سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سردبیر - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.



*وحید نصیری کیا
نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن چنان ما را محاصره کرده‏اند که اصلاً تصور دیگری از حیات بشری، جز این که هست نداریم. کودکان در میان خانواده‏های متولد می‏شوند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از زندگی بشری را ضرورتآً پذیرفته‏اند. رسانه‏های جمعی هرچند با شبکه‏های مختلف یک پیام واحد جهانی را به جذاب‏ترین صورت ارائه می‏دهند. کودکان چنان آموزشی از سوی این رسانه‏ها می‏بینند که از منظر بیرونی هیچ تصور دیگری از عالم نباید سروقتشان بیاید.
نظام‏های رسمی و غیررسمی آموزشی نیز سخن متفاوتی نمی‏گویند. این نظام‏های آموزشی از مهدکودک تا دانشگاه متعهدند که شهروندان خوب و سازگار و کاملاً استانداردی برای دهکده جهانی تکنولوژیک تربیت کنند. و بالأخره ضرورت معاش جوانان را تحصیل کرده یا تحصیل ناکرده بصورت جابرانه به درون نهادهای اجتماعی می‏رانند. بدین سان نظام تکنیک موفق شده‏است فرهنگ خویش را بصورت اشیائی غایتمند در نظامی که هر روز به آخرین مراحل اتوماسیون-خودکاری- و دقت ریاضی‏وار نزدیک می‏شود، درآورد و از طریق متدولوژی1 و ابزار پیچیده و عقلانیت افزاری جهان را تسخیر کند. این ضرورت مطلقاً اجازه نمی‏دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز اینکه اکنون هست تجربه کند.
تصور رایج ما این است که جامعه اسلامی با جوامع غربی جز در ظواهر دینی تفاوتی ندارد و جامعه اسلامی نهایتاً جامعه‏ای است با امکانات تکنیکی مدرن و عقاید اسلامی. گاه در جهان موهوم خود پا را فراتر از این گذاشته و چنین تصور می‏کنیم که جامعه موعود نیز جامعه‏ای است از لحاظ کاربرد و استفاده تکنیک در نهایت مرتبه-چون امروز تنها دو حرف از 37 حرف علم کشف شده است.
از آنجایی که دوره ‏زایش تا نابودی تمدن‏ها چیزی غریب به یک هزاره است، درک و توجه به چنین تحولی برای انسان دشوار است. این نظر برای اکثر ما جزو مسلمات شده‏است که تمدن کنونی در ادامه تلاش بشر است برای به خدمت گرفتن نیرها و ذخایر طبیعت در جهت بهبود زندگی. و تاریخ را نیز سیری از این تکامل می‏انگاریم که از عصر سنگ آغاز شده‏است و تا کنون نیز ادامه داشته‏است-تکامل بشر ابزار ساز.
بنابر تصور متعارف، تکنولوژی ابزار است و پیشرفت آن ما را بسوی آرمانشهر هدایت می‏کند. تکنولوژی وسیله‏ای است که می‏تواند به خدمت اهداف متعالی یا دانی و پست درآید و این به استفاده کننده از آن بستگی دارد. ولی آیا به راستی این چنین است؟
با ظهور انقلاب اسلامی این تصور در ما پدیده آمد که این امکان وجود دارد که ابزار و تکنولوژی را در مسیر اهداف دینی به خدمت گرفت و در ساخت جامعه‏ای اسلامی به کاربرد. ثمره و نتیجه این نوع نگاه چه چیزی برای ما به ارمغان آورده‏است؟ اگر حکومتی بر سر کار می‏آمد که متصف به صفت اسلامی نبود ولی سعی بر قرار گرفتن در مسیر توسعه داشت چه تغییری در جایگاه و دستاوردهای صنعتی و تکنولوژیک ما رخ می‏داد2؟
تا زمانی که تصوری ابزارگونه از تکنولوژی داشته باشیم امکان پرسش از ماهیت آن برای ما ممکن نخواهد بود. فلسفه قرن‏هاست که تعلیم می‏دهد که علت بر چهار نوع است: علت مادی، علت صوری، علت غایی و علت فاعلی3. این پرسش مطرح است که حتی اگر به تصور ابزارگونه از تکنولوژی رضایت دهیم آیا می‏شود در علت غایی آنها تغییر داد؟ و آیا ما تا به حال در فرآیند اخذ تکنولوژی به این پرسش درباره وسایل گوناگون پاسخ داده‏ایم؟ و اگر در صورت پاسخ به این پرسش آیا سعی در تغییر آن در فرآیند بومی‏سازی کرده‏ایم؟ و تا چه اندازه در این تغییر موفق بوده‏ایم؟ از این بگذریم که اصولاً چنین تغییری بدون انقلاب در ماهیت اشیاء ممکن است یا خیر؟
در این میان نباید از مشکلات و معضلاتی که استفاده تکنولوژی-چه در تلقی ابزارگونه و چه غیرآن- برای جهان چه در حوزه طبیعت و چه در حوزه اجتماعی پدید آورده است غافل بود. این تصور که تکنولوژی خود می‏تواند اثرات مخربش بر طبیعت را جبران و یا حتی تقلیل دهد گرچه برای مدتی آرامش ایجاد می‏کند لیکن این پناهگاه وهمی بسیار زود ویران می‏شود. تکنولوژی در بستری از روابط و سازمان‏های غول‏پیکر علمی، اقتصادی و فرهنگی امکان بروز، ظهور و پیشرفت پیدا می‏کند. این پندار که تکنولوژی در نتیجه اکتشافات علمی پیشرفت می‏کند ما را بر آن داشته است که دانشگاه‏ها و مراکز علمی خود را گسترش دهیم. بی‏آنکه متوجه باشیم که گرچه تکنولوژی جدید از نظر تقویمی مؤخر است، به لحاظ ماهیتی که بر آن استیلا دارد، از نظر تاریخی مقدم است.
مشکلی که تکنولوژی برای ما-علاوه بر تخریب طبیعت- به ارمغان آورده‏است نابودی و در معرض خطر قرار دادن فرهنگ و تعالیم دینی ماست. بصورتی که تلاش ما در جهت استفاده ابزاری از وسایلی مانند تلویزیون و اینترنت نتوانسته است آثار مخرب و زیان‏بار آنها را محدود کند و در بیشتر موارد به عکس سبب تحریف برخی عقاید دینی شده‏است4.
این پرسش‏ها و اشکالات تماماً بر این فرض استوار بود که تکنولوژی ابزار است و «خوب و بد» آن وابسته به این است که در دست چه کسی قرار دارد. شاید برای اهل فکر این پرسش‏ها کافی باشد که در نحوه ارتباط ما با تکنولوژی غرب5 تشکیک کنند و در آن تأمل کنند. لیکن برای آنان‏که سخت در سیطره مسلمات این نوع از تمدن بشری‏اند تأمل در آن ناممکن و به منزله فروپاشی جهان واهی و خودساخته آنان است. از سوی دیگری اگر کسی به تأملی کوتاه در این پرسش بپردازد-اگر مجنون نشود- پرسش «چه می‏توان کرد؟» راه را بر تفکر او خواهد بست. اینکه بر فرض صحت تمامی این مسائل چه باید بکنیم، زمانی پاسخ داده می‏شود که پاسخی برای پرسش‏های فوق بیابیم فراتر از قلمروی تفکر حسابگرانه.
تأملات ما نباید ما را به این اندیشه دچار کند که می‏توانیم در سودای بازگشت به گذشته بر علیه تکنولوژی قیام کنیم-که این نه امکان‏پذیر است و نه مطلوب- و تکنولوژی را به عنوان امری شیطانی لعن کنیم. و نه خود را مقید به اطاعت کورکورانه از آن کنیم. با این توضیح سه‏گونه واکنش نسبت به تکنولوژی می‏توانیم داشته باشد: 1. اطاعت کورکورانه 2.عصیان کورکورانه 3. آزاد و اصیل.
آنچه ما را در برون رفت از این وضع یاری خواهد کرد پرسش از ماهیت تکنولوژی است. تکنولوژی دیگر ابزار نیست. و با این نگاه غیرابزاری به آن است که می‏توان از ماهیت آن پرسش کرد. لیکن مقصود ما از «ماهیت» همان معنای متداول آن نیست. در زبان رسمی فلسفه «ماهیت» عبارت است از آن چه یک چیز هست، یا چیستی، پاسخی است به پرسش از ماهیت. برای مثال، آنچه بر تمامی انواع درختان-بلوط، صنوبر، کاج- قابل حمل است خصلت واحد «درخت بودن» آنهاست. همه درختان واقعی و ممکن تحت همین جنس عام-[یا] «کلی»- قرار می‏گیرند. بنابراین آیا ماهیت تکنولوژی نیز از جنس عام همه امور تکنولوژیک است؟ اگر این امر صادق بود، آنگاه توربین بخار، دستگاه رادیو، شتابگر اتمی مصداقی از ماهیت تکنولوژی بود.
نسبت آدمی با تکنولوژی خود امری «غیرتکنولوژیک» است. اساس تعیین نوع واکنش آدمی نسبت به تکنولوژی عبارتست از اینکه بپذیریم، تکنولوژی:
 اولاً امری خنثی نیست. در غیر اینصورت، یعنی پذیرش هویت خنثی و ابزاری تکنولوژی، چشم ما را به کلی بر ماهیت آن می‏بندد.
ثانیاً امری مبهم است، ماهیت تکنولوژی به مفهوم والایی مبهم است.
ثالثاً امری اسرارآمیز است. تکنولوژی امری اهریمنی نیست،‌ ولی ماهیت آن اسرارآمیز است.
سخن گفتن درباره ماهیت تکنولوژی نیازمند بنیان‏های فلسفی و حکمی است که شرح قابل فهم آن در این مختصر نمی‏گنجد-هدف این نوشتار نیز این نبوده‏است. لیکن ما به عنوان داعیه‏داران صاحبان تمدن فردای بشریت، نیازمند تأمل در این باره هستیم. در سایه این خودآگاهی است که این امکان وجود دارد که بتوانیم در برابر غرب از اندیشه دینی-ایرانی خود محافظت کنیم. در غیر این صورت دیر یا زود در ظواهر غرب مستحیل خواهیم شد.   
?
پی‏نوشت:
1. روش‏شناسی.            
2. گرچه دیدیم که اندیشه‏های مارکسیستی و لیبرالیستی و سردمداران آنان چه در آغاز انقلاب و چه در حال حاضر چه بر سر ما آورده‏اند. با این حال فرض محال، محال نیست.              
