سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سردبیر - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


*احسان محمودپور

برداشت اول؛ نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار...
از وقتی اجرای من قطعی شد، قصد کردم که حتماً یک برنامه‌ی جمع‌خوانی داشته باشیم. اگرچه قبلاً تجربه‌اش را داشتیم اما این‌بار کاملاً متفاوت بود.
با بچه‌ها که مطرح کردم همه موافق بودند. سبک پیشنهادی، سبک ابتهالی بود که صبح‌های اردو جهادی قائن، بچه‌ها با آن بیدار می‌شدند. و شعرش... شعرش البته با تلاش جمعی بچه‌ها آماده شد. آن هم یک شب قبل از برنامه! عجیب شبی بود آن شب.
ای تو روح و روانم / یادت آرام جانم
در غم دوری تو / تا کی باید بمانم
چشم انتظارم ای گل طاها
طاقت ندارم یوسف زهرا
العجل مولا مولا مولا
صل علی محمد / بوی خمینی آمد
شام هجرم سحر شد / تابیده نور سرمد
گشته دوباره فصل اطاعت
آماده‌گشتن بهر شهادت
ای رهبر آزاده / آماده‌ایم آماده
نور مهر جمالت / بر دل ما فتاده
ای رهبر ما بنما اشارت
جانم فدایت جانم فدایت....
پایه‌گذاری سنت ابراز ارادت و اظهار عاشقی به آقا که تا به امروز هم امتداد داشته است.
و افتخار این روش پسندیده البته برای بچه‌های دانشگاه سمنان جاودان شد.
برداشت دوم؛ که عشق آسان نمود اول...
بچه‌های بیت می‌گفتند زیباترین دکور در بین تمامی برنامه‌های آقا، همین دکور دانشگاه سمنان بوده است. و اما ماجرای دکور دانشگاه سمنان.
از دکتر کشاورزی -رییس دانشکده مهندسی و مسئول ستاد استقبال- شنیده بودم که طراحی دکور به‌عهده‌ی مهندس مهدوی -از اساتید دانشکده هنر و معماری- و دانشجویانش است. طرح دکور را دیدیم؛ به گمان ما چیزی کم داشت.
اما کار شروع شده بود. تمامی کار، از طراحی دکور -که دانشجویان ِ مهندس مهدوی بودند- تا اجرا، همه به‌عهده‌ی خود بچه‌ها بود. و اما آنچه‌ که دکور کم داشت؛ به‌نظر ما فضای خالی بالای دکور (تا سقف بلند سالن) می‌توانست جای خوبی برای تزئین و حجم‌بخشی به دکور باشد. با مهندس مهدوی که درمیان‌گذاشتیم استقبال کرد و قرار شد که با نوارهای پارچه‌ای در طیف رنگی آبی، فضای بالای دکور را به‌سمت جایگاه جهت بدهیم.
اما مشکل اصلی بالابر سالن بود. غیر از آن‌که اتصالی برق پیداکرده بود و گاهی با جناب ادیسون دست‌ می‌داد(!)، در نهایت ِ باز شدن، بازهم حدود یک‌ونیم‌متر با سقف فاصله داشت! القصه، با هزار بدبختی (که نه! با هزار خوش‌بختی) کار به سرانجام رسید.
یکی از اساتید وقتی به‌دیدن سالن آمده بود، با خنده به بچه‌ها می‌گفت: «شما که برای نایب امام زمان این‌طور کار می‌کنید برای خودشان می‌خواهید چه کنید؟!».
برداشت سوم؛ شوق وصال دارم و...
غیر از دکتر خیرالدین، قرار بر این بود که صبح برنامه، من این دوستان را از کوی اساتید به دانشگاه بیاورم. آقایان با اتومبیل دکتر امجدی و خانم‌ها با آژانس، راهی دانشگاه شدند.
خیابان‌های اطراف دانشگاه مملو از جمعیتی بود که از ساعت‌ها قبل آمده بودند.
ما از درب دانشکده علوم پایه وارد شدیم .
9 بود. و من ساعت 9:30 می‌بایست در جایگاه حاضر می‌بودم.
دانشگاه جداً شلوغ شده بود. اطراف سالن فجر آن‌قدر ازدحام بود که اصلاً نمی‌توانستم خودم را به بچه‌های بیت برسانم.
هرچه می‌گفتم: »آقا بذارید من برم جلو!«؛ کسی حرف گوش نمی‌داد.
یک‌دفعه گفتم: »بابا! من مجری برنامه هستم! بذارید برم!«
همه با نگاه‌های «عاقل اندر سفیه» خندیدند و یکی گفت:»باشه! من هم قرار است پیش آقا صحبت کنم! وایسا با هم می‌ریم!«
خلاصه؛ اندر انتظار امدادی غیبی بودم که یک‌دفعه دکتر کشاورزی را از دور دیدم.  هرگونه حرکت آکروباتیک که بلد بودم انجام دادم(!) تا مرا ببیند. و خوش‌بختانه دید! و به بچه‌های حفاظت گفت که...
مسئول حفاظت، خودش مرا بازرسی کرد و من (که البته تجربه‌ی تشرف داشتم) هیچ وسیله‌ای همراه نداشتم.
برداشت چهارم؛ طپش دل بود سراپایم ..::.. قطره‌ی ناچکیده را مانم
نمی‌دانی چقدر سخت است در جایی که فقط و فقط باید سکوت کرد، تو محکوم به صحبت باشی. و این تمام ماجرای آن روز من است.
در محضر حضرت دوست، محکوم به صحبت بودم.
”آقا خیلی خوش آمدید. چشمان ما به قدوم شما روشن شد...“ و یک اشتباه لفظی کوچک.
که البته آن‌موقع نه خودم متوجه شدم و نه بچه‌ها! اما شبش وقتی در تلویزیون دیدم...
برداشت پنجم؛ جاده مانده‌ست و من و...
”تقاضا می‌کنیم از مقام عظمای ولایت که جان تشنه‌ی ما را از ساغر کلام خود سیراب فرمایند با صلوات بر محمد و آل محمد.“
هنوز هم که هنوز است، قدر و منزلت صحبت‌های آن‌روز آقا برای خیلی‌ها مشخص نیست. افتخار می‌کنم در مقطعی دانشگاه سمنان را تجربه کردم که آقا به سمنان تشریف آوردند و چنین مطالب مهمی را از جامعه‌ی دانشگاهی (اعم از حوزه و دانشگاه) مطالبه فرمودند.
برداشت آخر؛ چراغ باده
جلسه که تمام شد تازه معنای «ماهی و نفهمیدن آب دریا» را فهمیدم.
سیل شوخی‌های دوستان نیز البته از همان بعد از جلسه شروع شد. مخصوصاً بابت آن اشتباه لفظی.اما من حالی عجیب داشتم.
این شعر، خالص خالص، حاصل آن روزهاست.
دریایی‌ام اگرکه تلاطم نمی‌کنم
جز با صدای عشق تکلم نمی‌کنم
وقتی چراغ باده مرا راه می‌برد
دیگر مسیر میکده را گم نمی‌کنم
در ساحل نگاه حبیبم نشسته‌ام
پروای موج طعنه‌ی مردم نمی‌کنم
وقتی طهور چشم برایم فراهم است
دیگر برای عشق تیمم نمی‌کنم
در کام ما حلاوت شهد اطاعت است
حتی هوای «دیدن گندم» نمی‌کنم
چون قطره‌ای که بر رخ گل آرمیده است
دریایی‌ام اگرچه تلاطم نمی‌کنم



نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


با از تشکر از وقتی که در اخیار ما گذاشتید .
با توجه به این که جنابعالی در حضور مقام معظم رهبری مسئول برگزاری مراسم بودید، به نظر شما سفر مقام معظم رهبری چه تاثیری بر روند آموزش عالی استان داشته است؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
من هم تشکر می کنم از دوستان و عذرخواهی میکنم از اینکه دو سه بار آمدید و به دلایل مختلف نشد گفت و گویی داشته باشیم. در مورد سوالتون باید بگویم تاثیر مستقیمی که در این زمینه ما داشتیم یک تعداد پروژههای عمرانی مثل خوابگاه یا کتابخانه بود که پروژه های زیر بنایی است و اینها در حال انجام است و  اینها به  طور مستقیم در افزایش  جمعیت  دانشجویی مؤثر است . و ما با توجه به امکاناتمان شروع به برنامه ریزی کردیم که تعداد دانشجو را و رشتههای جدید را افزایش بدهیم.  همین طور در دانشگاههای مشابه هم عمده پروژه های عمرانی که با سفر مقام معظم رهبری بنیانش گذاشته شد پروژه های زیر بنایی است که امکان افزایش دانشجو را ایجاد می کند. 
آیا متناسب با این افزایش دانشجو امکانات آموزشی هم افزایش می یابد ؟
از لحاظ امکانات آموزشی ،  ببینید ،  ما توی بحث گسترش جمعیت دانشجویی و رشته های جدید معمولآ گلوگاه بحث عمرانی است. یعنی اینکه ما مثلا ساختمان کم داریم ،کلاس کم یا خوابگاه کم داریم، از همه کلیدی و گلوگاه تر آن خوابگاه ها هستند . بر این اساس وقتی که اینها تامین شده باشد، مشکلات اولیه‌ و زیربنایی حل می شود. مسلم است مشکلات دیگر هست که معمولا دانشگاهها سعی می کنند با برنامه ریزی هماهنگ یا یک خورده دیرتر آنها را  رفع کنند .
از لحاظ نرم افزاری چطور ؟
از چه لحاظ می فرمایید ؟ 
 منظور محتوای آموزشی رشتههای مختلف، مخصوصا علوم انسانی است.
تاثیرمستقیم و آنی که مطرح شد مربوط به افزایش جمعیت دانشجویی ما بود که  متکی به پروژه های عمرانی بوده که تا یکی دو سال آینده تحویل داده میشود و دانشجویان رشته های جدید می توانند در آنها سرویس داده شوند .
تشریف آوردن ایشان و سخنرانی که در دانشگاه داشتند با توجه به اینکه نکته های مهمی را در  سخنرانی داشتند در ارتقاء دانشگاههای استان در منظر عمومی آموزش عالی تاثیر بسزایی داشته است . سخنرانی مقام معظم رهبری در دانشگاه سمنان الان برای مسئولین وزارتخانه ”یک موضوع شاخصی“ است که به آن استناد کرده و  یادآوری می کنند .
 به نظر شما کدام یک از محورهای بیانات ایشان در دانشگاه سمنان کلیدی تر بود ؟
ایشان نکات مهم مختلفی را مطرح کردند که مهمترین آن بحث تحول و مدیریت تحول بود و از این منظر هم در وزارتخانه ی وزارت علوم و تحقیقات وزارت آموزش عالی و همینطور در بین اساتید و دانشجویان و همه کسانی که دست اندرکار بحث آموزش عالی هستند شاخص شد . اینجا ایشان بحث تحول را مو شکافی کردند ، بازش کردند و جهت دهی کردند .
علاوه بر این مشخص کردند که نخبگان دانشگاهی می توانند در این امر یک سهم موثری داشته باشند . از این منظر به نظر من یکی از نکات کلیدی است که می شود به هر جهت به صورت یک موضوع استراتژیک بدان نگاه کرد که کسانی که می خواهند تحول مثبت ایجاد کنند افرادی اند که توی این محیط ها پرورش پیدا کردند .البته وقتی ما می گوییم دانشگاه یک لفظ اعم است . حوزه و دانشگاه کسانی هستندکه به هر جهت توی بحث علم، آموزش علم و پیشرفت علم تلاش می کنند که به نظر من میتواند چنین چیزی یک محور اصلی قرار بگیرد .
یک موضوع دیگری که ایشان مطرح کردند و الان جامه ی عمل پوشیده ،  بحث مدیریت تحقیقات  در کشور است که الآن بعد از دو سال سر و سامان پیدا کرده و حداقل ،  بنای اولیه موضوع از طریق شورای عالی انقلاب فرهنگی و مسئولین دیگر گذاشته شده است.
در بین تشکل های دانشجویی، بعد از شخنرانی مقام معظم رهبری در دانشگاه، دانشجویان جلساتی داشتند که بیانات مقام معظم رهبری را بررسی و تحلیل میکردند و برای رفع مشکلات احتمالی در عملی شدن آن راهکار ارائه میدادند.آیا این جلسات در بین اساتید هم وجود دارد ؟ اگر هست بیشتر حول چه محور هاییست ؟

بعد از سفر به فاصله ی 2-3 هفته یا یک ماه چند جلسه را پشت سر هم برگزار کردیم. در زمینه بحث تحول موضوعی ایشان مطرح کردند که بعضی از دانشگاهی ها هم متولی باشند ابتداعا از دانشجویان دعوت شد که به دلیل مشاغلی که داشتند در جلسات بعدی  یا حضور نداشتند یا تشکیل نشد. این جلسات به صورت پراکنده، حتی تا قبل از تابستان به صورت غیر رسمی تشکیل می شد . جلسات  غیر رسمی  و  بیشتر به جهت همفکری بود . در آن جلسات به نتایجی رسیده شد این بود که این موضوع در جایی با سطح متفاوتی بیان شود. یعنی در سطحی بالاتر. ما یک سری بحثهای فردی هم داریم . خطاب ایشان یک سری بحثهای فردی هم بود . تحول از یک نوع تحول در دیدگاه های فردی شروع می شود . اگر از این منظر  نگاه کنید  نسبت به مسائل افراد یک همچنین چیزی از قبل هم بوده ، سرعت گرفته به هر حال ما نسل انقلابیم، نسلی بودیم که این تحولات را می خواستیم این تحولات هم ریشه ی ایمانی اعتقادی داشته است و همچنان هم ادامه دارد . این ریشه ها یعنی این نوع تحولات ، تحولات روحی است که ایستا نیست و  حرکت می کند .
بروزش در بیرون همین تغییرات و تلاش برای بیشتر تلاش برای گسترش است . این که به هر جهت حالا من مورد کوچکش را میگویم این که به هر جهت مدیریت دانشگاههایی مثل دانشگاه ما میپذیرند که ریسک کنند و تغییرات عمده به وجود بیارند با وجود این که امکاناتشان کم و منابع آنها کم است از همین تغییرها صورت می گیرد ، از همین تحول تو رویه ها صورت می گیرد ، تحول در ابعاد بالا و  به هر جهت در سطوح گسترده و وسیع به نظر در این جلسات میرسید البته ما توی اون جلسات جمع بندی نداشتیم ، اصلاً جلسات برای این نبود که به یک جمع بندی ما بخواهیم برسیم . همفکری بود هنوز هم ممکن است ادامه پیدا کند. در درجه اول افراد باید این تحول را در خود به وجود بیاورند. و میزان اتکا و نزدیک شدن آنها به منبع لایزل الهی، از اینجاست که حرکت میتواند شروع شود.
همانطور که مستحضرید دهه ی چهارم انقلاب به عنوان دههی پیشرفت و عدالت معرفی شده است . به نظر شما نقش دانشگاه و نخبگان دانشگاهی در این روند چه میتواند باشد ؟
مسلم است که نقش دانشگاه مثل سایر مراحل دیگر یک نقش کلیدی است . منتهی ممکن است آن نقش مستقیم نباشد . یعنی همین که دانشگاه در درجه اول افرادی را پرورش می دهد وداده است تا بتوانند تصدی کارهای مختلف را در سطوح مختلف انجام بدهند ، این نقش اولیه و پایه اش است . این که در مرحله دوم در ایجاد آن نوع ساختار ها یعنی بتوانند مشکلاتی که در این بحث پیشرفت و عدالت است ، آن مشکلات را شناسایی کنند و راه حل برایش دهند ، این هم باز یک مساله دانشگاهی می شود . اگر چه بقیه اقشار جامعه که مستقیم در دانشگاه نیستند ، آن ها هم درگیر هستند. صنعت گر هم همینطور است ، کارشناسی که در قسمت های مختلف کار می کند آنها هم مستقیما درگیر هستند ، دانشگاه در این زمینه ها می تواند کمک کند . در پیشرفت در بحث های عدالتی بیشتر بحث رهنمود و راه حل و این ها میتواند بدهد که قاعدتا اینها میتواند تصمیم ساز شود.
 از حال و هوای آن روز دانشگاه بفرمایید .
در آن ایام بحث تشریف آوردن رهبری بود به استان و همینطور آمدن به دانشگاه سمنان . یک شور خاصی هم در مردم منطقه وهم در دانشگاه بود و نکته اساسی آن این بود که همه ی اقشار دانشگاهی ، اعم از اساتید ، کارکنان ، دانشجویان ، همی اینها یک دل ویکجا تلاش می کردند و اگر برای کاری به آنها رجوع می شد واقعا مایه می گذاشتند ، وقت می گذاشتند که به نحو احسن بتوانند آن مراسم را انجام بدهند و به نظر من  با وجود کمبود منابع و کمی تجربه ، یکی از مراسم های خوبی که تا به حال برگزار شده در دانشگاه سمنان بوده است .
مخصوصا قسمت سرودش !
سرود هم که دیگر مهر اتمام آن بود . من همیشه   نگاه می کنم ، میبینم هنوز کسی رو دست ما بلند نشده . آن سرود البته سرود خوبی بود و آقای محمود پور هم خوب اجرا کردند ، به نظر من می رسید حاصل یک پروسه بود ، پروسهای که آقای محمود پور و دوستانشون در آن قرار گرفته بودند . اون جوی که لازم بود درشون ایجاد شد، تا به یک نقطه نهایی برسند ، البته مسلم است که ابتکارات و اون ذوق باطنی و ذاتی هم توی این نکات خیلی مهم است که دوستان داشتند. چه عزیزانی که در طراحی دکور بودند و چه همه ی عزیزانی که ما باهاشون در ارتباط بودیم ، خیلی قشر ها بودند ، تشکل ها بودند ، بسیج بود و حتی دیگران بودند که نقش مهم و اساسی داشتند ، همه دست به دست هم می دادند ، در نهایت اون شعر موجی بود که این مطلب را ادا کرد.
ضمن تشکر از شما در آخر اگر خاطره ای هم دارید بفرمایید .
به هر حال همه ی اون تلاش ها و شور و ذوق ها خاطره بود و آدم هم نمی تواند تفکیک کند . در اون لحظات دیدار هم که ، همه ی اون موارد به عنوان خاطره در ذهن می ماند . اما مساله ایکه پیش از دیدار بود ، اینکه محل اسقرار ایشان به دلایلی تغییراتی داشت ، در نهایت جایی انتخاب شد ، که با اصرار یکی از مسئولین دفتر ایشان بود ، و آن جا ، جایی بود که ، از لحاظ فضا  از همه جا نامناسب تر بود ، چون از پله ها می آمد و یک فضای باریکی بود . این بود که مشکلاتی داشت ، منتها ایشان اصرار داشتند ، در حالی که مکان جای دیگری انتخاب شده بود و وسایلش هم آماده شده بود ، اما ایشان اصرار داشتند ، وایشان گفتند که مقام معظم رهبری علاقه مندند فاصله شان با دانشجویان کم باشد و از لحاظ ارتفاع هم ارتفاعش زیاد نباشد  و روی این قضیه تاکید داشتند ، و این نکته هم خیلی شاخص و ارزشمند بود.
?

