلام برسد یعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانیت اسلام را نیز بپذیرد ، دست به انتحار زده است . توضیح این که پذیرفتن حقانیت دین یهود یا مسیح هیچ منافاتى با پذیرش حقانیت ادیان دیگر ندارد بلکه چه بسا مطابق اصول یهود و مسیح نیز باشد چرا که در آن ها وعده و بشارت ظهور دین بر حق پسین داده شده است و شخص معتقد به پلورالیزم مى تواند بعد از پذیرش حقانیت یهود و مسیح سراغ ادیان دیگر برود امّا وقتى آیین اسلام را نیز یکى از ادیان بر حق معرفى مى کند معناى آن این است که اسلام و اصول مسلم آن نیز برخاسته از حقیقت است . در اینجاست که با یکى از اصول مسلم اسلام یعنى اصل «نسخ » ـ که بر انقضاء حقانیت ادیان پیشین دلالت مى کند ـ مواجه مى شود . در این صورت ، اگر آن را نیز بپذیرد ، لازمه اش دست کشیدن از ادعاى تعدد ادیان است . شهید مطهرى در این زمینه گفته است :
«لازمه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانى تسلیم شریعت همان پیامبرى باشیم که دوره اوست ، و قهراً لازم است در دوره ختمیه آخرین دستورهایى که از جانب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و این لازمه اسلام یعنى تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست .»(12)
3ـ حکم عقل به پیروى از پیام آخر
بعد از پذیرفتن حقانیت ادیان در عرض هم ، عقل دلیلى دیگر براى انتخاب اسلام مى یابد و آن این که عقل حکم مى کند که مکلّف ، پیام و تکلیف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد . از این رو مى باید اسلام را برگزید .
«لازمه تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهاى اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است .»(13)
4ـ ادله نقلى
استاد شهید در تأیید مدعاى خویش و ردّ تعدد ادیان در مواضع مختلف به آیات الهى تمسک کرده اند که برخى از آن ها ذکر شد . در این جا به آیات دیگر اشاره مى کنیم :
«وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلَـمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِینَ  (آل عمران ، 85) هر کس غیر از اسلام دین بجوید ، هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود» .
آیه دیگر که خطاب به اهل کتاب است که اگر آنان اسلام آورند در هدایت و صراط مستقیم هستند . «فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ» (آل عمران ، 20) .
خداوند «اسلام » را دین حقیقى در نزد خود توصیف مى کند : «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ» (آل عمران ، 19) .(14)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِیمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى ءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا  (حدید ، 26و27) یعنى ما قبلا نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل این دو «پیامبرى » و کتاب قرار داده ایم ، بعضى از اینها هدایت شده و بیشترشان فاسق بودند ، سپس ما پیغمبران خود را یک یک پشت سر یکدیگر قرار دادیم » . استاد شهید از این آیه چنین نتیجه گیرى مى کند :
«کلمه فَفّینا مصدرش تقفیه و از ماده فقا است ، قفا پشت گردن را مى گویند . وقتى که افرادى ردیف و پشت گردن دیگرى بایستند ، مثل یک صف نظامى ، چهره هر یک از آن ها به پشت گردن دیگرى است .. . جمله «ثم قفیّنا على ءاثرهم » متضمن این نکته است که هر پیغمبر بعدى از همان راه رفته است که پیغمبران قبلى رفته اند  یعنى کسى خیال نکند پیغمبران راههاى مختلف دارند ، راه یکى بوده ، از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکى است .. . «آثار» جمع «اثر» است و اثر یعنى جاى پا ، پیغمبران هر کدام آمدند پا جاى پاى دیگران گذاشتند.. . راه انبیا یک راه بیشتر نیست .»
نقد ادله پلورالیستیکى
در این بخش از نوشتار ، به تحلیل و نقد علامه شهید از شبهات طرفداران پلورالیسم مى پردازیم .
1ـ تمسک به آیات الهى
بعضى روشنفکران اسلامى براى توجیه نظریه پلورالیسم خواستند به اصطلاح براى مدعاى خود دلیل قرآنى بیاورند و یا آیاتى را که خط بطلان بر پلورالیسم مى کشد توجیه نمایند(15) که در اینجا به دو آیه اشاره مى شود :
الف : «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ  (مائده ، 69) یعنى آنان که ایمان آورده اند (مسلمانها) و یهودیان و صابئین و نصرانى ها ، همه کسانى که ایمان به خدا و روز رستاخیز داشته باشند و کار شایسته به جا آورند ، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگین نیز نمى گردند» .
وجه استدلال : «در این آیه براى رستگارى و ایمنى از عذاب خدا سه شرط ذکر شده است : ایمان به خدا ، ایمان به رستاخیز و عمل نیک ، قید دیگرى »مثل اسلام«  نشده است .»
در پاسخ به استدلال به آیه فوق باید گفت که بین حق بودن یک دین و در صراط مستقیم گام برداشتن پیروان آن دین با رفع عقاب (حزن و خوف ) نباید خلط کرد . آن چه از آیه فوق مستفاد مى شود نه صحه گذاشتن قرآن کریم بر طریق اهل کتاب و صراط مستقیم خواندن آن ، بلکه دلالت بر رفع عقاب در روزقیامت از اهل کتاب و حداکثر دلالت بر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل کتاب است که در دنیا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دین خود باقى ماندند با این شرط که در اعتقادات خود مثل اکثر مسیحیان و یهودیان امروزه دچار شرک نشدند و از نظر اخلاقى نیز اعمال صالح انجام دادند . شهید مطهرى مى گوید :
«باید بگوییم که عدالت و نیکوکارى حتى از مردمان کافر به خدا و قیامت هم مقبول است . بنابراین کسانى که منکر خدا و قیامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى ، بهداشتى ، اقتصادى ، سیاسى و اجتماعى به بشریت تقدیم مى دارند ، داراى اجر بزرگى خواهند بود .»(16)
ب : «لا اِکراهَ فِى الدّین »
شاید بعضى براى اثبات عدم اجبار در گرویدن به اسلام و آزادى انتخاب ادیان دیگر به آیه فوق استناد کنند که هرگونه اجبار و اکراه را در دین نفى نموده است . مرحوم مطهرى با اشاره به آیه مذکور مى نویسد :
«این آیه به این معنا نیست که دین خدا ، در هر زمان متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم ، چنین نیست ، در هر زمانى یک دین حق وجود دارد و.. . در این زمان اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید .»(17)
2ـ اسلام به معناى مطلق تسلیم
بعضى طرفداران تعدد ادیان براى به کرسى نشاندن مدعاى خود ، «اسلام » را در آیات قرآن کریم به «مطلق تسلیم » در برابر خداوند معنا و تفسیر کردند ، یعنى آن چه خداوند حکیم از انسان خواسته است انقیاد و تسلیم در برابر او و التزام به یکى از ادیان آسمانى است .
شهید مطهرى در پاسخ به این اِشکال ، با پذیرفتن معناى «مطلق تسلیم » براى «اسلام » ، معتقد است مصداق پیدا کردن و تحقق حقیقت تسلیم در گرو تسلیم انسان است به هر آن چه خداوند از او خواسته است .
«اگر گفته شود که مراد از اسلام ، خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است ، پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است ولى حقیقت تسلیم در هر زمانى شکلى داشته و در این زمان شکل آن همان دین گرانمایه اى است که به دست حضرت خاتم الانبیاء ظهور یافته است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس .»(18)