3. برای مثال در مورد یک جام نقره‏ای علت مادی، ماده سازنده آن، علت صوری یعنی صورت یا شکلی که ماده به آن در می‏آید. علت غایی(هدف یا غایت) برای مثال، مناسک قربانی که صورت و ماده جام مورد نیاز را تعیین می‏کند و علت فاعلی که خود معلول، یعنی جام واقعی ساخته شده را پدید می‏آورد و در این مورد همان نقره‏ساز است.
4. اشاره به سریال‏هایی که با مضمون دینی و مذهبی تهیه و پخش می‏شود.
5. منظور از غرب در این نوشتار تمدن غرب که امروز جهان‏گیر شده‏است و منحصر به غرب جغرافیایی نمی‏شود.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*علیرضا عالمی
سرش را کمی به در نزدیک می‏کند. از زیر روسری سفید و تمیزش کلیدی را که به گردن آویزان کرده در می‏آورد و در را قفل می‏کند و خودش را به آن طرف پیاده‏رو می‏رساند. دستش را به درخت تکیه می‏دهد. یک پایش را به آرامی بلند می‏کند و بر روی لبه جدول جوی آب می‏گذارد. پای دیگرش را هم به سختی بلند می‏کند و خود را به بالای جدول می‏کشاند. نگاهی به جوی می‏اندازد. انگار فاصله جوی بیشتر شده است.
شاید چشم‏هایش اینطور احساس می‏کنند. شاید واقعاً جوی آب حرکت کرده است؟ اصلاً مگر جوی آب بدون حرکت هم می‏شود؟ شاید جدول دو طرف جوی با هم قهر کرده‏اند و از هم دور شده‏اند؟!
 احساس می‏کند نمی تواند رد شود.
راننده از ماشین پیاده می‏شود و در عقب را باز می‏کند.
بیشتر از این نمی‏تواند معطل کند، این کار را بارها تکرار کرده است. به چشم‏هایش اعتماد نمی‏کند و پایش را بلند می‏کند و بر روی جدول آن طرف جوی قرار می‏دهد. در ماشین را با دستش نگه می‏دارد. نفس نفس می‏زند و چشمانش سیاهی می‏رود. یک لحظه احساس می‏کند چادرش از روی سرش افتاده است؛ تنه درخت را به سرعت رها می‏کند و چادر را به دندان می‏دهد. کمی صبر می‏کند تا سرش آرام بگیرد. پای دیگرش را بلند می‏کند و بر روی جدول آن طرف جوی قرار می‏گیرد. سرش را خم می‏کند و خود را به داخل ماشین می‏کشد.
‏?
راننده در را برایش باز می‏کند. پایش را از ماشین بیرون می‏اندازد ولی به زمین نمی‏رسد. کمی بدنش را تکان می‏دهد تا نوک پایش زمین را لمس کند. یک دستش را به بدنه ماشین و دست دیگرش را به دستگیره در محکم می‏کند اما دست‏هایش قوت گذشته را ندارند.
دست‏هایی مردانه مچ دست‏هایش را می‏گیرند. سرش را بلند می‏کند. مطمئن است که سیدرضا است.
نمی‏گی مادر پیرت چه جوری بیاد! منو گذاشتی، خودت اومدی اینجا!
مادر جان! بچه‏ها اینجا خیلی کار داشتند، باید کمکشون می‏کردم. ببخشید!
با متانت خاصی کنار هم راه می‏روند. در جلوی در دانشگاه خانمی به استقبالش می‏آید و خودش را معرفی می‏کند و مسیر را نشان می‏دهد.
از اینکه آمده حسابی پشیمان شده و زیر لب غرولند می‏کند. سواد خواندن و نوشتن ندارد و حالا آمده است دانشگاه!
نمی‏دونم از دست تو به کی شکایت کنم؟ من را چه به دانشگاه؟ بعد مدت‏ها می‏خواستی من را بیاوری با هم دوری بزنیم، چرا اینجا؟
نگاه همراه با لبخندش را روانه مادر می‏کند، فعلاً هیچ چیز برای گفتن ندارد.
زانوهایش قوت راه رفتن معمولی را ندارند، چه رسد به بالا رفتن از پله. نگاه ملتمسانه‏ای به پله‏ها می‏اندازد. بالای پله‏ها را به درستی نمی‏بیند. نفسش را از دهانش بیرون می‏دهد، چادرش را کمی بالاتر می‏گیرد و دستش را به  سیدرضا می‏سپارد.
بگو یا علی؛ یا علی بگو پاتو بلند کن، چند تا بیشتر نیست.
صدای گرمش قوت قلب مادر است.
‏?
دیگر زانوهایش توان هیچ حرکتی ندارند. همان وسط راه، روی پله آخر می‏نشیند. نفسش به سختی بالا و پایین می‏رود. آستین جورابش را کمی پایین می‏آورد و از داخل جورابش بسته قرص را بیرون می‏کشد. یکی از قرص‏های آن را با دست‏ لرزان، در زیر زبان قرار می‏دهد.
دختر و پسرهای دانشجو از کنارش عبور می‏کنند و نگاه معنی‏دار خود را روانه‏اشان می‏کنند. شاید تا به حال پیرزنی با این سن و سال را در دانشگاه ندیده‏اند؟ شاید اولین باری است که پیرزنی با این سن و سال به این دانشگاه آمده است؟ شاید اولین باری است که پیرزنی با این سن و سال به دانشگاه می‏آید؟ شاید اولین باری است که پیرزنی با این سن و سال دیده‏اند؟ شاید اولین باری است که پیرزنی با این سن و سال را با پسر جوانی که نازش را می‏کشد، دیده‏اند؟!
زمان به سرعت می‏گذرد. بار دیگر سیدرضا دست‏های مادر را در دستانش می‏گیرد و وارد راهرو می‏شوند. صدای مبهمی به گوششان می‏رسد. شاید صدا مبهم است؟ شاید این صدا برای پیرزن مبهم است؟ شاید گوش‏هایش هم مثل چشم‏ها و زانوهایش قوت گذشته را ندارند.
نزدیک‏تر می‏شوند. انگار کسی در حال شعر خواندن است:
« جاده ماندهست و من و این سر باقی‏مانده/ رمقی نیست در این پیکر باقی‏مانده»
مراسم شروع شده است.
« نخل‏ها بی سر و شط، از گُل و باران خالی است/ هیچ کس نیست در این سنگر باقی‏مانده»
غر زدن‏های سیدرضا شروع می‏شود.
می‏دونستم با این وضعیت شما، نمی‏شه نیم ساعته اومد. شما از صبح تا حالا بیکار بودی، چی می‏شد یه کم زودتر می‏اومدید. اگر شما بدونی بچه‏ها چه قدر زحمت کشیدن؟
«تویی آن آتش سوزنده خاموش شده/منم این سردی خاکستر باقی‏مانده»
آقا سیدرضا! شما که حال و روز منو می‏دونستی نباید قبول می‏کردی. مثل اینکه شما اصرار داشتی که بیاییم. چه کار کنم که نمی‏تونم روی حرفت حرف بزنم. من که غیر از تو کسی رو ندارم.
« گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است/ باز شرمنده‏ام از این سر باقی‏مانده»
معذرت می‏خواهم؛ ولی هنوز هم اصرار دارم. اگر بدونی، اگر بدونی بچه‏ها چه قدر زحمت کشیدن؟!
متوجه حضور کسی می‏شوند. انگار کسی آن‏ها را زیر نظر دارد. همان خانمی است که جلوی در دانشگاه به استقبالشان آمده است. صدایشان را کمی پایین‏تر می‏آورند.
به انتهای راهرو و مقابل در سالن می‏رسند. به محض این‏که در قاب در قرار می‏گیرند همه چیز را فراموش می‏کنند. مادر دستش را از دست سیدرضا بیرون می‏کشد و چادر و روسری‏اش را مرتب می‏کند. سیدرضا تمام سالن را از نظر می‏گذراند. گل از گلش می‏شکفد. توقع این همه جمعیت را نداشته است. یک لحظه مادر را هم فراموش می‏کند؛ قدم‏هایش را بلند برمی‏دارد. هنوز چند قدم بر نداشته است که مادر تمام ذهنش را اشغال می‏کند. برمی‏گردد. به چشم‏های مادر نگاه می‏کند. تعجب و اضطراب را به راحتی در چشم‏هایش می‏بیند. دست مادر را در دستان مردانه‏اش می‏گیرد و این بار به آرامی شروع به حرکت می‏کنند.
به جز ردیف اول هیچ صندلی دیگری خالی نیست. سالن مملو از دخترها و پسرهای جوان است.
« روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم/ من و این باغچه پرپر باقی‏مانده»
چادرش را با لب‏هایش نگه داشته است. از خجالت تمام بدنش خیس شده است. دستش را به سیدرضا سپرده است و در همان ردیف اول، جلوتر از همه می‏نشینند.
با گوشه چادر عرق‏های روی صورتش را پاک می‏کند. سیدرضا مادر را به خود می‏آورد. با اشاره ابرو، بالای سن را نشان می‏دهد.
عکس بزرگ سیدرضا روی سن جا خوش کرده است. همان عکسی که به دیوار اتاقش زده است.
از اول هم می‏دونستم همه این کارها زیر سر خودته.
مطمئن بود این‏ها حتی یک‏بار هم سیدرضا را ندیده‏اند. اما وسایل و عکس‏های سیدرضا را از کجا آورده بودند؟ سیدرضا  خوشحال در کنار مادر نشسته است. و عکس‏العمل‏های مادر را زیر نظر دارد.
مجری برنامه شعر را رها کرده و با حرارت زیاد از دوران دانشجویی سیدرضا می‏گوید.
این‏ها اگر از دوستان صمیمی تو هستند چرا من آن‏ها را نمی‏شناسم؟
شاید حافظه‏اش هم قوت گذشته را ندارد؟ شاید اگر بهتر نگاه کند و چشمانش یاری‏اش کنند، به خاطرشان بیاورد؟ شاید ...
مجری حتی به سخنران هم مجال نداده و خودش تمام آنچه را از سیدرضا می‏داند، تعریف می‏کند. از دیدارش با امام!
مگر این‏ها امام را به خاطر می‏آورند؟
شاید این‏ها هم مثل سیدرضا جوان مانده‏اند؟ شاید امام هم مثل سیدرضا جوان مانده باشد؟ شاید فقط پیرزن پیر شده است؟ شاید ...
حال سیدرضا به شدت عوض شده است. مجری، سیدرضا را به زیباترین لحظات زندگی‏اش در دیدار با امام برده است. مدت‏هاست سیدرضا گریه نکرده است. شاید دیگر سیدرضا گریه نمی‏کند؟
« پیشکش باد به یک‏رنگی‏ات ای مردترین/ آخرین بیت در این دفتر باقی‏مانده
تا ابد مردترین باش و علمدار بمان/     با توام ای یل نام‏آور باقی‏مانده»
- خوشحالیم که امسال یادواره شهدای دانشگاه، مزین شده است به حضور نورانی مادر شهید سیدرضا کریمی.
?
یاعلی