 

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:0 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*وحید نصیری کیا

پوپر(1) کیست و چرا در ایران این همه شهرت پیدا کرده‏است؟ بی‏آنکه قصد تحقیر اهل نظر را داشته باشیم نمی‏توانیم و نباید نگوییم که پوپر در فلسفه مقام چندان بزرگی ندارد و اینکه او را در زمره بزرگان فلسفه قرار داده‏اند یک حکم احساساتی و احیاناً سیاسی و شاید حتی تبلیغاتی است. آشکارترین ملاک عظمت فیلسوف، نفوذ و ماندگاری اوست، البته هنوز زود است که ما در مورد نفوذ پوپر حکم کنیم، ولی می‏توانیم با نظر به آراء فیلسوفان حدس بزنیم که چه چیز از اندیشه آنان قابلیت ماندگاری دارد و دیر می‏پاید و در مجوعه دراز آهنگ پوپر چیزی که چندان اصالت داشته باشد و بتوان آن را به عنوان گفتِ زمان، پایدار دانست نمی‏یابیم. اما اگر بگویند پوپر در ایران نفوذ بسیار داشته‏است و این را دلیل عظمت آراء و اقوال او بدانند؛ عرض خواهیم کرد که مراد نفوذ در میان اهل فلسفه است. نفوذ او در ایران نفوذ یک فیلسوف نیست زیرا او در میان اهل فلسفه تقریباً هیچ نفوذی ندارد.
وقتی در کشوری به یک نویسنده فلسفی به چشم مرجع فکر و نظر نگاه می‏کنند فقط یک اشتباه کوچک روی نداده‏است به خصوص اگر او در حد و مرتبه‏ای نباشد که به آینده مددی برساند. در چنین وضعی ممکن است فکر و عقل در معرض خطر قرار گرفته باشد.
اقبال به پوپر را نباید بی‏وجه دانست. از آغاز این قرن هجری ما هرگز نسبت درستی با فلسفه غربی نداشتیم و متأسفانه بزرگان فلسفه اسلامی به فلسفه غرب کمتر اعتنا کردند و نمی‏دانیم چرا هر چند وقت بعضی نویسندگان فلسفی که در تاریخ تفکر غربی مقامی ندارند از چنان شهرتی در ایران برخوردار شده‏اند که کتابخوان‏های ما گمان کرده‏اند اینها در اوج و قله تفکر غربی ایستاده‏اند. در دو دهه اول آثار گوستاولوبون و همفکران او ترجمه شد و خوانندگان نسبتاً زیادی پیدا کرد. شاید این خوانندگان حتی مبانی و لوازم تفکر او را نمی‏یافتند و نمی‏دانستند که او مسائل سیاسی-اجتماعی را بر مبنای راسیسم(2) به زبان همه فهم شرح داده‏است. مترجمان آثار او هم تشخیصشان بد نبوده‏است زیرا در این کتاب‏ها استبداد رضاشاهی توجیه می‏شد.
هیچ مانعی ندارد که افرادی یک فیلسوف را بپسندند و در صدد بر آیند که آرای او را ترویج کنند. به شرط آنکه زبان ترویج، زبان فلسفه باشد نه زبان حزبی و ایدئولوژیک. اگر کسی پوپری باشد بر او بأسی نیست ولی مسئله ما چیز دیگری است. دوره شیوع آراء پوپر کم و بیش شبیه به دوران نفوذ و غلبه گوستاولوبون و زمان یکه تازی حزب توده در قلمرو اندیشه فلسفی جدید است. و شاید در دایره‏ای وسیع‏تر با فکر و روح مردمان همان کاری را بکند که آن دو سلف کردند. پس قضیه در درجه اول این نیست که پوپر چه گفته‏است. مسئله این است چرا در کشوری که سابقه چندین هزار سال تفکر و تاریخ هزار ساله فلسفه دارد امثال پوپر استاد و راهنمای قول و فعل مطلق می‏شوند. زمینه‏های مساعد این وضع را می‏توانیم کم و بیش حدس بزنیم؛
1. مطالب پوپر برای کسانی که آشنایی با مقدمات علوم داشته باشند، دشوار نیست. او آسان می‏نویسد و از پرداختن به مطالب عمیق اعراض داشته و هر جا به این قبیل پرداخته جز مبهم‏گویی کاری نکرده است. او اصولاً ورود در بحث ماهیت را بی وجه و زائد می‏داند. همچنین او فلسفه را مانند کتاب‏های علمی می‏نوشت و برای کسانی که با آن کتاب‏ها مأنوس بودند، طرح نوشته‏هایش بیگانه نبود. به همین جهت دایره تعداد خوانندگان او می‏تواند وسیع‏تر باشد.
2. او منتقد مارکسیسم بود و در کشور ما زمینه روحی و اخلاقی برای نقد تازه‏ای از مارکسیسم وجود داشت.
3. پوپر فیلسوف علم بود و مقالات و کتاب‏های زیادی در باب علم و پژوهش علمی داشت.
در آغاز انقلاب و هم کنون ما نیاز داشتیم و داریم که تعلق به علم را اثبات کنیم. مسلماً در فلسفه علم کسانی بودند که از پوپر مقامی بالاتر داشته و دارند اما پوپر واجد همه صفات بود و در حقیقت قضیه کمتر علاقه به علم و فلسفه علم بوده‏است.
فیلسوفان بزرگ؛ آموزگاران اندیشه
در چه صورت یک فیلسوف و فلسفه‏اش را می‏توان بزرگ خواند و ملاک این بزرگی چیست؟ بزرگی افلاطون و ارسطو و کانت را کسی انکار نمی‏کند، اما آیا راسل هم فیلسوف بزرگ است؟ برگسن و مرلوپنتی چطور؟ کسانی پوپر را هم فیلسوف بزرگ خوانده‏اند.
افلاطون و ارسطو طرح‏های بزرگی درانداخته‏اند و در بنای تاریخ تأثیر کرده‏اند. آنها آموزگار مردم نه در جزئیات امور زندگی‏شان، بلکه در نگاهی که به عالم و موجودات دارند، بوده‏اند. کانت و هگل از آن جهت که راه و روش علم و تکنیک و مدرنیته را آموخته‏اند؛ فیلسوف بزرگند. اما آیا پوپر را می‏توان با آنها مقایسه کرد؟ باید ببینیم آورده پوپر برای ما چه بوده‏است. در این مقاله از آورده پوپر به اجمال چیزی خواهیم گفت. در ایران آنچه از او می‏شناسند یا بیشتر می‏شناسند؛ تفکیک «انگیزه» از «انگیخته» و بیرون نیامدن «باید» از «است» و رساندن ریشه هر نوع استبداد و فاشیسم به فلسفه افلاطون و دفاع از اصلاح جزئی در مقابل انقلاب و انتقاد از روش استقرایی در علم و بطلان‏پذیری قضایای علمی به جای اثبات‏پذیری آنها و ... است. ولی آیا به صرف طرح این بحث‏ها و اتخاذ موضع خاص می‏توان فیلسوف یا فیلسوف بزرگ شد. اینها که گفتیم به فرض اینکه مهم باشد یا قبلاً طرح شده‏اند و یا جزئی و موضعی‏اند و بعضی هم تسری احکام صادق در یک قلمرو خاص، به کل علم و عالم است. از میان همه اینها در ایران دو چیز را بسیار مهم جلوه داده‏اند: یکی روش نقد استقرایی و دیگری ابطال‏پذیری احکام علمی. البته برخی نویسندگان طرح جهان 3 پوپر را هم مهم دانسته‏اند. او حتی خود مدعی نیست که طرحی درانداخته باشد که علما در حدود آن به پژوهش بپردازند. بلکه داعیه‏اش این است که من دیده‏ام عالمان چگونه پژوهش می‏کنند و دیگران درست ندیده‏اند. پس کار او در ذیل کار عالمان است و حال آنکه بنا بر این بود که فیلسوفان بزرگ راه‏گشا باشند و طرح نو دراندازند. بحث در جزئیات و متدولوژی علمی، کسی را فیلسوف بزرگ نمی‏کند.
اما با وجود این از آغاز دهه 60 پوپر در کشور ما فیلسوف بزرگ می‏شود و اسم او در کنار هیدگر قرار دادند و چنین وانمود شد که در غرب دو فیلسوف رقیب و مخالف هم وجود دارد: یکی پوپر و دیگر هیدگر. هیدگر مرتجع و فاشیست است و زبان مبهم و مغلق دارد و پوپر فیلسوف آزادی و ترقی است که زبان روشن و قابل فهم دارد. هیدگر تنها فیلسوف معاصر غرب نیست که اگر او را به نازیسم نسبت دادند دیگر کسی جز پوپر نماند و به ناگزیر عنوان فیلسوف یگانه غرب به پوپر داده شود.
نکته مهمی که ما را در شناخت وضع خود یاری می‏دهد این است که بدانیم چه چیز در مقبولیت و شیوع اندیشه پوپر مؤثر بوده است؟ آیا اهل نظر در این کار دخیل بوده‏اند و اگر بوده‏اند دخالتشان به چه نحو بوده‏است؟ آیا پوپر چشم و گوش مردمان زمان خود را شناخته و برای آن چشم‏ها و گوش‏ها کتاب نوشته و سخن گفته‏است؟
در این جا می‏خواهیم از نظرگاه فلسفی آراء پوپر را بررسی کنیم و پی ببریم که چرا در ایران به این مقام رسیده‏است. ما در جای خود از نشان دادن آنچه در آراء پوپر قابل اعتناست یا در حد خود اهمیت دارد مضایقه نخواهیم کرد.
پوپر و طرفدارانش به هر کس که غیر از تأیید، چیزی راجع به نوشته‏های او بگوید، نسبت نفهمیدن می‏دهند. اما اگر از ایشان- که هنر خود را سخن گفتن مطابق با فهم شنوندگان می‏دانند- خواسته شود که مطلب فهم نشده را بفهمانند به تکرار همان که گفته‏اند می‏پردازند. شاید دلیلش این است که پوپر رجوع به اصول و مبادی کلام را بیهوده و غیر ضروری می‏داند و به همین دلیل در فهم آثار او بدون رجوع به مبادی خاصی دچار مشکل خواهیم شد.
شاید نفوذ او در ایران از جهاتی تنها با نفوذی که ژان پل سارتر در دوران بعد از جنگ در بیشتر مناطق جهان داشت قابل قیاس باشد. در دوران ده پانزده ساله پس از جنگ کمتر مجله در زبان‏های مختلف منتشر می‏شد که به مناسبت نامی از سارتر در آن نیامده بود. در آن زمان کسی فکر نمی‏کرد که او مُد فلسفه است و شهرت او به تدریج کم خواهد شد. ولی دوران غلبه شبح اگزیستانسیالیسم بر اذهان و افکار چندان دیر نپایید. مع هذا نفوذ او قابل توجیه بود.
پوپر برای ما چه آورده است؟ سارتر تنها در یک کشور مشهور نشد، اما پوپر در ایران بیشتر از هر جای دیگر شهرت پیدا کرد. آن هم درست در دوره انقلاب اسلامی. پوپر نه به مسائل مهم ما بلکه بیشتر به مسائل انتزاعی علاقه داشت، منتهی این مسائل انتزاعی از نوع معقولات ثانیه فلسفی نیست. هر چند که نمی‏توان مسائل او را یکسره بی‏اهمیت دانست. مشکل این است که پوپر در اهمیت مطالب غلو می‏کند و آنها را با خطابه در می‏آمیزد و آنگاه که وارد مسائل سیاسی می‏شود صفت ایدئولوژیک به خود می‏گیرد.
مسلماً ما در دوره انقلاب به فلسفه‏ای احتیاج داشتیم که در آن از علم و آزادی دفاع شود، زیرا اسلام قرن‏هاست که در غرب متهم به مخالفت با علم و آزادی و معروف به دین خشونت است. علاوه بر آن پوپر نقاد مارکسیسم و فرویدیسم بود و چون این دو با دین ناسازگار بود، از پوپر فیلسوفی ساخت مدافع علم و مخالف با حوزه‏های ضد دین. مشخص است که این همراهی موقت و سست بنیاد است. علاوه بر آنکه بشر نمی‏تواند مدت زیادی به سخنانی که او را تسلی می‏دهد و در غفلت نگاه می‏دارد گوش فرا دهد.
آیا پوپر پوزی‏تیویست است؟
کار عمده پوپر در فلسفه علم است. اصطلاح فلسفه علم سابقه دور و دراز ندارد. از آغاز فلسفه جدید صورتی از فلسفه علم وجودداشت ولی با آنچه از زمان تأسیس حوزه وین فلسفه علم خوانده شد؛ متفاوت بود. از زمان فرانسیس بیکن تا آخر قرن نوزدهم هر شکی در علم مقدمه اثبات یقین بود و شک، شک آزمایشی و روشی بود. صورت اخیر فلسفه علم به یک معنی دنباله این سلسه است با این تفاوت که وقتی از یقینی نبودن علم بحث می‏شود این بحث دیگر بحث روش نیست. فلسفه علم در شرایطی بوجود آمد که اولاً علم دیگر در فلسفه ریشه نداشت یا این ریشه سست شده بود و دوماً داعیه یقینی بودن علم متزلزل شده‏بود. اعضای حوزه وین زمانی که در یقینی بودن احکام و قوانین علمی چون و چراهایی شد کوشیدند از علم یقینی دفاع کنند، اما سعی آنها به جایی نرسید و به این جهت این حوزه از هم پاشید و سایه پوزی‏تیویست جدید که در همه جا به خصوص در امریکا بر فلسفه افتاده بود ناگهان محو شد.
پوپر در یکی از مقالات خود(4) از اینکه بعضی از اعضای حوزه فرانکفورت او را پوزی‏تیویست خوانده‏اند شکوه کرده‏است. او علاوه بر رد انتساب خود به حوزه وین ادعا کرده‏است که پوزی‏تیویست را کشته‏است.
 ولی آیا هابرماس نفهمیده او را پوزی‏تیویست خوانده است؟! پوپر ادعا می‏کند که هابرماس کتاب او را نخوانده وچون کتاب «منطق اکتشافات علمی» او در سلسله انتشارات حوزه وین منتشر شده این گمان در او قوت گرفته‏است.
شاید در این نظر پوپر تا اندازه‏ای محق باشد. او با آنکه طرح ذات و ماهیات را دوست نمی‏داشت در اقسام قضایا و ماهیت قضیه علمی بحث کرده و حتی به اثبات قضیه حقیقیه پرداخته‏است. او بر خلاف پوزی‏تیوست‏ها اظهار می‏کرد که علم یقینی ممکن نیست و هر چند به ایندیویدوالیسم معتقد بود نمی‏گفت ما، معلق در فضای تهی، علم از طریق احساس و مشاهده دریافت می‏کنیم، بلکه او آغاز علم را طرح مسئله می‏دانست و طرح مسئله را با چیزی که آن را «جهان 3» می‏نامد مربوط می‏کرد. او بر خلاف ماتریالیست‏ها و پوزی‏تیویست‏ها علم را به حوزه‏ای بیرون از علم مستند کرده‏است. لیکن مشکل پس از تفکیک این دو حوزه بیرون و درون نمایان می‏شود. او اشیاء مادی را جهان 1، عالم ادراکات و خودآگاهی و بطور کلی شأن روانشناسی آدمی را جهان 2 و عالم افکار، نظریات و ارزش‏ها را جهان 3 می‏نامد. جهان 3 در آرای پوپر جایگاه و مفهوم مبهمی دارد و آنگونه که خود(5) بیان می‏کند، مشخص نیست که جهان 3 بالأخره چیست. جهان 3 یک مجموعه پراکنده است که نه وجه وحدت آن معلوم است و نه مرز آن با جهان 2 به درستی مشخص است. آیا از ابتدا جهانی مستقل از جهان 1و2 بوده‏است و یا از جهان 1و2 پدید آمده‏است و بعداً مستقل شده‏است؟ اگر جهان 3 را بشر را پدید آورده‏است پس بشر بدون جهان 3 چه بوده‏است؟ مگر این افکار زمانی جزء خودآگاهی اشخاص نبوده‏اند، چرا آنها را از سنخ جهان 2 ندانیم؟
 فرض جهان 3 ظاهراً تلاش ناموفق پوپر برای خروج از سوبژکتیویته(خودبنیادی) است که اساس و جوهر فلسفه جدید است، اما پوپر هنوز قدم در راه نگذاشته برمی‏گردد و اعلام می‏کند که جهان 3 ساخته و پرداخته و مجعول و مخلوق بشر است.  
جهان 3 چیز مستقلی نیست، بلکه از لوازم و آثار متدولوژی پوپر است و نه یک مسأله فلسفی. طرح مسئله با جهان 3 صورت می‏گیرد و اگر جهان 3 به مقتضای روش طراحی شده‏است و پوپر آن را با مواد و مصالحی که می‏دانسته پر کرده است، طرح مرحله‏ای از روش و تابع حکم کلی آن می‏شود. 
اگر سیر پژوهش علمی را شامل دو مرحله طرح مسئله و مرحله‏ اجرای آزمون و رسیدگی به آن بدانیم، تکلیف علم و احکام علمی در این مرحله مشخص می‏شود. پوپر تنها در این زمینه با پوزی‏تیویست‏ها اختلاف پیدا می‏کند که به علم قطعی یقینی نمی‏توان رسید. همچنین پوپر میان علوم انسانی و دیگر علوم از حیث روشی که باید بکار ببرند اختلاف و تفاوتی قائل نیست. طرحی که پوپر از سیر پژوهش علمی در می‏اندازد به علم و احکام علمی، منتهی علم غیر یقینی و موقت می‏رسد و چون در پایان راه نه فلسفه جای دارد و نه هیچ شناسایی دیگری غیر از شناسایی تحصلی (Positive) باقی می‏ماند چگونه او را پوزی‏تیویست نخوانیم. در ایستگاه آخر که چیزی جز احکام ابطال‏پذیر هنوز باطل نشده برایش باقی نمی‏ماند، اگر به خانه پوزی‏تیویست پناه نبرد چه کند.
نظریه پوپر و بحثی که در باب جانشینی تکذیب در برابراستقراء دارد، حائز اهمیت است. جدای از آنکه بحث درباره استقراء تازگی ندارد به نظریه پوپر هم نقدهایی وارد است که با اشاره‏ای کوتاه از آن گذر می‏کنیم. بر فرض پذیرفتن علمی بودن روش پوپر، نظریه خود او هم شامل حکم ابطال‏پذیری خواهد شد. ولی مشکل از آنجا آغاز می‏شود که با چه معیارهایی باید به بررسی یک نظریه پرداخت. «معیارهای پوپر روشن، بی‏ابهام و دقیق صورت‏بندی شده‏اند، این امر زمانی خوب بود که خود علم هم روشن، بی‏ابهام و بصورت دقیق صورت‏بندی شده‏بود، خوشبختانه علم این چنین نیست»(6). نقادی که او مطرح می‏کند باید و بر اساس و استناد به فرض‏هایی که مانند اصول موضوعه و قواعد پذیرفته شده‏است صورت پذیرد در حالی‏که در این اصول چون و چراهای فراوانی وجود دارد. ولی او این چون و چراها را مخالفت با نقادی می‏داند. به نظر می‏رسد او بی‏توجه به مشکلات راه علم و پژوهش این طرح را درانداخته است. ذهن غیر فلسفی شاید خیلی زود آن را بپذیرد ولی با آن نمی‏توان مشکلات اساسی تاریخ و فلسفه علم را حل کرد.
جامعه باز پوپر
او بیشتر از آنکه در میان دانشمندان شهرت داشته باشد در میان اهل سیاست با کتاب جامعه باز و دشمنانش شهرت یافته‏است که بیشتر در مرز بریتانیا بود. کتاب جامعه باز پوپر را ناشران چاپ نمی‏کردند و می‏گفتند این کتاب تحقیقی نیست و متضمن جسارت و توهین به فیلسوفان است. ولی ظاهراً ناشری به توصیه هایک آن را چاپ کرد. پوپر جامعه باز را آنطور که خود می‏گوید در دفاع از دمکراسی و دشمنی با هر چه غیر از آن-و نه فقط ضد آن- نگاشته‏است.
او شرایط تحقق نظام سیاسی امروز را در هر زمان جستجو می‏کند، بی‏توجه به آنکه جامعه باز چیزی نیست که در تمام دوران‏ها بتوان صورتی از آن را یافت. جامعه باز او با رد افلاطون و ارسطو و هگل و مارکس تعین یافته‏است و بیشتر از آنکه وجه ایجابی داشته باشد دارای صفات سلبی است. او با نظری که با تاریخ‏انگاری داشته است-بی‏آنکه توجه کند تاریخ‏انگاری آنطور که او می‏گوید از قرن 18 پدید آمد- و با تاریخ‏انگار خواندن فیلسوفان سعی در آن دارد که نشان دهد آرای فیلسوفان مانع از ایجاد جامعه باز شده‏است. همانطور که با ناسیونالیسم چنین رفتاری می‏کند. پوپر آزادی را در امپراطوری(امپریالیسم) و جهان‏میهنی قابل تحقق می‏دانست و می‏گفت طرح ناسیونالیسم به آزادی خیانت کرده‏است. اگر قرار بود قول به تاریخ انگاری(7) و ناسیونالیسم و مخالفت با جامعه باز با هم ملازمه داشته‏باشد باید اکثریت فیلسوفان دوره جدید مخالف دمکراسی باشند. او طوری سخن می‏گوید که اگر افلاطون، ارسطو و هگل نبودند استبداد وجود نداشت.
امروز دیگر آرزو یا سودای جهان واحدی که محور و مرکز آن علم باشد و بشر بتواند با صلح و سلم در آن زندگی کند تقریباً نقش بر آب شده؛ او گناه تحقق نیافتن آن جهان را بر گردن فیلسوفان و متفکران می‏اندازد؛ حال آنکه این رؤیا از اول تحقق یافتنی نبود. پوپر که به رؤیای قرن هجدهمی تعلق داشت نمی‏توانست به آسانی درک کند که فاشیسم و توتالیتاریسم چه نسبتی با تمدن معاصر دارند. او به دنبال ریشه این ایدئولوژی‏ها در فلسفه و تفکر گذشتگان می‏گشت در حالی‏که پدید آمدن این‏ها نشان آغاز بحران بزرگ در تاریخ غربی بود.
حکومت‏های عصر جدید همگی توتالیترند؛ برخی با خشونت عمل می‏کنند و برخی دیگر رفتار معمولشان خشن و زمخت نیست. پوپر پاسدار خشمگین تجدد است. او یک نویسنده قرن هجدهی است که یک قرن و نیم دیر به دنیا آمده بود و مدافع روح انتقادی و آزادی‏طلبی قرن 18 است. اگر چه چنین نیست که با زمان اخیر به کلی بیگانه باشد. او سخنان و مطالب جدی هم گفته است که در منورالفکری معمولی یافت نمی‏شود و حتی در باب دمکراسی هم هر چند رأی و نظر تازه‏ای ندارد، لااقل در این باب زبان و بیان تازه‏ای گشوده‏است. در هر صورت به دلیل آنکه پوپر طرح تجدد را پایان تاریخ می‏داند در آرای او افق و طرح جدیدی نمایان نمی‏شود و برای ما که در صدد در انداختن طرحی نو در جهان هستیم آرای او راه‏گشا نخواهد بود.  
 پی نوشت:
1. 1994-1902، متولد وین(اتریش).
2. نژاد پرستی یا برتری نژاد اروپایی.
3. او یکی از دلایل نگارش جامعه باز و دشمناش را مقابله با فلسفه همین فیلسوفان ذکر می‏کند- جستجوی ناتمام ص 137.
4. این مقاله را در سال 1970 منتشر کرده است.
5. شناخت عینی ص 119 و 120.
6. فایرابند/ دیدگاه ها و برهان ها ص124.
7. هیستوری‏سیسم.
منابع:
1. جامعه باز و دشمنانش/ کارل پوپر.
2. می دانم که هیچ نمی دانم/ کارل پوپر.
3. پوپر/ ترجمه کورش زعیم.
4. پوپر/ برایان مگی.
5. اسطوره چارچوب/ پوپر.
6. سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر/ دکتر رضا داوری اردکانی.
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:55 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*حسن سزاوار

