*امین سوری
چند وقت پیش کتابی1 را ورق میزدم که چشمم به حکایت جالبی افتاد:
«از کوچههای مدینه گذر میکرد. به خانهای رسید. صدای لهو و لعب خانه که حاکی از مستی و میخوارگی اهل خانه بود، کوچه را پر کرده بود و امام را متوجه خانه. که در همین حین کنیزکی از در خانه خارج شد.
امام پرسید: این خانه متعلق به کیست؟
- خانهی اربابم «بّشر»
امام پرسید: ارباب تو بنده است یا آزاد؟
-آقای من این چه سوالیست که میپرسید؟ خوب معلوم است دیگر، ارباب من آزاد است.
حضرت در حالی که از خانه ی بشر دور میشد گفت: قطعاً حق با توست. چرا که این اعمال از کسی که در مسیر بندگی باشد سر نمیزند.
متحیر وارد خانه شد و از لابه لای سر و صدای حاضر در جمع در حال عبور بود که ناگهان صدای درشتی او را از حرکت باز داشت.
آهای! ای کنیز! چرا این قدر دیر آمدی؟
همه ساکت شدند که کنیز آرام و هراسان گفت:
وقتی برای انجام فرمان شما رفته بودم. هنگام خروج از خانه موسی ابن جعفر(علیهما السلام) را مشاهده کردم. خوب چه شد؟
سوالی پرسید. سوالی که مرا متعجب کرد. گفت ای کنیز مولای تو عبد است یا آزاد؟
من هم با تعجب گفتم: ای فرزند رسول خدا این چه سوالیست که میپرسید؟!
خوب معلوم است که مولای من آزاد است!
صدای قهقهی مهمانها بلند شد.
اما بشر بهت زده پرسید: همین؟
او در حالی که به راه خویش ادامه داد گفت: قطعاً حق با توست! چرا که از کسی که در مسیر بندگی باشد این عمل نشاید.
بشر پای برهنه از خانه بیرون زد و دنباله امام میدوید...»
در فلسفهی کلام مفاهیم را به دو دسته تقسیم میکنند. دستهای شامل مفاهیم عینی و انضمامی و دستهای حاوی مفاهیم ذهنی و انضمامی.
زمانی که با مفاهیم عینی سر و کار داریم ادراک خیلی مشکل نیست. مثلاً وقتی در علوم طبیعی مفاهیمی چون حرکت، آب، چشم و... بیان میشود. مقصود گوینده نزد همه معلوم و مشخص است. این مفاهیم عینی و انضمامیاند.
اما گاهی با مفاهیمی سر و کار داریم که انتزاعیاند؛ مثل مفاهیمی در فلسفه و یا دیگر شعب علوم انسانی. مانند روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق و ... مطرح میشود فهم و ادراک مشکل میشود. زیرا این واژهها دارای معانی متغیر و متفاوتی هستند. حال فرض کنید زادگاه این واژهها در غرب باشد. مشکل ترجمه و برگردان واژه هم بر ابهام قضیه میافزاید. از این قبیل واژهها در اطراف ما به وفور یافت میشود. و شاید خودمان هم روزانه چندین بار از آنها استفاده کنیم یا بارها بشنویم، بیآنکه تعریفی ادق و اصح از آنها بدانیم و یا به فهم واحدی از آنها رسیده باشیم. مثل واژه دموکراسی که آن را «مردم سالاری» و یا »حکومت مردم بر مردم« ترجمه کردهاند -که ما آخرش هم نفهمیدیم که این واژه بیانگر نوع حکومت است یا روشی است برای حل مسائل اجتماعی ؟! یا همین واژه لیبرالیسم که ازآن به عنوان «آزادی خواهی» یاد میشود. تعبیری بسیار جذاب و پرهیاهو. اما هنوز تعریف دقیقی از آن ارائه نشده است.
کلمه »آزادی« گاهی مقابل جبر است به معنای اختیار. گاهی مقابل مملوک به معنای حر و گاهی به معنای استقلال در مقابل تقلید. اما بعضی مواقع به این معناست که انسان در هر کاری اعم از کردار، رفتار، گفتار و ... قید و محدودیتی نداشته باشد. آنچه مورد بحث و گفتگو در فلسفه حقوق و قانون است معنای اخیر است. یعنی همان آزادی که «کنیز» از آن دم میزد یعنی آزادی از تمام قیود و بندها، آزادی از بندِ بندگی خدا. آزادی که جزء با سکولاریسم محقق نمیشود. جز با جدایی دین از همه امور. آزادی که غرب با انزوای کلیسا بدست آورد-که جزء با این امر نیز تحقق پیدا نمیکرد- وقتی دین دست و پا گیر شد باید وسیلهای پیدا میکردند که با آن دین را سرکوب کنند و چه پر واضح است که اگر آزادی لاقید را خواستیم جایی برای قیود دین نمی ماند.