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


*محمد علی بیگی
شیامالان فیلمی دارد باسم Village و داستان از این قرار است که یک قبیله از آدم‏ها که با خشونت- ـِ مدرن- روبرو بوده‏اند و هر کدام عزیزی را به خاطر آن از دست داده؛ تصمیم می‏گیرند در یک محیط ایزوله زندگی کنند و دنیایی، بیرون دنیای مدرن – که گویا خشونت جزء تفکیک ناپذیر آن است- داشته باشند، گل و بلبل.
فیلم از آنجا شروع می‏شود که مرد ناقصی بر سر مزار پسرش -که گویا به دلیل نبودن امکانات درمانی مرده- می‏خواهد قضیه را بازگو کند و می‏گوید: ای کاش این تصمیم را نمی‏گرفتیم!
اما خب هر جانور ذی شعوری می‏فهمد که گیریم بعضی‏ها خواستند خودشان را زندانی کنند؛ تکلیفِ بچه و ویله‏ی‏شان چه می‏شود؟
حضراتِ فراریِ از خشونت، فکر اینجایش را هم کرده بودند. در میانه‏ی جنگل و یک افسانه ساخته بودند در حد تیم ملی که این جنگل ‏»هیولا« یا به قول خودمان »لولو« دارد. اما خب نترسید! با تمام هیولاهای این جنگل که دور تا دور مارا گرفته؛ چند صد سال پیش قرارداد بستیم که نه ما به محدوده‏ی آنها وارد شویم و نه آنها به محدوده‏ی ما. و به این صورت قضایا تا حدودی حل می‏شود و بچه‏های سرتق هی پاپی نمی‏شوند که بروند در جنگل بازی کنند یا دنبال خرگوش بگردند.
یه چند صدتایی هم پست نگهبانی دور تا دور خودشان کاشته بودند تا هم هوای جنگلی‏ها را داشته باشند و هم گوش کسانی را که می‏خواهند بروند آن‏طرف، بپیچانند.
اما این شیطنت و بازیگوشی یا به عبارت دیگر شجاعت و میل به کشف و اینها در یکی از جوان‏ها که مثل همیشه تمام صفات یک رهبر اجتماعی را دارد(!) باعث می شود سری به آن طرف دیوار بزند و شورای فراریون هم برای سه نشدن قضیه یک‏سری تصمیمات پیاده می‏کند و یک کارناوال ترسناک با موجودات دم‏دار و پنجه‏دراز در دهکده برپا می‏کند و همه را می‏ترساند تا دیگر کسی جرأت چنین کاری را نداشته باشد.
از سوی دیگر در یک مثلث عشقولانه که بین قهرمان داستان و یک مجنون بر سر یک روشن‏دل[‍‍=نابینا] رخ می‏دهد روزِ شبِ عروسیِ جنابِ قهرمان، مجنون مذکور مثل فلانبه جان قهرمان مذکور افتاده و حسابی از خجالتش در می‏آید و از این‏جاست که قسمت جالب انگیزناک قضایا آغاز می‏شود؛ اگر آنتی بیوتیک باشد، عاشق جگرپاره نمی‏میرد. حالا چه کسی برود بیرون؟ با هیولاها چه باید کرد؟ اگر کسی رفت و دلباخته‏ی تمدن خشن شد چه؟
خب در این‏جا معشوقه نابیناست. می‏تواند برود بی آنکه بییند...
این‏جا دیگر داستان را تمام باید کرد و اگر خواستید فیلم را ببینید من بی مزه‏اش نمی‏کنم اما این‏جا به سوالات فیلم باید پرداخت و این‏که آیا جهان مدرن با خشونت رابطه‏ی ناگسستنی دارد یا خیر؟ و سنت به یک معنا-و شاید اصلاً دین- که اتفاقا در فیلم هم به آن تاکید شده اگر بخواهد ارزش‏های خودش نظیر صلح و صلاح را نگه دارد چه باید بکند؟ آیا باید دین‏داران ایزوله شوند؟
آیا باید از دنیای مدرن فرار کرد تا به ارزش‏هایی رسید که جهان مدرن آنها را به فراموشی سپرده؟
خب از الآن تا 5 دقیقه به خودتان وقت بدهید و یک-کمی روی این مثلاً سوالاتی که از این فیلم به ذهن خطور می‏کند، تأمل و فکر کنید. باور کنید بنده هم برای بار چند دهم همین کار را می‏کنم...
5 دقیقه بعد!
دنیای مدرن با خود چیزهایی می‏آورد به نام ارزش‏های مدرن. اما دنیای مدرن اصلاً چیست؟ و ارزش‏هایش کدام است؟
گاهی برخی گمان می‏کنند دنیای مدرن همان جهان تکنولوژیک و دنیای صنعت است. اگر این‏گونه بیندیشیم پس سنت هم ابدی راه پیمودن با اسب و استر و قاطر باشد و در غار زیستن.
گاهی هم فرض می‏شود جهان مدرن یعنی جهان تفکر و عقل که باز اگر چنین فرض شود بایست قبل از آن را جهان بی‏فکری و بی‏عقلی و دوران افسانه بدانیم.
البته این هر دو برداشت از مدرن و مدرنیته حرام است! چرا که دنیای مدرن تنها خلاصه در صنعت نمی‏شود بلکه همان صنعت هم ریشه‏هایی دارد از فکر و فرهنگ-یا شاید بی‏فکری و بی‏فرهنگی- و البته این‏که تفکر با دوران مدرن شروع شد نیز حرفی‏ست نابه‏جا؛ چرا که تفکر همراه زبان است و با خویشتن یا دیگری حکایت کردن، یا به عبارتی حرف زدن و حدیث نفس کردن مساوی تفکر1 است؛ و این‏طور نبوده که بشر قبل از دکارت لال بوده و با دکارت یکهو زبان پیدا کرده و سخن گفتن آغازیده باشد.
اگر در غرب تفکر با دکارت شروع شده پس یا فلاسفه پیش از او تفکر نمی‏کردند و صرفاً شعربافی می‏نمودند2 یا این‏که فکر با وی آغاز نشده. از این گذشته در بلاد خودمان داریم که هم از دکارت در استدلال قوی‏تر بوده‏اند و هم استدلال‏هایی دارند که حرف و سخن وی را-که حاصل تفکرات اوست- پیش از طرح، خود طرح و رد کرده بودند.3
البته این‏که تفکر مدرن با کارت آغاز شده هم به عبارتی درست است؛ یعنی  اگر ما عالم را منحصر در غرب بگیریم و روم یونان و اروپا و امریکا را همه‏ی عالم حساب کنیم، آنگاه این حرف تا حدودی صحیح است.
اما هیچ عاقلی چنین نمی‏کند...
پس دنیای مدرن ارزش‏های مدرن دارد، هم بر بستری از ارزش‏ها ساخته می‏شود و هم ارزش‏هایی می‏سازد. این‏طور نیست که مدرنیته صرفاً در صنعت و تکنولوژی خلاصه شود و البته صرفاً در ارزش‏ها نیز خلاصه‏اش نمی‏توان کرد.
اما سوال این‏جاست که برخورد ما با این پدیده‏ها، چه صنعت و چه تکنیک و چه ارزش‏های نوبنیاد چگونه باید باشد؟
شیامالان در فیلم‏ش یک راه حل را به تصویر کشیده و نتیجه گیری را وانهاده. او می‏گوید دنیای مدرن، خشونت می‏آورد و خواست برخی قربانیان این خشونت، به پایان رسیدن آن و تکرار نشدن رخدادهای خشن است.4 چه برای خودشان و چه برای همسر و نزدیکانشان و یک راه حل آن فرار از تمام چیزهایی است که با این سنگدلی مدرن ملازم‏اند و نیز فرار از انسان‏های مدرن.
در فیلم صحنه‏ای هست که جوانان دهکده روی تخته سنگی که در مرز جنگل است پشت به جنگل می‏ایستند و دستها را از هم باز می کنند(صلیب‏وار) تا آن‏جا که ترس بر سرتاسر وجودشان مستولی شود و آنگاه 2پای دارند و 4پای دیگر هم قرضی می‏گیرند و دوان به سمت ده روان می‏شوند. از نظر من این شاید جالب‏ترین صحنه‏ی فیلم باشد، البته ممکن است برخی در جریان فیلم این صحنه را ندید بگیرند... علی ای‏حال این صحنه نماد زندگی ما، گذشته‏ی ما،آینده‏ی ما؛ و نماد تفکر و بی فکری ماست.
ما از چیزی که بدان جاهلیم می‏ترسیم و گاهی این ترس ما را به تفکر می‏اندازد، گاهی به فرار و گاهی به معاندت و ستیز و نیز گاهی به تسلیم و وادادگی.
ما نسبت به غرب و ریشه‏های آن عالم نبودیم و نسبت به تکنیک و صنعت آن نیز. از سیاست آن نیز چیزی نمی‏دانستیم و اصلاً در یک دوران در کشور مَثَلی جالب رایج بود که هر پدیده‏ی بد یا عجیب را چنین توجیه می‏کرد: همه‏اش تقصیر این انگلیسی‏ای پدر سوخته است! مثل جالب انگیز دیگری نیز هست که هنوز کاربرد دارد و ذکرش خالی از لطف نیست، بگذارید بگویم: سیاست پدر و مادر ندارد! یعنی اصلاً شناخته شده نیست، نه ریشه‏اش و نه کارکردش. و اگر فی‏المثل حلال زاده می‏بود و به دائی جان‏اش می‏رفت، ما به حد اقلی از اطلاعات در مورد آن دسترسی داشتیم اما الآن هیچ از آن نمی‏دانیم. ضمناً هیچ اهلیت هم در کارش ندارد؛ یعنی این سیاست انگلیسی‏ها-که به خلاف سیاست ما اصلاً هم عین دیانت نیست- اصلاً خدا و پیغمبر ندارد و فقط فکر دنیاست و آخرت در کارش نیست.
خب حالا اگر شما باشید با صنعت غرب و ارزش‏های غرب چه می‏کنید؟ با حقوق بشر؛ با جامعه‏ی مدنی؛ با دموکراسی و با آزادی؟
قدم اول شاید این باشد که قبل از شروع به تفکر عمیق بهتر است دست به گزینش ظاهری بزنیم و خوب غرب را بگیریم و بدش را واگذاریم. البته کسی منکر نیست که صنعت در حدی واجب است اما آیا گرفتن ارزش‏ها و نیز شعارهای زیبا-همان حقوق بشر و دموکراسی و جامعه‏ی مدنی و آزادی- هم به همین صورت واجب‏اند؟
اگر ماهیت صنعت در نظر اول بر ما آشکار نیست آیا این شعارها تا حدودی ماهیت خود را بر ما عرضه می‏کنند و می‏توان در همان اولین برخوردها بصورت عالمانه درباره‏ی چیستی و چگونگی آن‏ها به تفکر نشست.
ما نیز در دوره‏ای چون فیلم‏نامه‏ی شیامالان از آنها فرار کردیم و بعد در مدتی مخاصمه کردیم و بعد آنها را بی چون و چرا پذیرفتیم و حتی ساده‏لوحانه گمان بردیم که آن‏چه منشور کوروش‏اش می‏خوانند همان اعلامیه‏ی جهانی5(!) حقوق بشر است. در همان اثنا خیال فرمودیم که اصلاً اسلام همین چیزی را می‏گوید که غرب گفته است و می‏گوید و اصلاً بشر هم -در عین بازیگوشی و پلیدی- راهی جز راه انبیاء نرفته است6. بدتر از این زمانی این شعارها را سرلوحه‏ی سیاست داخل و خارج قرار دادیم بدون آن‏که در باب آن‏ها بیندیشیم.
شاید تا بدین‏جا چنین گمان بردید که مثلاً نویسنده با حقوق بشر مخالف است و با دموکراسی نیز. خب اگر این‏طور باشد اشتباه کرده اید! بحث بر سر حقوق بشر یا موافقت یا مخالفت با آن نیست و اصلاً مخالفت یا موافقت بنده با آن اعتباری ندارد. بحث بر سر برخورد ما با مقولات مدرن است و این‏که هرچه برچسب مدرن گرفت؛ ولو گوجه[از نوع فرنگی]، زمانی دهشتناک بوده و زمانی مقدس، و اصلاً موضوع تفکر قرار نگرفته‏است.
یادم هست جایی خواندم که زمانی درباره‏ی دوش حمام می‏گفتند که:»کفار این را ابداع کرده‏اند تا بوسیله‏اش غسل‏های ما را باطل کنند‏ ولی حالا در هر خانه‏ای - یا گاهی مغازه‏ای- که می‏روم دوش هست؛ مدل به مدل، از اعیانی‏اش که نقش‏های اسلیمی هم دارد -و لابد اسمش را دوش اسلامی هم گذاشته‏اند- تا پلاستیکی سفید و رنگی‏اش. و این همان حکایت تلخ برخورد بدون تعقل با مقولات است. والسلام.
 ?
پی نوشت‏ها:
1. البته تفکر به معنای جدید. مثلاً رنه دکارت می‏گوید: cogitto ergo sum یعنی می‏اندیشم-هستم. و اگر کمی تأمل کنید این اندیشیدن جز سخن گفتن با خویش یا حدیث نفس نیست. در معنای تفکر بصورت حضوری، شاید این بیت شیخ محمود شبستری راه‏گشا باشد: تفکر رفتن از باطل سوی حق/ به جزو اندر بدیدن کل مطلق.
2. بر خلاف آن‏چه در افواه عامه هست شعرگفتن و سرایش نوعی تفکر است. و این‏طور نیست که شعربافی با شعر گفتن یکسان باشد... توضیحش مفصل است و بهتر است مطلب این‏جا باز نشود.
3. نمونه اش ابن سینا؛ بنگرید به: قوام صفری، مهدی، ما بعد الطبیعه چگونه ممکن است، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‏ی اسلامی.
4. در این‏جا دفاع از خشونت یا رد خشونت نمی‏کنم. ممکن است برخی خوانندگان بگویند خشونت برخی جاها خوب است. با آنان موافقت دارم؛ اما موضع من در این متن رد یا تأیید خشونت نیست.
5. اگر بنا باشد چیزی جهانی شود باید شرایط پذیرش عام و جهانی را داشته باشد. از قضا هر حکم کلی که غرب می‏دهد نیز باید جهانی باشد. ما هم معمولاً بدون این‏که به مبادی احکام نگاه حکیمانه داشته باشیم بصورت ظاهری آنها را رد یا تأیید می کنیم. بهتر است در مورد تمام چیزهایی که برای ما به ارمغان می‏آورند و حاضرند رایگان در اختیار ما قرار دهند با سرمایه‏ی حِکمی و فکری خودمان تعقل کنیم که در آن صورت نه آزادی مساوی با حریت و جوانمردی و آزادگی خواهد بود و نه اعلامیه‏ی حقوق بشر، جهانی خواهد ماند.
6. این جمله از شاه‏کارهای مرحوم مهندس بازرگان است. البته ایشان بصورت منطقی باید مثلاً می‏دیدند که روزنامه خواندن سر صبح با نماز یومیه خواندن حتی اشتراک ظاهری هم ندارد؛ و البته اگر بنده به جای ایشان بودم تشابهات بیشتری را بین مؤمنین و کفار و مشرکین و الخ ذکر می‏کردم، کمثل تخلّی! مثلاً نگاه کنید به این عبارات از »مذهب در اروپا«ی ایشان که گویا هدفش نمایش یکی بودن مقصد پیامبران و الباقی انسان‏هاست؛ دانسته یا ندانسته:
حمام رفتن صبحگاه آنان که گاهی قبل از آفتاب انجام می‏شود به منزله‏ی وضو و غسل؛ خواندن سرمقاله‏ی روزنامه را بمنزله‏ی نماز خواندن، خواندن مقالات و اطلاعات دیگر این روزنامه‏ها را در حکم تعقیبات نماز، روزنامه‏ی نیمروز را خواندن و به اخبار گوش دادن، این مترادف است با صلاه الوسطی. کتاب بعد از ناهار را در حکم تعقیبات نماز ظهر، خوابیدنشان را در همان هشت ساعت خوابیدنی که مومنان هم می‏خوابند و مستحب هم هست. به قمارخانه و می‏خانه و رقاص‏خانه رفتن‏شان، البته این‏ها قابل اغماض است؛ غیر قابل ملاحظه است. ورزش و تئاتر و موزه رفتن شبانه‏ی آنها در حکم امور مستحبی است.



نویسنده :« سردبیر » ساعت 3:0 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 20


 


از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد، در دنیا چونان زاهدان سخن مى گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است ، اگر نعمت ها به او برسد سیر نمى شود ، و در محرومیت قناعت ندارد ، از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده ، زیاده طلب است.
دیگران را پرهیز مى دهد اما خود پروا ندارد ، به فرمانبردارى امر مى کند اما خود فرمان نمى برد ، نیکوکاران را دوست دارد ، اما رفتارشان را ندارد ، گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است ، و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد ، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد، اگر بیمار شود پشیمان مى شود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى خواند ؛ اگر به گشایش ، دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى گرداند ، نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد ، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد.
براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران ، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است . اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود ، و اگر تهى دست گردد ، مأیوس و سْست شود ، چون کار کند در آن کوتاهى ورزد ، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید ، چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده ، توبه را به تأخیر اندازد ، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند ، عبرت آموزى را طرح مى کند اما خود عبرت نمى گیرد ، در پند دادن مبالغه مى کند اما خود پند پذیر نمى باشد.
سخن بسیار مى گوید ، اما کردار خوب او اندک است ! براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى گذرد؛ سود را زیان و زیان را سود مى پندارد ، از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى دهد ، گناه دیگران را بزرگ مى شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى پندارد، طاعت خود را ریاکارانه بر خورد مى کند ، خوشگذرانى با سرمایه داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد ، به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد.