برای اینکه بتوانیم کمی درباره‏ی شرک و مراتب تأثیر گذاری آن در اعمال و رفتارمان بدانیم، باید اقسام آن را شناخته و در مورد مصادیق آن‏ها در خود بیندیشیم.
 بنابر گواه تاریخ، همواره مراتب و انواع مختلف شرک، در مقابل توحید تبلیغ شده‏ی توسط انبیا، وجود داشته است.
شرک ذاتی که برخی در مقابل پیامبران ابراز می‏داشتند، مرتبه‏ای از شرک است که شاید بتوان آن را بارزترین آن دانست؛ نکته‏ی قابل توجّه در این رابطه فطری بودن توحید است و این که شرک در ذات پروردگار متعال، چیزی است خلاف فطرت بشر.
قرآن نیز دعوت توحیدی انبیا را پاسخگویی به نیاز فطری انسان دانسته، فطرت توحیدی عمومی بشر را زیر بنایی برای توحید می‏داند، هرچند برخی مکاتب مختلف بشری پیدایش مکاتب فکری، از جمله مکتب توحیدی انبیا را مبتنی بر خواست‏های اجتماعی انسان می‏دانند که این خواست‏های اجتماعی به نوبه‏ی خود مولود شرایط اقتصادی هر زمان هستند.
با وجود اینکه وضع فکری و وضع مادی بر یکدیگر تأثیر گذار هستند امّا این به معنی زیربنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری نیست، انسان محکوم به اندیشه‏ی طبقاتی اقتصادی نیست، چرا که توانسته و می‏تواند ضد منافع طبقاتی خود شورش کند.
قرآن بر آن است که هر انسانی، مستضعف یا ثروتمند و مترف، به حکم فطرت، مقتضای پذیرش دعوت انبیا را دارد ولی دسته‏ای منافع مادیشان مانع بروز این استعداد فطریشان می‏گردد. حتی فرعونیان نیز که در مقام انکار وجود پرورگار متعال برمی‏آمدند، در درون، پیام انبیا را تصدیق می‏کردند: «وَ جَحَدوا بِها وَ استَیقَنَتها اَنفُسُهُم»(1) (فرعون و اطرافیانش با این که دل‏هایشان به درستی معجزات ما یقین داشت آنها را به ستم و از سر تکبّر انکار کردند)
در هر حال اعتقاد به چند مبدئی و شرک در ذات، در اسلام مطرود بوده و قرآن نیز در آیات مختلف در مقابل آنن ایستاده و اقامه‏ی برهان می‏کند. شرک ذاتی نقطه‏ی مقابل توحید ذاتی است.
مرتبه‏ی دیگری از شرک، شرک در خالقیت است که به معنی شریک دانستن مخلوقات در خالقیت خداست. مثلاً اینکه شرور (بدبختی‏ها، عیب‏ها، نقص‏ها و...) آفریده‏ی برخی مخلوقات است. این نوع از شرک مقابل توحید افعالی بوده و در برخی مراتب آن که خفی باشد، موجب خروج از اهل توحید و اسلام نیست.
شرک در صفات نوع دیگر شرک است که برخی اندیشمندان که در این گونه مسائل تفکر می‏کنند به علت نداشتن تعمق و صلاحیت کافی دچار آن می‏شوند. (مثل اشاعره) این نوع شرک نیز شرک خفی است.
تمام مراتب شرکی که تا به حال ذکر شد، از نوع شرک فطری و در حقیقت نشاختن دروغین خدا بود. امّا نوع دیگری از شرک وجود دارد که شرک عملی است و از این حیث پرداختن به آن حساس و قابل توجه است:

شرک در پرستش؛ نقطه‏ی مقابل توحید در عبادت؛ مراتب بالای این شرک جلی و بارز هستند مه سبب خروج از اسلامند، امّا مراتبی از آن نیز شرک خفی است که دچار شدن به آن بسیار خطرناک و قابل توجه است. لذا اسلام در برنامه‏ی توحید عملی با آن‏ها سخت مبارزه می‏کند. برخی شرک‏ها آنقدر جزئی و پنهان هستند که تشخیص آن‏ها بسیار مشکل است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند که کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد.(2)
بنابراین اسلام هرگونه هواپرستی، جاه‏پرستی، مقام پرستی، شخص پرستی و... را شرک می‏شمارد. امّا نکته‏ی حائز اهمیت دیگر این است که از نظر قرآن، هرگونه اطاعت امر عبادت است، که این می‏تواند صادر شده از هر کس یا هر چیز باشد. بنابراین اگر برای خدا باشد، اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد، شرک به خداست.
این جاست که پرداختن به مرز توحید و شرک، امری حیاتی می‏شود، چرا که با این تعاریف، مسئله‏ای است که در زندگی روزمره بسیار با آن مواجهیم.
هرگونه توجه معنوی به غیر خدا، یعنی توجهی که غیر از طریق چهره و زبان توجه کننده و چهره و گوش ظاهری شخص مورد توجه نباشد، بلکه توجه کننده بخواهد نوعی رابطه‏ی قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و مورد توجّه خود سازد و به او توسل جوید و از او اجابت بطلبد، همه‏ی این‏ها شرک و پرستش غیر خداست.
بنابراین مرز توحید و شرک در رابطه‏ی خدا و انسان و جهان، «از اویی» و «به سوی اویی» است. «انّا لله و انّا الیه راجعون» به این معنی که هرگونه اعتقاد به چیزی که وجودش «از او» نباشد، شرک است. و حتی هرگونه اعتقاد به تأثیر پیزی بدون توجّه به این که این تأثیر «از او»ست، باز هم درجه‏ای از شرک است. اینها از جنبه‏ی نظری و در حیطه‏ی توجهات و اعتقادات بود. از طرفی در عمل یعنی در حیطه‏ی توحید عملی نیز توجه به هر چیز، اعم از توجّه ظاهری و معنوی، هر گاه به صورت توجه به یک راه برای رفتن به سوی حق باشد، توجه به خداست، و برعکس اگر این توجه به صورت توجه به یک مقصد باشد که این مقصد، به تنهایی و بدون توجه به خدا، ارزش داشته باشد، این شرک است، هرچند خفی.
بنابراین توجه به تمام موجودات عالم باید به نحوی باشد که موجودات همگی مثل فلش‏های هستند، «به سوی او» این موجودات حتی اولیاء خدا و انبیا را نیز شامل می‏شود.