به دیگر سخن گوهر و ماهیت ادیان همان تسلیم محض در برابر خداوند است که با تسلیم در برابر انبیاء و گوش جان سپردن به پیامهاى آنان عینیت مى یابد .
3ـ عذاب اکثریت مردم
یکى از دستاویزهاى مهم طرفداران پلورالیزم ادعاى لزوم عذاب اکثریت مردم در جهنم بنا بر انحصار حق به یک دین است چرا که لازمه حقانیت یک دین و باطل بودن دیگر ادیان ، قول به ضلالت و گمراهى اکثریت مردم است که پیروان ادیان دیگر هستند و اعمال چنین انسانهایى هر چند که داراى ابتکارات و اختراعات عظیمى باشند ، به خاطر کفرشان محکوم بطلان است ، امّا اگر پلورالیزم را بپذیریم و پیروان جمیع ادیان را از ره یافتگان و سالکان راه نجات تلقى کنیم  تصویرى از خوش بینى و سعادت مطلق به اکثریت مردم را ترسیم کرده ایم که مطابق با حکمت و هدایت و خیرخواهى خداوند است .
اشکال فوق را بیشتر جان هیک فیلسوف معاصر طرح و تقویت نموده است .(19)بعضى معاصران نیز آن را در مقالات خود دنبال کردند .(20) البته اصل این اشکال چهار دهه پیش در جزوه اى چنین تقریر شد : «اگر پیروان هر یک از مذاهب این طور فکر کنند که فقط خودشان رستگارند ، چنین طرز تفکرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود .»(21)
متفکر برجسته معاصر در کتاب گرانسنگ خود ، عدل الهى ، به تفصیل و مستدل رفع شبهه کرده است . شبهه مذکور از دو جهت قابل طرح است یکى مربوط به اعمال نیک کفار در دنیا و همچنین سرنوشت نهایى آنها در آخرت ، دوم مربوط به اهل کتاب که متأله امّا منکر نبوت پیامبر اسلام هستند .
اعمال نیک کفار
چه بسا کفارى که اعمال زیبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام مى دهند . آیا به صرف این که کافرند ، اعمالشان فاقد ارزش و اثرى در قیامت است ؟ استاد با طرح شرایط اصل حسن فعلى با حسن فاعلى ، معتقد است که اگر عملى از فاعل صادر شود که کننده آن نیّت خیر و حسنى نداشته است ، چنین عملى فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نیز سزاوار ستایش نیست امّا اگر نیّت فاعل خیر و صلاح و خدمت به خدا و یا حداقل به مردم باشد ، عملش داراى ارزش خواهد بود و نمى توان به صرف این که فاعل آن کافر است ، عمل او را نستود . چه آن عمل کوچک باشد و چه عمل بزرگ مانند اختراعات دانشمندان کافر .
امّا این که چگونه اعمال نیکوى کفار در قیامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خیر افرادى که به خدا و قیامت ایمان ندارند و احیاناً براى خدا شریک قائل اند ، موجب تخفیف و احیاناً رفع عذاب آن ها خواهد بود .»(22)
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد ، در ردیف عملى که انگیزه اش فقط براى خود است ، نیست . البته خداوند چنین کسانى را بى اجر نمى گذارد .»(23)
متفکر شهید در تعبیرى جالب و تا اندازه اى اختصاصى مى گوید اعمال کفارى که به انگیزه خدمت و احسان باشد ، روایتگر وجود نور معرفت خداوند در ضمیر آنهاست .(24)
سرنوشت کفار در قیامت
اشکال مهم مدعیان تعدد ادیان ، متوجه عذاب کفار در قیامت بود . در پاسخ به این اشکال ، استاد معتقد است اکثریت مردم روى زمین که به دین اسلام نگرویده اند ، به خاطر جهل و عدم اتمام حجّت است یعنى »نور اسلام بر آن ها اصلا نتابیده است« نه این که تابیده و آن ها از آن روى برگردانده اند . لذا عقابى متوجه آن ها نیست .(25)
شهید مطهرى در تأیید مدعاى خویش با استناد به آیه شریفه «وَ ما کُنّا مُعَذَّبینَ حَتّى نَبْعَث رسُولا» . (اسراء ، 15) مى نویسد : «محال است که خداى حکیم کسى را که حجت بر او تمام نشده است ، عذاب کند .»(26)
اهل کتاب
امّا اعمال صالح و نیکوى اهل کتاب که معتقد به خداوندند مورد قبول درگاه الهى مى تواند باشد به شرط این که آفت تحریف و شرک در اندیشه آنان راه نیافته باشد ، و در این صورت مى توانند به بهشت نیز داخل گردند . «افرادى که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالى با انگیزه تقرب به خدا انجام مى دهند و در کار خود خلوص نیت دارند ، عمل آن ها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مى یابند اعم از آن که مسلمان باشند یا غیر مسلمان .»(27)
البته پیش از شهید مطهرى حکما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سینا و صدرالمتألهین قایل به نجات اکثریت مردم و نیل آنان به سعادت در قیامت بودند .(28)
به دیگر سخن ما نباید مردم را در دو دایره «مسلمان » و «کافر» جمع کنیم  بلکه باید دایره سومى نیز ترسیم کنیم که انسانهایى با عنوان «قاصران » «جاهلان » و «مرجوّ عندالله» در آن قرار مى گیرند که اعضاء آن به مراتب بیشتر از اعضاى دو دایره پیشین است .(29)
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق  *** این است سرّ عشق که حیران کند عقول
خلقان همه به فطرت توحید زاده اند *** این شرک عارضى بود و عارضى یزول
گوید خرد که سر حقیقت نهفته دار *** با عشق پرده در ، چه کند عقل بوالفضول ؟(30)
حاصل این که مدعیان پلورالیزم که عذاب اکثریت مردم را دستاویز مدّعاى خود قرار داده بودند ، خلع سلاح شدند چرا که براى رهایى از اشکال فوق ، لازم نیست که ما ملتزم به صراط مستقیم و حقانیت ادیان بگردیم بلکه کافى است به آیات الهى و احادیث معصومین خودمان عنایت داشته باشیم که چگونه این سرچشمه هاى زلال معرفت دینى اشکال مذکور را چهارده قرن پیش حل نمودند .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس  *** که نه هر کو ورقى خواند ، معانى دانست .
پینوشتها:
1-علامه طباطبائى ، ظهور شیعه ، ص 8 و 9 .
2-عدل الهى ، چ 2 ، مقدمه .
3-براى توضیح بیشتر ، ر .ک : شهید مطهرى ، مجموعه آثار ، انتشارات صدرا ، ج 7 ، ص
4-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 160 / براى توضیح بیشتر ، ر .ک : امدادهاى غیبى ، مقاله
5-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 158 .
6-همان ، ج 2 ، ص 181 .
7-همان ، ج 3 ، ص 160 .
8-مجموعه آثار ، ج 2 ، ص 181 .
9-مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى (وحى و نبوت ) ، ص 165 و نیز 146 .
10-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 161 .
11-اقتباس از مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 209 تا ص 232 ، (وحى و نبوت ) .
12-عدل الهى ، ص 268 .
13-عدل الهى ، ص 271 .
14-عدل الهى ، ص 270 و 310 ; مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 165 .
15-رک : مهدى بازرگان ، دین و تمدن ، ص 52 و نیز عبدالکریم سروش ، مجله کیان ، شما
16-عدل الهى ، ص 279 .
17-همان .
18-عدل الهى ، ص 270 .
19-همان ، ص 271 .
20-ر .ک : جان هیک ، خدا و عالم ایمان ، فصل نهم ، به نقل از مجله نشر دانش ، دکتر
21-عبدالکریم سروش ، مجله کیان ، مقاله «صراطهاى مستقیم ، شماره 36 .
22-محمدنظرى ، پیشنهاد تأسیس کانون یکتاپرستى ، چاپ 1341 ش ، ص 59 .
23-عدل الهى ، ص عدل اللهى .
24-همان ، ص 305 .
25-همان ، ص 307 .
26-همان ، ص 289 .
27-همان ، ص 346 .
28-ر .ک : بوعلى سینا ، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشیه فخر رازى ، کتابخانه آیت
29-ر .ک : مقاله «کافر مسلمان و مسلمان کافر» ، فصلنامه کتاب نقد ، شماره 4 / نیز
30-سروده آقا محمدرضا قمشه اى ، نقل از عدل الهى ، ص 330 .
?