 

حکمت 150



نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:25 صبح روز پنج شنبه 87 دی 19


موقعیت استثنایى جمهورى اسلامى به خاطر این است که در مقابل دنیایى که قدرت اساسىِ مادىِ او در دست گرایش‌مندانِ به مادیگرى است - که به هیچ حقیقت اخلاقى و معنوى و دینى اعتقادى ندارند - سر بلند کرده است. این قدرتمندان نام مسیحیت را مى‌آورند و بظاهر اعتقاد به مسیحیت در بین اینها ابراز مى‌شود؛ اما از مفهوم مسیحیت به معناى یک دین الهى و اخلاق الهى در دستگاه سیاسىِ حاکم بر دنیاى استکبارى - دنیاى ظلم، دنیاى استکبارِ به معناى واقعى، دنیاى تعدى و تجاوز و دنیایى که از علم براى این‌همه جرائم، حداکثر استفاده را مى‌کند - هیچ خبرى نیست. امروز علم دست کسانى است که از بشریت بویى نبرده‌اند. علم و فناورى در خدمت اهدافى است که صددرصد به زیان جامعه‌ى بشرى و به نفع سرمایه‌داران و ثروت‌اندوزان و قدرتمندان است.
اینها موفقیت‌هاى بزرگى هم به دست آورده بودند. حتّى در دنیاى دو قطبى با همه‌ى اختلافاتى که بین آنها بود، چون مبناى کارِ هر دو مادیگرى بود، در بسیارى از مسائل، جهتگیر‌یشان در نهایت، یک جهتگیرى بود. آنها هم در فکر استکبار بودند، منتها دنیا را تقسیم کرده بودند. اگر ملتى هم به فکر آزادى‌خواهى، استقلال و ایجاد یک نظام مستقل مى‌افتاد، آن‌روز دنیاى مارکسیستى - و به گمان خودشان سوسیالیستى - مى‌رفتند روى آنها دست مى‌گذاشتند و آنها را در پنجه‌ى اقتدار آهنین خودشان مى‌فشردند؛ که ما دیده بودیم برخى از کشورهایى را که ملتشان خون داده بودند، فداکارى کرده بودند، کار کرده بودند و انقلابى علیه یک طاغوت به‌وجود آورده بودند؛ اما بعد در دام مارکسیست‌ها افتاده بودند. فشارى که بر آنها وارد مى‌آمد، از فشارى که قبلاً بر آنها وارد مى‌آمد، اگر بیشتر نبود، کمتر نبود.
در مقابل یک چنین دنیاى مادى، در مقابل یک چنین جبهه‌ى استکبارى، در مقابل دستگاه عظیم سیاسى دنیا - که بویى از معنویت نبرده است - نظامى بر پایه‌ى معنویت شکل گرفته؛ پرچم معنویت را بلند کرده؛ مردم را به خدا و معنویت دعوت مى‌کند؛ وعده‌ى بهروزى دنیوى را از راه گرایش به دین و تمسک به احکام و معارف الهى به آنها مى‌دهد و آزادى مردم و استقلال جامعه را با تمسک به دین تأمین و تضمین مى‌کند. وجود این نظام براى آنها قابل تحمل نیست.
مسأله، تنها به یک کشور و یک ملت خاتمه پیدا نمى‌کند. امروز جمعیت دنیاى اسلام یک پنجم جمعیت همه‌ى دنیاست. مسلمانان در اکناف عالم تقریباً یک میلیارد و پانصد میلیون نفر جمعیت دارند. ده‌ها کشورِ مسلمان‌نشین و میلیون‌ها نفر در کشورهاى غیراسلامى زندگى مى‌کنند؛ اینها احساس کرده‌اند که اسلام و دین و عقیده و گرایش و دلبستگى اعتقاد‌یشان امروز مى‌تواند به مهمترین سؤالهاى مطرح در دنیا پاسخ دهد؛ اینها احساس هویت کرده‌اند. بدون این‌که ما در دنیا در دنیا کرده باشیم، نام انقلاب و نام امام، دنیاى اسلام را فراگرفت. در هر نقطه‌اى از دنیاى اسلام مسلمانى زندگى مى‌کرد، اگر کسى مى‌رفت، مى‌دید نام امام، نام انقلاب، معارف انقلاب و شعارهاى انقلاب در آن‌جا مطرح است؛ این، استکبار را ترساند. دشمنى‌ها با ما به‌خاطر این است.
عده‌اى مى‌گویند دشمن‌تراشى نکنید. اصل وجود و هویت جمهورى اسلامى دشمن‌تراشى مى‌کند؛ اصلِ این‌که پرچمى به نام اسلام بلند شود و ملتى با شعار معنویت در دنیا اعلام موجودیت کند، جلب دشمنى مى‌کند. ما بیش از این، دشمن‌تراشى نکردیم. مبارزه و کارشکنى و موذیگرى علیه نظام اسلامى را همیشه آنها علیه ما شروع کرده‌اند؛ ما دفاع کرده‌ایم؛ منتها دفاع جانانه. دفاعى کرده‌ایم که طرف مقابل فهمیده است ما اقتدار دفاع از خود را داریم و بحمداللَّه موفق هم شده‌ایم. دنیاى استکبار با وجود چنین نظامى مخالف است. این مخالفت‌ها و موذیگرى‌ها ادامه هم خواهد داشت؛ ولى تنها راه علاج عبارت است از قوى شدنِ با ایمان، قوى شدنِ با علم، قوى شدنِ با فناورى، قوى شدنِ با ارتباطات اجتماعى، پیوندهاى ملى و همبستگىِ حقیقىِ آحاد ملت با یکدیگر. وقتى در شما احساس قدرت کردند، حملات هم کاهش خواهد یافت؛ موذیگرى‌ها هم به‌طور طبیعى کم خواهد شد؛ همچنان‌که شد.
دیدار با علما و روحانیون کرمان 1384/02/11


نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:46 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*سید مرتضی آوینی

انفجار اطلاعات! نمی‌دانم چرا من از این تعبیر آن‌چنان که باید نمی‌ترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر این‌که جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک‌تر می‌شود خوشحال می‌شوم. نیچه خطاب به فیلسوفان می‌گوید: «خانه‌هایتان را در دامنه‌های کوه آتشفشان بنا کنید» ‌و من همه کسانی را که در جست‌و‌جوی حقیقتند مخاطب این سخن می‌یابم.»«گریختن» مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می‌اندیشند و اگر نه، مرگ یک‌بار، زاری هم یک بار.
دهکده جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت، تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکده بزرگ نیستیم مضطرب نمی‌دارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیش‌تر از ما به اضطراب می‌اندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکدة جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.
شهروند مطیع کسی است که وجود فردی‌اش مستحیل در جامعه‌ای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلال‌های رسمی را می‌پذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمی‌دارد. تا آن‌جا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبله قانون، که تابع آن می‌بیند. به آن‌چه فرا می‌خوانندش روی می‌آورد و از آن‌چه باز می‌دارندش پرهیز می‌کند. دروازه‌های گوش و چشم و عقلش برای پیام‌های پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی می‌شنود که «بانک فلان، بانک شماست»، باور می‌کند و پولش را در بانکی انبار می‌کند که جایزه بیش‌تری می‌دهد... و از این قبیل. و خوب! دهکده جهانی هم برای آن‌که سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.
در آغاز دهه هشتاد میلادی واقعه بسیار شگفت‌‌آوری در کره ‌زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطه‌ای از کره زمین که یکی از غلامان خانه‌زاد کاخ سفید حکومت می‌کرد، ناگهان میلیون‌ها نفر از مردم از خانه‌ها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزی مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلوله‌ها سپر کردند و ارتشی هم که ده‌ها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دسته خویش دارد: چاقو دسته‌اش را نمی‌بُرد. مردم چه می‌خواستند؟ عجیب این‌جاست. مردم چیزی می‌خواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمی‌آمد: حکومت اسلامی. نمونه‌ای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز می‌گشت. مردم ایران این «پیام» را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمی‌توانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکت‌های اجتماعی را چه می‌نامد: بنیادگرایی، ارتجاع و یا هر چیز دیگر... مهم این است که این واقعه نشان داد «حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند.»
ببینید! واقعه شگفت‌آوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور جشن هنر شیراز و آربی آوانسیان و «اسرار گنج دره جنی» و «دایی جان ناپلئون» و جشن‌های دو هزار و پانصد ساله و فریدون فرخزاد... که با کشور سیدمجتبی نواب صفوی و حاج مهدی عراقی روبه‌رو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای «سپهر اطلاعاتی» غرب روی داد، در یک جزیره ثبات. و پیروز هم شد.
مهم این‌جاست که واقعه‌ای نظیر این باز هم در هر نقطه دیگری از جهان می‌تواند روی دهد. من شهر «دوشنبه» را پیش از آن‌که به تسخیر رحمان نبی‌اُف و ارتش سرخ درآید دیده بودم. در آن‌جا با روشنفکرانی آشنا شدیم که تو گویی از زمان سامانیان آمده بودند و در نماز جمعه در صف نمازگزارانی ایستادم که خارج از آتمسفر رسانه‌های گروهی و در عصر ابوحنیفه می‌زیستند. و هم اکنون مگر در شرق اروپا و در میان مسلمانان حوزه بالکان چه می‌گذرد؟ تصویری که ما در مجله «سوره»1 چاپ کردیم بسیار گویاست: جوانی با گیسوان بلند و عینک رمبویی پیشانی‌بندی بسته است که روی آن نوشته: «الله اکبر، جهاد». و این واقعه در میان مرزهای کنترل شده سپهر اطلاعاتی غرب روی داده است؛ و مگر جایی در کره زمین هست که بیرون از این مرزها باشد؟
دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهواره‌ها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده‌اند. این همان دهکده‌ای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکده‌ای است که مردمانش صورت مسخ شده «کرگدن»‌های اوژن یونسکو را پذیرفته‌اند. همان دهکده‌ای که مردمانش «در انتظار گودو» هستند. این همان دهکده‌ای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب می‌زنند و هیچ‌کس نمی‌تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکده‌ای است که بر سر ساکنانش آنتن‌هایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهواره‌ها را مستقیماً دریافت می‌کنند. این همان دهکده‌ای است که در آن روبوت‌ها عاشق یکدیگر می‌شوند. این همان دهکده‌ای است که در آن «ترمیناتور دو»2 به سی سال قبل باز می‌گردد و خودش را از بین می‌برد. این همان دهکده ای است که در آن «بَت من» و «ژوکر» با هم مبارزه می‌کنند. این همان دهکده‌ای است که در تلویزیون‌هایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می‌دهند، همان دهکده‌ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان‌هایی با سر خوک به دنیا می‌آیند. این همان دهکده‌ای است که در آن تابلوی «مسیح از ورای ادرار» ماه‌ها توجهات همه رسانه‌های گروهی را به خود جلب می‌کند. این همان دهکده‌ای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب این‌جاست که باز هم این همان دهکده جهانی است که در نیمه شب‌هایش ماه، هم بر کازینوهای «لاس وِگاس» تابیده است و هم بر حسینیه «دو کوهه» و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او می‌گریسته‌اند. دنیای عجیبی است، نه؟
بیش از یک قرن است که علی الظاهر هیچ تمدنی به جز تمدن غرب در سراسر سیاره زمین وجود ندارد. همه جا در تسخیر این صورت از حیات بشری است که تمدن غرب با خود به ارمغان آورده است. هیچ یک از اُمم عالم نتوانسته‌اند نه در زبان، نه در فرهنگ، نه در معماری، نه در حیات اجتماعی و نه در زندگی فردی، خود را از تأثیرات تمدن غرب دور نگاه دارند. و اکنون که با وجود ماهواره‌ها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است و آینه جادو در یکایک خانه‌های این دهکدة ‌به هم پیوستة جهانی نفوذ کرده است، عقلِ سطحی چنین حکم می‌کند که دیگر هیچ چیز نمی تواند حکومت جهانی مفیستوفلس3 را حتی به لرزه بیندازد، چه رسد به آن‌که آن را به انقراض بکشاند. اما چنین نیست. میلان کوندرا در «هنر رُمان» از تناقض‌هایی خاصّ این آخرین دوران تمدن غرب نام می‌برد که آن‌ها را «تناقض‌های پایانه‌ای»4 می‌خواند. مثالی که او می‌آورد می‌تواند پردة ‌ابهام از این تعبیر به یک سو زند:
در طی عصر جدید، عقل دکارتی همة ارزش‌های به ارث رسیده از قرون وسطی را، یکی پس از دیگری تحلیل می‌برد. اما، در زمان پیروزی تام و تمام عقل، این عنصر غیر عقلی محض (قدرتی صرفاً در پی خواست خویشتن) است که بر صحنه ‌جهان تسلط خواهد یافت؛ زیرا دیگر هیچ نظامی از ارزش‌های مقبول همگان وجود ندارد که بتواند مانع پیشروی آن شود.5
اگر واقع‌گرا باشیم جنگ جهانی دوم را یکی از ترمینال هایی خواهیم یافت که ذات پارادوکسیکال6 غرب در آن ظهور یافته است. نمی‌دانم شما جنگ کویت را چگونه تفسیر می‌کنید، اما من در آن یک تناقض می‌یابم؛ تناقضی که شاخک‌های حسّ ششم بسیاری از متفکران غربی – و از جمله نوآم چامسکی7 - آن را دریافت. غرب پیروزی خود را در جنگ کویت در میان یک حسّ اضطراب همگانی جشن گرفت و این اضطراب، از جمله در لوس‌آنجلس، نشتری شد که دُمل چرکین یک اعتراض واقعی را ترکاند.
غرب، ذاتی پارادوکسیکال دارد و این پارادوکس‌های پایانه‌ای، سرنوشت محتومی هستند که تمدن امروز به سوی آن راه می‌سپرده است. انفجار اطلاعات از همین ترمینال‌هایی است که تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را شکار خواهد کرد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیان‌هایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهند ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیان گرفته بر جهل است و آگاهی‌های جمعی که انقلاب‌زا هستند به یکباره روی می‌آورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آن‌گاه که فصل فروپاشی‌اش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان می‌داد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش می‌انگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیختة شوروی آشکار شد.
اکنون در غرب همه چیز با سال‌های دهة 1930 تفاوت یافته است. مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی بر‌می‌آید به فردا می‌نگرند. آن‌ها هر لحظه انتظار می‌کشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهان تمدن آشکار شود. برای آن‌که ردیف منظم آجرهایی که متکی به یکدیگر هستند فرو ریزد، کافی است که همان آجر نخستین سرنگون شود. تمدن‌ها هم پیر می‌شوند و می‌میرند و از بطن ویرانه هاشان تمدنی دیگر سر بر می‌آورد. در آغاز، تمدن با یک اعتماد مطلق به قدرت خویش پا می‌گیرد و هنگامی که این احساس جای خود را به عدم اعتماد بخشید، باید دانست که موعد سرنگونی فرا رسیده است.
و اما درباره خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایده‌ای هستند که دزدانِ شب‌رو بر زمین می‌زیند، اما آن‌گاه که دزدان از آسمان فرود می‌آیند، چگونه می‌توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره‌ها محفوظ دارند بیرون شد و «خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد.» باید در روبه‌رو شدن با واقعیت، به اندازه کافی جرأت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیش‌تر از همیشه رجز می‌خواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند. جنگ کویت چنین بود و بنابراین، تنها اسیران حصارهای توهّم را به وحشت دچار کرد نه آنان که ضعف و پیری این قداره‌بند مفلوک را در پسِ اعمال و اقوالش می‌دیدند. می‌خواهم بگویم که خود ماهواره، در عالم واقع، آن همه ترس ندارد که طنین این خبر در عالم وهم: «ماهواره دارد می‌آید» طنین این خبر تا آن‌جا هراسناک است که بسیاری، از هم اکنون فاتحة همه چیز را خوانده‌اند: هویت ملی، اخلاق، زبان فارسی... چنان‌که پیش از آمدن تلویزیون نیز سخنانی چنین در افواه بود.
ماهواره مظهر آن پیوستگی جهانی است که تمدن جدید انتظار می‌برده است. آمریکا نیز مظهر آن اراده جمعی است که همراه با بشر جدید پیدا شده و در جست‌و‌جوی قدرت و استیلا، توسعه و اطلاق یافته است. «استیلا» و «ولایت»‌هم ریشه هستند و اگر بعضی از محققان، استیلای غرب را بر عالم «ولایت طاغوت»‌ خوانده‌اند، تعبیری را می‌جسته‌اند که بتواند مفاهیم جدید را در حوزه معرفت دینی معنا کند؛ و چه تعبیر درستی یافته‌اند. غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هم اکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهواره‌ها به وحشت افتاده‌اند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار می‌برند، هر دو، حاکمیت ماهواره‌ها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفته‌اند؛ و هر دو اشتباه می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:
1- سوره مهر 71، صفحه دوم روی جلد.
2– Terminator2:Judgemente Day به کارگردانی جیمز کامرون، محصول سال 1991، امریکا.
3-Mephistophelesشیطان در افسانه »فاوست« (دکتر فاوسئوس) که فاوست روح خود را در ازای قدرت به او میفروشد.
4-Paradoxes Teminaox 
5-هنر رمان، صص 50 و 51.
6- متناقص
7-Avram Noam Chamsky(1928)زبان شناس و نظریه پرداز سیاسی امریکا.