پی‏نوشت‏ها:
1) سوره‏ی مبارکه‏ی نمل، آیه‏ی 14
2) تفسیر المیزان، ذیل آیه‏ی 31 سوره‏ی مبارکه‏ی آل عمران

?برگرفنه از کتاب جهانبینی توحیدی شهید مطهری
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:54 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*امین سوری
پلورالیزم یا تکثّر ادیان از مباحث «فلسفه دین » است که در قرن حاضر به صورت جدى متفکران غرب آن را مطرح کرده اند . قرائت و معناى شایع و متبادر آن پذیرفتن حقانیت تمامى ادیان است ولازمه آن تعدّد صراطهاى مستقیم است . پیشینه این بحث در ایران حدوداً به چند دهه گذشته ـ البته نه با اصطلاح پلورالیزم بلکه به عنوان «تعدّد ادیان » ـ بر مى گردد . این مقوله در آن عصر نیز براى خود طرفداران و مخالفانى داشته است که مى توان به دو فیلسوف و متفکر معاصر یعنى علامه طباطبایى (1) و شهید مطهرى اشاره کرد که هر دو گام در این عرصه نهادند و به ابطال پلورالیزم پرداختند .
در سالهاى اخیر دوباره مشعل این بحث روشن شده است و این بار مدعیان ، آن را در مجامع و تریبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح کردند که چه بسا موجب سر در گمى مخاطبانى گردد که آشنایى کامل با مبانى نظریه پلورالیزم و اسلام ندارند و به تعبیر متفکر شهید مطهرى «عصر ما از نظر دینى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان ، عصر اضطراب و دودلى و بحران است .»(2)
از این رو ضرورت ارائه یک بحث شفاف و به دور از هرگونه غرض ورزى و افراط و تفریط براى نسل جوان بیش از پیش احساس مى شود .
1ـ ضرورت دین
در ابتداى بحثِ تکثر ادیان باید این نکته تنقیح گردد که انسان به وجود دین و بعثت پیامبران نیازمند است یا نه ؟ در پاسخ مختصر آن باید گفت : که هدف از آفرینش انسان رسیدن به ساحل نجات و خوشبختى است و تأمین آن با شکفته شدن استعدادهاى نهفته او میسّر مى شود . در اینجا این سؤال به وجود مى آید که آیا انسان ، خود توان شناخت استعدادهاى نهفته خود را دارد ، یا نه ؟ علاوه بر آن آیا انسان مى تواند قوانین اساسى فردى اجتماعى به منظور تأمین سعادت خود و اجتماع وضع کند ، یا نه ؟
تا عصر حاضر هیچ فیلسوفى و دانشمندى مدعى شناخت انسان و نیازهاى فطرى او نشده است و هر روز که قافله علم و فلسفه به پیش مى تازد ، بر مجهولات انسان در این زمینه افزون مى شود و لذا در تعریف انسان گفته شده است که «انسان موجودى است ناشناخته » .
از این رو ، حکمت و لطف الهى اقتضا مى کند که انسان را در این ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پیامبران هادى انسان گردد .(3)
 مواجهه با ادیان ناسازگار
بعد از احساس ضرورت انتخاب دین و بعثت انبیا ، انسان وقتى قدم در عرصه انتخاب دین مى گذارد ، در نگاه آغازین ، متوجه وجود ادیان و مکاتب متکثرى مى شود که هر کدام کثیرى از مردم را به سوى خود جذب کردند . در همین نگاه آغازین ، متوجه تعارض بنیادین میان ادیان موجود مى شویم ، براى نمونه ، مى توان به ادیانى که به «آسمانى » معروفند ، اشاره کرد . دین یهودیت و مسیحیت ، هر یک به نوعى به شرک و تعدد «اله » معتقدند . آیین زرتشت با طرح دوگانه پرستى (یزدان و اهریمن ) در عداد ادیان شرک آلود قرار گرفته است و از سوى دیگر اسلام منادى توحید محض است و خطاب به قوم یهود و مسیح ، در قرآن کریم آمده است :
«یَـأَهْلَ الْکِتَـبِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلِمَة سَوَآءِ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْـًا» (آل عمران ، 64) .
از وجود تناقصات در ارکان ادیان آسمانى موجود به راحتى مى توانیم وضعیت ادیان دیگر را تشخیص بدهیم ، مکاتب و ادیانى که یا به کلى منکر وجود امر قدسى هستند و یا فقط قایل به وجود امر قدسى و عالم ماوراء طبیعت هستند و منکر وجود خداوند و نبوت اند  مثل مکتب کمونیستها و آیین هندو .