 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:52 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*استاد حسن رحیم پور ازغدی

یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است.
یک انقلاب وقتی شکست می خورد که خودش بخواهد شکست بخورد. یعنی از لحظه ای که آمادگی برای مردن و توهین شنیدن و عقب نشستن را در خودش بوجود بیاورد. قطعا چنین انقلابی خواهد مرد و دیگر اثری جز در تاریخ مکتوب از او باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر مرگ یک انقلاب حتما عمدی و خود خواسته است. انقلاب ها را نمی توان درهم شکست مگر اینکه خودشان بخواهند. انقلاب را موقتا می توان متوقف کرد ولی نمی شود آن را معدوم کرد. انقلاب بعد از اینکه ضربه ای بخورد تغییر شکل می دهد، تغییر تاکتیک می دهد اما منتفی نمی شود. اگر از در بیرونش کنند از پنجره وارد می شود. 15 خرداد 1342 سرکوب بشود 15 سال بعد از راه می رسد و همه اوضاع را به هم می ریزد.
خطری که برای همه انقلاب ها بعداز پیروزی قابل پیش بینی است و می تواند بزرگترین انقلاب ها را به زانو در آورد خطر ارتجاع است. همان تعبیری که در قرآن برای جنگ احد به کار رفته است. بعد از اینکه خبر شهادت پیامبر بین رزمنده ها منتشر شد اکثر آنها به دامنه کوه ها فرار کردند، بعضی ها گریه کردند و بعضی دیگر به کلی بریدند. آنوقت خداوند در آیه ای فرمود؛ اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود آیا شما از راه رفته باز می گردید. در همه اصولی که پیامبر برای شما آورد تردید می کنید؟ مگر قرار بود برای همیشه به شخص پیامبر گره بخورید؟ یا قرار بود همیشه تعالیم پیامبر پیش چشم شما باشد؟ کدام یک؟ ایمان شما به تعالیم پیامبر گره خورده نه به شخص او و بنابراین نباید با کوچکترین شکست یا ضربه ای که می خورید به همه چیز شک کنید.
این اتفاقات در آن دوران افتاد و در همه مبارزات هم می افتد. وقتی اوضاع خراب می شود و انقلابیون ضربه میخوردند جز خواص که تا پای جان ایستاده اند و در چیزی شک نمی کننند، بقیه، انقلاب را تنها می گذارند. عمده ی کسانی که به یک انقلاب ملحق می شوند، بعد از نصر و پیروزی می آیند. و یدخلون فی دین ا... افواجا. وقتی می بینند پیروزی های پیاپی نصیب مومنین شد، فوج فوج و گروه گروه به آن انقلاب ملحق می شوند و پیروزی را علامت حقانیت می پندارند.
بسیاری از آنها در لحظه ای که معادلات سیاسی به هم بخورد و مومنین در فشار قرار بگیرند، به همان سرعت که ملحق شده اند، شک می کنند. در جنگ احزاب یا خندق وقتی فشار سنگین شد و محاصره طول کشید و علائم شکست پدیدار گشت، یک عده از مسلمانان وقتی نیروهای دشمن را دیدند که انبوه هستند و اکثریت قاطع با آنهاست، همان آدم هایی که پشت سر پیامبر نماز می خواندند و التماس دعا می گفتند، تبدیل شدند به کسانی که به همه چیز شک کردند. وقتی خطر را دیدند شک کردند.
یعنی بعد از اینکه انقلاب یا جنبشی پیروز شد دوباره ممکن است گردش به عقب صورت بگیرد. دوباره ممکن است انقلابیون راهی را که رفته اند عقب عقب بر گردند. این خطری است که انقلاب پیغمبر را تهدید کرد چه برسد به انقلابی مثل انقلاب ما.
بهترین و کم هزینه ترین راه برای متوقف کردن یک انقلاب، جنگ چشم در چشم با آن نیست بلکه دور زدن آن است. لازم نیست با تک تک سربازان آن انقلاب بجنگند، کافی است وارد اتاق فرمان آن انقلاب بشوند.
دشمنان ریاکار همیشه موفق تر از دشمنان چشم در چشم عمل می کنند. با نرم افزار خوب، بدترین ترفندها را علیه یک انقلاب سازمان می دهند. انقلاب ها را تعقیب می کنند و فرمان آن را در دست می گیرند. و بدون این که آب از آب تکان بخورد، یک مرتبه می بینید از تخم عقاب جوجه کرکس بیرون آمد. این اتفاقی بود که در صدر اسلام افتاده است و قربانیان اصلی اش امام علی بن ابی طالب و اهل بیت پیغمبر بوده اند و هر لحظه ممکن است عین آن بر سر انقلاب هایی که ریشه کمتری دارند، بیاید.
انقلاب ها چه وقت می میرند؟ درست در آن لحظه ای که بعضی از انسان های آرمانی پیشین، که به نام انقلاب در جامعه مطرح شده اند از فرط خوردن گوشت انقلاب، نقرس بگیرند و حاضر بشوند اهداف انقلابی دو سه دهه قبل را در ملاءعام به سخره بگیرند و خود بخندند و دیگران را در آن خصوص بخندانند. همه اصول را زیر پا بگذارند تا به قدرت برسند. آنجا دیگر انقلاب به پایان رسیده است حتی اگر شناسنامه اش را رسما باطل نکرده باشند. در این دوره از تاریخ انقلاب هاست که اگر مردان وفادار آن انقلاب و چریک های عقیدتی تاریخ به داد آن انقلاب برسند، دوباره خون تازه در رگ هایش جاری می شود و گرنه برای همیشه به گورستان خواهد رفت.
انقلاب ها خیلی پر سر و صدا شروع می شوند اما بی سر و صدا به پایان می رسند. یعنی وقتی انقلاب شروع می شود همه می فهمند اما وقتی می میرد کم تر کسی می فهمد. این وقتی است که در درون حاکمیت انقلاب شعارهای خود انقلاب یعنی حکومت دینی به مسخره گرفته شود و به آن عمل نشود. وظیفه انسان های صالح در چنین شرایطی این است که اگر می توانند نگذارند انقلاب خاتمه پیدا کند و اگر نمی توانند حداقل نگذارند انقلاب بی سر و صدا بمیرد. یعنی باطل ها را بکوبند تا همه چیز در سکوت خاتمه پیدا نکند.
یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است. قدم اول هم با فساد فکری، سیاسی و اخلاقی و مالی بعضی از کسانی شروع می شود که خودشان در مسند حاکمیت انقلاب، یا دولت انقلاب می باشند که در طول سالها و به تدریج عوض می شوند. آن انحراف ساکت و صامت این است.
منادیان سکولاریزم در جهان اسلام برای اینکه حساسیت مردم را مهار کنند و خط مبارزه با قوانین اسلامی و فکر حکومت اسلامی را با حداقل تنش از صحنه حذف کنند با یک مقدار تضعیف عبارات و حقه های سینمایی، به افکار عمومی می فهمانند که حکومت سکولار با دین ضدیت ندارد، از آن نترسید، منتها کاری که می کند این است که دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد نه مبنای عمل خود. دین را ریشه کن نمی کند بلکه جلوی ظهور حاکمیت دین را در عرصه های عمومی و امور پابلیک می گیرد. حکومت سکولار تنها کاری که می کند این است که برای حاکمیت، تفسیر دینی نخواهد داشت و مبنای سیاست گذاری و عمل حاکمیت را منابع دینی نخواهد دانست، بلکه هم اصل مشروعیت را و هم اهدافش را بر منابع غیر دینی مستقر می کند و گرنه قصد ریشه کن کردن دین را ندارد.
می گویند ضد مذهب نیستیم غیر مذهبی هستیم. ما دنبال حکومت ضد دینی نیستیم ما دنبال حکومت غیر دینی هستیم، و دشمنی با دین و دینداران نداریم. می گویند ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمی کنیم اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند. می گویند خدا بماند اما در خانه خودش. تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند. به عبارت دیگر خدا را عبادت می کنیم اما اطاعت نمی کنیم.
می گویند دین باید از دست ما مصون باشد برای اینکه وقتی دین را از صحنه سیاست خارج کنیم با این کار یک امر قدسی را از آلوده شدن به امور غیر قدسی و دنیوی بر کنار داشته ایم. یعنی این یک کار خیلی بهداشتی و به نفع دین است. می گویند؛ چرا متافیزیک را از عرش به زیر می کشید و با زندگی مخلوطش می کنید. بگذارید مقدسات، مقدس بمانند و آن ها را در حقوق مردم، در معاش مردم، در امور مالی مردم و در امور سیاسی مردم داخل نکنید.
می گویند اگر ما خدای خالق را بپذیریم، خدای شارع و قانون گذار را حتما نخواهیم پذیرفت. خدای خالق که شارع و قانون گذار نباشد ضرری برای منافع کسی ندارد. هر کسی بخواهد او را می پرستد و هرکس نخواهد نمی پرستد و این تقدس و خشیت مال داخل مسجد و کلیسا است. این ها را وارد عرصه عمومی نکنید. اخلاق خصوصی غیر از اخلاق عمومی و اخلاقی است که باید با آن حکومت کرد.
این شعار پدر سکولاریزم یعنی ماکیاولی است. می گفت با اخلاق خصوصی یعنی اخلاقی که برای انسان فضیلت و رذیلت تعریف می کند نمی توان حکومت کرد. فضیلت ها و رذیلت های فردی افراد، غیر از فضیلت و رذیلت جمعی است. فرلاندو مندریس یکی از نظریه پردازان برجسته نظام سرمایه داری و از مستشاران بزرگ لیبرال می گوید اصلا رذایل فردی، فضایل جمعی هستند یعنی هر چه در اخلاق فردی رذیلتند اتفاقا به درد اداره جامعه و حکومت می خورند. ما با رذایل فردی جامعه را اداره می کنیم و در نظام سکولار دنبال فضیلت نیستیم. فضیلت و رذیلت ربطی به عرصه سیاست ندارد. چون در این عرصه رازی وجود ندارد که لازم باشد دین برای بازگشایی در آن مداخله بکند. دین متعلق به عرصه رازهاست. در سیاست ما فقط یک راز داریم و آن هم راز بقاست که یک راز قدسی نیست. این زمینه اسطوره زدایی شده است و بنابراین نوبت به اساطیر دینی نخواهد رسید.
می گویند ما در عالم سیاست مبانی خفیه ای سراغ نداریم که برایمان پنهان باشد تا برای شناخت آنها نیاز به ماوراء طبیعت داشته باشیم. برای آنچه که داریم همین رئال پولتیک، همین سیاست معطوف به سود تدریجی کافی است. چون محور سیاست گذران ما اصلا بحث فضیلت و رذیلت و عدالت و حقیقت نیست. دولت لاییک باید در عالم نظر نسبت به ارزشها و حقیقت بی طرف و بی تفاوت باشد. در اخلاق نسبت به فضیلت باید بی طرف باشد و در عالم سیاست و مدیریت نسبت به عدالت باید بی طرف باشد. این تعبیر تقریبا چکیده ای از فلسفه تئوری دولت است. دولت لاییک فقط مسئول آزادی و امنیت است. فقط باید فضایی ایجاد کند برای رقابت و هیچ مسئولیتی در برابر عدالت، فضیلت و حقیقت در هیچ یک از سه قوه اصلی حیات بشر ندارد.
این ها فرامینی است که هم اکنون در مورد دولت دینی دارد تعقیب می شود تا او هم به این امر، تن بدهد. البته با حفظ شعار مذهبی و حفظ ظاهر، یعنی از درون خالی شود. این مربوط به الان هم نیست، از سال ها و روزهای اول انقلاب این خط در مقابل انقلاب و خط امام حضور داشت و فعالیت می کرد. در یک دوره هایی هم در اول انقلاب وارد حکومت شد. این خط هیچ وقت نمرده و هنور هم زنده است و در دهه اخیر تقویت و احیا شده و دوباره در حال فعالیت و سرباز گیری است. می آید تا دوباره شانس خودش را آزمایش کند.