فصل ممیز آدمی از دیگر حیوانات اختیار اوست و سایر حیوانات رفتارشان مطابق غریزه است. حال اگر دین با یک سری بایدها و نبایدها بیاید، به قطع و یقین مخل آزادی و اختیار میشود و این امر سبب میشود که کرامت انسانی خدشهدار شود. این یعنی چون انسان مختار است پس باید آزاد باشد. هر چند به جرأت میتوان گفت بسیاری از کسانی که اطراف ما دم از دموکراسی، آزادی، لیبرالیسم و ... و بسیاری از این قبیل واژهها و الفاظ دهن پر کن و پرزرق و برق میزنند از مبانی و مراد این مفاهیم بیاطلاعاند و تا تَقّی به توقّی میخورد فریاد »وا انا الغریب و انا الظلوم« سر میدهند که: »آی! ای مردم! این ها دارند به آزادی ما دست میزنند! و یقهی آزادی ما را گرفته اند. رادیو باز هم میگفت مسیر انقلاب به سمت آزادی مسدود است و ... .« اما همت ما بر این است که کمی عمیقتر به مسائل نگاه کنیم این شبهه ابتدا توسط هیوم 2 مطرح شد که بعد از انقلاب بسیاری در ترویج آن کوشیدند. ما با دو مقام روبرو هستیم، یکی مقام تکوین، یعنی هستها و واقعیتها و دیگری مقام تشریع یعنی بایدها و ارزشها. درک کننده هستها عقل نظری و مدرک باید ها عقل عملی است و این دو کاملاً از هم مجزا می باشند. از راه هستها نمیتوان به بایدها گذر کرد، که این راه منطقاً مسدود میباشد. مثلاً نمیتوان گفت چون انسان تکویناً مخلوق خدا «هست» پس «باید» از احکام او پیروی کند. در پاسخ به این سؤال باید گفت که این اشکال با مبنای خودشان در تناقض است. زیرا آنها میگویند چون انسان موجودی مختار «هست» پس «باید» آزاد باشد. پس خود آنها در صدد هستند تا از هستها به بایدها برسند. اما اگر ما قبول کنیم زمانی که مجموعهی هستها به علت تامّه رسید، میتوان از آن بایدها را نتیجه گرفت. این مشکل حل میشود. مثلاً اختیار شرط لازم برای تکلیف و اطاعت است، نه شرط کافی. در ثانی بنا به گفته آنها هیچ کس را در هیچ کجا و تحت هیچ حکومتی نمیتوان ملزم به انجام کاری کرد. زیرا آزادی او سلب میشود و ما آزدی او را جریحهدار کردهایم! پس هر کس میتواند هر کاری که بخواهد انجام دهد. با یک ارزن عقل هم میتوان فهمید که با این وضع دیری نمیپاید که جامعه به جنگلی غیرقابل تنفس تبدیل شود! پس باید آزادی را محدود کرد. حال یک سؤال پیش میآید که آزادی را با چه حدی محدود کنیم؟
پاسخ میشنویم که این حق را خود مردم باید تعیین کنند. مثلاً اگر مردم یک زمان رأی بر نفی همجنس بازی دادند این کار «بد» است. اما خوب اگر یک زمان هم گفتند «خوب» است، خوب است و جلوگیری از آن کاری است منافی حقوق بشر! باز جای یک سؤال اساسی باقی میماند که ما اگر حد آزادی را آراء مردم در نظر بگیریم بدیهی است که هیچگاه مردم روی یک موضوع اتحاد نظر ندارند. و اگر رأی اکثریت را ملاک قراردهیم اقلیتی که چه بسا – 49% آراء باشند– چگونه به حقوق بشر خود میرسند؟ در پایان باید گفت که در اسلام بیشتر از تمام ادیان دیگر تکیه بر آراء مردم و مشورت در امور شده است. اما در اموری که در محدودهی عقل بشر باشد و این امر در سیر? ائمه اطهار به وضوح قابل مشاهده است.
?
پی نوشت:
1. منتهی الآمال شیخ عباس قمی.
2. فیلسوف انگلیسی. قرن 18م.
نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20