یک دین یا چند دین ؟
در برخورد و مواجهه با ادیان مختلف این سؤال براى ذهن هر متفکرى مطرح مى شود که آیا به راستى همه این ادیان مختلف و بعضاً متناقض ، بر حقند؟ یا این که دین حق و صراط مستقیم یکى بیش نیست ؟ و بقیه ادیان از حقیقت و خواسته الهى دور شده اند .
حکم عقل به وحدت ادیان آسمانى
آیا ممکن است که خداوند خیرخواه ادیان مختلف از حیث ماهیت براى بشر بفرستد؟
با تأمل در حکمت ضرورت دین که عبارت است از وجود نیازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى دیگر یکى بودن فرستنده ادیان ، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذکور چندان مشکل نباشد  زیرا فرستنده دین خداوند حکیم و خیرخواه است که با برآوردن نیازهاى فطرى انسان و به فعلیت رساندن استعدادهایش سعادت او را تأمین مى کند . در این صورت ، فرستادن ادیانى که با یکدیگر از حیث ماهیت مختلفند ، توجیه پذیر نیست ، زیرا تفسیر ماهوى یک برنامه و آیین در صورتى موجّه است که العیاذبالله ماهیت و لُبّ ادیان پیشین فاقد محتوا و توانایى لازم در جهت هدایت انسان باشد خداوند دین ناقص فرستاده باشد . این فرض با براهین عقلى و فلسفى ناسازگار است و خرد آن را نمى پذیرد .
فرض دیگر این که نقصان از سوى خود انسان باشد که به خاطر هواى نفسانى از قرار گرفتن در رکاب ره یافته گان سرباز مى زند ، لازمه این فرض ، نه تغییر ماهوى دین ، بلکه تأکید و راهنمایى و نصیحت بیشتر است .
فرض سوم این که تغییر ماهوى ادیان مستند به تغییر شرایط زمانى و مکانى و نیازهاى جدید بشرى باشد . در پاسخ این احتمال ـ که امروزه طرفدارانى دارد ـ باید گفت که گوهر ادیان الهى مشتمل بر معارفى بنیادى است که ناظر به سعادت انسان و نیازهاى فطرى و ثابت اوست  مثلا دین از انسان خواسته است که از خداوند و پیامبرانش اطاعت کنند و به اصول اخلاقى ثابت مثل نوع دوستى ، عدالت پایبند باشند . ادیان الهى براى تعالى روح انسانى و برقرارى عدالت نازل شده اند و این معارف و اصول نیز به هیچ وجه با گذشت زمان تغییر نمى کند . «مگر بشر چندگونه فطرت و سرشت و طبیعت مى تواند داشته باشد .»(4)
بلى تغییر زمان و نیازهاى جدید و غیر ثابت انسان ، تغییر برخى احکام و فروع ، یا تکمیل آن ها را مى طلبد ولى لازمه آن تغییر و تکامل شریعت است نه دین . شهید مطهرى در این زمینه مى گوید :
«تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از انواع اختلاف برنامه هایى است که در یک کشور هر چندبار به مورد اجراء گذاشته مى شود و همه آن ها از یک قانون اساسى الهام مى گیرد . همه آنان ”پیامبران“  مردم را به یک شاهراه و به سوى یک هدف دعوت مى کردند .»(5)
قرآن و وحدت دین
با رجوع به قرآن کریم در مى یابیم که خداوند نه تنها دین حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) را «اسلام » مى نامد. دین پیامبران پیشین را نیز به همین نام توصیف مى کند ، مثلا در آیه اى آیین حضرت ابراهیم(علیه السلام) را اسلام مى شمرد : «مَا کَانَ إِبْرَ هِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَـکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا» (آل عمران ، 67) و در آیه دیگر ، پیامبراسلام با اشاره به اسلام که تنها صراط مستقیم است ، از راه هاى دیگر منع مى کند : «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ» (انعام ، 153)
استاد شهید با تذکر این نکته که دین در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد بکار مى رود ، موضع قرآن را چنین تقریر مى کند :
«از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکى است ، همه پیامبران اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیر صاحب شریعت به یک مکتب دعوت مى کرده اند . اصول مکتب انبیاء که دین نامیده مى شود ، یکى بوده است .»(6)
استاد در جاى دیگر ، آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم ، 30) را دلیل وحدت دین مى شمارد .(7)
تکامل دین و اختلاف شرایع
از مطالب گذشته روشن شد که «دین » اصول اعتقادى ثابت مطابق نیازهاى فطرى بشرى است  و «شریعت » تعدادى احکام فردى و اجتماعى است که بعضى از آن ها بر حسب ضرورت و تحول نیازهاى بشر قابل تغییر است . به دیگر سخن ، ماهیت دین در همه اعصار یکى است  امّا با بالا رفتن استعدادها و قابلیت هاى مخاطبان ، دین نیز جامع تر مى شود . استاد شهید ، تعدد پیامبران را به تعدد معلمان و کتب آسمانى به کتب درس دوره هاى مختلف تحصیلى تشبیه مى کند و مى گوید : «بشر در تعلیمات انبیاء مانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده اند . این تکامل دین است و  نه اختلاف ادیان . قرآن هرگز کلمه دین را به صورت ادیان نیاورده است .»(8)
خطاى تشبیه پیامبران به فلاسفه
مدعیان پلورالیزم پنداشته اند که همان طور که در جهان نه یک فلسفه بلکه فلسفه هاى مختلفى هست که نشأت گرفته از اختلاف اندیشه هاست به همین شکل نیز ادیانى که پیامبران مختلف مى آورند ، مانند مکاتب فلسفى ، رنگ اختلاف به خود مى گیرند .
بطلان این قیاس نیازمند توضیح بیشترى نیست زیرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فیلسوفان و افکار مختلف یک فیلسوف بر مى گردد در حالى که مصدر ادیان ، خداوند حکیم و عالم است که علم او ازلى و تغییر ناپذیر است . پیامبران ، علاوه بر برخوردارى از نبوغ ، از طریق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نیز متصل اند .
«تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته اند ، از این رو همیشه در جهان فلسفه ها وجود داشته نه فلسفه  ولى پیامبران الهى همیشه مؤید و مصدّق یکدیگر بوده اند و یکدیگر را نفى نکرده اند ، هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر مى بود مانند او قانون و دستورالعمل مى آورد .»(9)
راز ختم نبوت
از مطالب گذشته مى توان به راز ختم نبوت به دست پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) پى برد زیرا انسان بعد از طى مراحل مختلف ، قابلیت دریافت برنامه کلى هدایت خود را پیدا مى کند و از این مرحله به بعد انسان با رشد و تکامل عقلانى خود مى تواند بدون پیامبر و با اتکا به کتاب مقدس او و ائمه هدى طى طریق نماید ، همان گونه که شهید مطهرى مى گوید :
«بشر در مسیر تکاملى خود مانند قافله اى است که در راهى و به سوى مقصد معینى حرکت مى کند ، ولى راه را نمى داند . هر چند یک بار به کسى برخورد مى کند که راه را مى داند و با نشانه هایى که از او مى گیرد دهها کیلومتر راه را طى مى کند.. . تا تدریجاً خود قابلیت بیشترى براى فراگیرى پیدا مى کند و مى رسد به شخصى که نقشه کلى راه را از او مى گیرد و براى همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمایى هاى جدید بى نیاز مى گردد .»(10)
نام احمد نام جمله انبیاست 
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
دلایل انحصار صراط مستقیم به اسلام
تا اینجا ما به تحلیل دو اصل مهم «ضرورت دین » و «وحدت دین » پرداختیم . این دو بحث نقش کلیدى در روشن شدن زوایاى بحث «پلورالیزم » دارد و بعد از گذر از این دو مرحله انسان براى تعیین دین حق و برتر ، از بین ادیان مختلف ، نیازمند معیارهایى براى تعیین و شناخت دین حق است .
البته ملاک و معیار تشخیص دین حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت یعنى درون دینى و بیرون دینى جستجو کرد امّا در این جا به ادله اى که شهید متفکر بدان اشاراتى داشته است ، بسنده مى کنیم .(11)
1ـ حکم عقل به انتخاب دین کامل و برتر
گفتیم که عقل بعد از احساس ضرورت و وحدت دین الهى به انتخاب دین بدون فحص از حقانیت و برترى آن نسبت به ادیان دیگر ، اکتفا نمى کند بلکه دنبال معیار مى گردد .
یکى از این ملاکها ارزیابى و سنجش ادیان موجود از نظر جامعیت و مطابقت با نیازهاى فطرى انسان است که در اینجا به مقایسه دو دین بزرگ جهان که مدعى حقانیت نیز هستند ، یعنى اسلام و مسیحیت ، مى پردازیم :
1ـ جهان بینى اسلام بر اصل توحید استوار است و جهان بینى مسیحیت بر تثلیث (متى 28 :19 ـ یوحنا 5 :20 ـ اول قرنتیان 8 :6)
2ـ وحى مُنْزَل بودن قرآن کریم ، دست نویس و جبرى بودن انجیل .
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامین عالى و انواع اعجاز و اشتمال کتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فدیه (یوحنا 16 :7 ، یوحنا 4 :26 ، یوحنا 14 :16 ، رومیان 3 :20 و 24 ، رومیان 5 :12 و کتاب هوشیع نبى 9 :5 ـ 10)
4ـ داعیه جهانى بودن اسلام و نسخ ادیان پیشین ، اعلام موقتى بودن تورات و انجیل و بشارت به ظهور پیامبر پسین .
(یوحنا 16 :7 ، کتاب هوشیع نبى 9 :5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستیزى اسلام، توصیه به ستم پذیرى از اشخاص و حکومت در انجیل (متى 5 :38 ، متى 22 :21 ، متى 2 :17 ، لوقا 20 :25 ، متى 22 :18 ، مدقس 12 :15)
6ـ و بالاخره وجود قوانین و احکام اجتماعى ، اقتصادى ، حقوقى ، جزایى در اسلام ، منطبق با نیازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا ، قداست شغل ، حرمت رشوه ، ربا و احتکار ، توصیه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان ، احکام حدود و دیات به منظور اصلاح جامعه و پیشگیرى از وقوع جرایم .
2ـ خود سوز بودن پلورالیزم
به نظر مى رسد نظریه پلورالیزم و پذیرش حقانیت ادیان ، وقتى پایش به قلمرو دین اسلام برسد یعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانیت اسلام را نیز بپذیرد ، دست به انتحار زده است . توضیح این که پذیرفتن حقانیت دین یهود یا مسیح هیچ منافاتى با پذیرش حقانیت ادیان دیگر ندارد بلکه چه بسا مطابق اصول یهود و مسیح نیز باشد چرا که در آن ها وعده و بشارت ظهور دین بر حق پسین داده شده است و شخص معتقد به پلورالیزم مى تواند بعد از پذیرش حقانیت یهود و مسیح سراغ ادیان دیگر برود امّا وقتى آیین اسلام را نیز یکى از ادیان بر حق معرفى مى کند معناى آن این است که اسلام و اصول مسلم آن نیز برخاسته از حقیقت است . در اینجاست که با یکى از اصول مسلم اسلام یعنى اصل «نسخ » ـ که بر انقضاء حقانیت ادیان پیشین دلالت مى کند ـ مواجه مى شود . در این صورت ، اگر آن را نیز بپذیرد ، لازمه اش دست کشیدن از ادعاى تعدد ادیان است . شهید مطهرى در این زمینه گفته است :
«لازمه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانى تسلیم شریعت همان پیامبرى باشیم که دوره اوست ، و قهراً لازم است در دوره ختمیه آخرین دستورهایى که از جانب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و این لازمه اسلام یعنى تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست .»(12)
3ـ حکم عقل به پیروى از پیام آخر
بعد از پذیرفتن حقانیت ادیان در عرض هم ، عقل دلیلى دیگر براى انتخاب اسلام مى یابد و آن این که عقل حکم مى کند که مکلّف ، پیام و تکلیف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد . از این رو مى باید اسلام را برگزید .
«لازمه تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهاى اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است .»(13)
4ـ ادله نقلى
استاد شهید در تأیید مدعاى خویش و ردّ تعدد ادیان در مواضع مختلف به آیات الهى تمسک کرده اند که برخى از آن ها ذکر شد . در این جا به آیات دیگر اشاره مى کنیم :
«وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلَـمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِینَ  (آل عمران ، 85) هر کس غیر از اسلام دین بجوید ، هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود» .
آیه دیگر که خطاب به اهل کتاب است که اگر آنان اسلام آورند در هدایت و صراط مستقیم هستند . «فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ» (آل عمران ، 20) .
خداوند «اسلام » را دین حقیقى در نزد خود توصیف مى کند : «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ» (آل عمران ، 19) .(14)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِیمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى ءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا  (حدید ، 26و27) یعنى ما قبلا نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل این دو «پیامبرى » و کتاب قرار داده ایم ، بعضى از اینها هدایت شده و بیشترشان فاسق بودند ، سپس ما پیغمبران خود را یک یک پشت سر یکدیگر قرار دادیم » . استاد شهید از این آیه چنین نتیجه گیرى مى کند :
«کلمه فَفّینا مصدرش تقفیه و از ماده فقا است ، قفا پشت گردن را مى گویند . وقتى که افرادى ردیف و پشت گردن دیگرى بایستند ، مثل یک صف نظامى ، چهره هر یک از آن ها به پشت گردن دیگرى است .. . جمله «ثم قفیّنا على ءاثرهم » متضمن این نکته است که هر پیغمبر بعدى از همان راه رفته است که پیغمبران قبلى رفته اند  یعنى کسى خیال نکند پیغمبران راههاى مختلف دارند ، راه یکى بوده ، از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکى است .. . «آثار» جمع «اثر» است و اثر یعنى جاى پا ، پیغمبران هر کدام آمدند پا جاى پاى دیگران گذاشتند.. . راه انبیا یک راه بیشتر نیست .»
نقد ادله پلورالیستیکى
در این بخش از نوشتار ، به تحلیل و نقد علامه شهید از شبهات طرفداران پلورالیسم مى پردازیم .
1ـ تمسک به آیات الهى
بعضى روشنفکران اسلامى براى توجیه نظریه پلورالیسم خواستند به اصطلاح براى مدعاى خود دلیل قرآنى بیاورند و یا آیاتى را که خط بطلان بر پلورالیسم مى کشد توجیه نمایند(15) که در اینجا به دو آیه اشاره مى شود :
الف : «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ  (مائده ، 69) یعنى آنان که ایمان آورده اند (مسلمانها) و یهودیان و صابئین و نصرانى ها ، همه کسانى که ایمان به خدا و روز رستاخیز داشته باشند و کار شایسته به جا آورند ، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگین نیز نمى گردند» .
وجه استدلال : «در این آیه براى رستگارى و ایمنى از عذاب خدا سه شرط ذکر شده است : ایمان به خدا ، ایمان به رستاخیز و عمل نیک ، قید دیگرى »مثل اسلام«  نشده است .»
در پاسخ به استدلال به آیه فوق باید گفت که بین حق بودن یک دین و در صراط مستقیم گام برداشتن پیروان آن دین با رفع عقاب (حزن و خوف ) نباید خلط کرد . آن چه از آیه فوق مستفاد مى شود نه صحه گذاشتن قرآن کریم بر طریق اهل کتاب و صراط مستقیم خواندن آن ، بلکه دلالت بر رفع عقاب در روزقیامت از اهل کتاب و حداکثر دلالت بر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل کتاب است که در دنیا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دین خود باقى ماندند با این شرط که در اعتقادات خود مثل اکثر مسیحیان و یهودیان امروزه دچار شرک نشدند و از نظر اخلاقى نیز اعمال صالح انجام دادند . شهید مطهرى مى گوید :
«باید بگوییم که عدالت و نیکوکارى حتى از مردمان کافر به خدا و قیامت هم مقبول است . بنابراین کسانى که منکر خدا و قیامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى ، بهداشتى ، اقتصادى ، سیاسى و اجتماعى به بشریت تقدیم مى دارند ، داراى اجر بزرگى خواهند بود .»(16)
ب : «لا اِکراهَ فِى الدّین »
شاید بعضى براى اثبات عدم اجبار در گرویدن به اسلام و آزادى انتخاب ادیان دیگر به آیه فوق استناد کنند که هرگونه اجبار و اکراه را در دین نفى نموده است . مرحوم مطهرى با اشاره به آیه مذکور مى نویسد :
«این آیه به این معنا نیست که دین خدا ، در هر زمان متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم ، چنین نیست ، در هر زمانى یک دین حق وجود دارد و.. . در این زمان اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید .»(17)
2ـ اسلام به معناى مطلق تسلیم
بعضى طرفداران تعدد ادیان براى به کرسى نشاندن مدعاى خود ، «اسلام » را در آیات قرآن کریم به «مطلق تسلیم » در برابر خداوند معنا و تفسیر کردند ، یعنى آن چه خداوند حکیم از انسان خواسته است انقیاد و تسلیم در برابر او و التزام به یکى از ادیان آسمانى است .
شهید مطهرى در پاسخ به این اِشکال ، با پذیرفتن معناى «مطلق تسلیم » براى «اسلام » ، معتقد است مصداق پیدا کردن و تحقق حقیقت تسلیم در گرو تسلیم انسان است به هر آن چه خداوند از او خواسته است .
«اگر گفته شود که مراد از اسلام ، خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است ، پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است ولى حقیقت تسلیم در هر زمانى شکلى داشته و در این زمان شکل آن همان دین گرانمایه اى است که به دست حضرت خاتم الانبیاء ظهور یافته است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس .»(18)
به دیگر سخن گوهر و ماهیت ادیان همان تسلیم محض در برابر خداوند است که با تسلیم در برابر انبیاء و گوش جان سپردن به پیامهاى آنان عینیت مى یابد .
3ـ عذاب اکثریت مردم
یکى از دستاویزهاى مهم طرفداران پلورالیزم ادعاى لزوم عذاب اکثریت مردم در جهنم بنا بر انحصار حق به یک دین است چرا که لازمه حقانیت یک دین و باطل بودن دیگر ادیان ، قول به ضلالت و گمراهى اکثریت مردم است که پیروان ادیان دیگر هستند و اعمال چنین انسانهایى هر چند که داراى ابتکارات و اختراعات عظیمى باشند ، به خاطر کفرشان محکوم بطلان است ، امّا اگر پلورالیزم را بپذیریم و پیروان جمیع ادیان را از ره یافتگان و سالکان راه نجات تلقى کنیم  تصویرى از خوش بینى و سعادت مطلق به اکثریت مردم را ترسیم کرده ایم که مطابق با حکمت و هدایت و خیرخواهى خداوند است .
اشکال فوق را بیشتر جان هیک فیلسوف معاصر طرح و تقویت نموده است .(19)بعضى معاصران نیز آن را در مقالات خود دنبال کردند .(20) البته اصل این اشکال چهار دهه پیش در جزوه اى چنین تقریر شد : «اگر پیروان هر یک از مذاهب این طور فکر کنند که فقط خودشان رستگارند ، چنین طرز تفکرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود .»(21)
متفکر برجسته معاصر در کتاب گرانسنگ خود ، عدل الهى ، به تفصیل و مستدل رفع شبهه کرده است . شبهه مذکور از دو جهت قابل طرح است یکى مربوط به اعمال نیک کفار در دنیا و همچنین سرنوشت نهایى آنها در آخرت ، دوم مربوط به اهل کتاب که متأله امّا منکر نبوت پیامبر اسلام هستند .
اعمال نیک کفار
چه بسا کفارى که اعمال زیبا مانند اختراعات عام المنفعه انجام مى دهند . آیا به صرف این که کافرند ، اعمالشان فاقد ارزش و اثرى در قیامت است ؟ استاد با طرح شرایط اصل حسن فعلى با حسن فاعلى ، معتقد است که اگر عملى از فاعل صادر شود که کننده آن نیّت خیر و حسنى نداشته است ، چنین عملى فاقد ارزش خواهد بود و فاعل آن نیز سزاوار ستایش نیست امّا اگر نیّت فاعل خیر و صلاح و خدمت به خدا و یا حداقل به مردم باشد ، عملش داراى ارزش خواهد بود و نمى توان به صرف این که فاعل آن کافر است ، عمل او را نستود . چه آن عمل کوچک باشد و چه عمل بزرگ مانند اختراعات دانشمندان کافر .
امّا این که چگونه اعمال نیکوى کفار در قیامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خیر افرادى که به خدا و قیامت ایمان ندارند و احیاناً براى خدا شریک قائل اند ، موجب تخفیف و احیاناً رفع عذاب آن ها خواهد بود .»(22)
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد ، در ردیف عملى که انگیزه اش فقط براى خود است ، نیست . البته خداوند چنین کسانى را بى اجر نمى گذارد .»(23)
متفکر شهید در تعبیرى جالب و تا اندازه اى اختصاصى مى گوید اعمال کفارى که به انگیزه خدمت و احسان باشد ، روایتگر وجود نور معرفت خداوند در ضمیر آنهاست .(24)
سرنوشت کفار در قیامت
اشکال مهم مدعیان تعدد ادیان ، متوجه عذاب کفار در قیامت بود . در پاسخ به این اشکال ، استاد معتقد است اکثریت مردم روى زمین که به دین اسلام نگرویده اند ، به خاطر جهل و عدم اتمام حجّت است یعنى »نور اسلام بر آن ها اصلا نتابیده است« نه این که تابیده و آن ها از آن روى برگردانده اند . لذا عقابى متوجه آن ها نیست .(25)
شهید مطهرى در تأیید مدعاى خویش با استناد به آیه شریفه «وَ ما کُنّا مُعَذَّبینَ حَتّى نَبْعَث رسُولا» . (اسراء ، 15) مى نویسد : «محال است که خداى حکیم کسى را که حجت بر او تمام نشده است ، عذاب کند .»(26)
اهل کتاب
امّا اعمال صالح و نیکوى اهل کتاب که معتقد به خداوندند مورد قبول درگاه الهى مى تواند باشد به شرط این که آفت تحریف و شرک در اندیشه آنان راه نیافته باشد ، و در این صورت مى توانند به بهشت نیز داخل گردند . «افرادى که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالى با انگیزه تقرب به خدا انجام مى دهند و در کار خود خلوص نیت دارند ، عمل آن ها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مى یابند اعم از آن که مسلمان باشند یا غیر مسلمان .»(27)
البته پیش از شهید مطهرى حکما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سینا و صدرالمتألهین قایل به نجات اکثریت مردم و نیل آنان به سعادت در قیامت بودند .(28)
به دیگر سخن ما نباید مردم را در دو دایره «مسلمان » و «کافر» جمع کنیم  بلکه باید دایره سومى نیز ترسیم کنیم که انسانهایى با عنوان «قاصران » «جاهلان » و «مرجوّ عندالله» در آن قرار مى گیرند که اعضاء آن به مراتب بیشتر از اعضاى دو دایره پیشین است .(29)
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق  *** این است سرّ عشق که حیران کند عقول
خلقان همه به فطرت توحید زاده اند *** این شرک عارضى بود و عارضى یزول
گوید خرد که سر حقیقت نهفته دار *** با عشق پرده در ، چه کند عقل بوالفضول ؟(30)
حاصل این که مدعیان پلورالیزم که عذاب اکثریت مردم را دستاویز مدّعاى خود قرار داده بودند ، خلع سلاح شدند چرا که براى رهایى از اشکال فوق ، لازم نیست که ما ملتزم به صراط مستقیم و حقانیت ادیان بگردیم بلکه کافى است به آیات الهى و احادیث معصومین خودمان عنایت داشته باشیم که چگونه این سرچشمه هاى زلال معرفت دینى اشکال مذکور را چهارده قرن پیش حل نمودند .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس  *** که نه هر کو ورقى خواند ، معانى دانست .
پینوشتها:
1-علامه طباطبائى ، ظهور شیعه ، ص 8 و 9 .
2-عدل الهى ، چ 2 ، مقدمه .
3-براى توضیح بیشتر ، ر .ک : شهید مطهرى ، مجموعه آثار ، انتشارات صدرا ، ج 7 ، ص
4-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 160 / براى توضیح بیشتر ، ر .ک : امدادهاى غیبى ، مقاله
5-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 158 .
6-همان ، ج 2 ، ص 181 .
7-همان ، ج 3 ، ص 160 .
8-مجموعه آثار ، ج 2 ، ص 181 .
9-مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى (وحى و نبوت ) ، ص 165 و نیز 146 .
10-مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 161 .
11-اقتباس از مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 209 تا ص 232 ، (وحى و نبوت ) .
12-عدل الهى ، ص 268 .
13-عدل الهى ، ص 271 .
14-عدل الهى ، ص 270 و 310 ; مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى ، ص 165 .
15-رک : مهدى بازرگان ، دین و تمدن ، ص 52 و نیز عبدالکریم سروش ، مجله کیان ، شما
16-عدل الهى ، ص 279 .
17-همان .
18-عدل الهى ، ص 270 .
19-همان ، ص 271 .
20-ر .ک : جان هیک ، خدا و عالم ایمان ، فصل نهم ، به نقل از مجله نشر دانش ، دکتر
21-عبدالکریم سروش ، مجله کیان ، مقاله «صراطهاى مستقیم ، شماره 36 .
22-محمدنظرى ، پیشنهاد تأسیس کانون یکتاپرستى ، چاپ 1341 ش ، ص 59 .
23-عدل الهى ، ص عدل اللهى .
24-همان ، ص 305 .
25-همان ، ص 307 .
26-همان ، ص 289 .
27-همان ، ص 346 .
28-ر .ک : بوعلى سینا ، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشیه فخر رازى ، کتابخانه آیت
29-ر .ک : مقاله «کافر مسلمان و مسلمان کافر» ، فصلنامه کتاب نقد ، شماره 4 / نیز
30-سروده آقا محمدرضا قمشه اى ، نقل از عدل الهى ، ص 330 .
?