تعریف سیاست مدرن چیست؟ وقتی گفتیم فضیلت ربطی به سیاست ندارد و یک سیاست مدار نباید به دنبال اجرای عدالت و تأمین فضیلت باشد و فقط باید دنبال قدرت باشد، معنی آن چیست؟ یعنی سگ ها به جویدن یکدیگر بر سر لاشه ها مشغولند. این تعریف سیاست و قدرت در آن منطق خواهد بود و طبیعی است با این تعریف ها سیاست مدرن، غیر مقدس است.
می گویند ارزش ها و مقدسات را وارد بحث ها و منازعات سیاسی نکنید. آنها را آلوده به دنیا نکنید. بگذارید روی تاقچه بمانند. باید آنها را انبار کرد تا برای روز مبادا مصرف کرد. ارزش ها را کنار بگذاریم تا یک وقتی اگر لازم شد از آن ها استفاده کنیم. قرار نیست توسط این ها حکومت کرد. قرار نیست بر اساس اینها بازار مسلمین را سازمان داد. قرار نیست بر اساس اینها نظام رسانه ای و آموزشی کشور بازسازی شود. قرار نیست رابطه کارگر و صاحب کار، پول و کار بر این اساس تنظیم شوند. در این جا سلسله به جای ولایت، قدرت به جای عدالت و غریزه به جای فضیلت اصل می شود.
این تعریف دولت سکولار و سیاست مدرن است. همه ی اختلافات و درگیری ها و دوستی ها و دشمنی ها بر این پاشنه می چرخند. در این جدول محاسبات هر لحظه ممکن است دوست ها دشمن بشوند و دشمنان دوست. وقتی ملاک بر سر کار آمدن یا نیامدن، بر سرکار ماندن یا نماندن من می شود، دیگر معلوم است تمام آن درگیری هایی که بر اساس حق و باطل ایجاد شده و خاک ریزهایی که بر این اساس صدها هزار نفر در آن شهید شدند باید جمع بشوند و در جهت دیگری چیده بشوند. برای اینکه دیگر قرار نیست بر سر اصول و حقایق با کسی بجنگیم. دیگر قرار نیست دوستی ها و دشمنی های ما عقیدتی باشد. بلکه همه ی دوستی ها و دشمنی ها بر اساس منافع ما و قدرت ما بر قرار خواهد شد. این یعنی سکولاریزه شدن حاکمیت.
در این تفکر ما در عالم سیاست هیچ چیز غیر طبیعی نداریم تا نیاز به احضار مفاهیم ماوراء طبیعی داشته باشیم. دیگر همه چیز طبیعی و غریزی پیش می رود و اهداف ما نباید تحت شعاع مفاهیم ماوراء طبیعی و فوق طبیعی قرار بگیرد. بنابراین دین هم اگر قرار است ادامه حیات بدهد و ما تحملش بکنیم باید زبانش را عوض کند. دیگر نباید از حدود الهی، تکلیف، امر و نهی، اصول و ارزش ها دم بزند. اینها متعلق به ادبیات دورانی است که می خواهند انقلاب کنند. باید دین تلطیف بشود. یعنی نباید از ما و به خصوص از حکومت مطالباتی داشته باشد چون دین باید غیر حکومتی باشد. نظرش را باید معطوف کند به مسائل خارج از عرصه عمومی. دین یک مسأله خصوصی است. همین طور که اخلاق یک مسأله خصوصی است. و چون خصوصی است و مربوط به من است، نمی تواند بر ما حکومت کند.
می شود گفت دین من و دین تو، اما چیزی به نام منکر عمومی نداریم که بخواهیم امر و نهی کنیم. در این راه، جهاد، شهادت، تشکیل حکومت، اجرا و اقامه حق با تعریف دینی بی معنی خواهد شد. وقتی اهرم را روی مبنا و اصل یک تفکر گذاشت و آن را جابه جا کرد یک مرتبه همه چیز با هم معنایش را از دست می دهد.
می گویند دین دیگر نباید مطالبات داشته باشد بلکه باید در ذیل مطالبات ما قرار گیرد یا مطالبات ما را توجیه بکند. دین نباید برای ما تعیین تکلیف بکند، باید به ما سرویس بدهد و گرنه دهانش را سرویس می کنیم. ما تکلیف سرمان نمی شود. رضایت خدا از رضایت خود ما مهم تر نیست. ما اصلا قرار نیست خدا را راضی کنیم. زندگی بر طبق اراده ی خدا کار ما نیست. ارائه تعریف دینی از تکامل انسان کم کم از حوزه اراده ما خارج می شود.
مخرج مشترک همه ی این تلاش ها این است که خدا قیم ما نیست. خدا حق دخالت در زندگی ما، اقتصاد ما، سیاست ما، حکومت ما و معاش ما را ندارد. ما خدا را نیایش می کنیم به شرط اینکه در زندگی ما دخالت نکند.
این یک خدای سکولار است، خدا حق ندارد حقوق را معلوم یا محدود بکند. خدا نباید وظایفی برای ما تعیین بکند. ما خدای تکلیف نمی خواهیم. خدایی را می پذیریم که ما را همان گونه که هستیم، بپذیرد. یعنی بدون تکلیف به جهاد با نفس و جهاد با دشمنان خدا.
ما دینی را می پذیریم که در آن هیچکدام از این دو جهت نباشد. یک خدای بی درد سر می خواهیم. ما خدایی را می پذیریم که بخواهد جهان، جهان باشد یعنی بپذیرد که جهان همینطوری که هست، بماند و تغییر نخواهد بدهد. از عدالت علوی در آن صحبت نکند. نظام معیشت ما را بر اساس الگوهای خودش تغییر ندهد.
هیچ اصل ویژه ای نباید بر سیاست و منافع و حاکمیت ما حکمرانی کند و همه راه ها باید به خود ما ختم بشود. زندگی دنیا هم مقدمه هیچ چیزی نباید شمرده بشود. خودش اصل است. منافع ما و حقوق ما، اصل است. ما حقوق داریم و اضافه حقوق. تکلیف نداریم. هر کسی از مسئولیت ما سخن بگوید به حقوق ما تجاوز کرده است.
اصلا انبیاء آمده اند تا بگویند شما حیوان بالفعلید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. انبیاء برای همین آمده اند. می گویند شما انسان بالقوه اید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. یعنی صورتتان انسانی است می خواهیم سیرتتان را هم انسانی کنیم. آنها در جواب می گویند ما اگر بخواهیم حیوان بمانیم چه کسی را باید ببینیم!!