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:6 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


پرسید: از اون روزها و حال و هواش بگو؟
گفتم: داستان من و معشوق مرا پایان نیست   هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
پرسید: نه بگو چی شد؟ چه جوری شد؟ اصلا ..
حرفشو قطع کردم و گفتم: درسته که مهمه ما چه جوری از آقامون پذیرایی کردیم اما از اون مهمتر اینه که چه جوری حرفهاشو مهمون دلهامون کردیم!
گفت: آخه اون زمان می بره، همه باید با هم هماهنگ بشن، مسئولین توجیه بشن، امکانات جور بشه، تازشم هر کسی نمی تونه اینکارهارو بکنه، می دونی چه قدر مقدمات لازم داره، مثلا ...
باز هم حرفشو قطع کردم و گفتم: برادر من با این محاسبات تو انشاءالله امام زمان بیاد شاید...
بعد ادامه دادم: اگه قرار بود انقلاب با این حساب کتاب ها شکل بگیره یا جنگ می خواست اداره بشه امروز تکلیف من و تو روشن بود نه داداش من اونهایی که باور دارند میشه می تونند به نتیجه برسند میگی نه، یه سر برو طبقه دوم دانشکده مهندسی دفتر ریاست پیش آقای دکتر کشاورزی تا ببینی میشه!
گفت: یه چیزی میگی، بین حرف و عمل مرد خیلی فرفه ما بگیم میشه اما!
گفتم: گل گفتی، مرد اونهایی بودند که گفتند میشه رو یه رودخونه که اون قدر عمیق بود که از توش لنج رد می شد 72 ساعته زیر بارون گوله و توپ سد زد؛ و شد اما من و تو ... راستی شنیدی چند روز پیش آقا چی گفتند؟ گفتند یادمون باشه که خدا با هیچ کس خویشاوندی نداره ...می دونی یعنی چی؟ یعنی دیر بجنبی ... حالا باز هم تو بگو نمیشه !
 ویزه نامه حضور مقام معظم رهبری در دانشگاه سمنان


نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:1 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


مرحوم جلال آل احمد، جزو حزب توده بود. «خلیل ملکى» و دیگران، اوّل در حزب توده بودند.
من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستى براى من نقل مى‌کرد. سال چهل و هفت ایشان به مشهد آمده بود. در جلسه‌اى که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلى گذشت. احتمال مى‌دهم خودم شنیده باشم، احتمال هم مى‌دهم کسى از او شنیده بود و براى من نقل مى‌کرد. مى‌گفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم - منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مى‌آید! گفتیم آن‌جا کجاست؟ گفتند این‌جا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرّد این‌که در سلسله مراتب حزبى احساس کردند که این وابسته‌ى به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکى و جماعتى دیگر، نیروى سوم را درست کردند؛ مخلصها آن‌جا بودند.
?مقام معظم رهبری،77/2/22


نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


باب‌ در سه‌ شهر با علمای‌ عصر خود مستقیماً‌ برخورد و احیاناً‌ مناظره‌ داشت: شیراز، اصفهان‌ و تبریز. ‌
شیراز برای‌ باب‌ (در دوران‌ ادعای‌ «بابیتش») از همه‌ جای‌ ایران‌ بدتر بود(1) و مردم‌ آنجا عموماً‌ با او مخالف‌ یودند.(2) حتی‌ دوستان‌ سابقش‌ هم‌ دشمنترین‌ کسان‌ شدند!(3) علت‌ این‌ امر، بیش‌ از هر چیز، اقدام‌ باب‌ به‌ تکذیب‌ آشکار مدعیات‌ خود بود. باب‌ (به‌ اعتراف‌ کاتب‌ و دستیارش: سید حسین‌ یزدی) همهِ‌ مدعیات‌ خود را بالای‌ منبر مسجد وکیل‌ شیراز در حضور علما و مردم‌ تکذیب‌ کرد(4) و به‌ تصریح‌ نبیل‌ زرندی‌ (نویسندهِ‌ مشهور بهائی): بر فراز منبر گفت: «لعنت‌ خدا بر کسی‌ که‌ مرا باب‌ امام‌ بداند... لعنت‌ خدا بر کسی‌ که‌ مرا منکر امامت‌ امیرالمؤ‌منین‌ و سایر ائمه‌ بداند» .(5) پس‌ از آن‌ نیز در ابلاغیهِ‌ معروف‌ به‌ ابلاغیهِ‌ «الف» ، ضمن‌ تصریح‌ به‌ جاودانگی‌ احکام‌ اسلام، از ادعای‌ بابیت‌ و نیابت‌ خاصهِ‌ امام‌ عصر (ع) برائت‌ جست.(6)
 باب‌ در اصفهان‌ نیز با برخی‌ از علمای‌ شهر مناظره‌ داشت‌ و در آنجا هم‌ حکیم‌ جلوه‌ (که‌ با استادش: میرزا حسن‌ نوری‌ در مجلس‌ حضور داشت) شاهد طفرهِ‌ باب‌ از پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ علمی‌ نوری‌ بود.(7) (ایام: گزارش‌ جلوه، از زبان‌ محیط‌ طباطبایی، در صفحهِ‌ قبل‌ گذشت). ‌
زمانی‌ که‌ باب‌ را برای‌ مناظره‌ با علما، از زندان‌ چهریق‌ (اطراف‌ ارومیه) به‌ تبریز می‌آوردند، در سر راه، مردم‌ ارومیه‌ (به‌ اعتبار «سـیـادت» بـاب، و بویژه‌ شایعاتی‌ که‌ دربارهِ‌ ارتباطش‌ با امام‌ عصر «عج» بر سر زبانها بود) از وی‌ به‌ گرمی‌ استقبال‌ کردند، و موج‌ این‌ احساسات، به‌ تبریز نیز رسید. این‌ مطلب، در منابع‌ تاریخی‌ (اعم‌ از بابی‌ و غیر آن) بازتاب‌ یافته‌ است.(8)حجه‌الاسلام‌ نیّر، که‌ خود و پدرش‌ در جلسهِ‌ گفتگوی‌ علما با باب‌ حضور داشتند، می‌نویسد: اگر مناظرهِ‌ علمای‌ تبریز با باب‌ انجام‌ نمی‌شد و «پایهِ‌ جهالت» وی‌ در آن‌ مجمع‌ بر عارف‌ و عامی‌ به‌ آن‌ وضوح‌ منکشف‌ نمی‌شد، در همان‌ روز تقریباً‌ یک‌ ثلث‌ اهل‌ آذربایجان‌ از نفس‌ شهر و نواحی، مستعدّ‌ این‌ بودند که» به‌ باب‌ ایمان‌ آورده‌ و مطیع‌ وی‌ گردند و در راه‌ او جهاد کنند.(9)
 اما برغم‌ این‌ اقبال‌ اولیه، زمانی‌ که‌ گفتگوی‌ باب‌ با علما پایان‌ یافت، ورق‌ کاملاً‌ برگشت‌ و به‌ گواه‌ خود بابیان، علما و مردم‌ تبریز یکپارچه‌ با باب‌ مخالف‌ شدند. سید حسین‌ یزدی‌ (کاتب‌ باب) که‌ آن‌ ایام‌ در تبریز بود، در نامه‌ به‌ دایی‌ باب‌ (حسنعلی‌ شیرازی) نوشت: در تبریز، «کلّ‌ اهل‌ بلد» از شیخی‌ و غیر شیخی‌ و حاکم‌ و محکوم‌ و تابع‌ و متبوع، همگی‌ «متفق‌ شدند در جحد [ انکار] و عدم‌ استماع‌ به‌ کلمات‌ اهل‌ حق‌ [ = بابیه] و کل، متفقاً‌ مشتعل‌ کردند نار انکار خود را» بر باب، و حتی‌ در حق‌ او خیالات‌ بدی‌ داشتند که‌ از تهران‌ فرمان‌ رسید او را به‌ زندان‌ چهریق‌ برگردانند و این‌ جان‌ باب‌ را نجات‌ داد.(10)
 علت، ناگفته‌ پیدا است: باب‌ در بحث‌ با علمای‌ تبریز، شکست‌ خورد و این‌ امر، بی‌بنیادی‌ ادعایش‌ را بر همگان‌ آشکار ساخت. نکتهِ‌ درخور ملاحظه‌ در آن‌ مناظره، این‌ است‌ که‌ سؤ‌الات‌ علما از باب، حتی‌ به‌ اعتراف‌ منابع‌ بهائی(11)، پرسشهایی‌»سطح‌ پایین» بوده‌ و «سیر نزولی» داشته‌ است. پیدا است‌ که‌ اگر باب‌ از پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ اولیه‌ درنمی‌ماند، علما ناچار می‌شدند سـطح‌ سؤ‌الات‌ را بالاتر برده‌ و بدان‌ روند «صعودی» بخشند. ‌
 بهرروی، باب‌ پس‌ از شکست‌ مفتضحانه‌ در بحث‌ با علما، چوبکاری‌ شد و سپس‌ عریضه‌ای‌ خطاب‌ به‌ ولیعهد نوشت‌ و در آن، ضمن‌ برائت‌ از از ادعای‌ بابیت‌ و دیگر ادعاها، اظهار توبه‌ و استغفار کرد. ‌
 توبهِ‌ باب‌ از دعاوی‌ خویش، از مسلّمات‌ تاریخ‌ است‌ و نسخهِ‌ اصلی‌ این‌ توبه‌نامه‌ به‌ خط‌ وی، هـم‌اینک‌ در کتابخانهِ‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ (بهارستان) موجود است‌ و متن‌ آن‌ را حتی‌ ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ (مبلغ‌ برجستهِ‌ بهائی)(12) در کتاب‌ «کشف‌ الغطاء» (چاپ‌ تاشکند) آورده‌ است.(13) گلپایگانی، پس‌ از نقل‌ گزارش‌ ولیعهد به‌ تهران‌ راجع‌ به‌ مذاکرهِ‌ علما با باب‌ که‌ در آن‌ به‌ توبهِ‌ باب‌ اشاره‌ شده، در ص‌ 204 می‌نویسد: «چون‌ در این‌ عریضه، انابه‌ و استغفار کردن‌ باب‌ و التزام‌ پا به‌ مهر سپردن‌ آن‌ حضرت‌ مذکور است، مناسب‌ است‌ چنان‌ به‌ نظر می‌آید که‌ به‌ صورت‌ دست‌ خط‌ مبارک‌ را نیز محض‌ تکمیل‌ فایده‌ درین‌ مقام‌ مندرج‌ سازیم‌ و موازنهِ‌ آن‌ را با الواحی‌ که‌ از قلم‌ جمال‌ قدم‌ در سجن‌ اعظم‌ ببه‌ جهت‌ ملوک‌ و سلاطین‌ عالم‌ نازل‌ گردیده‌ به‌ دقت‌ اولی‌ البصائر واگذاریم» .‌
 فضل‌ الله‌ صبحی‌ (منشی‌ و کاتب‌ عباس‌ افندی‌ که‌ از بهائیت‌ برگشت) درج‌ توبه‌نامهِ‌ باب‌ در کشف‌ الغطاء را امری‌ «شگفت» می‌داند. چون‌ به‌ قول‌ او: «بابیان‌ و بهائیان‌ نمی‌خواستند» این‌ نوشته‌ «پخش‌ شود تا مردم‌ ندانند که‌ سید باب‌ سخن‌ خود را پس‌ گرفته‌ و از آنچه‌ گفته‌ بازگشت‌ کرده» است.(14) متن‌ توبه‌ نامه، که‌ کلیشهِ‌ آن‌ را در صفحهِ‌ روبرو می‌بینید، چنین‌ است: ‌
 «فداک‌ روحی، الحمد لله‌ کما هو اهله‌ و مستحقّه‌ که‌ ظهورات‌ فضل‌ و رحمت‌ خود را در هر حال‌ بر کافّهِ‌ عباد خود شامل‌ گردانیده، فحمداً‌ ثم‌ حمداً‌ که‌ مثل‌ آن‌ حضرت‌ را ینبوع‌ راءفت‌ و رحمت‌ خود فرموده‌ که‌ به‌ ظهور عطوفتش، عفو از بندگان‌ و ستر بر مجرمان‌ و ترحم‌ بر اعیان‌ فرموده. اُشهِدُ‌ الله‌ و مَن‌ عَبَده(15) که‌ این‌ بندهِ‌ ضعیف‌ را قصدی‌ نیست‌ که‌ خلاف‌ رضای‌ خداوند عالم‌ و اهل‌ ولایت‌ او باشد. اگر چه‌ بنفسه‌ وجودم‌ ذنب‌ صرف‌ است‌ ولی‌ چون‌ قلبم‌ موقن‌ به‌ توحید خداوند جلّ‌ ذکره‌ و شیوهِ‌ رسول‌ او و ولایه‌ اهل‌ ولایه‌ اوست‌ و لسانم‌ مقرّ‌ بر کلّ‌ مانزل‌ من‌ عند الله(16) است، امید رحمت‌ او را دارم‌ و مطلقاً‌ خلاف‌ رضای‌ حق‌ را نخواسته‌ام‌ و اگر کلماتی‌ که‌ خلاف‌ رضای‌ او بوده‌ از فلم‌ جاری‌ شد غرضم‌ عصیان‌ نبوده‌ و در هر حال‌ مستغفر و تائبم‌ حضرت‌ او را. و این‌ بنده‌ را مطلق‌ علمی‌ نیست‌ که‌ منوط‌ به‌ ادعایی‌ باشد. استغفر الله‌ ربی‌ و اتوب‌ الیه‌ من‌ ان‌ یُنسَب‌ الیّ‌ امر(17) و بعضی‌ مناجات‌ و کلمات‌ که‌ از لسان‌ جاری‌ شده‌ دلیل‌ بر هیچ‌ امری‌ نیست‌ و مدعی‌ نیابت‌ خاصهِ‌ حضرت‌ حجه‌ الله‌ علیه‌ السلام‌ را محض‌ ادعی‌ [ ادعا] مبطل‌ است‌ و این‌ بنده‌ را چنین‌ ادعایی‌ نبوده‌ و نه‌ ادعای‌ دیگر. ‌
 مستدعی‌ از الطاف‌ حضرت‌ شاهنشاهی‌ و آن‌ حضرت‌ چنان‌ است‌ که‌ این‌ دعاگو را به‌ الطاف‌ و عنایات‌ بساط‌ راْفت‌ و رحمت‌ خود سرافراز فرمایند. والسلام» . ‌
تلون‌ در عقیده‌ و ادعا، از ویژگیهای‌ شاخص‌ علی‌ محمد باب‌ است‌ که‌ حتی‌ منابع‌ بابی‌ و بهائی‌ بدان‌ اعتراف‌ دارند. مرحوم‌ حسین‌ محبوبی‌ اردکانی‌ در تعلیقاتش‌ بر «المآثر و الاثار» می‌نویسد: ‌« باب‌ «در 1260 ادعای‌ ذکریّت‌ کرد یعنی‌ که‌ مفسر قرآن‌ است. در 1261 ادعای‌ بابیت‌ کرد یعنی‌ وسیلهِ‌ رابطه‌ با امام‌ زمان‌ است. در 1262 ادعای‌ مهدویت‌ کرد یعنی‌ امام‌ زمان‌ است. در 1263 ادعای‌ نبوت‌ کرد یعنی‌ که‌ پیغمبرم. در 1264 ادعای‌ ربوبیت‌ کرد یعنی‌ که‌ پروردگار عالمیانم. در 1265 ادعای‌ الوهیت‌ کرد. در 1266 تمام‌ دعاوی‌ خود را منکر شد و توبه‌ کرد و توبه‌نامه‌ نزد ولیعهد فرستاد ولی‌ مریدانش‌ کار او را دشوار ساختند. شورش‌ و فتنه‌ برپا نمودند و گرفتاریها برای‌ دولت‌ ایجاد کردند» .1 عبدالحسین‌ آیتی‌ (مبلغ‌ مستبصر بهائی) نیز در جلد سوم‌ کشف‌ الحیل، خاطر نشان‌ می‌سازد که: باب‌ در 1260ق‌ ادعای‌ ذکریت‌ (مفسر قرآن) و در 61 ادعای‌ بابیت‌ و نایب‌ خاص‌ امام‌ زمان‌ و در 62 داعیهِ‌ مهدویت‌ داشت‌ و در 63 نبوت‌ و در 64 ربوبیت‌ و در 65 مدعی‌ الوهیت‌ شد و در 66 توبه‌نامه‌ نوشت‌ و به‌ دار آویخته‌ شد.(18)
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک، نامهِ‌ ملا عبدالکریم‌ قزوینی‌ (دستیار و کاتب‌ باب) به‌ دایی‌ بزرگ‌ وی، حاجی‌ میرزا سید محمد تاجر شیرازی‌ (عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 277.‌
2. ر.ک، نامهِ‌ جالب‌ سید ابوالقاسم، برادر زن‌ باب، به‌ دایی‌ باب، سید محمد (همان، صص‌ 170ـ172).
‌3. ر.ک، نامهِ‌ دایی‌ کوچک‌ باب‌ (حسنعلی) به‌ سید محمد (دایی‌ بزرگ‌ باب) پس‌ از فرار باب‌ از شیراز (عهد اعلی...، ص‌ 175).
‌4. در این‌ باره‌ ر.ک، از منابع‌ بهائی: تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ترجمهِ‌ اشراق‌ خاوری، لجنهِ‌ ملی‌ نشر آثار امری، تهران‌ 1325ـ13329ش‌ / 103 بدیع، ص‌ 138؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 167 و 189ـ190 و نیز ص‌ 133 (اعتراف‌ حسن‌ موقر بالیوزی، از سران‌ بهائیت)، و از منابع‌ مسلمان: روضه‌ الصفای‌ ناصری، رضاقلی‌ هدایت، تهران‌ 1339، 10/311؛ فتنهِ‌ باب، اعتضاد السلطنه، تعلیقات‌ دکتر نوایی، ص‌ 15. تکذیب‌ باب‌ در شیراز حتی‌ در منابع‌ خارجی‌ معاصر واقعه‌ (نظیر: تایمز لندن، 19 نوامبر 1845 و خاطرات‌ لیدی‌ شیل، ترجمهِ‌ دکتر حسین‌ ابوترابیان، ص‌ 127) بازتاب‌ یافته‌ است. برای‌ عبارت‌ تایمز ر.ک، عهد اعلی...، صص‌ 128ـ129؛ کتاب‌ حضرت‌ رب‌ اعلی، ح.م. بالیوزی، ص‌ 62 ، که‌ هر دو از منابع‌ بهائی‌ است.
‌5. تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ترجمهِ‌ اشراق‌ خاوری، لجنهِ‌ ملی‌ نشر آثار امری، تهران‌ 1325ـ1329ش‌ / 103 بدیع، ص‌ 141.
6. اسرار الاثار، فاضل‌ مازندرانی، مؤ‌سسهِ‌ مطبوعات‌ امری، 124 بدیع، 1/179.
7.مجلهِ‌ گوهر، سال‌ 5 ، ش‌ 7، مهر 1356، ص‌ 501 به‌ بعد، مقالهِ‌ استاد محیط. دربارهِ‌ مذاکرات‌ باب‌ و علمای‌ اصفهان، و نقد اظهارات‌ منابع‌ بهائی‌ در این‌ زمینه، ر.ک، بهائیان، محمدباقر نجفی، صص‌ 176ـ183.‌
8.در این‌ باره‌ از منابع‌ بهائی، ر.ک، الکواکب‌ الدریه، 1/223؛ عهد اعلی...، صص‌ 310ـ312 و 314ـ317 و 370؛ ادیان‌ بابی‌ و بهائی‌ 1844ـ1944، موژان‌ مؤ‌من، ص‌ 74. از منابع‌ دیگر نیز ر.ک، اظهارات‌ ملا محمد تقی‌ مامقانی‌ (حجه‌ الاسلام‌ نیر) در رسالهِ‌»گفت‌ و شنود سید علی‌ محمد باب...» ، چاپ‌ حسن‌ مرسلوند، ص‌ 40.‌
9. گفت‌ و شنود...، صص‌ 25ـ26.‌10.
10.ر.ک، عهد اعلی...، صص‌ 337ـ 338. نامهِ‌ ملک‌ قاسم‌ میرزا، حاکم‌ ارومیه، به‌ امیرکبیر (7 ربیع‌الاول‌ 1265ق) که‌ «بالمرّه‌ بابی‌ در آذربایجان‌ نمانده» (همان، ص‌ 389) نیز مؤ‌ید همین‌ امر است.
‌11. برای‌ نمونه‌ ر.ک، الکواکب‌ الدریه، 1/224ـ 225. 12. الکواکب‌ الدریه‌ (از تواریخ‌ مشهور بهائی) فصلی‌ مستقل‌ را به‌ شرح‌ حال‌ میرزا ابوالفضل‌ اختصاص‌ داده‌ (ج‌ 1، صص‌ 443ـ447) و از او با عنوان‌ «بزرگترین‌ مبلغ‌ دانشمند و فاضل‌ ارجمند در امر بهائی» یاد می‌کند (همان: ص‌ 443).‌
13. عباس‌ علوی، مبلغ‌ دیگر این‌ فرقه، نیز در «بیان‌ الحق» ، موضوع‌ توبهِ‌ باب‌ را تاءیید کرده‌ است‌ (باب‌ کیست‌ و سخن‌ او چیست؟، نورالدین‌ چهاردهی، ص‌ 266 و 89 ـ90).
‌14. اسناد و مدارک‌ درباره‌ بهائیگری‌ (جلد دوم‌ خاطرات‌ صبحی)، چاپ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، ص‌ 97.
15.شاهد می‌گیرم‌ خداوند و پرستندگان‌ او را.
16. تمامی‌ آنچه‌ که‌ از سوی‌ خداوند [ بر پیامبر اکرم] نازل‌ شده.
17. از خداوند طلب‌ آمرزش، و به‌ درگاه‌ او توبه‌ می‌کنم‌ از اینکه‌ امری‌ به‌ من‌ نسبت‌ داده‌ شود
18. چهل‌ سال‌ تاریخ‌ ایران‌ در دورهِ‌ پادشاهی‌ ناصرالدین‌ شاه‌ (المآثر و الاثار)، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، 2/
?


نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*محمود علی پور

پس از مرگ عباس افندی (عبدالبها) در دوم ذیقعده 1309 (1921 م)، شوقی افندی 27 نفر از بزرگان بهایی را به منظور حفاظت و تبلیغ امر بهاء الله با عنوان «ایادی امر الله» انتخاب کرد.
شوقی افندی بر خلاف وصایای عباس افندی جانشینی برای خود معین نکرد و در نتیجه پس از مرگ وی بین بهائیان کشمکشی شدید به وجود آمد.
بسیاری از احباب، باب ولایت امرالله را مسدود دانستند و سال 1342 ه. ش در لندن کنفرانسی از رؤسای بهایی در محل تشکیل دادند و نه نفر از اعضای بیت العدل موعود را انتخاب کردند.(1)
ولی امرالله و همچنین ایادی امرالله جایگاه مهمی را در تاریخ بهایی بر عهده دارند. شوقی در توقیع نوامبر 1927 دربارة جایگاه ولی امرالله و ایادی تصریح می‌کند: «ای احبای الهی! تعیین ایادی امر الله و تنفیذ احکام مقدسه شریعت اله و تشریع قوانین متفرقه از منصوص کتاب اله و انعقاد مؤتمر بین المللی پیروان حضرت بهاءالله و ارتباط جامعه بهایی به انجمن‌های متفرقه علمیه و ادبیه و دینیه و اجتماعیه کل به تشکیل و استقرار بیت العدل اعظم الهی در ارض مقدس در جوار بقاع مرتفعه علیا منوط و معلق است؛ زیرا این معهد اعلی سرچشمه اقدامات و اجرائیات کلیه بهائیان است.»(2)
وی انتخاب ایادی امر الله را از وظایف ولی امر الله بر می‌شمرد و می‌گوید: «... ایادی امر اله را باید ولی امر اله تعیین و تسمیه کند»(3) و تأکید می‌کند که: «مقدر است که دو وظیفه مقدس خود یعنی حفاظت و تبلیغ امر حضرت بهاء الله را تحت نظر مراقبت ولی امر اله انجام دهند.»(4)
بهائیان معتقدند ایادیان امر در این زمان وارث اسم و لقبی نیستند؛ بلکه نفوس مقدسه‌ای هستند که تقدیس و روحانیت‌شان اذهان خلق را منور می‌سازد. هر کسی که بنده کلمه الله و رافع آن باشد، ایادی خداوند است.
عبدالبهاء در تذکرة الوفا چند تن از مؤمنین (نزدیکان به مرام صهیونی خود) را به عنوان ایادی نام برد و در الواح وصایا مقرر کرد که شوقی افندی نفوسی را به اراده خود به سمت ایادی امر اله منصوب سازد.
شوقی در وهله اول عده‌ای از نفوس را به مقام ایادی امر اله پس از وفاتش مقرر کرد! (شوقی مرده چگونه کسی را انتخاب می‌کند؟!) و سپس در سال‌های اخیر دوره ولایت سی و دو نفر را در قاره‌های پنج گانه به این سمت منصوب نمود. تعداد افرادی که منتصب به ایادیان امر اله شدند، در مجموع 50 نفر بودند. 4 نفر را بهاء‌ الله، 4 نفر را عبدالبها و 42 نفر را شوقی افندی (ولی امر الله در دین بهایی) انتخاب نمودند. در سنوات بین وفات شوقی افندی در سال 1957 و انتخاب بیت العدل اعظم در سال 1963 ایادیان امر اله وظیفه خود را حراست و صیانت جامعه بهایی ایفا نمودند.(5)
بیت العدل اعظم در اوایل شکل‌گیری تصمیمی گرفت که هم در تبلیغ و هم درامور اداری امر بهایی تأثیری شدید داشت. پی بردن به این‌که جانشینی برای شوقی افندی موجود نیست، نشان داد که دیگر انتصاب و برگزیدن ایادی امر الله امکان ندارد. حال آن‌که اهمیت وظایف ایادی به نحوی در عرض شش سال بین سال‌های 1957 تا 1963 (از فوت ولی امر اله تا تشکیل بیت العدل) از پیش به اثبات رسیده بود. از این رو بیت العدل اعظم که اختیار داشت، مؤسسات جدیدی را به وجود آورد و در ماه ژوئن سال 1968 تصمیم گرفت که هیأتی را به نام مشاورین قاره ای ایجاد کند.(6)
دارالتبلیغ بین‌المللی
در توقیع مورخ نوروز 111 بدیع آمده: «... و نیز بنیانی دیگر منضّم به این ابنیّه ثلاثه خواهد شد که مرکز ترویج و دارالتبلیغ است و مقرّ استقرار ایادی امر الله که بر حسب نصّ قاطع کتاب وصایا به محافظه و صیانت امر الله و حفظ وحدت جامعه و انتشار دین الله و ابلاغ کلمه الله‌اند...»
اعضای این دارالتبلیغ شامل کلیه حضرات ایادی امرالله و در بدایت حال سه نفر از مشاورین قاره‌ای که به معیّت ایادی امرالله مقیم ارض مقدس هستة مرکزی خدمات و اجرای مهمة آن را تشکیل می‌دهند.(7)
وظایف دارالتبلیغ
1.تعهد مسؤولیت تام جهت حفظ توازن و اداره امور و تشویق و ترغیب هیأت‌های مشاورین قاره‌ای و نیز انجام وظیفه به عنوان رابط بین هیأت‌های مزبور و بیت العدل اعظم؛
2.کسب اطلاعات کامل درباره اوضاع امری در کلیه اقطار و اقالیم عالم و تنظیم راپرت‌ها و توصیه‌هایی براساس اطلاعات مزبور جهت ملاحظة بیت العدل اعظم و یا مصلحت اندیشی جهت هیأت‌های مشاورین قاره‌ای؛
3.نظارت بر موجبات امنیت و حفظ و صیانت امر الهی؛
4.اغتنام فرصت و عطف توجه به امکانات برای توسعه دایره تبلیغ امرالله و ترویج و تکامل هیأت اجتماعی و اقتصادی در داخل و خارج جامعه بهایی و جلب توجه بیت‌العدل اعظم و هیأت‌های مشاورین قاره‌ای به امکانات مزبور و ارائه توصیه و پیشنهاد جهت اقدام لازم؛
5.تعیین و پیش‌بینی احتیاجات مربوط به طبع و نشر آثار امری و اعزام مهاجرین و مبلّغین سیار و تهیه و تنظیم نقشه‌های تبلیغی بین‌المللی و منطقه‌ای جهت تصویب بیت العدل اعظم؛
6.اداره امور لجنات قاره‌ای مهاجرت؛
7.نظارت بر مصارف صندوق توکیل بین‌المللی؛
8.نظارت بر بودجة‌ سالانه‌ای که از صندوق بین‌المللی جهت هیأت‌های مشاورین قاره‌ای برای مصارف اقدامات تبلیغی و امانت و کمک به نشر آثار امری و در مواقع ضرورت مساعدت به صندوق‌های قاره‌ای تخصیص می‌یابد.(8)
اینک به نمونه‌هایی از طرح‌ها و پیام‌های بهائیان اشاره می‌کنیم تا چگونگی تسخیر قلوب و شیوه نفوذ آن‌ها روشن شود.
طرح روحی (پیام 26 نوامبر 2003)
«طرح روحی» توسط یکی از بهائیان مهاجر ایران به نام روحی ارباب، طراحی شد. پس از بررسی و تصویب «بیت العدل حیفا» - بالاترین نماد تصمیم گیرنده فرقه ضاله بهائیت در سطح جهان – به صورت آزمایشی در کلمبیا اجرا شد.
سرانجام بیت العدل حیفا پس از پایان مرحله ده ساله آزمایشی این طرح، تصمیم گرفت، تا آن را به عنوان «راهنمای عمل» به تمام محافل بهایی ابلاغ کند و موارد طرح شده در آن مورد اجرا قرار گیرد.
یکی از مهم‌ترین اهداف طرح روحی، ایجاد بسترهای لازم برای افزایش آمار تعداد بهائیان است و مسؤولان بهائیت برای دستیابی به اهداف این طرح، زمان‌بندی‌های مشخصی را معین کرده‌اند که شامل «نقشه‌های پنج‌ ساله» و «نقشه‌های چهار ساله» ‌است که بعد از آن نیز یک نقشه دوازده ماهه و یک نقشه پنج ساله در نظر گرفته شده است. شعار اصلی نقشه پنج ساله «دخول افواج مقبلین» نام دارد. مؤسسات آموزشی که بهائیان در ارتباط با طرح روحی ایجاد کرده‌اند، افزون بر هیأت مدیره، زیر نظر مشاور قاره ای بهائیت که از سوی بیت العدل حیفا معرفی و تأکید شده است، اداره می‌شود. تبلیغات بهائیت در کشورهای اسلامی، به ویژه خاورمیانه به دلیل حساسیت‌های خاصی که درباره آن وجود دارد، بر اساس یک استراتژی ویژه‌ای که از سوی مرکزیت بهائیت بدان نام «استراتژی خاموش و پنهان» داده شده، اداره می‌شود و برای تحقق اهداف این استراتژی در کشورهای مسلمان زمان بیش‌تری در نظر گرفته‌ و تا سال 2021 میلادی برای رسیدن به اهداف مورد نظر وقت معین کرده‌اند. فعالیت طرح روحی در ایران سه سال قبل با پیام 26 نوامبر 2003 میلادی بیت العدل حیفا آغاز شد. شیوه فعالیت اجرایی طرح روحی با فعالیت‌های گذشته بهائیان در ایران تفاوت اساسی دارد.
امر تبلیغات برای این فرقه ضاله، آن قدر حائز اهمیت است که هر سال میلیون‌ها دلار هزینة کارهای تبلیغاتی خود می‌کنند. برای بهائیان اثر تبلیغات منفی نیز به اندازه تبلیغات مثبت اهمیت دارد و از رهگذر همین اعتقاد است که بیت العدل حیفا، افزون بر میلیون‌ها دلار هزینه برای خرید «فضا» و «وقت» از ماهواره‌های گوناگون(9) و کمک‌های چشمگیر به تلویزیون‌های ماهواره‌ای، مدتی است که تبلیغات رذیلانه‌ای را درباره اعزام دختران ایرانی به شیخ نشین‌های خلیج فارس، راه انداخته است. در صورت تحقیق درباره گروه‌هایی که این‌گونه دختران را به سودای بردن به اروپا و آمریکا می‌فریبند و آن‌ها را در مراکز فحشا در «دبی» و دیگر نقاط به بیگاری کثیف وامی‌دارند، با این واقعیت روبرو می‌شویم که تمام گروه‌های فعال در این کار ضد انسانی، بهایی هستند. مدیران و کارکنان این‌گونه گروه‌ها، با مأموریت از سوی بیت العدل حیفا و با هدف بدنام ساختن جمهوری اسلامی به عنوان «تبلیغات منفی» و یک برنامه کارشناسانه از پیش تدوین شده به این اقدام روی آورده‌اند. بیت العدل حیفا ‌کوشیده است، تا در این دور از فعالیت جدید و اجرای طرح روحی، در حد و اندازه یک «اپوزیسیون فعال» موضع بگیرد و این امر را می‌توان از پیام 26 نوامبر 2003 آن دریافت کرد.
در حقیقت با ارسال این پیام و آغاز اجرای طرح روحی در ایران، فرقه ضاله بهائیت شیوة تبلیغاتی جدید را در برخورد با نظام اسلامی در پیش گرفته است. به همین مناسبت در سال 1380 سیزده نفر از بهائیان به اصطلاح مستعد، در پوشش‌های گوناگون از ایران به امارات متحده عربی رفتند و در آن‌جا دوره‌های آموزشی کتاب‌هایی را آغاز کردند که برای اجرایی کردن طرح روحی تدوین و تألیف شده است.
اعزام مبلغان به دوبی با این اهداف صورت می‌پذیرد:
1.فراگیری چگونگی تبلیغ گسترده و مخفیانه در جمهوری اسلامی ایران؛
2.فراگیری راه‌های جدید فریب مسلمانان شیعه ایرانی؛
3.فراگیری چگونگی انتخاب هدف یا سوژه بی‌آن‌که گرفتار افراد مؤمن و مأموران اطلاعاتی شوند؛
رفت و آمد سالانه صد‌ها هزار مسافر که برای خرید و تفریح به دوبی می‌روند، زمینه‌ای مناسب برای سرکردگان بیت العدل حیفا است. دوبی در حقیقت به شکارگاه آنان برای صید نیروهای ناآگاه جدید مبدل شده است.
برای اجرای طرح روحی تاکنون هفت عنوان کتاب تألیف شده است و عناوین برخی کتاب‌ها عبارتند از: گفتگوهای هدفمند با غیر بهائیان، تاریخ بهائیت، آموزش و نحوه تبلیغ بهائیت و کتابی برای مبلغان فرقه.