 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:52 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*استاد حسن رحیم پور ازغدی

یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است.
یک انقلاب وقتی شکست می خورد که خودش بخواهد شکست بخورد. یعنی از لحظه ای که آمادگی برای مردن و توهین شنیدن و عقب نشستن را در خودش بوجود بیاورد. قطعا چنین انقلابی خواهد مرد و دیگر اثری جز در تاریخ مکتوب از او باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر مرگ یک انقلاب حتما عمدی و خود خواسته است. انقلاب ها را نمی توان درهم شکست مگر اینکه خودشان بخواهند. انقلاب را موقتا می توان متوقف کرد ولی نمی شود آن را معدوم کرد. انقلاب بعد از اینکه ضربه ای بخورد تغییر شکل می دهد، تغییر تاکتیک می دهد اما منتفی نمی شود. اگر از در بیرونش کنند از پنجره وارد می شود. 15 خرداد 1342 سرکوب بشود 15 سال بعد از راه می رسد و همه اوضاع را به هم می ریزد.
خطری که برای همه انقلاب ها بعداز پیروزی قابل پیش بینی است و می تواند بزرگترین انقلاب ها را به زانو در آورد خطر ارتجاع است. همان تعبیری که در قرآن برای جنگ احد به کار رفته است. بعد از اینکه خبر شهادت پیامبر بین رزمنده ها منتشر شد اکثر آنها به دامنه کوه ها فرار کردند، بعضی ها گریه کردند و بعضی دیگر به کلی بریدند. آنوقت خداوند در آیه ای فرمود؛ اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود آیا شما از راه رفته باز می گردید. در همه اصولی که پیامبر برای شما آورد تردید می کنید؟ مگر قرار بود برای همیشه به شخص پیامبر گره بخورید؟ یا قرار بود همیشه تعالیم پیامبر پیش چشم شما باشد؟ کدام یک؟ ایمان شما به تعالیم پیامبر گره خورده نه به شخص او و بنابراین نباید با کوچکترین شکست یا ضربه ای که می خورید به همه چیز شک کنید.
این اتفاقات در آن دوران افتاد و در همه مبارزات هم می افتد. وقتی اوضاع خراب می شود و انقلابیون ضربه میخوردند جز خواص که تا پای جان ایستاده اند و در چیزی شک نمی کننند، بقیه، انقلاب را تنها می گذارند. عمده ی کسانی که به یک انقلاب ملحق می شوند، بعد از نصر و پیروزی می آیند. و یدخلون فی دین ا... افواجا. وقتی می بینند پیروزی های پیاپی نصیب مومنین شد، فوج فوج و گروه گروه به آن انقلاب ملحق می شوند و پیروزی را علامت حقانیت می پندارند.
بسیاری از آنها در لحظه ای که معادلات سیاسی به هم بخورد و مومنین در فشار قرار بگیرند، به همان سرعت که ملحق شده اند، شک می کنند. در جنگ احزاب یا خندق وقتی فشار سنگین شد و محاصره طول کشید و علائم شکست پدیدار گشت، یک عده از مسلمانان وقتی نیروهای دشمن را دیدند که انبوه هستند و اکثریت قاطع با آنهاست، همان آدم هایی که پشت سر پیامبر نماز می خواندند و التماس دعا می گفتند، تبدیل شدند به کسانی که به همه چیز شک کردند. وقتی خطر را دیدند شک کردند.
یعنی بعد از اینکه انقلاب یا جنبشی پیروز شد دوباره ممکن است گردش به عقب صورت بگیرد. دوباره ممکن است انقلابیون راهی را که رفته اند عقب عقب بر گردند. این خطری است که انقلاب پیغمبر را تهدید کرد چه برسد به انقلابی مثل انقلاب ما.
بهترین و کم هزینه ترین راه برای متوقف کردن یک انقلاب، جنگ چشم در چشم با آن نیست بلکه دور زدن آن است. لازم نیست با تک تک سربازان آن انقلاب بجنگند، کافی است وارد اتاق فرمان آن انقلاب بشوند.
دشمنان ریاکار همیشه موفق تر از دشمنان چشم در چشم عمل می کنند. با نرم افزار خوب، بدترین ترفندها را علیه یک انقلاب سازمان می دهند. انقلاب ها را تعقیب می کنند و فرمان آن را در دست می گیرند. و بدون این که آب از آب تکان بخورد، یک مرتبه می بینید از تخم عقاب جوجه کرکس بیرون آمد. این اتفاقی بود که در صدر اسلام افتاده است و قربانیان اصلی اش امام علی بن ابی طالب و اهل بیت پیغمبر بوده اند و هر لحظه ممکن است عین آن بر سر انقلاب هایی که ریشه کمتری دارند، بیاید.
انقلاب ها چه وقت می میرند؟ درست در آن لحظه ای که بعضی از انسان های آرمانی پیشین، که به نام انقلاب در جامعه مطرح شده اند از فرط خوردن گوشت انقلاب، نقرس بگیرند و حاضر بشوند اهداف انقلابی دو سه دهه قبل را در ملاءعام به سخره بگیرند و خود بخندند و دیگران را در آن خصوص بخندانند. همه اصول را زیر پا بگذارند تا به قدرت برسند. آنجا دیگر انقلاب به پایان رسیده است حتی اگر شناسنامه اش را رسما باطل نکرده باشند. در این دوره از تاریخ انقلاب هاست که اگر مردان وفادار آن انقلاب و چریک های عقیدتی تاریخ به داد آن انقلاب برسند، دوباره خون تازه در رگ هایش جاری می شود و گرنه برای همیشه به گورستان خواهد رفت.
انقلاب ها خیلی پر سر و صدا شروع می شوند اما بی سر و صدا به پایان می رسند. یعنی وقتی انقلاب شروع می شود همه می فهمند اما وقتی می میرد کم تر کسی می فهمد. این وقتی است که در درون حاکمیت انقلاب شعارهای خود انقلاب یعنی حکومت دینی به مسخره گرفته شود و به آن عمل نشود. وظیفه انسان های صالح در چنین شرایطی این است که اگر می توانند نگذارند انقلاب خاتمه پیدا کند و اگر نمی توانند حداقل نگذارند انقلاب بی سر و صدا بمیرد. یعنی باطل ها را بکوبند تا همه چیز در سکوت خاتمه پیدا نکند.
یکی از مرض های بی صدا برای انقلاب دینی پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون نظام اجتماعی و انقلابی با حفظ پوشش مذهب است. یعنی عملا حاکمیت وارد پروژه سکولاریزاسیون بشود اما شعار های ظاهری مذهبی را حفظ کند. ظاهر همان ظاهر اما باطن در شرف تغییرات هولناک است. قدم اول هم با فساد فکری، سیاسی و اخلاقی و مالی بعضی از کسانی شروع می شود که خودشان در مسند حاکمیت انقلاب، یا دولت انقلاب می باشند که در طول سالها و به تدریج عوض می شوند. آن انحراف ساکت و صامت این است.
منادیان سکولاریزم در جهان اسلام برای اینکه حساسیت مردم را مهار کنند و خط مبارزه با قوانین اسلامی و فکر حکومت اسلامی را با حداقل تنش از صحنه حذف کنند با یک مقدار تضعیف عبارات و حقه های سینمایی، به افکار عمومی می فهمانند که حکومت سکولار با دین ضدیت ندارد، از آن نترسید، منتها کاری که می کند این است که دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد نه مبنای عمل خود. دین را ریشه کن نمی کند بلکه جلوی ظهور حاکمیت دین را در عرصه های عمومی و امور پابلیک می گیرد. حکومت سکولار تنها کاری که می کند این است که برای حاکمیت، تفسیر دینی نخواهد داشت و مبنای سیاست گذاری و عمل حاکمیت را منابع دینی نخواهد دانست، بلکه هم اصل مشروعیت را و هم اهدافش را بر منابع غیر دینی مستقر می کند و گرنه قصد ریشه کن کردن دین را ندارد.
می گویند ضد مذهب نیستیم غیر مذهبی هستیم. ما دنبال حکومت ضد دینی نیستیم ما دنبال حکومت غیر دینی هستیم، و دشمنی با دین و دینداران نداریم. می گویند ما با خدا به عنوان سوژه ای برای نیایش مبارزه نمی کنیم اما خدا به عنوان قانون گذار باید صحنه را ترک کند. می گویند خدا بماند اما در خانه خودش. تشریف داشته باشند منتها در امور زندگی و معاش ما دخالت نکند. به عبارت دیگر خدا را عبادت می کنیم اما اطاعت نمی کنیم.
می گویند دین باید از دست ما مصون باشد برای اینکه وقتی دین را از صحنه سیاست خارج کنیم با این کار یک امر قدسی را از آلوده شدن به امور غیر قدسی و دنیوی بر کنار داشته ایم. یعنی این یک کار خیلی بهداشتی و به نفع دین است. می گویند؛ چرا متافیزیک را از عرش به زیر می کشید و با زندگی مخلوطش می کنید. بگذارید مقدسات، مقدس بمانند و آن ها را در حقوق مردم، در معاش مردم، در امور مالی مردم و در امور سیاسی مردم داخل نکنید.
می گویند اگر ما خدای خالق را بپذیریم، خدای شارع و قانون گذار را حتما نخواهیم پذیرفت. خدای خالق که شارع و قانون گذار نباشد ضرری برای منافع کسی ندارد. هر کسی بخواهد او را می پرستد و هرکس نخواهد نمی پرستد و این تقدس و خشیت مال داخل مسجد و کلیسا است. این ها را وارد عرصه عمومی نکنید. اخلاق خصوصی غیر از اخلاق عمومی و اخلاقی است که باید با آن حکومت کرد.
این شعار پدر سکولاریزم یعنی ماکیاولی است. می گفت با اخلاق خصوصی یعنی اخلاقی که برای انسان فضیلت و رذیلت تعریف می کند نمی توان حکومت کرد. فضیلت ها و رذیلت های فردی افراد، غیر از فضیلت و رذیلت جمعی است. فرلاندو مندریس یکی از نظریه پردازان برجسته نظام سرمایه داری و از مستشاران بزرگ لیبرال می گوید اصلا رذایل فردی، فضایل جمعی هستند یعنی هر چه در اخلاق فردی رذیلتند اتفاقا به درد اداره جامعه و حکومت می خورند. ما با رذایل فردی جامعه را اداره می کنیم و در نظام سکولار دنبال فضیلت نیستیم. فضیلت و رذیلت ربطی به عرصه سیاست ندارد. چون در این عرصه رازی وجود ندارد که لازم باشد دین برای بازگشایی در آن مداخله بکند. دین متعلق به عرصه رازهاست. در سیاست ما فقط یک راز داریم و آن هم راز بقاست که یک راز قدسی نیست. این زمینه اسطوره زدایی شده است و بنابراین نوبت به اساطیر دینی نخواهد رسید.
می گویند ما در عالم سیاست مبانی خفیه ای سراغ نداریم که برایمان پنهان باشد تا برای شناخت آنها نیاز به ماوراء طبیعت داشته باشیم. برای آنچه که داریم همین رئال پولتیک، همین سیاست معطوف به سود تدریجی کافی است. چون محور سیاست گذران ما اصلا بحث فضیلت و رذیلت و عدالت و حقیقت نیست. دولت لاییک باید در عالم نظر نسبت به ارزشها و حقیقت بی طرف و بی تفاوت باشد. در اخلاق نسبت به فضیلت باید بی طرف باشد و در عالم سیاست و مدیریت نسبت به عدالت باید بی طرف باشد. این تعبیر تقریبا چکیده ای از فلسفه تئوری دولت است. دولت لاییک فقط مسئول آزادی و امنیت است. فقط باید فضایی ایجاد کند برای رقابت و هیچ مسئولیتی در برابر عدالت، فضیلت و حقیقت در هیچ یک از سه قوه اصلی حیات بشر ندارد.
این ها فرامینی است که هم اکنون در مورد دولت دینی دارد تعقیب می شود تا او هم به این امر، تن بدهد. البته با حفظ شعار مذهبی و حفظ ظاهر، یعنی از درون خالی شود. این مربوط به الان هم نیست، از سال ها و روزهای اول انقلاب این خط در مقابل انقلاب و خط امام حضور داشت و فعالیت می کرد. در یک دوره هایی هم در اول انقلاب وارد حکومت شد. این خط هیچ وقت نمرده و هنور هم زنده است و در دهه اخیر تقویت و احیا شده و دوباره در حال فعالیت و سرباز گیری است. می آید تا دوباره شانس خودش را آزمایش کند.
تعریف سیاست مدرن چیست؟ وقتی گفتیم فضیلت ربطی به سیاست ندارد و یک سیاست مدار نباید به دنبال اجرای عدالت و تأمین فضیلت باشد و فقط باید دنبال قدرت باشد، معنی آن چیست؟ یعنی سگ ها به جویدن یکدیگر بر سر لاشه ها مشغولند. این تعریف سیاست و قدرت در آن منطق خواهد بود و طبیعی است با این تعریف ها سیاست مدرن، غیر مقدس است.
می گویند ارزش ها و مقدسات را وارد بحث ها و منازعات سیاسی نکنید. آنها را آلوده به دنیا نکنید. بگذارید روی تاقچه بمانند. باید آنها را انبار کرد تا برای روز مبادا مصرف کرد. ارزش ها را کنار بگذاریم تا یک وقتی اگر لازم شد از آن ها استفاده کنیم. قرار نیست توسط این ها حکومت کرد. قرار نیست بر اساس اینها بازار مسلمین را سازمان داد. قرار نیست بر اساس اینها نظام رسانه ای و آموزشی کشور بازسازی شود. قرار نیست رابطه کارگر و صاحب کار، پول و کار بر این اساس تنظیم شوند. در این جا سلسله به جای ولایت، قدرت به جای عدالت و غریزه به جای فضیلت اصل می شود.
این تعریف دولت سکولار و سیاست مدرن است. همه ی اختلافات و درگیری ها و دوستی ها و دشمنی ها بر این پاشنه می چرخند. در این جدول محاسبات هر لحظه ممکن است دوست ها دشمن بشوند و دشمنان دوست. وقتی ملاک بر سر کار آمدن یا نیامدن، بر سرکار ماندن یا نماندن من می شود، دیگر معلوم است تمام آن درگیری هایی که بر اساس حق و باطل ایجاد شده و خاک ریزهایی که بر این اساس صدها هزار نفر در آن شهید شدند باید جمع بشوند و در جهت دیگری چیده بشوند. برای اینکه دیگر قرار نیست بر سر اصول و حقایق با کسی بجنگیم. دیگر قرار نیست دوستی ها و دشمنی های ما عقیدتی باشد. بلکه همه ی دوستی ها و دشمنی ها بر اساس منافع ما و قدرت ما بر قرار خواهد شد. این یعنی سکولاریزه شدن حاکمیت.
در این تفکر ما در عالم سیاست هیچ چیز غیر طبیعی نداریم تا نیاز به احضار مفاهیم ماوراء طبیعی داشته باشیم. دیگر همه چیز طبیعی و غریزی پیش می رود و اهداف ما نباید تحت شعاع مفاهیم ماوراء طبیعی و فوق طبیعی قرار بگیرد. بنابراین دین هم اگر قرار است ادامه حیات بدهد و ما تحملش بکنیم باید زبانش را عوض کند. دیگر نباید از حدود الهی، تکلیف، امر و نهی، اصول و ارزش ها دم بزند. اینها متعلق به ادبیات دورانی است که می خواهند انقلاب کنند. باید دین تلطیف بشود. یعنی نباید از ما و به خصوص از حکومت مطالباتی داشته باشد چون دین باید غیر حکومتی باشد. نظرش را باید معطوف کند به مسائل خارج از عرصه عمومی. دین یک مسأله خصوصی است. همین طور که اخلاق یک مسأله خصوصی است. و چون خصوصی است و مربوط به من است، نمی تواند بر ما حکومت کند.