اینها عصاره مقالات و کتاب هایی است که در همین دهه اخیر به سرعت دارد ترجمه می شود. همه هم حق به جانب اند و می گویند ما مذهبی هستیم. ما یک قرائت مدرن از مذهب داریم. صحبت می کنند از اینکه حق ماست که اصلا حیوان باشیم. می خواهیم حیوان باشیم.
شما می بینید در حقوق بشر، سر و کله حقوقی عجیب و غریب پیدا می شود که هیچ وقت مطرح نبوده است. از آن تعریف می کنند به حق ناحق بودن، حق باطل بودن، حق پشت پا زدن به همه چیز، حق ارتداد و این ها همه جزء حقوق بشر است. این یک رویکرد ماکیاولیستی به قدرت و سیاست، با خدا خواهی و خدا پرستی ارتباطی ندارد.
پا فشاری می کنند که در دین نظر سیاسی و نظریه دولت نداریم و نباید دنبال الگوهای علوی و رفتار های علوی برای حکومت بگردید. علی ابن ابیطالب فوت کردند، خدا اموات شما را بیامرزد، چرا از او صحبت می کنید. چرا از پیامبر، از اهل بیت صحبت می کنید و می خواهید از آنها برای حکومت الگو بسازید و می خواهید براساس آن مبانی حقوق بشر و حاکمیت را تعریف کنید. این حق را ندارید.
البته در حکومت سکولار شما می توانید 19 و 21 رمضان عزا بگیرید و ماه رمضان را روزه هم بگیرید، عاشورا هم سینه بزنید اما یک کلمه حق ندارید بگویید که علی و حسین برای چه کشته شده اند؟ و دنبال تشکیل چه نوع حکومتی بودند؟ و بشر و حقوق بشر را چگونه تعریف می کردند؟ اینها جمله هایی است که نباید گفته شود. اینها خط قرمز است. اما می توانید آش نذری درست کنید!
در این تفکر می گویند که دنبال معیارهای عدالت در دین، نباید گشت. نباید در دین دنبال حقوق بشر گشت. اصلا بشر و حقوق بشر باید خارج از دین تعریف شود. اینها ربطی به دین ندارند. دین یک امر مقدس فردی است. نباید رابطه فرد با جمع، مفهوم حق حاکمیت، نسبت حقوق و وظایف را از دین گرفت. اینها همه عوامل غیر دینی و برون دینی هستند.
اگر پای سنت لائیسیته در جامعه و حکومت سفت بشود و در افکار عمومی نهادینه بشود دیگر نوبت به رفتار علوی نخواهد رسید. اگر این تفکر مسلط بشود، دوباره باید از صفر شروع کرد و باید از صفر شهید داد، صد هزار و دویست هزار شهید که آیا بشود یا نشود.
این تفکر می گوید؛ تفکر سیاسی را نباید به تفکر وحیانی گره بزنید. دین از دولت جدا است. دنبال هیچ تغییر منسجم در دستگاه فکری و دینی نباید بود. قرائت زمانی و مکانی از دین نباید باشد و دین باید توخالی بشود تا انعطاف پیدا کند. باید محتویات معرفتی و عملی دین را بیرون بریزید. این ظرف را وارونه و خالی کنید. خالی که شد و دیگر ادعایی در عرصه عمومی، حقوق بشر، سیاست، حکومت و عدالت نداشت و دین بی ادعا که شد آن وقت انعطاف پیدا می کند. آن وقت ما تحملش می کنیم.
نخست وزیر انگلیس در زمان امپراطوریش در قرن 19 در یکی از کشورهای اسلامی صدای اذان را شنید و گفت اینها چه می گویند، نکند مسلمانان دارند علیه ما چیزی می گویند. گفتند دارند می گویند وقت نماز است. گفت به منافع ما ضربه ای نمی زند. گفتند نه! گفت بگذارید بگوید تا حنجره اش پاره شود.
اینها می گویند دین باید آنقدر مجمل و مبهم و هزار قرائتی بشود تا بتوان از پس جزمیت و یقینی که یک انقلاب را به وجود می آورد، برآمد. اگر ریشه یقین را زدی ریشه انقلاب را زدی. چون انقلاب ها هیچکدام با شک شروع نمی شود بلکه با شک به پایان می رسند. وقتی در انقلاب شک می کنند آن انقلاب تمام شده است.
می گویند دین باید یک ساختار کاملا باز داشته باشد تا قابل دوام باشد. خلاصه اش این است که نباید هیچ امر ثابت، محکم، ضروری و غیر متشابه در دین باقی بماند. می گویند هر چه از ایده پروری ها و آرمان های انقلابی و رادیکال صحبت بکنید در جامعه کومپلکس های هیجانی ایجاد می کنید.
با این قبیل مباحث سعی می کنند فکر انسان مطلوب، جامعه مطلوب و حکومت مطلوب را از سر مسلمانان بیرون کنند و به مسلمانان القاء کنند که اصلا برای خدا و پیغمبر مهم نبوده و نیست که شما مسلمانان در چه نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و حقوقی دارید زندگی می کنید. اینها ربطی به دین ندارد و آن نظریه ای را که دین را عرصه حقوق بشر و تکالیف و حقوق بشر می داند، رها می کند. در واقع می خواهند دین را در صحنه نگه دارد اما به عنوان دکور صحنه. نمی خواهند مشروعیت نظام اجتماعی را از دین بگیرند. دین را به عنوان مبنای مشروعیت و میزان عمل حاکمیت و مردم نمی خواهند. به عنوان دکور صحنه می خواهند. برای اینکه متدینین عصبانی نشوند و موضع نگیرند. لذا تمام نمونه های آرمانی نظام دینی را تخریب می کنند.
به ما می گویند که شما به هیچ نمونه آرمانی و هیچ شخص معین در حیات دینی اشاره نکنید و در امکان تأثیر اسوه هایی مانند علی بن ابی طالب تشکیک می کنند، خدشه می کنند. با این استدلال که آنها موجودات تاریخی بودند و تاریخ انقضاء دارند.
این جریان فکری و سیاسی که در دهه اخیر در کشور ما دوباره فعال شده است، سعی می کند بگوید اسلام سیاسی دورانش به سرآمده است و حقوق بشر و عدالت اساسا حقایق غیر دینی اند و برای اسلام فرقی نمی کند که چه کسانی دولتمرد باشند. چه کسانی فرمان بدهند و چه کسانی سیر باشند و چه کسانی گرسنه. اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی و جامعه اسلامی، کلماتی بی معنی است و وجود خارجی ندارد. آنها می خواهند تفهیم کنند به شما که هیچ حقانیتی در کار نیست. خاتمیتی در کار نیست. اصلا حقیقت روشنی در کار نیست و از دین باید به یک حداقل یا به عنوان یک توهم تاریخی و اتوریته کوچک شده آرمانهای تو دهنی خورده، اکتفا کنیم. و این روایتی سکولار از دین است. دین باید در آن کوچک شود. دین باید اول تسخیر شود تا بعد تحقیر بشود. کوچک و مچاله بشود. تا بعد بشود راحت حذفش کرد.
یکی از آقایان می فرمودند دین در دوران مدرنیزه حکم سربازی فراری را دارد که دارد فرار می کند. او تا می تواند باید خودش را از ادعا سبک کند. دیگر نباید ادعای حقانیت بکند. دین باید بگوید اگر صلاح می دانید ما هم هستیم. همین و بیشتر از این نیاید در این دوره ادعا بکند. تلاش می کنند دین را به یک سری مفاهیم ارتجاعی، مجمل و شخصی تبدیل بکنند بطوری که قادر به ارائه راه حل و هیچ راهنمای خاصی نباشد. هیچ نسخه ای برای شفای دردهای انسانی، انحرافات فردی و بی عدالتی های فردی نتواند بپیچد و دست به ساختن سازمان اجتماع و روابط اجتماع انسانی نزند. عدالت را تعریف نکند. تبدیل به امر علمی نشود.
می خواهند دین در هیچ حوزه نظری و عملی، صریح و دقیق و روشن سخن نگوید. امکان داوری و قدرت قضاوت را از او بگیرند و دین را فقط احساس کور تعریف کنند و با سکولاریزاسیون و همین مشروعیت های قرار دادی و قراردادهای دموکراتیک مهارش بکنند و به نام عقلانیت در واقع می خواهند نفسانیت را بر سازهای اجتماعی حاکم کنند.
می خواهند تز فرهنگ اسلامی را تحت عنوان اینکه منشاء خشونتهای اجتماعی خواهد شد، کم کم به محاق ببرند. می خواهند به نام تضاد علم و ایدئولوژی، غریزی ترین سود پرستی ها و غیر عقلانی ترین و مبتذل ترین توتالیتاریزم یعنی اصالت سود را بر فرهنگ و جامعه مسلط بکنند و الگوهای نظام اجتماعی را به حوزه اخلاق شخصی عودت بدهند. هر آرمان خواهی را با بر چسب رادیکالیزم بدنام کنند و بجای کمال و حقیقت، سود و لذت را هدف حکومت بکنند.
می خواهند معارف دین را تحت عنوان اینکه دین مبلغی کاذب و وارونه است و به اصطلاح ایدئولوژی است و غیر عقلانی است و در مرتبه بعد با این بهانه که اصلا قابل درک نیست و امکان انطباق شناخت ما با آن وجود ندارد و اصلا متن دین غیر قابل فهم است، به بایگانی بفرستند. دینی که لایق و مستعد هیچ فهم قطعی نباشد لایق هیچ عمل قطعی هم نخواهد بود.
سخنانم را با این نکته تمام می کنم که اینها فکر همه چیز و همه جا را کرده اند. تحت نام شالوده شکنی و ساختار شکنی دین در واقع دارند جزمی ترین و ارتدوکسی ترین گرایش ها را در خصوص منافع سرمایه داری و منافع لیبرالیزم در کشور تعقیب می کنند. درواقع این خط و ربط دشمنان است که تحت عنوان دوست در کشور دارد تعقیب می شود. بعد اعلام می کنند که مفاهمیم دینی، ارزشی و انقلابی شما در هر فضایی قابل درک نیست. بویژه در جهان کنونی دیگر جای این ایده ها نیست و اخلاق نمی تواند دو ساحتی باشد. یعنی هم مبنای عمل فردی و هم عمل حکومتی باشد. و اینکه اساسا اخلاق مطلق وجود ندارد. اسلامِ ناجی، در کار نیست که بشود آن را هدف گیری کرد. نه تفسیر جهان و نه تغییر جهان هیچکدام نباید به نام دین انجام بشود و هیچکدام کار دین نیست.
ادعا می کنند که ما داریم گزارش می دهیم، در حالیکه گزارش می سازند. می گویند دین در احتضار است و ما در واقع می خواهیم دفنش بکنیم. بنده خدایی سکته کرد، فکر کردند مرده است. آمدند دفنش کنند، یک دفعه جنبید و فامیلش ترسیدند و فرار کردند. گور کن هم که بیل در دستش بود بعد از چند دقیقه گفت نترسید، بر گردید با بیل زدم کشتمش! گزار ش می دهند دین مرده است اما در واقع خودشان قاتلند. می خواهند موجود زنده ای را دفن کنند.
ما با تفکری مواجهیم که از دولت عرفی بی طرف و بی تفاوت، از بروکراسی بی آرمان و مدینه فاضله بی فضیلت و از قدرت سرگردان و مشروعیت های قراردادی و کمی صحبت می کند. می خواهد این ایده شرک آمیز را به نام مذهب مدرن یا قرائت مدرن از مذهب به ملت ما قالب بکند. این خط را بشناسید. خطی است که از تقابل انتساب و انتخاب سخن می گوید و بعد به طرف انشقاق و ایده اصلی انقلاب خیز بر می دارد.
می خواهند جمهوری اسلامی را اول تبدیل کنند به جمهوری و اسلامی یعنی یک ترکیب از دو چیز و نه جمهوریت در قالب اسلام که یک چیز است بلکه جمهوری و اسلامی و در مرحله بعد جمهوری یا اسلامی. جمهوری اسلامی باید بشود جمهوری و اسلامی و بعد بشود جمهوری یا اسلامی. این خطی است که دارد تعقیب می شود.
شما در آینده خواهید دید که سریعا این نکته ها را با افکار عمومی در جریان می گذارند و بروکراسی دولتی و مشروعیت قانونی و دموکراتیک را در یک کفه خواهند گذاشت و سلسله مفاهیم دینی را با مشروعیت کاریزمایی یا مشروعیت های سنتی رو به زوال در کفه دیگر خواهند گذاشت و منتظر لحظه ای می نشینند که وقتش برسد.
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:50 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