مرکز بهائیت در حیفا توصیه کرده است که در ایران به دلیل حاکمیت نظام اسلامی و وجود وضعیت خاص، طرح روحی از 16 سالگی آغاز شود و کودکان بهایی از 12 تا 15 سالگی و در صورت امکان به همراه بزرگ‌ترهایشان با هدف فریبکاری به کارهای خیریه و عام المنفعه مانند عیادت از بیماران در بیمارستان‌ها، نظافت پارک‌های محل و معابر کوهستانی، مراجعه به آسایشگاه سالمندان و کمک به سالخوردگان بپردازند.
پس از ابلاغ پیام 26 نوامبر 2003 بیت العدل حیفا به بهائیان ایران، مؤسسات آموزشی بهائیان به کار تربیت راهنمایان بهایی سرعت بخشیدند؛ به طوری که هم اکنون بنا به گفته بهائیان تعداد راهنمایان و مبلّغان بهایی به ده هزار نفر می‌رسد و این خود زنگ خطری است که مسؤولان عقیدتی و فرهنگی جمهوری اسلامی موضوع برخورد با بهائیان را در دایره تساهل و تسامح قرار ندهند؛ زیرا دشمن بیدار و هوشیار در کمین شکار جوانان ما نشسته است. آنان از راه آشنایی مجدد با دوستان دوران مدرسه، مهاجران افغانی، کمک مالی به خانواده‌های مستمند و ایجاد کلاس‌های آشپزی و هنری، رفت و آمد به کتابخانه‌ها و سمینارهایی که در فرهنگسراها برگزار می‌شود، وسیله‌ای برای ایجاد ارتباط مخفی و سپس زمینه‌ای برای تبلیغ بهائیت فراهم می‌کنند.(10)
این طرح به راحتی اکنون در شیراز و استان‌های همجوار اجرا می‌شود؛‌ به گونه‌ای که دختران و زنان 25 تا40 ساله با اغفال جوانان بر آن‌ها اثر می‌گذارند و آنان را وادار به تصدیق این فرقه می‌کنند.حس عاطفی و گاه ایجاد شغل در یک کارگاه کاملاً بهایی و ترس از دست دادن شغل و همسر بهایی، این جوانان را به کمربندی حفاظتی در مقابل آسیب‌های وارده به این فرقه وارد می‌کند و آن‌ها به تدریج حتی امام زمان را انکار می‌کنند!
تبلیغ نو (پیام ژوئن 2007)
اخیراً بیت العدل در پیام ژوئن 2007 خود خطاب به هیأت یاران که همان اعضای محفل ملی هستند بیانیه‌ای صادر و از آن‌ها درخواست کرده است تمهیدات لازم برای خانواده‌های بهایی به منظور مطالعه پیام مزبور فراهم آید.
محورهای اصلی که بیت العدل در این پیام دنبال می‌کند به صورت خلاصه چنین است:
الف) تشویق بهائیان به تبلیغ و جلوگیری از خروج آن‌ها از ایران
ب) القای این نکته که تبلیغ فردی با حکم اطاعت از حکومت تعارضی ندارد.
ج) تبلیغ فردی از امور وجدانی است و کسی حتی حکومت، نمی‌تواند بهائیان را از تبلیغ منع کند.
د) اطاعت از حکومت فقط در امور اداری است و در مسائل اعتقادی بهائیان شهادت را بر اطاعت ترجیح می‌دهند.
ر) با یک ترفند زیرکانه می‌خواهند به اصحاب حکومت بگویند ما تشکیلات نداریم و اگر هم تبلیغ می‌کنیم فردی است و ربطی به تشکیلات ندارد؛ مانند نماز و روزه و سایر عبادات؛ بنابر این کسی نمی‌تواند مانع تبلیغ فردی شود.
ز) اصرار بر این نکته که در ایران نفوس مستعد برای قبول آیین بهایی زیاد هستند. فرصت را غنیمت شمرید و به تبلیغ نفوس بپردازید.(11)
حال به نکات زیر توجه کنید:
1.اصولاً تبلیغ اعم از فردی و غیر فردی امری اجتماعی است؛ چون روح و حقیقت تبلیغ برقراری ارتباط با دیگران است.
2.اگر کسی مختصری با ساختار تشکیلات بهایی آشنا باشد، می‌یابد که تبلیغ فردی بدون تشکیلات بی‌معناست و اساساً عنوان فردی کوششی برای گریز از فشارهای اجتماعی و حکومتی است.
به نظر می‌رسد بیت العدل با پیام جدیدش به یک ماجراجویی خطرناک روی آورده است تا با استفاده از محمل دین و دست گذاشتن بر احساسات و ایمان بهائیان ایران، از آن‌ها سپری انسانی برای مقاصد ماجراجویانه خود بسازد و به اصطلاح به یک بازی برد – برد – برد (سه برد) به ترتیب ذیل دست بزند:
سناریوی طراحی شده این است که بهائیان ایران را مجبور به تبلیغ کند تا بدین ترتیب با نادیده گرفتن قوانین کشور، به طور رسمی به معارضه با نظام بپردازند. در این صورت دو حالت ممکن است اتفاق بیفتد:
1.حکومت به مقابله با آنان بپردازد. در این صورت، برد با بیت العدل است که از طریق رسانه‌ها فشارش را بر ایران افزایش دهد و با مظلوم نمایی نزد سازمان ملل، بیانیه‌های محکومیت برای نظام صادر کند!
2.اگر نظام در برابر تبلیغ گسترده بهائیت ساکت باشد، این را پیروزی برای امر تلقی کند و به تقویت روحیه برای بهائیان بپردازد، که باز برد با بیت العدل است.
3.در هر دو صورت، نقش محوری بیت العدل را با زیرکی مخفی کند و بگوید من دستور تشکیلاتی نداده‌ام و این بهائیان هستند که به انجام وظیفه دینی خود قیام کرده‌اند. به این ترتیب، شائبه دخالت تشکیلات بهائی در سیاست را پیشاپیش منفی می‌کند و این هم پیروزی دیگر برای بیت العدل است!
و البته همة این بازی‌ها پوششی برای پنهان کردن ضعف مدیریتی بیت العدل است. شکست هایی که این روزها بیت العدل را می‌آزارد و به انفعال می‌کشاند، عبارت است از:
1.رشد بهائیان ارتدکس که بیت العدل را قبول ندارند و آن را بدلی می‌دانند؛
2.رشد بهائیان روشنفکر که به مخالفت با تصمیمات بیت العدل برمی‌خیزند و به سانسور در کتب جدیدالتألیف تن نمی‌دهند؛
3.خروج بهائیان از بهائیت و بعضاً مسلمان شدن آن‌ها و اقدام به افشاگری در مورد نقشه‌های بیت العدل در مبارزه منافقانه با ادیان ابراهیمی و پرده‌برداری از تناقضات آن‌ها؛
4.رشد سایت‌های منتقد بهائیت در فضای اینترنت که از نظر علمی اعتقادات آن‌ها را به چالش کشیده است و نشان می‌دهد پاسخ منطقی برای نقدها ندارند؛
5.ناکارآیی تبلیغ سایت‌های یکطرفه بهایی که تنها به قاضی می‌روند و راضی برمی‌گردند؛
6.دروغ درآمدن وعده‌هایی که در مورد ایران می‌دهند که «عنقریب همه در ظل امر درمی‌آیند و سلطنت کلیه و فتح الفتوح خواهد شد.» اما هر سال دریغ از پارسال؛
7.آگاه شدن تدریجی افکار عمومی جهان از واقعیت نداشتن «وحدت عالم انسانی» و تساوی حقوق زنان و مردان و آشکار شدن اختلاف‌های بهاء و ازل و عباس و محمدعلی و فحش‌های رکیک آن‌ها به یکدیگر و تناقضات موجود در کتب و تحریفات بیت العدل و ...
و موارد بسیار دیگر که برای پوشاندن آن‌ها بیت العدل باید به این ماجراجویی‌ها دست زند!
سه تن از 54 نفری که در مدارس شیراز با عنوان یونیسف و پژوهش دنیای کودک و به بهانه آموزش بهداشت به کودکان شیعه، به تبلیغ بهائیت می‌پرداختند، دستگیر شدند. البته اینان شناسایی شدند؛ اما خدا می‌داند در روستاها با نام عمران و آبادی چه‌ها می‌کنند و یا با ترفندهای زنانه و ایجاد اشغال چگونه جوانان معصوم را به دام می‌اندازند.(12)
تبلیغات بر روی اجناس
به گزارش «آینده روشن» بر دو دی وی دی خام «لوتوس» که در بسیاری از شهرهای ایران خرید و فروش می‌شود، تصویری بسیار شبیه به مشرق الاذکار بهائیان در هندوستان نقش بسته شده و همین مسأله موجب نگرانی برخی از احتمال تبلیغ بهائیت بدین وسیله شده است.(13)
حجت الاسلام منصور برزگر، عضو هیأت مدیره اتحادیه تشکل‌های قرآنی کل کشور، به خبرنگار «جهان» گفت: تا مدت‌ها قبل، این فرقه در شهرک ولیعصر شیراز پایگاهی داشتند و ایجاد آرایشگاه‌های رایگان برای مردان، جلسات شب‌نشینی و ترویج و تبلیغ ازدواج خواهر و برادر، راه‌اندازی سوپر مارکت‌ها و ارائه خدمات رایگان و تخفیف‌های پنج هزار تومانی به مشتریان معرفی شده، برخی از فعالیت‌های آنان بود.
وی همچنین خاطر نشان کرد: مبلّغان این فرقه پا را از این فراتر گذاشته‌اند و حتی به روستاهای اطراف می‌روند و با سوء‌ استفاده از فقر در مناطق محروم به دنبال رفع مشکلات مالی و اقتصادی مردم بر‌می‌آیند تا بتوانند پایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهند.
در خرمدشت از توابع شهرستان کرج اطلاعیه‌هایی در خصوص سن بلوغ، ازدواج با محارم و حج توزیع شده است. همچنین فعالیت بهائیت در بین جوانان استان کهکیلویه و بویراحمد افزایش یافته است.(14)
پی‌نوشت‌ها:
1.رژیم پهلوی برای مسافرت سران محافل متعدد بهائیان ایران به لندن و شرکت در انتخابات جهانی «بیت العدل» تسهیلات ویژه‌ای قائل شد و به هر بهایی که عازم این سفر می‌شد، مبلغ پانصد هزار دلار ارز با تخفیف ویژه پرداخت می‌کرد و نیز تخفیف قابل توجهی در بهای بلیت رفت و برگشت هواپیما در نظر می‌گرفت.
2.رساله اول، اردیبهشت 1347، ص 9.
3.عبد الحمید اشراق خاوری، توقیع 1929، مائده آسمانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری 1287، بدیع، ج 6، ص 8.
4.رساله اول، اردیبهشت 1347، ص 4 و تلگراف 6 آوریل 1954.
5.مرکز جهانی بهایی، یادداشت‌هایی بر کتاب اقدس، 1992، ص م 230.
6.بیت العدل اعظم، قرن انوار، فصل نهم، ص 83.
7.ارکان نظم بدیع، ص 175.
8.همان، ص 181 – 180.
9.رادیو ماهواره‌ای پیام دوست، رادیو بها اینترنتی است، پارس chanalvaud TV که با اجرای شاپور راسخ، نادر سعیدی و فرهنگ هولوکایی مشغول تضعیف نظام هستند.
10.از وبلاگ خاطرات یک نجات یافته
www.babae.blogfa.com
10.مقاله‌ای با نام بیت العدل و تبلیغ در ایران از سایت بهایی پژوهی
www.bahairesearch.org
12.سایت موعود mouood.org
شهاب نیوز و ایران پرس
iranpressnews.com
13.سایت خبری آینده روشن.
14.سایت موعود
منابع جانبی
1.میرزا عبد الحسین (آواره)، الکواکب الدریه فی مائده البهائیه، 1914، مصر.
2.حسام نُقبائی، منابع تاریخ امر بهایی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 133 بدیع.
3.عبد الحمید اشراق خاوری، اقدام الفلاح، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 130 بدیع.
4.روح الله مهرابخانی، شرح احوال جناب میرزا ابو الفضائل گلپایگانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 131، بدیع.
5.عبد الحمید اشراق خاوری، تنظیم منصور روحانیان، یادگار، چاپ دوم 151، بدیع، 1994 میلادی. مؤسسه معارف بهایی کانادا
*منبع: نشریه فرهنگ پویا ویژه نامه اتحاد ملی و انسجام اسلامی

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17

<      1   2   3   4   5   >>   >