می شود گفت دین من و دین تو، اما چیزی به نام منکر عمومی نداریم که بخواهیم امر و نهی کنیم. در این راه، جهاد، شهادت، تشکیل حکومت، اجرا و اقامه حق با تعریف دینی بی معنی خواهد شد. وقتی اهرم را روی مبنا و اصل یک تفکر گذاشت و آن را جابه جا کرد یک مرتبه همه چیز با هم معنایش را از دست می دهد.
می گویند دین دیگر نباید مطالبات داشته باشد بلکه باید در ذیل مطالبات ما قرار گیرد یا مطالبات ما را توجیه بکند. دین نباید برای ما تعیین تکلیف بکند، باید به ما سرویس بدهد و گرنه دهانش را سرویس می کنیم. ما تکلیف سرمان نمی شود. رضایت خدا از رضایت خود ما مهم تر نیست. ما اصلا قرار نیست خدا را راضی کنیم. زندگی بر طبق اراده ی خدا کار ما نیست. ارائه تعریف دینی از تکامل انسان کم کم از حوزه اراده ما خارج می شود.
مخرج مشترک همه ی این تلاش ها این است که خدا قیم ما نیست. خدا حق دخالت در زندگی ما، اقتصاد ما، سیاست ما، حکومت ما و معاش ما را ندارد. ما خدا را نیایش می کنیم به شرط اینکه در زندگی ما دخالت نکند.
این یک خدای سکولار است، خدا حق ندارد حقوق را معلوم یا محدود بکند. خدا نباید وظایفی برای ما تعیین بکند. ما خدای تکلیف نمی خواهیم. خدایی را می پذیریم که ما را همان گونه که هستیم، بپذیرد. یعنی بدون تکلیف به جهاد با نفس و جهاد با دشمنان خدا.
ما دینی را می پذیریم که در آن هیچکدام از این دو جهت نباشد. یک خدای بی درد سر می خواهیم. ما خدایی را می پذیریم که بخواهد جهان، جهان باشد یعنی بپذیرد که جهان همینطوری که هست، بماند و تغییر نخواهد بدهد. از عدالت علوی در آن صحبت نکند. نظام معیشت ما را بر اساس الگوهای خودش تغییر ندهد.
هیچ اصل ویژه ای نباید بر سیاست و منافع و حاکمیت ما حکمرانی کند و همه راه ها باید به خود ما ختم بشود. زندگی دنیا هم مقدمه هیچ چیزی نباید شمرده بشود. خودش اصل است. منافع ما و حقوق ما، اصل است. ما حقوق داریم و اضافه حقوق. تکلیف نداریم. هر کسی از مسئولیت ما سخن بگوید به حقوق ما تجاوز کرده است.
اصلا انبیاء آمده اند تا بگویند شما حیوان بالفعلید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. انبیاء برای همین آمده اند. می گویند شما انسان بالقوه اید و ما می خواهیم شما را انسان بالفعل کنیم. یعنی صورتتان انسانی است می خواهیم سیرتتان را هم انسانی کنیم. آنها در جواب می گویند ما اگر بخواهیم حیوان بمانیم چه کسی را باید ببینیم!!
اینها عصاره مقالات و کتاب هایی است که در همین دهه اخیر به سرعت دارد ترجمه می شود. همه هم حق به جانب اند و می گویند ما مذهبی هستیم. ما یک قرائت مدرن از مذهب داریم. صحبت می کنند از اینکه حق ماست که اصلا حیوان باشیم. می خواهیم حیوان باشیم.
شما می بینید در حقوق بشر، سر و کله حقوقی عجیب و غریب پیدا می شود که هیچ وقت مطرح نبوده است. از آن تعریف می کنند به حق ناحق بودن، حق باطل بودن، حق پشت پا زدن به همه چیز، حق ارتداد و این ها همه جزء حقوق بشر است. این یک رویکرد ماکیاولیستی به قدرت و سیاست، با خدا خواهی و خدا پرستی ارتباطی ندارد.
پا فشاری می کنند که در دین نظر سیاسی و نظریه دولت نداریم و نباید دنبال الگوهای علوی و رفتار های علوی برای حکومت بگردید. علی ابن ابیطالب فوت کردند، خدا اموات شما را بیامرزد، چرا از او صحبت می کنید. چرا از پیامبر، از اهل بیت صحبت می کنید و می خواهید از آنها برای حکومت الگو بسازید و می خواهید براساس آن مبانی حقوق بشر و حاکمیت را تعریف کنید. این حق را ندارید.
البته در حکومت سکولار شما می توانید 19 و 21 رمضان عزا بگیرید و ماه رمضان را روزه هم بگیرید، عاشورا هم سینه بزنید اما یک کلمه حق ندارید بگویید که علی و حسین برای چه کشته شده اند؟ و دنبال تشکیل چه نوع حکومتی بودند؟ و بشر و حقوق بشر را چگونه تعریف می کردند؟ اینها جمله هایی است که نباید گفته شود. اینها خط قرمز است. اما می توانید آش نذری درست کنید!
در این تفکر می گویند که دنبال معیارهای عدالت در دین، نباید گشت. نباید در دین دنبال حقوق بشر گشت. اصلا بشر و حقوق بشر باید خارج از دین تعریف شود. اینها ربطی به دین ندارند. دین یک امر مقدس فردی است. نباید رابطه فرد با جمع، مفهوم حق حاکمیت، نسبت حقوق و وظایف را از دین گرفت. اینها همه عوامل غیر دینی و برون دینی هستند.
اگر پای سنت لائیسیته در جامعه و حکومت سفت بشود و در افکار عمومی نهادینه بشود دیگر نوبت به رفتار علوی نخواهد رسید. اگر این تفکر مسلط بشود، دوباره باید از صفر شروع کرد و باید از صفر شهید داد، صد هزار و دویست هزار شهید که آیا بشود یا نشود.
این تفکر می گوید؛ تفکر سیاسی را نباید به تفکر وحیانی گره بزنید. دین از دولت جدا است. دنبال هیچ تغییر منسجم در دستگاه فکری و دینی نباید بود. قرائت زمانی و مکانی از دین نباید باشد و دین باید توخالی بشود تا انعطاف پیدا کند. باید محتویات معرفتی و عملی دین را بیرون بریزید. این ظرف را وارونه و خالی کنید. خالی که شد و دیگر ادعایی در عرصه عمومی، حقوق بشر، سیاست، حکومت و عدالت نداشت و دین بی ادعا که شد آن وقت انعطاف پیدا می کند. آن وقت ما تحملش می کنیم.
نخست وزیر انگلیس در زمان امپراطوریش در قرن 19 در یکی از کشورهای اسلامی صدای اذان را شنید و گفت اینها چه می گویند، نکند مسلمانان دارند علیه ما چیزی می گویند. گفتند دارند می گویند وقت نماز است. گفت به منافع ما ضربه ای نمی زند. گفتند نه! گفت بگذارید بگوید تا حنجره اش پاره شود.
اینها می گویند دین باید آنقدر مجمل و مبهم و هزار قرائتی بشود تا بتوان از پس جزمیت و یقینی که یک انقلاب را به وجود می آورد، برآمد. اگر ریشه یقین را زدی ریشه انقلاب را زدی. چون انقلاب ها هیچکدام با شک شروع نمی شود بلکه با شک به پایان می رسند. وقتی در انقلاب شک می کنند آن انقلاب تمام شده است.
می گویند دین باید یک ساختار کاملا باز داشته باشد تا قابل دوام باشد. خلاصه اش این است که نباید هیچ امر ثابت، محکم، ضروری و غیر متشابه در دین باقی بماند. می گویند هر چه از ایده پروری ها و آرمان های انقلابی و رادیکال صحبت بکنید در جامعه کومپلکس های هیجانی ایجاد می کنید.
با این قبیل مباحث سعی می کنند فکر انسان مطلوب، جامعه مطلوب و حکومت مطلوب را از سر مسلمانان بیرون کنند و به مسلمانان القاء کنند که اصلا برای خدا و پیغمبر مهم نبوده و نیست که شما مسلمانان در چه نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و حقوقی دارید زندگی می کنید. اینها ربطی به دین ندارد و آن نظریه ای را که دین را عرصه حقوق بشر و تکالیف و حقوق بشر می داند، رها می کند. در واقع می خواهند دین را در صحنه نگه دارد اما به عنوان دکور صحنه. نمی خواهند مشروعیت نظام اجتماعی را از دین بگیرند. دین را به عنوان مبنای مشروعیت و میزان عمل حاکمیت و مردم نمی خواهند. به عنوان دکور صحنه می خواهند. برای اینکه متدینین عصبانی نشوند و موضع نگیرند. لذا تمام نمونه های آرمانی نظام دینی را تخریب می کنند.
به ما می گویند که شما به هیچ نمونه آرمانی و هیچ شخص معین در حیات دینی اشاره نکنید و در امکان تأثیر اسوه هایی مانند علی بن ابی طالب تشکیک می کنند، خدشه می کنند. با این استدلال که آنها موجودات تاریخی بودند و تاریخ انقضاء دارند.
این جریان فکری و سیاسی که در دهه اخیر در کشور ما دوباره فعال شده است، سعی می کند بگوید اسلام سیاسی دورانش به سرآمده است و حقوق بشر و عدالت اساسا حقایق غیر دینی اند و برای اسلام فرقی نمی کند که چه کسانی دولتمرد باشند. چه کسانی فرمان بدهند و چه کسانی سیر باشند و چه کسانی گرسنه. اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی و جامعه اسلامی، کلماتی بی معنی است و وجود خارجی ندارد. آنها می خواهند تفهیم کنند به شما که هیچ حقانیتی در کار نیست. خاتمیتی در کار نیست. اصلا حقیقت روشنی در کار نیست و از دین باید به یک حداقل یا به عنوان یک توهم تاریخی و اتوریته کوچک شده آرمانهای تو دهنی خورده، اکتفا کنیم. و این روایتی سکولار از دین است. دین باید در آن کوچک شود. دین باید اول تسخیر شود تا بعد تحقیر بشود. کوچک و مچاله بشود. تا بعد بشود راحت حذفش کرد.
یکی از آقایان می فرمودند دین در دوران مدرنیزه حکم سربازی فراری را دارد که دارد فرار می کند. او تا می تواند باید خودش را از ادعا سبک کند. دیگر نباید ادعای حقانیت بکند. دین باید بگوید اگر صلاح می دانید ما هم هستیم. همین و بیشتر از این نیاید در این دوره ادعا بکند. تلاش می کنند دین را به یک سری مفاهیم ارتجاعی، مجمل و شخصی تبدیل بکنند بطوری که قادر به ارائه راه حل و هیچ راهنمای خاصی نباشد. هیچ نسخه ای برای شفای دردهای انسانی، انحرافات فردی و بی عدالتی های فردی نتواند بپیچد و دست به ساختن سازمان اجتماع و روابط اجتماع انسانی نزند. عدالت را تعریف نکند. تبدیل به امر علمی نشود.
می خواهند دین در هیچ حوزه نظری و عملی، صریح و دقیق و روشن سخن نگوید. امکان داوری و قدرت قضاوت را از او بگیرند و دین را فقط احساس کور تعریف کنند و با سکولاریزاسیون و همین مشروعیت های قرار دادی و قراردادهای دموکراتیک مهارش بکنند و به نام عقلانیت در واقع می خواهند نفسانیت را بر سازهای اجتماعی حاکم کنند.
می خواهند تز فرهنگ اسلامی را تحت عنوان اینکه منشاء خشونتهای اجتماعی خواهد شد، کم کم به محاق ببرند. می خواهند به نام تضاد علم و ایدئولوژی، غریزی ترین سود پرستی ها و غیر عقلانی ترین و مبتذل ترین توتالیتاریزم یعنی اصالت سود را بر فرهنگ و جامعه مسلط بکنند و الگوهای نظام اجتماعی را به حوزه اخلاق شخصی عودت بدهند. هر آرمان خواهی را با بر چسب رادیکالیزم بدنام کنند و بجای کمال و حقیقت، سود و لذت را هدف حکومت بکنند.
می خواهند معارف دین را تحت عنوان اینکه دین مبلغی کاذب و وارونه است و به اصطلاح ایدئولوژی است و غیر عقلانی است و در مرتبه بعد با این بهانه که اصلا قابل درک نیست و امکان انطباق شناخت ما با آن وجود ندارد و اصلا متن دین غیر قابل فهم است، به بایگانی بفرستند. دینی که لایق و مستعد هیچ فهم قطعی نباشد لایق هیچ عمل قطعی هم نخواهد بود.
سخنانم را با این نکته تمام می کنم که اینها فکر همه چیز و همه جا را کرده اند. تحت نام شالوده شکنی و ساختار شکنی دین در واقع دارند جزمی ترین و ارتدوکسی ترین گرایش ها را در خصوص منافع سرمایه داری و منافع لیبرالیزم در کشور تعقیب می کنند. درواقع این خط و ربط دشمنان است که تحت عنوان دوست در کشور دارد تعقیب می شود. بعد اعلام می کنند که مفاهمیم دینی، ارزشی و انقلابی شما در هر فضایی قابل درک نیست. بویژه در جهان کنونی دیگر جای این ایده ها نیست و اخلاق نمی تواند دو ساحتی باشد. یعنی هم مبنای عمل فردی و هم عمل حکومتی باشد. و اینکه اساسا اخلاق مطلق وجود ندارد. اسلامِ ناجی، در کار نیست که بشود آن را هدف گیری کرد. نه تفسیر جهان و نه تغییر جهان هیچکدام نباید به نام دین انجام بشود و هیچکدام کار دین نیست.
ادعا می کنند که ما داریم گزارش می دهیم، در حالیکه گزارش می سازند. می گویند دین در احتضار است و ما در واقع می خواهیم دفنش بکنیم. بنده خدایی سکته کرد، فکر کردند مرده است. آمدند دفنش کنند، یک دفعه جنبید و فامیلش ترسیدند و فرار کردند. گور کن هم که بیل در دستش بود بعد از چند دقیقه گفت نترسید، بر گردید با بیل زدم کشتمش! گزار ش می دهند دین مرده است اما در واقع خودشان قاتلند. می خواهند موجود زنده ای را دفن کنند.
ما با تفکری مواجهیم که از دولت عرفی بی طرف و بی تفاوت، از بروکراسی بی آرمان و مدینه فاضله بی فضیلت و از قدرت سرگردان و مشروعیت های قراردادی و کمی صحبت می کند. می خواهد این ایده شرک آمیز را به نام مذهب مدرن یا قرائت مدرن از مذهب به ملت ما قالب بکند. این خط را بشناسید. خطی است که از تقابل انتساب و انتخاب سخن می گوید و بعد به طرف انشقاق و ایده اصلی انقلاب خیز بر می دارد.
می خواهند جمهوری اسلامی را اول تبدیل کنند به جمهوری و اسلامی یعنی یک ترکیب از دو چیز و نه جمهوریت در قالب اسلام که یک چیز است بلکه جمهوری و اسلامی و در مرحله بعد جمهوری یا اسلامی. جمهوری اسلامی باید بشود جمهوری و اسلامی و بعد بشود جمهوری یا اسلامی. این خطی است که دارد تعقیب می شود.
شما در آینده خواهید دید که سریعا این نکته ها را با افکار عمومی در جریان می گذارند و بروکراسی دولتی و مشروعیت قانونی و دموکراتیک را در یک کفه خواهند گذاشت و سلسله مفاهیم دینی را با مشروعیت کاریزمایی یا مشروعیت های سنتی رو به زوال در کفه دیگر خواهند گذاشت و منتظر لحظه ای می نشینند که وقتش برسد.
?