* وحید نکونام

سال گذشته یک روزنامه‌ی دانمارکی اقدام به چاپ کاریکاتورهایی علیه مسلمانان نمود که در آنها به طور وقیحانه‌ای به پیامبر بزرگ اسلام توهین شده و در آن دین مبین اسلام با تروریسم مساوی انگاشته شده بود. مدتی از این اقدام سخیف نگذشته بود که تعداد دیگری از نشریات دانمارکی مجموعه‌ای از 12 کاریکاتور را مجدداً چاپ کردند و در ادامه، نشریات سایر کشورهای اروپایی از جمله سوئد، نروژ، فرانسه و آلمان به چاپ این تصاویر موهن پرداختند و همین امر اعتراضات گستردة جهان اسلام را در پی داشت و مردم به طور خودجوش برخی کالاهای دانمارکی را تحریم کرده و میلیون‌ها دلار ضرر به شرکت‌های این کشور وارد ساختند. دولت‌های اروپایی برای توجیه این اقدام قبیح، به آزادی بیان متمسک شدند امّا صرف نظر از آنکه اساساً توهین به مقدسات در هیچ قاموسی آزادی بیان نیست و همه اقوام و ملل آن را تقبیح می‌کنند، با نگاهی گذرا به عملکرد این دولت‌ها به وضوح مشخص می‌شود که آنها در ادعای خویش درباره دفاع از آزادی بیان نیز صادق نیستند. آنها زمانی که یک واقعة تاریخی مثل هولوکاست توسط محققان و اندیشمندان زیر سؤال برده می‌شود بدون توجه به آزادی بیان نه تنها اخبار آن را سانسور می‌کنند بلکه حتی این افراد، به جرم سخن گفتن و نوشتن به زندان محکوم می‌شوند. زمانی که رئیس جمهور یک کشور آنها را دعوت به تحقیق و پژوهش در این زمینه می‌کند،‌گستاخانه به او می‌تازند و حتی رژیم صهیونیستی طرح ترور او را علناً مطرح می‌کند.
البته این اقدامات پی‌آمدی جز گسترش اسلام و اسلام‌خواهی ندارد به طوری که بسیاری از دولتمردان اروپایی هشدار می‌دهند که در چند دهه آینده قاره سبز به قاره مسلمانان تبدیل خواهد شد و موج اسلام خواهی سراسر اروپا را خواهد پیمود و جالب‌تر آنکه اکثر کسانی که به سمت اسلام گرایش یافته‌اند نخبگان و زنان این کشورها هستند.
ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:9 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11


* حضرت آیت‌الله مصباح یزدی

تمام شبهاتى که تاکنون پیرامون قرآن ذکر شده است، با قبول این پیش فرض بوده است که قرآن کلام خداست و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقشى جز ابلاغ رسالت الهى و رساندن کلام خدا به مردم نداشته است. اما بعضى شبهات دیگر هم مطرح شده است که از شبهات سابق خطرناک تر است. شاید شیاطین بعد از این که متوجه شدند با القاى آن شبهات نمى توان هر کسى را قانع کرد که دست از مضامین آیات بردارد یا بپذیرد که تاریخ مصرف احکام اسلام گذشته است، درصدد برآمدند که شبهه اساسى ترى را مطرح کنند و آن، تشکیک در انتساب قرآن به خداست. آنها شبهه را به این صورت مطرح کردند که بر چه اساسى مى توان ثابت کرد که قرآن کلام خداست؟ شاید کلام خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد!! مقدمه کوتاهى بیان مى کنم تا شبهه به خوبى روشن شود:
ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 6:6 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11


*آیت الله مصباح یزدی

یکى از شبهاتى که چندین دهه است در کشور مطرح شده و حتى قبل از انقلاب از طرف برخى از روشنفکران غرب زده مطرح مى شد، این است که اساساً در این عصر، ما دیگر نیازى به شریعت نداریم. شریعت زمانى مورد نیاز بود که هنوز عقل بشر کامل نشده بود و احتیاج داشت که کسى از بیرون از جامعه ی انسانى، او را کمک کند تا روى پاى خود بایستد. پایه گذاران این شبهه، تصریح کرده اند که دین اسلام در کنار تمدن هاى شرق و غرب و ایران و مصر و نظایر آنها، به انسان کمک کرد تا به حدى برسد که بتواند روى پاى خود بایستد؛ و از قرن هفتم میلادى به بعد، بشر به تدریج روى پاى خود ایستاد و دیگر احتیاج به کمک نداشت. این ادّعایى است که در مقام اثبات باید دلیلى براى آن مطرح شود. به تدریج کسانى که بعد از آنها این شبهه را دنبال کردند، درصدد برآمدند که توجیهى براى اثبات مدعاى خود ارائه دهند. در نتیجه دو نوع دلیل براى این مطلب اقامه کردند: یک دلیل به اصطلاح عقلى و یک دلیل نقلى.

ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15


*استاد شهید مطهری

بحثی درباره «نقش زن در تاریخ» مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشی دارد یا ندارد و اصلا نقشی می‏تواند داشته‏ باشد یا نه؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام‏ این قضیه را چگونه باید بر آورد کرد؟ زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسی منکر این نقش نیست و آن‏ نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است. می‏گویند زن، مرد را می‏سازد و مرد تاریخ را، یعنی بیش از مقداری که مرد در ساختن زن می‏تواند تاثیر داشته باشد، زن در ساختن مرد تاثیر دارد .آیا مرد، روح و شخصیت زن را می‏سازد، اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر، یا این زن‏ است که فرزند و حتی شوهر را می‏سازد؟ (مخصوصا در مورد شوهر.)

آنچه که تحقیقات تاریخی و ملاحظات روانی ثابت کرده است این‏ است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است. بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ، غیر قابل انکار است .

ادامه مطلب...

نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15

   1   2      >