 



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:50 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*محمد امین آجرلو

نمی دانم شنیده اید یا نه ، می گویند آدم ها قدر نعمت هایی را که در آنها غرق شده اند را نمی دانند . بعضی وقتهاا آدم ها ارزش کارهایی را که خودشان انجام داده اند را هم دیگران باید بیایند و برایشان یاد آوری کنند .حکایت ، حکایت ماهاست که سالهای سال داشتیم در کشوری زندگی می کردیم که شخص اول اون مملکت جلوی مدیر درجه سه آمریکایی و انگلیسی تعظیم میکرد و بله قربان می گفت و ... تو مملکتی زندگی می کردیم که شخص اول  مملکت آنقدر در فحشا و شهوات غرق بود که دیگر حال و حواسی برای اداره کشور نداشت .
حکایت ، حکایت آدمهایی است که سال های سال در حسرت رسیدن به تمدن غرب و زرق و برق های ظاهری آن بودند و تازه به دوران رسیده های فرنگی را بگونه ای تو چشم و دل مردم جا داده بودند که خیلی ها تنها آرزویشان »مانند آنها زندگی کردن« بود و برای رسیدن به این آرزویشان حاضر بودند حتی دین و ایمانشان رو هم دو دستی تقدیم کنند . انگار که این مردم باید فرهنگ را از آنها یاد بگیرند ،مردمی که خودشان تاریخ 8000 سااله دارند و از طرفی برای زندگیشان آخرین ورژن برنامه های الهی را دارند. حالا باید از کسانی ادب و فرهنگ را یاد بگیرند که با زورگویی و قتل و غارت و تجاوز توانسته اند اقتصاد اول دنیا را مال خود کنند. کسانی که با تحت استعمار گرفتن کشور های مفلوک و بدبخت آفریقایی و آسیایی، پول و ذخایر آنها را به یغما بردند.. به طوریکه امروز بیش از نیمی از ذخایر دنیا را دارند بهره برداری می کنند . کافرانی که برای لذت گرایی خودشان مکتب درست می کنند . و برای خودشان قانون تصویب می کنند و نمادهای کثیف و پست دنیای حیوانیشان را به صورت »ارزش« آنها هم ارزش های غیر قابل تغییر به مردم بدبخت و بینوای دنیا تحمیل میکنند. و تازمانی که برنامه های الهی را که خدا برای انسان فرستاده است را روی تاقچه ی خونه ها گذاشتن که خاک بخوره . وضع به همین منوال ادامه پیدا میکنه . تا اینکه مردی از جنس استواری و تقوا پا روی این کره ی خاکی نهاد و با نفس قدسیه خودش روح خود باوری و امید رو تو دل این قوم ستمدیده دمید و آنها را از خواب بیدار کرد و خود باختگی و پوچی را از قلب ملت زدود . جان های تشنه عدالت را سیراب کرد .
حرف های امام ، حرف دل مردم بود ، حرفهایی که خیلی ها از فکر کردن در مورد آنها  واهمه داشتند . و اینگونه بود که به سبب تقوا و  رنگ و صبغه الهی و عدالت خواهی وشجاعت حضرت امام، روح و قلب آحاد ملت؛ از دانشجو و استاد دانشگاه تا بازاری و کاسب، از معلم و دانش آموز تا کارگر و کارمند گره خورد با اندیشه های حضرت امام. و اینگونه بود که جان های تشنه در آسمان این پیر فرزانه به پرواز در آمدند و صحنه هایی را آفریدند که به جرات  می توان گفت بعد از حادثه عاشورا بزگترین حادثه تاریخ اسلام بود .
و حالا بلند همتان و پاکدلان پرورش یافته در مکتب این پیر فرزانه ، هیبت و عظمت ساختگی و دروغین غربیها را بازیچه خودشان کردند. از طرفی پیامی که حضرت امام آن را با صدای بلند و رسا فریاد زد چیزی نبود که در چارچوب مرز های جغرافیای یک کشور و یک ملت بگنجد چرا که صحبت سر عقیده و عزت و شرف بود . به خاطر همین وجدان های آگاه و آزاد و فطرت های بیدار را در سر تا سر عالم مخاطب خودش کرد . پیام و مرام حضرت امام فراگیر شد ، از مردم لبنان و سوریه گرفته تا عراق و پاکستان و افغانستان و هند ، از باکو و ونزوئلا تا بولیوی و اندونزی ، همه و همه امروز به واسطه آن پیام بیدار شده اند و فهمیده اند که باید در برابر متکبران و زورگویان ایستاد . امروز این حرف حضرت امام که فرمودند : » شما ها نباید بنشینید و منتظر آن باشید که حکام و دست اندرکاران کشور یا قدرت های خارجی بیایند و برای شما استقلال و آزادی را تحفه بیاورند . « در گوش مستضعفان و مظلومان جهان غوغا می کند . اینها شعار نیستند ، چیزهایی است که امروز در دنیا دیده می شود . حزب ا... لبنان یکی از آثار تفکر امام است ،چرا که آنها رهبر خود را حضرت امام و مقام معظم رهبری میدانند.
نسل اول این انقلاب که پرچمدار مبارزه با استکبار و ظالمان و زورگویان بوده اند و در این مبارزه از بذل جان و مال در ازای عزت و شرف دریغ نکرده اند. حالا اگر ما به خاطر سستی و نادانی یا خیلی چیز های دیگر این پرچم ها را رها کنیم و شاهد پیشی گرفتن دیگران در این مسابقه ی عزت و شرف باشیم خیلی قدر نشناسی کرده ایم . اینکه گفتم آدم ها قدر نعمت هایی که در آن غرق شده اند را نمی دانند به خاطر همین است.  یکی از دانشجویان پاکستانی می گفت : زبان انگلیسی زبان بین المللی است و زبان عربی زبان جهان اسلام و زبان فارسی زبان انقلاب .
سید حسن نصرا... در یکی از دیدار هایش با مسئولین جمهری اسلامی گفته بود:  من هنگامیکه دعواهای سیاسی شما را در ایران می بینم اشک از چشمانم جاری می شود . شما قدر نعمت هایی رو که دارید نمی دانید .در یک کلام باید حواسمان جمع باشد و یادمون نرود که کشورمان و ملتمان از چه مراحل سختی با موفقیت عبور کرده است و حالا ادامه راه را بدست ما سپرده اند .
امروز جایگاه ایران اسلامی در معادلات بین المللی جایگاهی مهم و تعیین کننده است . این که یک کشوری به نام اسلام استقلال پیدا کرده و روی پای خود ایستاده است . امروز در مجامع بین المللی همه می دانند تنها کشوری که رای و نظرش دست خودش است و به هیچ کشوری تعهدی ندارد ایران است و این نبوده مگر به برکت انقلاب.
و امروز ما باید بیش از پیش دشمن را بشناسیم . دشمنی که هر کاری که بتواند برای از بین بردن این عزت و برگرداندن ذلت به این ملت انجام می دهد . کسانی که با زورگویی و ظلم و غارت و تجاوز نبض اقتصادی جهان رو بدست گرفته اند و پایه های اقتصاد و تمدن خودشان را روی استخوانهای خورد شده ی مظلومان و مستضعفان و به بهای جان و ناموس هزاران نفر در مستعمره هایشان بنا کردند . توی دنیای آنها بت های زیادی وجود دارد . اسکار و نوبل و ... اینها رو آنقدر بزرگ می کنند که قبله ی آمال و آرزوهای مردم جهان بشوند. تا هر کس در هر جای دنیا معیار سنجش درستی و نادرستی خودش را با آنها تنظیم کند.
از این بتها کم نیست در مهندسی ، پزشکی ، موسیقی ، هنر ، ادبیات ، سینما و تئاتر و ... و در هر چیزی که فکرش را بکنید، از این بت ها تراشیده؛ آماده دارند. تا هرکسی در هر کجای عالم که بخواهد سری تو سرهای عالم بلند کند اول و قبل از هر چیزی به بت بزرگ تعظیم و ادای احترام کرده باشد و هر کس هم نتوانست همواره و در هر کجای عالم گوشه چشمش به این بت و بتکده ی آنها باشد .
رسانه های آنها تاریخ سراسر جنگ و بغض و کینه و نسل کشی و مکر و فریب خود را با افتخار تبلیغ می کنند ، همانند قاتلی که جنایات خود را با صدای بلند فریاد می زند و به اینکه روزی سراسر جهان مستعمره شان بوده است، افتخار می کنند. و اینگونه ارزش ها را وارونه جلوه می دهند و با صدای بلند فرهنگ لاابالی گری و پوچ خودشان را تبلیغ می کنند . مجسمه طائیس مشهورترین فاحشه تاریخ، در میان آب های ساحلی آمریکا نماد تمام هویت و فرهنگ این قوم است . کافران مست و مغرور فرنگ با همین فاحشه سال های سال؛ ما و فرهنگ مارا به تمسخر گرفته بودند . ما بازیچه دست یک چنین کسانی بودیم . البته در داخل هنوز هم هستند کسانی که همچنان در حسرت رسیدن به آن سراب دروغین دست و پا می زنند .
استقلال و عزت فروشان وطنی که پیشرفت و ترقی و تمدن را در دریدن پرده های عفاف می دانند و برای رسیدن به این نوع فرهنگ حاضرند دین را هم تحریف کنند و حتی قرآن و پیامبر ( ص ) را نیز از نظریات بدیع خود مصون نگذاشته اند و برای توجیه علاقه ی خود به فرهنگ غرب و مافیها هر چه که میتوانند برای قدیمی نشان دادن ارزش های اصیل اسلامی تلاش می کنند . هر چه که می خواهند به مقدسات اسلام نسبت می دهند . با نظریات و داستان سرائیها و شعربافیهای خود اسلام عزیز را ملعبه دست خود ساخته اند و با بکار انداختن ماشینهای بزرگ ترجمه می خواهند همان کاری را با اسلام کنند که مسیحیان قرون وسطی با مسیحیت کردند ( بدون توجه به تفاوت های آشکار بین اسلام و مسیحیت تحریفی و ساختگی روحانیون مقدس .) جدیدا این خود باختگان وطنی پیشرفت هایی هم داشته اند . پیش از این مدت ها طول می کشید تا پس از مطرح شدن یک دروغ یا یک مکتب ساختگی جدید یا بوجود آمدن بتی جدید در آمریکا و اروپا ، شاخک هایشان بکار بیفتد و مانند عروسک های خیمه شب بازی شروع به دست و پا زدن کنند . کما اینکه مسائل بسیاری چون فمینیسم مدت های طولانی طول کشید تا بدست تهمینه های داخلی بیفتد و بخواهند انتقام تمام زن های عالم را در سالن های سینما و روی پرده های سینما بگیرند اما الآن به مدد بشقاب های آهنی روی پشت بام ها که دهان گشادشان را برای بلعیدن تمام ناپاکی های عالم باز کرده اند عکس العملها سریعتر شده .
« کسانی که برای خود با استخوانهای خرد شده مظلومان تاریخ نربان ترقی دراقتصاد درست کردند ، امروز ادعای دموکراسی و مبارزه با تروریسم دفاع از حقوق بشر سر می دهند . امروز اگر ازهر عراقی در مورد وضع عراق سؤال شود آمریکا را مسئول ترور ها و ناامنی ها می دانند و هیچ کس معتقد نیست که آمریکا برای آنها دموکراسی به ارمغان آورده است» . ( مقام معظم رهبری )
و کسانی که زندان ابوغریب و گوانتاناموی آنها عرق شرم بر پیشانی هر انسان با شرفی می نشاند ادعای دفاع از حقوق بشر را دارند . تازه اگر ادعایشان هم درست باشد حقوق بشر هم چیزی است که خودشان با توجه به منافع و تمایلات خود نوشته اند .
و کسانی که زن را ملعبه ای برای سرگرمی و تفریح و متاعی جهت تبلیغ و درآمد اقتصادی تبدیل کردند .و حیثیت و کرامت زن را از او گرفتند امروز دم از حقوق زنان می زنند . کسانی که بی حجابی را اجبار میکنند و زن را از داشتن کرامت و انسانیت محروم میکنند.خوشبختانه امروز شعار های حقوق بشر و مبارزه با تروریسم و ... دیگر نخ نما شده و ملت ها نیز آگاه تر شده اند . امروز به نظر می رسد دیگر به پایان ایدئولوژی لیبرال نزدیک می شویم و دهه ی آینده ی جهان دهه ی نظام سازی های جدید بر اساس مبانی دیگری است . دنیا در انتظار ظهور نظام های جدید است و این وظیفه ی ما را سنگین تر می کند.
?



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:47 عصر روز سه شنبه 87 دی 17


*احسان اقارضایی

همانگونه که آحاد انسان دائما در حال ”شدن“ و ”دگرگونی“ هستند جوامع بشری نیز دستخوش تحولات گوناگون در جاری زندگی اجتماعی – فرهنگی میباشند. تحول لازمه هستی و زندگی است به گونهای که جایی را نمیتوان خالی از تحول دید و حتی تاریخ را نمی توان فارغ از تحول شناسایی کرد. «تحول در جوامع انسانی و برای بشر، سنت لایتغیر الهی است. هیچ کس نمیتواند در مقابل تحول بشری بایستد؛ امکان ندراد. دیر یا زود، یکی پس از دیگری تحولات بشری اتفاق میافتند. این راز ماندگاری و راز تعالی بشر است. اصلا خدا بشر را این زور قرار داده است که ایستایی در طبیعت انسان نیست.»(1)
تحول در طول تاریخ در جهت های مختلفی صورت گرفته است. تحولاتی که ابناء بشر بوجود آورده اند و در موارد بسیاری نه تنها باعث تعالی نشدهاند بلکه آدمی را از عرش به فرش کشاندهاند. تحولاتی نیز وجود داشته اند که انبیا و پیشوایان دینی و مصلحان در جهان بوجود آوردهاند. تحولاتی که توسط پیامبران الهی و جانشینان بر حق آن بزرگواران به وقوع پیوسته همه در سمت و سوی تعالی و پیشرفت و کمال دینی، اخلاقی، تربیتی، فرهنگی و سیاسی اقوام، ملل و امتها بوده است.
اهمیت زاید الوصف تحولاتی را که پیامبران الهی ایجاد کردهاند، باید در بستر و گذر زمان و در توالی و آمد و شد عصرها و نسلها مشاهده کرد. هرچه از عمر بشر وجهان میگذرد، نیازمندی انسانها به تعالیم انبیا بیشتر احساس میشود، حقیقتی که روزی تمام آحاد و جوامع انسانی به آن روی خواهند آورد و از آن الهام خواهند پذیرفت و آن روز؛ روزی است که آیین انبیا و دین خدا بر همه آیینها و نگرشها پیروز شده باشد.
میتوان گفت تنها خدای تحول آفرین است که قادر است در سطح عالم انسانی- همچنان که در کل نظام هستی- انقلاب و تحول ایجاد کند و مسیر دستیابی به کمالات انسانی را پیش روی بشر هموار شازد. بدین ترتیب، به نظر میرسد در جریان تحول آفرینی هرگز نباید از تاثیر عوامل غیبی و امدادهای الهی غافل ماند و یا نقش و اثر ایمان را نادیده گرفت.
مدیرت تحول در واقع میتواند شامل آماده کردن زمینه و محیط برای ایجاد تحول، توجه به عدم انحراف از راه حق، که همان کتاب و سنت پیامبر و سیره معصومین(علیهما سلام) است، اشتباه نگرفتن تحول با شالوده شکنی و از بین بردن ارزشها باشد. مدیریت صحیح تحولات به نوبه خود مستلزم طرح و برنامهای دقیق با چشم اندازی روشن و استوار، همچنین رهین حضور فعال و مستمر و مشارکت جدی و مستقیم نخبگان امت از مراکز حوزوی و دانشگاهی است. در غیر اینصورت تحولات جهانی تمامی زوایای علمی، فرهنگی، سیاسی و تربیتی ما را تحت تاثیر قرار داده و مسیر تحول آنرا به ناکجا آباد خواهد برد.


پینوشت:
1-سخنان مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه سمنان1385/8/18



نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:46 عصر روز سه شنبه 87 دی 17




نویسنده :« سردبیر » ساعت 9:31 صبح روز شنبه 87 آذر 2


*سپهر

یه روزی روزگاری
دوتا بچه بسیجی
نمیدونم کجا بود
تو فکه یا دو عجیبی

تو فاو یا شلمچه
تو کرخه یا موسیان
مهران یا دهلران
تو تنگه حاجیان

تو اون گلوله باران
کنار هم نشستند
دست توی دست هم
با هم جناق شکستند

با هم قرار گذاشتند

ادامه مطلب...


نویسنده :« سردبیر » ساعت 8:0 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 3

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >